
معنای بازگشت به سوي خدا
در علم کلام در جواب این سوال گفته می شود: خدا کمال محض بوده و موجودات عالم همه ناقصند. و هر ناقصی طالب کمال خود است ؛ لذا همه موجودات طالب رجوع به سوی کمالات خدا (اسماء و صفات خدا) هستند ؛ چرا که کمال محض جامع کمالات همه موجودات است. لذا او آخر است به این معنی که کمالات او غایت موجودات عالم است.
این جواب گرچه در سطح خود خوب و درست است لکن عمومیّت بازگشت را نمی تواند توجیه نماید. چون غایت به این معنی تنها منحصر در موجودات مادّی است ، در حالی که طبق آیات قرآن کریم و روایات اهل بیت(ع) بازگشت به سوی خدا عمومیّت داشته شامل همه موجودات است ، چه مادّی و چه مجرّد(غیر مادّی). لذا برای رسیدن به جواب کامل این سوال چاره ای جز استفاده از زبان آیات و روایات با تفاسیر فلسفی ، عرفانی آنها نیست. لذا چاره ای از استعمال برخی اصطلاحات فلسفی و عرفانی و صرف نظر از بسیاری از مطالب نیست . البته انتظار آن نیست که حضرت عالی نیز کلّ مطلب را دریابید لکن به هر میزان که مطلب را به فضل الهی دریافت نمایید ارزشمند بوده برای مطالعات بعدی حضرت عالی سودمند خواهد بود. اگر در مواردی احساس نمودید که برخی کلمات نیاز به توضیح بیشتر دارند باز در خدمت شما هستیم تا رفع ابهام شود .
1. اگر این مطلب که « موجود شدن مخلوقات از خداست و او مبداء همه اشیاء است » به خوبی روشن شود نحوه بازگشت اشیاء به سوی خدا نیز روشن می شود.
خداوند متعال می فرماید:« وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ : و هیچ چیزی نیست مگر اینکه خزائن آن (حقیقت آن) نزد ماست ؛ و ما آن را نازل نمی کنیم مگر به اندازه معلوم و معیّن.» (الحجر:21) طبق این آیه شریفه حقیقت همه اشیاء در نزد خدا ( در علم خدا) است و از آن مرتبه به مراتب پایین تر نازل می شود. در فلسفه اسلامی به اثبات رسیده که حقیقت موجودات عالم مادّه ، ابتدا از علم الهی به عالمی به نام عالم عقول یا عالم جبروت تنزّل یافته است ؛ در این مرتبه ، نه از مادّه خبری هست و نه از آثار آن مثل حرکت و زمان و شکل و رنگ و ... ؛ باز این موجودات تنزّل یافته به مرتبه دیگری از عالم می رسند به نام عالم مثال ، که در این مرتبه نیز از مادّه و آثار خاصّ آن مثل حرکت و زمان خبری نیست ؛ ولی برخی آثار موجودات مادّی مثل شکل و رنگ در آن موجود است. موجودات این عالم از حیث غیر مادّی بودن شباهتی به موجودات ذهنی انسان دارند که شبیه به اجسام مادّی ولی فاقد مادّه است. باز این موجودات از عالم مثال (برزخ نزولی) تنزّل یافته در عالم مادّه ظاهر شده اند ، که عالم حرکت و زمان است. موجودات عالم مثال و عالم عقول از آن جهت که حرکتی ندارند ، آمد و شد نیز به معنای خاصّ آن در آنها وجود ندارد. امّا موجودات عالم مادّه ، در ذات و جوهرشان دائماً در حرکتند. یعنی دائماً از حالت بالقوّه بودن به سوی بالفعل شدن می روند. برای مثال تخم مرغ که بالقوّه جوجه است به سوی جوجه بالفعل شدن می رود و جوجه که بالقوّه مرغ است به سوی مرغ بالفعل شدن می رود و مرغ با مردن ، مادّه را وانهاده به عالم مثال باز گشته از حرکت رها می شود. بر این اساس در فلسفه اسلامی اثبات می شود که بازگشت همه موجودات عالم مادّه در نهایت به عالم مثال صعودی (عالم برزخ) است. حتّی ستارگان و کهکشانها نیز در هنگام فروپاشی عالم در لحظه قیامت ، به اصل مثالی خود باز می گردند. « يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ : در آن روز كه اين زمين به زمين ديگر، و آسمانها(به آسمانهاى ديگرى) مبدّل مىشود، و آنان در پيشگاه خداوند واحد قهار ظاهر مىگردند. »(ابراهيم:48) که آن زمین دیگر ، حقیقت این زمین بوده و زنده و باشعور است ؛ از اینرو از تمام آنچه در این زمین مادّی رخ داده باخبر است لذا « يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها : در آن روز زمين تمام خبرهايش را بازگو مىكند»(الزلزلة:4)
پس تا اینجا معلوم شد که اوّلاً موجودات مادّی مراحلی را طی نموده به عالم مادّه رسیده اند ثانیاً موجودات مادّی از آن جهت که ذاتاً در حال حرکت و شدن هستند رو به فعلیّت می روند و فعلیّت در مقابل مادّیّت است چون ریشه هر بالقوّه بودن مادّه است ؛ لذا مادّه را قوّه محض می نامند. پس موجودات مادّی از بدو پیدایی آنها در عالم مادّه رو به سوی عالم تجرّد( عالم غیر مادّی) می روند که عالم فعلیّت است.
2. خود عالم مثال نیز با اینکه حرکتی در آن نیست باز به اصل خود در عالم عقل بازمی گردد ؛ امّا بازگشت آن از سنخ حرکت نیست بلکه به نحو توجّه (رو کردن) است. توضیح آنکه بازگشت بر دو گونه است ؛ یکی به نحو حرکت است مثل بازگشت مسافر به شهر و دیار خود که مستلزم حرکت است ؛ و دیگری به نحو رو کردن و التفات. وقتی شاگرد ، در کلاس غرق خیالات می شود استاد می گوید: فلانی کجایی ؟! آنگاه شاگر متوجّه استاد می شود . در این هنگام استاد می گوید: فلانی آمدی الآن توی کلاسی؟! در این رفت و برگشت حرکتی در کار نیست بلکه التفات و توجّه روح از موضوعی به موضوع دیگر بر می گردد. یا وقتی کسی به خاطرات گذشته فکر می کند ، دیگری از او می پرسد کجایی ؟! او جواب می دهد: یک لحظه رفتم به گذشته. گذشته قابل رفتن به نحو حرکت نیست ، این توجّه روح است که به گذشته یا آینده معطوف می شود. موجودات عالم مثال تا زمانی که صورت مادّی آنها در عالم مادّه است توجّهشان به سمت عالم مادّه است ؛ یعنی رو به عالم مادّه داشته مشغول تدبیر مرتبه مادّی خویشند. ـــ توجّه ، از وجه است به معنی صورت ، لذا توجّه یعنی صورت را به سمتی چرخاندن و صورت هر چیزی وجه ظهور آن است. ـــ وقتی صورت مادّی موجود مثالی به طور کامل از عالم مادّه خارج شد ، توجّه او نیز به طور کامل از عالم مادّه بریده می شود ؛ در این هنگام موجود مثالی با تمام وجودش متوجّه حقیقت خویش در عالم عقل شده به سوی آن باز می گردد.(وجه وجودی خود را از عالم مادّه به سمت عالم عقول بر می گرداند) در این هنگام وجود مثالی او در وجود عقلی اش فانی شده از برزخیّت رها می شود. امّا چنین اتّفاقی زمانی رخ می دهد که بساط کلّ عالم مادّه برچیده شده قیامت رخ دهد ؛ چون موجودات با مردن به طور کامل از عالم مادّه خارج نمی شوند ؛ چرا که آثار آنها در عالم مادّه منتشر شده است و با مرگ خارج نمی شود. امّا آنگاه که حضرت اسرافیل در صور دمید ، همه عالمیان به جز فرشتگان عظام و انسان کامل از عالم مادّه به عالم مثال راه می یابند و همراه با موجودات عالم مثال وجه وجودشان را رو به اصل خود کرده در آن فانی می شوند لذا مدهوش شده از خود مثالی خود بی خبر می شوند (توجّهی به خود مثالی خود ندارند). در این هنگام همه موجودات برزخی حقیقت خود را در وجود ملائک مقرّب الهی (جبرئیل ، میکائیل ،اسرافیل و عزرائیل ) مشاهده می کنند. چرا که این چهار ملک ، جامع کمالات همه موجودات عالم مثالند و همه آنها تنزّل یافته این چهار ملک مقرّبند. آنگاه سلطنت وجود عزرائیل ، اسرافیل و میکائیل را به امر خدا فانی می کند و خود به امر پروردگار فانی می شود در این هنگاه همه موجودات عالم از خود بی خودند جز جبرئیل و وجه الله که وجود انسان کامل است. لذا امام باقر(ع) فرمودند:« نَحْنُ وَجْهُ اللَّه »( الكافي ،ج1 ،ص143 ) جبرئیل نیز به امر خدا به سجده می رود که مقام فناست و در وجه الله فانی می شود. لذا حضرت ذی الجلال و الاکرام فرمود:« كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُون . ـــــ همه چيز جز وجه الله فانى مىشود؛ حاكميت تنها از آن اوست؛ و همه به سوى او بازگردانده مى شويد» (القصص: 88) بعد از آن خدای عزّ وجلّ اسرافیل را از حالت مدهوشی به خود می آورد و او به خدا در صور می دمد ؛ در این هنگام همگان از حال فنا باز گشته در موقعیّت خویش مسقرّ می شوند. « وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فيهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُون : و در«صور» دميده مىشود، پس همه كسانى كه در آسمانها و زمينند مدهوش می شوند ، مگر كسانى كه خدا بخواهد ؛ سپس بار ديگر در«صور» دميده مىشود، ناگهان همگى به پا مىخيزند و در انتظارهستند.»(الزمر:68)
« عَنْ أَنَسٍ قَالَ تَلَا رَسُولُ اللَّهِ ص هَذِهِ الْآيَةَ: «وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ»(زمر:68) قَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ مَنْ هَؤُلَاءِ الَّذِينَ اسْتَثْنَى اللَّهُ قَالَ ص جَبْرَئِيلُ وَ مِيكَائِيلُ وَ إِسْرَافِيلُ وَ مَلَكُ الْمَوْتِ فَإِذَا قَبَضَ اللَّهُ أَرْوَاحَ الْخَلَائِقِ قَالَ يَا مَلَكَ الْمَوْتِ مَنْ بَقِيَ قَالَ يَقُولُ سُبْحَانَكَ رَبِّي تَبَارَكْتَ رَبِّي وَ تَعَالَيْتَ رَبِّي ذَا الْجَلَالِ وَ الْإِكْرَامِ بَقِيَ جَبْرَائِيلُ وَ مِيكَائِيلُ وَ إِسْرَافِيلُ وَ مَلَكُ الْمَوْتِ قَالَ فَيَقُولُ خُذْ نَفْسَ إِسْرَافِيلَ فَيَأْخُذُ نَفْسَ إِسْرَافِيلَ قَالَ فَيَقُولُ يَا مَلَكَ الْمَوْتِ مَنْ بَقِيَ قَالَ فَيَقُولُ سُبْحَانَكَ رَبِّي تَبَارَكْتَ وَ تَعَالَيْتَ رَبِّي ذَا الْجَلَالِ وَ الْإِكْرَامِ بَقِيَ جَبْرَائِيلُ وَ مِيكَائِيلُ وَ مَلَكُ الْمَوْتِ قَالَ فَيَقُولُ خُذْ نَفْسَ مِيكَائِيلَ قَالَ فَيَأْخُذُ نَفْسَ مِيكَائِيلَ فَيَقَعُ كَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ فَيَقُولُ يَا مَلَكَ الْمَوْتِ مَنْ بَقِيَ فَيَقُولُ تَبَارَكْتَ رَبِّي وَ تَعَالَيْتَ بَقِيَ جَبْرَئِيلُ وَ مَلَكُ الْمَوْتِ قَالَ فَيَقُولُ مُتْ يَا مَلَكَ الْمَوْتِ فَيَمُوتُ قَالَ فَيَقُولُ يَا جَبْرَئِيلُ مَنْ بَقِيَ فَيَقُولُ تَبَارَكْتَ رَبِّي وَ تَعَالَيْتَ ذَا الْجَلَالِ وَ الْإِكْرَامِ وَجْهُكَ الْبَاقِي الدَّائِمُ وَ جَبْرَئِيلُ الْمَيِّتُ الْفَانِي قَالَ يَا جَبْرَئِيلُ لَا بُدَّ مِنَ الْمَوْتِ فَيَخِرُّ سَاجِداً فَيَخْفِقُ بِجَنَاحَيْهِ فَيَقُولُ سُبْحَانَكَ رَبِّي تَبَارَكْتَ وَ تَعَالَيْتَ ذَا الْجَلَالِ وَ الْإِكْرَامِ ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَعِنْدَ ذَلِكَ يَمُوتُ جَبْرَئِيلُ وَ هُوَ آخِرُ مَنْ يَمُوتُ مِنْ خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ.»( بحارالأنوار ج : 79 ص : 185 و 184)
3. چرا موجودات باید به اصل خویش بازگردند؟! جواب این سوال در همان آیه 3 سوره حدید که در سوال به آن اشاره فرموده اید موجود است. خداوند متعال می فرماید:« هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ.» او الاوّل است چون الظاهر است و الاخر است چون الباطن است. گفته شد که موجودات عالم از علم خدا نازل شده اند لذا فرمود: وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ ؛ و صدور موجودات از علم خدا به نحو ظهور بود ؛ یعنی علم و اراده خداست که به صورت موجودات عالم ظهور یافته است همان گونه که موجودات ذهنی انسان ظهور علم و اراده او هستند ، لذا به محض اینکه انسان اراده کند ظاهر می شوند و به محض اینکه اراده خود را بر دارد ظهورشان را از دست داده به مرتبه علمی خود باز می گردند. خدا صاحب اسم الظاهر است لذا کمالاتش را اظهار می کند و ظهور کمالات او مخلوقات او هستند. از اینرو اوّل است چون ظاهر قبل از ظهور خویش است. همچنین از آن جهت که موجودات ظهور کمالات خدا هستند اگر از ظهور خارج شوند (بطون یابند) خود را علم و کمال خدا می یابند. لذا ظهور و بطون و ظاهر و باطن و اوّل و آخر دو روی یک سکّه اند. اوّل عالم با انسان کامل شروع شده ، در آخر عالم نیز همه به وجه الله که انسان کامل است بازگشت می کنند. لذا خدای تعالی نفرمود: بازگشت همه به خداست بلکه فرمود: بازگشت همه به سوی خداست. به قول عارف شبستری:
« احد در میم احمد گشت ظاهر........ در این دور اوّل آمد عین آخر.»
- بازدید: 4066 مرتبه
دیدگاه ها
با سلام و عرض ادب
احتراما دانشجوی ارشد نهج البلاغه می باشم که برای پایان نامه ام موضوع مرگ را انتخاب نمودم و یکی از مباحث های پایان نامه ام درباره رجوع (باز گشت است) مطلب معنای بازگشت به سوی خدا را انتخاب کردم ولی منبع ان را ندارم چند تفسیر را هم دیدم ولی این مطالب در انها نبود خواهشمندم اگر ممکن است ادرس این منابع را برایم ایمیل نمایید با تشکر و در پناه حق
16 اسفند 1389
3 سال 21 هفته
مرگ و زندگي مهمترين مسأله آدمي در طول تاريخ است.آدمي فطرتاً طالب حيات است و متقابلاً از مرگ فراري است، لذا جدي ترين مسأله در زندگي را مرگ تشکيل مي دهد که دغدغه انسان را به خود اختصاص داده و هر قوم، بنا بر اقتضاءات فکري ،ديني و باورهاي خويش ديدگاه خاصي را در اين خصوص ارائه کرده است .نوع نگاه آدمي به مرگ تأثير بسيار قابل توجهي در نحوه زندگي آدمي دارد.
همچنين آنچه انبياء و ائمه (عليهم السلام) همواره به آن دعوت کرده اند، ايمان به معاد و جاودانگي است؛ تا جايي که ايمان به معاد، در کنار ايمان به يگانگي خدا ، در شمار اصول دين قرار گرفته است. پيروان مکتب اسلام، با تأسي از بزرگان مکتب، اعتقاد به معاد را شالوده دين خود دانسته و آن را پاسخ مثبت به نياز فطري بشر مي دانند. اما روشن است کسي که در عالم ملک است نمي تواند حقايق عالم ملکوت را بفهمد وآگاهي کامل زماني حاصل مي شود که اين امر مورد تجربه انسان واقع شود.
لذا راه برداشت از حقيقت مرگ و جهان پس از مرگ صرفاً در حيطه تعاليم انبياء و اولياست .حضرت علي (ع) که ولي مطلق الهي و صاحب ولايت کليه و مطلقه الهي است، جلوه هايي از روح بلند خويش و تجربيات دروني و معنوي خود را در نهج البلاغه به ظهور رسانده است. به همين جهت پس از قرآن يکي از منابع مهمي است که مي تواند زوايايي پنهان از آدمي و مرگ و حيات پس از مرگ را آن گونه که هست به طالبان بنماياند.
در نگاه نهج البلاغه، مرگ و زندگي معنايي فراتر ازمعمول دارند؛ مرگ حقيقي زماني است که انسان فقط متوجه حيات دنيوي باشد و بالاترين نوع حيات، حيات معقول است که اين امر حاصل نمي شود مگر با ياد مرگ و اجتناب از هوي و هوس و آرزوهاي طولاني؛ زيرا ازمنظر نهج البلاغه سخت ترين مانع در مسير تکامل انسان ها، غفلت از مرگ است و ديگر اين که ياد معاد نه تنها داراي آثاري مثبت در سراي ابدي خواهد بود بلکه آثار آن در زندگي دنيوي نيز قابل توجه است.
حضرت در چند فراز نهجالبلاغه، به تصويري كلي و مجرد از مرگ ميپردازد و پديده مرگ را فينفسه، حامل پارهاي از ويژگيهاي گريزناپذير معرفي ميكند. مثلا در خطبه(221) ميخوانيم: مرگ، ويران گر لذتهاي شما و تيرهكننده خواهشهاي نفساني شماست. اما در عين حال، و به طور مصداقي مواجهه دنياپرستان و پرهيزگاران را با مرگ متفاوت توصيف ميكند.
شوق مرگ
امام ، هر گاه كه از جهاد و شهادت در راه خدا سخن ميگويد بيتابانه و مشتاقانه آرزومند آن است كه مرگ را در آغوش بكشد حتي ياران و لشكريانش را نيز براي گام نهادن در اين طريق و انتخاب مرگ با عزت تهييج و تشويق ميكند.ابتدا اين شور و اشتياق را در زبان حال و قال امام به نظاره مينشينيم و سپس به سخنان او در خطاب به ياران و همراهانش ميپردازيم.
در خطبه (5) نهجالبلاغه، علي(ع) در خطاب به آندسته از مسلمانان كه علت سكوت امام(ع) را در برابر انحراف سقيفه، به خاطر ترس از مرگ ميپنداشتند فرمودند: چه دورند از حقيقت؛ آيا پس از آن همه جانبازي در عرصه پيكار، از مرگ ميترسم؟ بهخدا سوگند دلبستگي پسر ابوطالب به مرگ از دلبستگي كودك به پستان مادر بيشتر است.
در خطبه (122)، آنجا كه به هنگام نبرد در جنگ صفين خطاب به سربازانش سخن ميگويد پس از آنكه مرگ را فرجام همه آدميان قلمداد ميكند و گراميترين مرگها را كشتهشدن در راه خدا معرفي ميكند، احساس خود را براي مرگ در راه خدا اينچنين بيان ميكند: سوگند به كسي كه جان پسر ابوطالب در دست اوست كه تحمل هزار ضربت شمشير بر من آسانتر است كه از مردن در بستر.
در نامه(23) نهجالبلاغه، اما آن هنگام كه در آستانه شهادت قرار ميگيرد، مرگ را مهماني ناخوانده و نامبارك نميداند كه به ناگاه بر او تاختن آورده است بلكه همواره خود را آماده و تشنه مرگ يافته است:
به خدا سوگند چون بميرم، چيزي كه آن را ناخوش دارم، به سراغم نخواهد آمد يا كسي كه ديدارش را نخواسته باشم بر من آشكار نخواهد شد. من همانند تشنهاي هستم كه به طلب آب ميرود و آب مييابد. آنچه براي خداوند است براي نيكان بهتر است.
در خطبه(51) پس از آنكه شاميان آب را بر امام و ياران او بستند، امام(ع)، ضمن آنكه، سپاهيانش را براي جنگي سلحشورانه برميانگيزد تعبير لطيفي از مرگ و زندگي حقيقي را بيان ميفرمايد:اگر مقهور شويد زندگيتان مرگ است و اگر پيروز شويد،
مرگتان زندگي است.
نزديك بودن مرگ
يكي از مفاهيمي كه در نهجالبلاغه بر آن تصريح ميرود نزديك بودن مرگ و كوچ كردن قريبالوقوع از اين سراي خاكي است.
در خطبه (21) ميخوانيم: فان الغايه امامكم، و ان وراءكم الساعه تحدوكم. (آخرين منزل روياروي شماست و مرگ پشت سرتان و با آواز خود شما را به پيش
ميراند).
در حكمت 28 آمده است: اذا كنت في ادبار والموت في اقبال. فما اسرع الملتقي.
( اگر تو روي به بازگشت نهاده باشي و مرگ روي درآمدن داشته باشد چه زود به هم خواهيد رسيد.)
در حكمت (71) لحظه لحظه نفس زدن را، گام به گام به مرگ نزديك شدن تعبير ميكند: نفسهاي آدمي، گامهاي اوست به سوي مرگ.
در حكمت187 كوچ كردن به سراي باقي را نزديك ميشمارد. كوچ كردن نزديك است.
در حكمت(334) ميخوانيم: اگر بنده خدا، مدت عمر و سرانجام خود را بنگرد آرزو و غرور را دشمن دارد.
در خطبه (182) امام ميفرمايد: به سوي معاد بشتابيد و بر مرگها پيش گيريد؛ زيرا بسا مرد كه رشته آرزوهايشان گسسته شود و اجل دريابد شان و در توبه به رويشان بسته ماند.
توشه برگرفتن، رهايي از افسوس و دريغ پس از مرگ:
در قسمتي از خطبه (232) امام (ع) ميفرمايد: پس اي بندگان خدا، پاس داريد چيزي را كه رستگاران شما بدان رستگار شدند و تبهكارانتان با ضايع گذاشتن آن، زيانمند گشتند. با كردارهاي خود بر اجلهاي خود پيشي گيريد.
در قسمتي از خطبه(214) آمده است: اي مردم، اين دنيا سرايي است كه گذرگاه شماست و آخرت، سرايي است پايدار. پس از اين سراي كه گذرگاه شماست براي آن سراي كه قرارگاه شماست توشه برگيريد. هنگامي كه كسي بميرد، مردم ميگويند چه بر جاي نهاده و ملائكه گويند، چه پيش فرستاده، خدا بر پدرانتان رحمت آورد.
در نامه 31، امام علي(ع) در قسمتي از وصيت خود به امام حسن(ع) ميفرمايد:
از آن ترس كه گرفتارت سازد و تو سرگرم گناه بوده باشي، و به اين اميد كه زان پس توبه خواهي كرد. ولي مرگ ميان تو و توبهات حايل شود و تو خود را تباه ساخته
باشي.
در حكمت (272) آمده است: هر كه دوري سفر را درنظر آورده خود را براي آن مهيا دارد.
در نهجالبلاغه، عبرت گرفتن از مرگ همنوعان به كرات مورد توصيه و تاكيد قرار گرفته است. از جمله:
در خطبه (82) آمده است: اي بندگان خدا، كجايند كساني كه عمر دراز كردند و از نعمتهاي پروردگار بهرهمند گشتند؟ كجايند آنان كه تعليمشان دادند و دريافتند؟ كجايند آنان كه فرصتشان دادند و به لهو و بازيچه گراييدند. تندرستيشان دادند و نعمت سلامت از ياد بردند. مدتي دراز مهلتشان دادند به عطاياي نيكو بنواختندشان و آن ها را از عذاب دردناك خدا ترسانيدند. اكنون اي بندگان خدا، تا ريسمان مرگ رهاست و گلويتان را نفشرده است و جان در بدنداريد،فرصتغنيمتشماريد.
در قسمتي از خطبه(132) ميفرمايد: پس به بسياري مردمان فريفته نشوي. كه خود به چشم خود ديدي آن را كه پيش از تو بود، مالها اندوخت. و از درويشي بر حذر بود. با آرزوي دراز و دورانگاشتن مرگ، از عاقبت امر ايمن زيست، چگونه مرگ او را فراگرفت و از وطنش بركند و بر تختههاي تابوت نشاند.
در حكمت (132) تعبير زيبايي دارد:«... و عجبت لهن نسيالموت و هويري الموتي»( در شگفتم از كسي كه مرگ را فراموش ميكند و مردگان را ميبيند.)
حالات انسان در حال مرگ:
چند خطبه مفصل در نهج البلاغه داريم كه يكى ازآنها به نام خطبه «الغراء» معروف است. در اين خطبه مثل ساير خطبههاى مفصل موضوعات مختلفى هست: توحيد و غير توحيد و مواعظ، و از آن جمله درمواعظ، حضرت مساله مرگ و مردن را يادآورى مىكند و وضع شخص در حال احتضار را، آن وقتى كه در حال جان دادن است و اقاربشاطرافش را گرفتهاند و مايوسند و گريه مىكنند و او قسمتى از حواسش تعطيل شده و قسمتى از حواسش كارمىكند.تعبير حضرت اين است: «فهل دفعت الاقارب او نفعت النواحب و قد غودر فى محلة الاموات رهينا» آيا نزديكان مىتوانند ازاو دفاع كنند يا اين نوحهگرىها سودى به حال او مىبخشد پس از آنكه او در محله اموات(قبرستان)گرو واقع شد «و فى ضيقالمضجع وحيدا» در تنگناى گور تنها ماند «قد هتكت الهوام جلدته» حشرات زمين پوستش را پاره پاره كردند «و ابلت النواهكجدته و عفت العواصف اثاره» هلاك كنندگان كارهاى جدى او را از بين بردند، بادهاى تند آثار و ساختمانهاى او را از بينبردند «و محا الحدثان معالمه» نشانههايى كه در دنيا از خودش باقى گذاشته بود، حوادث روزگار همه را محوكرد «و صارت الاجساد شحبة بعد بضتها» بدنها پس از آن طراوت، پوسيده و خاك شده مىشود «و العظام نخرة بعد قوتها» استخوانهاىاو پوسيده مىشود پس از آنكه يك روزى نيرومند بود «و الارواح مرتهنة بثقل اعبائها»(اينجا مقارنهاى شده ميان اجساد و ارواح)بدنها و استخوانها در قبرپوسيد ولى روح ها در گرو سنگينى كارها و اعمال خودش است «موقنةبغيب انبائها» در حالى كه يقين كرده است به خبرهاى غيبى كه در دنيا به او مىدادند و آن وقت باور نمىكرد،حالا يقين پيدا كرده كه آنچه گفتهاند راست بود. «لا تستزاد من صالح عملها و لا تستعتب من سيىء زللها»(1) در آن وقت بهاو نمىگويند يك مقدار عمل صالح بيشتر كن، چون ديگر آنجا جاى عمل نيست و كارهاى بدى هم كه كرده است، ديگر اينجافايده ندارد كه بگويد ببخشيد و توبه و استغفار مىكنم، فايدهاى ندارد.
خطبه 107 هم راجع به ميت در حال احتضار است،مىفرمايد: «يردد طرفه بالنظر فى وجوههم» در حال احتضار چشمهايش را اين طرف و آن طرف برمىگرداند، به چهره بازماندگانشنگاه مىكند.در نهج البلاغه اين طور آمده كه گوشش نمىشنود. از جملههاى اينجا شايد جاى ديگر هم استفادهشود كه ميت در حال احتضار، گوشش زودتر از چشمش از كار مىافتد.حالا من نمىدانم چه فلسفهاى دارد و چگونه است؟ «يرىحركات السنتهم و لا يسمع رجع كلامهم» مىبيند اطرافيان زبانهايشانحركت مىكند اما صدايشان را نمىشنود. «ثم ازداد الموت التياطا» باز مرگ چنگهاى خودش را بيشترفرو مىبرد «فقبض بصره» ديد را هم از او مىگيرد «كما قبض سمعه» همچنانكه شنوايىرا از او گرفته بود «و خرجت الروح من جسده» و روح از جسد او بيرون مىرود.«فصار جيفة بين اهله» بعد از آن يكمرتبه همين انسان موجودزنده به يك مردار در ميان خانواده تبديل مىشود.بعد از تعطيل حواس آيا از اين تعبير «و خرجت الروح منجسده» استنباط نمىشود كه از نظر امير المؤمنين ماهيتحقيقى مرگ، خروج روح از بدن است؟
خطبه مختصر ديگرى هست كه حضرت راجع به توصيف ملك الموت سخن مىگويد و ابهام ها را(يعنى عجزى كه بشر از توصيفملك الموت دارد)ذكر مىكند كه ما ملك الموت را نمىتوانيم توصيف كنيم تا چه رسد خداى ملك الموت را.مىفرمايد: آيا هرگز وجود ملك الموت را وقتىكه براى قبض روح داخل خانه كسى مىشود احساس كردهاى؟هرگز به چشمت ديدى كى ملك الموت آمد؟ «هل تحس به اذا دخل منزلا؟»آيا احساس مىكنى او را وقتى داخل منزلى شود؟ «ام هل تراه اذا توفى احدا؟» آيا در وقتى كه قبض روح مىكند، تو او را مىبينى؟هرگزنمىبينى.بالاتر، ملك الموت نه تنها مىآيد در منزل قبض روح مىكند[بلكه]جنين را در رحم قبض روح مىكند.
مىگويد راستى تصور تو درباره ملك الموت چيست؟آيا واقعاملك الموت يك جسمى است كه مىايد داخل خانهها مىشود و آيا جسمى است كه داخل رحم مادر مىشود و درآنجا روح را قبض مىكند، از يكى از اعضاء و جوارح داخل مىشود؟ «بل كيف يتوفى الجنين فى بطن امه؟» اينكه جنين گاهىمىميرد و ملك الموت او را در شكم مادر قبض روح مىكند، چگونه است؟ «ايلج عليه من بعض جوارحها؟» آيا ملك الموت يك جسمى استكه از بعضى از اعضاء و جوارح، وارد مىشود و قبض روح مىكند؟ «ام الروح اجابته باذن ربها؟» يا نه، او نمىرود، لزومى ندارد او برود تا روح را بگيرد، او مىخواهد و روح به اجازه پروردگار خواسته او را اجابت مىكند؟ «ام هو ساكنمعه فى احشائها؟» يا نه، اساسا ملك الموت در بيرون و جاى ديگرى نيست كه بخواهد بيايد آنجا، هميشه همراه همان زن است؟يعنى اين هم خودش يك فرضى است در باب ملك الموت كه هميشه همراه همه كس است. بعد مىفرمايد: «كيف يصف الهه من يعجز عن صفة مخلوق مثله؟»(2) بشرى كه قدرت ندارد يك مخلوق خدا را توصيف كند، چگونه مىتواند ادعا كند خدا را آنچنان كه هست توصيف كند؟
تاثيرات مرگ آگاهي و مرگ باوري
گرچه معرفت به مرگ و عوالم و درجاتش به دو صورت كلي يعني معرفت حصولي و علمي و معرفت حضوري وشهودي قابل دستيابي است و اگر معرفت به حقيقت مرگ با مرگشناسي حضوري و شهودي باشد كه حضرت امير عليهالسلام، خود صاحب رفيعترين و شديدترين درجه ومرحله مرگ آگاهي حضوري و مرگ باوري شهودي بودند چنان كه فرمودند: «لو كشف الغطاء ما زددت يقينا» اگر پرده ها کنار رود يقين من از انچه که هست بيشتر نخواهد شد. و امكان حصول و شهود آن را با حفظ مراتب وجودي اولياء الهي در بيان اوصاف پارسايان مطرح فرمودند؛ يا در تفسير آيه كريمه « رجال لاتلهيهم تجاره و لابيع عن ذكر الله» اشاراتي به اين مقامات معنوي و عرفاني نمودهاند؛ مضافاً به اين كه به اقامه استدلال هاي فراواني در اثبات معاد وحشر و نشر به سياق و روش معرفت برهاني و مفهومي نيز پرداختند در عين حال به دو مقوله يادآوري مرگ و معاد و ايمان و يقين قلبي به مرگ وعوالم پس از آن نيز اشاراتي فرمودهاند كه بيان گر اين نكته لطيف و ظريف هست كه تنها تصديق عقلي كافي نيست، بلكه بايد ايمان وتصديق قلبي وباطني داشت و از دانائي به دارائي و از شناختن به شدن و از فكر به ذكر و از ذهن به ذات رسيد و آنگاه آثار و اثمار «ياد مرگ» را در گفتار و كردار و حال و بال و قال خويش مشاهده نمود كه ما به برخي مواضع ياد مرگ و ايمان به مرگ اشارههايي خواهيم داشت:(اين موارد در خطبه هاي 20و21و51و 103و 132و 147و 188و 201و 230و 313و حکمت هاي 44و 126و 230و 433و 742و 763و نامه هاي 31و 69موجود مي باشد.)
1. از بين بردن لذات زودگذر و از بين رونده حسي و مادي؛
2. فاصله اندازنده بين انسان و اهداف مادي و اين جهانياش؛
3. تاريك كردن شهوات و خواهشهاي نفساني وحيواني؛
4. از بين برنده آرزوهائي كه به اعمال زشت منتهي ميشود؛
5. كمك به اداي واجبات وتكاليف شرعي والهي؛
6. نورانيت دل و جلا بخشيدن به آيينه جان آدمي؛
7. سازندگي فردي و اجتماعي؛
8.خاموش سازنده آتش حرص وتحقير كننده دنيا و خرمي و لطافت روح و دل؛
9 . متذكر به مرگ و يا مرگ آگاه همواره در صدد تحصيل ره توشه آخرت در اثر ايمان عمل صالح و كسب تقواي الهي بر ميآيد
10. كساني كه مرگشناس و مرگ آگاهند از دنيا به قدر كفاف و قليل بهرهبرداري مينمايند و همه هَمّ خويش را مصروف دنياي ديگر يا آخرت مي نمايند و ...
تاثير گذاري مرگ در انجام اعمال صالح
بديهي است كه نوع معرفت ما به ماهيت مرگ و نسبت ما به «موت» در جريان عمل و حركت و فعل ما بسيار اثرگذار خواهد بود و موضعشناسي ما با «مرگ»، موضعگيري ما را نسبت به مرگ ومعاد تعيين ميكند؛ چه اين كه اگر «مرگ» را بازگشت به مبدأ و «معاد» را رجوع به مبدأ دانستيم و معاد را رجعت به سوي خدا و اطلاع از عظمت و قدرت و علم و حيات نامتناهي خدا دانستيم و اعمال خود را مراقبت مينمائيم چه اينكه به تعبير يكي از اصحاب حكمت ومعرفت: «معاد يعني عود بسوي خدا، يا زمان عود يا محل عود به سوي خدا چون از ماده عاد يعود به معناي، بازگشتن است بنابراين معناي مطابقي معاد، جزاي اعمال و پاداش نيست. آري لازمه بازگشت و رجعت بسوي خدا وظهور قدرت وعظمت و معرفت توحيد خدا، اطلاع وانكشاف اعمال و آثار مترتبه برآن از بهشت و دوزخ است»؛ در نتيجه طرز تفسير«مرگ» رابطه مستقيم با طرز فكر و عمل گفتار و كردار ما دارد و حضرت علي عليهالسلام در موارد بسياري به آن اشاره کرده اند(خطبه 64و 20)
اگر تاملي اجمالي در خطبههاي مذكور داشته باشيم چه بسا روحيه ما نسبت به زندگي دنيائي و نسبت ما با آخرت تغيير كرده و دچار بازسازي و اصلاح شود كه چگونه علي عليهالسلام مرگ را تصوير مينمايد و راه كارهاي عملي و راهبردهاي عيني وتحققپذير را جلوي انسان ها، براي رسيدن به سعادت و سرور و فوز و فلاح و رشد و رهائي قرار ميدهد كه انسان بوسيله اعمال صالح مبادرت به مرگ پيدا نمايد و از عالم فنائي براي جهان بقايي خويش، ره توشه گيرد و خود بسوي مرگ برود كه شتابان او را بسوي مرگ ميبرند چنان كه در مواضع ديگر فرمود: «موتوا قبل ان تموتوا ...»(حکمت 115) و اين كه استعداد و آمادگي براي مرگ داشته باشد كه بر سر او سايه افكنده و بيدار شود و دنياي مجازي را به آخرت حقيقي تبديل و مبادله نمايد و حيات دنيائي را هدفدار و تقديري بداند كه بسوي جهاني ديگر وحياتي از نوع ديگر در حال حركت است؛ پس خود را مسافري بداند كه به زاد و توشه محتاج است؛ لذا از دنيا در دنيا براي آخرت، ره توشه برگيرد و اهل تقوي الهي ونصيحتپذيري از درون وتوبه و انابه باشد و برشهوات و خواهشهاي نفساني ودنيوي پيروز شود و سبكبار و سبكبال گردد تا طيران بسوي جنتاللّقاء، ودارالشهود نمايد وندامت و اندوه و حسرت نداشته باشد.
نتيجه آنكه: عرفان به مبدأ و معاد، ايمان به مبدأ و معاد وعمل صالح براي مبدأ ومعاد عامل تكامل وجودي و جوهري و ريشه همه سرور و سعادتها و خلوص و صداقتها و آرامش و آسايشهاست كه قرب الي الله والتذاذ معنوي را فراهم ميسازد.
مرگ و معاد عبرتزا وبصيرتآور
حقيقت آن است كه وقتي در برخي كلمات طيبه و گفتار نوراني علي عليهالسلام در نهجالبلاغه ميرسيم و تورقي در اين كتاب معجزهآسا ميكنيم دچار شگفتي و حيرت ميشويم كه چه زيبا و پرجاذبه در عين حال تكان دهنده و انذار آميز و هشدار اندود حضرت از مرگ و معاد پرده برميدارند و روزنههائي در نظاره به حقيقت آن جهاني به روي ديدگان دل ما ميگشايند عجيب است كه وقتي از حضرت سؤال ميشود كه چگونهاي؟ حضرت از مرگ وفناءپذيري دنيا و نعمتهاي دنيائي سخن ميگويند تا انسان را در همه آنات و لحظات و حالات زندگيش وارد حوزه معاد نمايد تا نسيان وغفلت عامل سقوط آدميان نشود. (حکمت 115) يا اعلام شگفتي مينمايد كه چرا انسان ها تحولات گونهگون را در جريان زندگي روزمرهشان ميبينند و ليكن عبرت نميگيرند (حکمت 99)
آري، اين جملات جميل و سخنان متين ما را به « مقام يقين به مرگ» رهنمون ميگردد تا آيه «ان الساعة لاريب فيها» كه در آيات مختلف نسبت به قطعي الوقوع بودن قيامت آمده است را باور كنيم و مؤمن به غيب و «يوم الدين» شويم و از سر بينش الهي و شهودي و يقين وايمان قطعي به حيات نوراني و معقول دست يابيم و درپرتو ايمان و عمل صالح «حيات طيبه» را تحصيل نماييم «و العاقبة للمتقين»
ارسال ديدگاه جديد
(لطفا از درج سوال در ديدگاه ها خودداري فرماييد براي طرح سوالات خود به اين آدرس مراجعه فرماييد)