
جهاد با نفس – آيت الله مظاهري - جلد 4
جهاد با نفس – جلد 4
آيت الله مظاهري
مقدمه
«بسم الله الرحمن الرحيم»
چهارمين جلد از كتاب شريفه جهاد با نفس را در حال و زماني تقديم عاشقان الله و ياران همراه مينمائيم كه با دو حادثة بزرگ مواجه گشتيم: يكي ضايعة عظمي و اسفبار فقدان جلوة ملكوتي بنيانگذار جمهوري اسلامي حضرت امام خميني(قدس سرهالشريف)!
و ديگري بازگشت پيروزمندانة آزادگان عزيز به آغوش ميهن اسلامي.
اما ثلمة عظيم؛ غروب خورشيدي كه از غرب طلوع كرد و در اندك زماني به شعاع حياتبخش خويش شرق را منور ساخت. چهرة ملكوتياش مثلي از شمس ولايت بود و دم گرم مسيحائش لمعهاي از منبع پرفيض رسالت. صلابتش كوهها را به شرم واداشت و صولت و هيبتش گردن فرازان جهان را به عجز كشاند. فقيه و وليي كه مثل اعلاي «حافظاً لِدينه، ضائناً لِنفسه، مخالفاً لهواه، مُطيعاً لِاَمرِ مُولاه» بود.
احياگر دين الله و برافرازندة پرچم پرافتخار رسولالله(ص) در جهان گشت. اسلام عزيز را حيات و رونقي تازه بخشيد و بر امت مسلمان روحي نودميد. حماسة عاشورا را دوباره زنده ساخت ورايت سرفراز اباعبدالله(ع) را بر فراز اين ملك برافراشت. او كه معرف و مروج اسلام ناب محمدي(ص) بود و افشاگر و رسواكنندة اسلام زشت آمريكايي. برپاكنندة نماز الهي بود و زنده كنندة حج ابراهيمي. جهاد را معنيي تازه بخشيد و عدالت علي(ع) را روايتي نو فرمود.
معلم و مظهر اخلاق بود و مربي نفوس مشتاق؛ عارف بالله بود و جانشين به حق بقيهالله (ارواح العالمين له الفداه). ياور مستضعفان بود و كوبندة مستكبران؛ پناه بيچارگان بود و درهم شكنندة جباران؛ عزتبخش مؤمنان بود و خواركنندة منافقان. اسلام به عز او عزيز گشت و كفر به يمن نفس قدسيش به حضيض افتاد.
وجود مباركش را آماج تيركين متحجران كوردل، و كام شيرينش را به نوشيدن جام زهر، تلخ كرد؛ تا ايثار و فناي فيالله به همة كسانيكه داعية دينداري و اسلامخواهي دارند بياموزد كه:
زمشكلات طريقت عنان متاب ايدل
كه مرد راه نينديشد از نشيب و فراز
ج
طهارت أرنه به خون جگر كند عاشق
ج
به قول مفتي عشقش، درست نيست نماز
ججج
آري؛ خميني كبير(رضوانالله تعالي عليه)، آن خورشيد پرفروغ برج فقاهت به كسوفي طولاني مواجه گشت و تابش نورش را از ما دريغ داشت و پردة ظلماني فراق و جدائي را بر سر ما بگسترانيد. شيعيان را يتيم و امت اسلام را داغدار نمود. روحش شاد و درجاتش متعالي باد و دعاي خيرش در حقمان مستجاب. اما بايد گفت:
هرگز نقش وي از لوح دل و جان بزود
هرگز از ياد من آن سروخرامان نرود
ج
آنچنان مهرويام در دل وجان جاي گرفت
كه اگر سر برود از دل وزجان نرود
ج
اينك خداوند بزرگ را سپاس ميگوئيم كه پرچم برافراشته شدة به دست مبارك او به يد قدرت و نيروي درايت شاگرد مخلص و برومندش: رهبر معظم انقلاب اسلامي حضرت آيهالله خامنهاي (مدظله العالي) همچنان در احتراز ميباشد. و اميد است كه به لطف پروردگار متعال و به بركت وجود اين گوهر ارزنده آرمانها و اهداف مقدس آن رهبر فقيد محقق گردد. انشاءالله.
و اما حادثه دوم كه با تحقق وعدههاي نصرالهي همراه با آزادي آزادگان سرفراز نصيب اين امت نستوه گشت موجب بسي شكر و امتنان به درگاه يگانة بيهمتا گرديد.
عزيزاني كه با صبر و مقاومتشان سربلندي اين ملت دلاور را در جهان رقم زدند، و با ايستادگيشان وعدة: «اِن تنصرُالله يَنصُركم» را تحقق بخشيده و در مقابل شدائد و شكنجههاي مختلف دشمن آرزوي يك آخ را در دل خصم باقي گذاشتند و ثابت كردند كه تربيت يافتگان مكتب روحالله با اين منطق:
سرچه باشد كه نثارقدم دوست كني
جج
اين متاعي است كه هر بيسروپائي دارد
ججج
و با تخلق به اخلاق نبيالله (صليالله عليه وآله) و رشد و نمو در بوستان اباعبدالله(عليهالسلام) هرگز زيربار ظلم و ستم جباران نخواهند رفت و با اتكال به قدرت لايزال الهي دماغ گردنكشان متجاوز را نيز به خاك مذلت خواهند ماليد.
حال مناسب ميداند به رسم وظيفه، جلد چهارم اين اثر مفيد اخلاقي كه از لسان گرم استاد معظم و معلم اخلاق حضرت آيهالله مظاهري (دامت بركاته) تراوش نموده است به روح مطهر رهبر فقيد حضرت امام خميني(قدسسره)، به حضور همة آزادگان سرفراز ميهن اسلامي، معلمان شهيد و معلم مفقودالأثر برادر عباس قهستاني تقديم نمايد. ضمن آرزوي نصرتهاي مكررالهي براي امت اسلام؛ آزاديمان را از قيود و هواهاي نفساني از خداوند تبارك و تعالي درخواست مينمائيم.
ومن الله التوفيق وعليه التكلان
انجمن اسلامي معلمان قم
گفتار اول:
غفلت
«اعوذبالله من الشّيطانِ الرّجيم. بسم الله الرّحمن الرّحيم. ربِّ اشرح لي صدري و يسِّرلي امري و احلل عقدة من لساني، يفقهوا قولي».
انسان، بلكه همه موجودات، سيري دارند به نام سير الي الله تبارك و تعالي، «لاالي الله تصيرالامور» «اِنَّ الي ربّك الرجعي» ، «وَاَنَّ الي ربك المنتهي» ، «يا ايها الانسان اِنّك كادحٌ الي ربك كدحاً فملاقيه» ونظير اين آيات در قرآن شريف زياد است و از مجموع اين آيات استفاده ميكنيم كه عالم وجود در حركت است ومنتهاي حركت آنها حقتعالي است درباره خصوص انسانها گفتم كه انسانها در اينراه به سه دسته تقسيم ميشوند. يك دسته افرادي هستند كه راه را پيدا كردند، آنراهي كه همه پيامبران براي آن آمدهاند، راه را پيدا كردهاند، در راه افتادهاند، منتهاي سير او خداست، منتهاي سير او بهشت است منتهاي سير او با پيغمبر(ص) با ائمهطاهرين(ع) با صلحا و با شهدا است.
«ومن يطع الله والرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين والصديقين والشهداء والصالحين وحسن اولئك رفيقاً» .
افراديكه از خدا و رسول اطاعت كنند يعني افراديكه در راه مستقيمند راهيكه پيامبران نشان دادند كه اگر انسان در اين راه باشد و از خدا و رسول اطاعت كند منتهاي سيرش رسيدن به پيغمبر، رسيدن به اوصيا رسيدن به شهداء و رسيدن به افراد صالح است، در اين راه مردم متفاوتند: تا ببينيم كوشش در اين دنيا چهمقدار است، هرچه سرعت بگيرد، هر مقدار كوشش كند در آنجا از نظر منزلت از نظر رفعت متفاوت است، چنانچه در روايات ميخوانيم در روز قيامت مردم بايد از پل صراط بگذرند، قرآن ميفرمايد: «وَاِنمنكم الا واردها» هيچ كسي نيست الا اينكه وارد جهنم ميشود، يعني از روي پلي كه در روي جهنم است بايد بگذرد، مردم در گذشتن از اين پل صراط متفاوتند: يك دسته ميتوانند بگذرند اما افتان و خيزان ميگذرند، با مشقت و سختي زياد خود را از اين پل نجات ميدهند اگر هم بخواهيم حقيقت آنجا را درك كنيم بايد ببينيم وضع ما در اين دنيا چگونه است اگر در راه مستقيم هستيم و رابطه ما با خدا محكم است، اصلاً گناه در زندگي ما ديده نميشود دست عنايت خدا روي سرماست در اينجا، از اين پل يعني از اين پلي كه روي هوي و هوس و روي نفس اماره شده است ميگذريم در آنجا از روي جهنم و آن پلي كه روي جهنم است ميگذريم، سرعت سيرمان مثل برق است. و اما اگر در اينجا در راه مستقيم بوديم اما گاهي هم سقوط داشتيم و تدارك نكرديم گاهي هم افتادن داشتيم و جبران نكرديم، سرعت ما يعني رابطه ما با خدا خيلي محكم نبوده متابعت ما از پيامبر و اوصياء خيلي محكم نبود، در آنجا هم از پل ميگذريم اما افتان و خيزان با مشقت، حتي روايت داريم بعضي اوقات در جهنم ميافتد اما خود را نجات ميدهد و از جهنم بيرون ميآيد اگر در اين دنيا در جهنم هوي و هوس ميافتد اما خود را نجات بدهد، در جهنم نفس اماره و صفات رذيله بيفتد اما خود را نجات بدهد آنجا هم افتان و خيزان خود را نجات ميدهد و به بهشت ميرود منتهاي سير در اين دنيا گاهي رحمت خدا و بهشت است آنجا هم منتهاي سير خدا، رحمت خدا و بهشت خداست، اما گاهي سير در اينجا بهجايي رسيده است كه مصداق واقع شده.
«يا ايّتها النفس المطمئنه ارجعي الي ربك راضيةً مرضيّه»
يعني اي بندهام بيا، بيا به سوي من بيا آنجا ديگر منتهاي سير او بهشت نيست. بالاتر از بهشت است. دوستان او اهل بهشت نيستند، بالاتر از اينها هستند، به جايي ميرسد كه پشتپا به بهشت و حورالعين و قصر و غذاي بهشتي ميزند، لذت او غير از لذت ماديات است. غير از لذت بهشت است لذت آنجا تكلم خداست، حرف زدن خدا با او و حرف زدن او با خداست، در مقام عشق خدا مبهوت است، در مقام رحمت ربوبي در آنجا حيران است. در روايات ميخوانيم بعضي افراد در بهشت مات و حيرانند مثل يك عاشق به تمام معنا وآله است چيزي جز خدا دردل نيست، جز خدا چيزي نميبيند، جز حرف خدا چيزي نميشنود، چندين هزار سال مبهوت و حيرانست بطوريكه حورالعين شكايت ميكنند كه خدايا او بما اعتنائي ندارد خطاب ميشود او عاشق من است، او منعم در عالم وحدت است، او غرق در مقام الوهيت است ديگر چيزي كه دردل او نيست بهشت و حورالعين است «الف قامت يار» به قول آن شاعر او را از همه چيز بازداشته است و بقول شاعر، «چه كند حرف ديگر ياد نداد استادش» اين يك دسته از مردمند كه در اين دنيا راه را پيدا كردهاند در راه مستقيمند در راه اسلامند حرف پيامبر(ص) را شنيده، راهنمايي پيغمبر(ص) را پذيرفته اما معلوم است كه متفاوتند و بقول ما طلبهها وضع آنها مقول به تشكيك است، از نظر سير مراتب دارند، از نظر رسيدن به هدف هم مراتب دارند ولي بايد گفت خوشا به حال اينها، از نظر قرآن يا اصحاباليمين هستند، يا سبقت گرفتهاند، چه سبقت گرفتني و مقدم بر اصحاب يمينند «و اصحاب اليمين مااصحاب اليمين» يعني كسانيكه در راه مستقيمند، بارك الله بر آنها چقدر مباركند، چقدر ميمونند، چقدر باسعادتند «والسابقون السابقون اولئك المقربون» اما يك دسته از آنها از اين اصحاب يمين هم بالا گرفتهاند، سبقت گرفتهاند چه سبقت گرفتني به مقاماتي رسيدهاند، چه رسيدني: به هرحال چه اصحاب يمين باشند و چه از اصحاب يمين سبقت گرفته باشند بايد به او گفت بارك الله بايد به او گفت خوشا به حال تو، بايد گفت منتهاي سيرت خدا و رحمت خداست، منتهاي سيرت پيامبران و شهداء و اولياء و افراد صالح خدا هستند.
دسته دوم و سوم اصحاب شمالند كه قرآن ميفرمايد: «واصحاب الشمال ما اصحاب الشمال» يعني آنهاييكه راه را پيدا نكردهاند، در راه نيستند، چقدر شرمنده؟ چقدر نامباركند: بدا بحال اينها كه در راه مستقيم نيفتادند، اين اصحاب شمال به دو قسم منقسم ميشوند يك قسم از آنها ميدانند كه راه مستقيم چيست اما عناد دارند، لجوجند و دانسته از راه مستقيم منحرف شدهاند دانسته از راه مستقيم كج شدهاند، اينها آدمهاي لجوجند، اينها آدمهاي عنودند دسته ديگري هستند كه راه را پيدا نكردهاند گرچه تقصير دارند، قصور دارند اما لجوج و عنود نيستند اما بالاخره در راه مستقيم نيستند هر دو دسته را قرآن شريف اصحاب شمال ميداند، آن افرادي هستند كه بايد به آنها گفت نابارك الله بايد به آنان گفت بدا بحال شما و «اصحابالشمال ما اصحابالشمال» يعني اصحاب دست چپ اصحاب كژيها، اصحاب چپيها چقدر شومند: چقدر نامباركند هر دو دسته از اين افراد هم مراتب دارند تا ببينيم در اين دنيا براي كژي چه مقدار رفتهاند پا روي حق گذاشتهاند در روايات ميخوانيم جهنم طبقات دارد، طبقه اول و دوم تا طبقه هفتم در روايات ميخوانيم همان طبقه هفتم هم چاهها دارد، در روايات ميخوانيم همان چاهها هم تابوتها دارند سلولها دارد هركه در اينجا سرعت در بدبختي و ضلالتش بيشتر در آنجا جهنمش گودتر است و بيشتر پايين ميرود «ان المنافقين في الدّرك الاسفل من النار» آدمها عنودند، آدمهاييكه حق را ميدانند اما روي حق پا ميگذارند، آدمهاي منافق جايشان در جهنم، در طبقه آخر جهنم است، جايشان اسفلالسافلين است، يعني پايينتر از همه، در روايات ميخوانيم بعضيها را جهنم مياندازند چندين هزار سال فرو ميروند، فرورفتن اينها به پستي، فرورفتن به طبقات جهنم چندين هزار سال طول ميكشد. در روايات ميخوانيم آنها كمكم بالا ميآيند من نميتوانم درك كنم، هيچكس نميتواند درك كند انشاءالله هيچكس هم به آنجا نميرود تا برسيم و درك كنيم اما علي كل حال كمكم بالا ميآيند، چندين هزار سال طول ميكشد تا ميتوانند خود را به لبه جهنم برسانند، وقتي به لب جهنم ميرسند گرزي از گرزهاي آتشين به سر او كوبيده ميشود، دو دفعه چندين هزار سال به زير ميرود تا ببينم در اين دنيا چه مقدار نزول كرده، چه مقدار به انحراف كشيده شده، چه مقدار در اين انحراف سرعت داشته است، سرعت و انحراف اينجا سرعت و انحراف آنجاست، در روايات ميخوانيم پيغمبر(ص) با اصحاب نشسته بودند، حضرت خطي كشيده فرمودند، اين راه مستقيم است، بعد خطهاي منحرفي يكي پس از ديگري پهلوي آن خط كشيدند، خطهاي منحني و خطوط كج، خطهايي بطرف راست و چپ، فرمودند اينها همه راههاي غيرمستقيمند راه مستقيم يك چيز است اما راههاي انحرافي زياد است زياد، اگر انسان در راه مستقيم نباشد يعني آنراهي كه پيامبر فرمود، آنراهي كه قرآن نشان داده در آنراهي كه همه پيامبران براي آن آمدهاند نباشد ديگر كج است ديگر راه راه جهنم است، ديگر راه راه انحراف است و هرچه در اين راه بيفتد از راه مستقيم دور ميشود فرض كنيد از راه مستقيم آسفالتهاي كج شويد هر قدمي كه برداريد به انحراف نزديكتر و از راه مستقيم دورتر ميشويد انحرافها در اين دنيا زيادند اگر متابعت از پيغمبر(ص) نشده اگر از اميرالمؤمنين(ع) متابعت نشد، ديگر راه راه انحرافي است، گاهي يهوديگري است، گاهي نصرانيگري است و گاهي فاسقگرائي است، گاهي ظلمگرائي است، و بالاخره راه انحراف فراوان است اين دو دسته كه اصحاب شمالند، معلوم است كه كار دسته دوم خيلي سخت است بقدري كارشان سخت است كه قرآن شريف درباره اين دسته ميفرمايد: اينها ديگر جهنمي هستند، اينها اين عنودها، اين لجوجها، منتهاي سير آنها قهر خداست دسته سوم افرادي هستند كه اصلاً راه را پيدا نكردهاند كه قرآن ميفرمايد اينان ضالين هستند يعني گمراهند قسم دوم گمراه نيستند، مغضوبعليهم هستند! «وضربت عليهم الذّلة والمسكنة و باؤُبغضب من الله» بدبختي درذات آنها جا گرفته است، آدم عنود مورد غضب پروردگار واقع شده است اما دسته سوم در موردش قرآن شريف تا اين اندازه، طمطراق ندارد، گمراهند منتهاي سير آنها قهر خدا و جهنم است اما نه به اندازه دسته دوم در اين جهان داراي يكدنيا اضطراب خاطر، نگراني غم و غصه و شك و شبهه هستند و بقول قرآن شريف با همين شك و شبههها، با همين دلهرهها و اضطراب خاطرها دل پاره پاره ميشود تا بميرد.
«لايزال بنيانهم الذي بنوريبةً في قلوبهم الاّ أن تقطع قلوبهم» .
يعني سرتا پايشان را شك و شبهه گرفته است، از اين شك به شك ديگر و از اين شبهه به شبهه ديگرند دل پارهپاره شده است از خدا طلب مرگ ميكنند اما خبري نيست.
«ومن يشرك بالله فكانّما خرّمن السماء فتخطفهالطير اوتهوي بهالريح في مكان سحيق» .
يعني دسته سوم، آنانيكه در دلشان بتها حكومت دارد بقدري ضعف آنها را گرفته كه اعصاب آنان له شده است. لاشخورها، لاشخورهاي معنوي اطراف او را گرفتهاند لاشخوري مثل شيطان او را مهار كرده است، لاشخوري مثل نفس اماره او را مهار كرده است لاشخوري مثل حب به دنيا او را مهار كرده لاشخوري مثل تكبر و غرور منيت و حسادت او را مهار كرده، او را پارهپاره ميكند بقدري دلهره و اضطراب خاطر دارد برعكس كسي است كه در اين دنيا پناهگاهي مثل خدا پيدا كند او آسوده است. او راحت است، او در راه مستقيم است ولو تنها باشد اما همهچيز را دارد، برعكس اگر كسي پناهگاهي مثل خدا نداشته باشد ديگر هيچ چيز ندارد بله، بقول قرآن يك چيز دارد. دلهره، اضطراب خاطر، غم و غصه، چه كنم چه كنم تا از اين دنيا برود، قرآن ميفرمايد:
«لايزال الذي كفروا تصيبهُم بما صنعوا قارعه» .
يعني افراديكه از راه مستقيم كج شدهاند كوبندگي روي كوبندگي است (قارعه به معني كوبندگي است) يعني از اين غم و غصه كه فارغ ميشود غم و غصه ديگري ميآيد، از اين دلهره فارغ ميشود دلهرهاي ديگر، از آن مصيبت فارغ ميشود مصيبتي ديگر براي او پيش ميآيد.
«لايزال الذين كفروا تصيبهم بما صنعوا قارعة».
يعني مرتب برايش كوبندگي ميآيد، كوبندگي براي خود او نميآيد براي فرزندانش ميآيد، براي رفقايش، براي همسرش ميآيد، اختلاف خانوادگي رخ ميدهد، كوبندگي در خانه، كوبندگي براي بچه، كوبندگي براي زن، براي ديگران خواهد بود اين افراد دنيايشان اين است. معلوم است كه آخرت همچنين است، آخرت هم دلهره است، آخرت هم اضطراب خاطر است، آخرت هم شك و شبهه است.
«من كان في هذه اعمي فهوالآخرة اعمي واضّل سبيلاً» .
هركه در اين دنيا كور و در ضلالت است آنجا هم كور و در ضلالت است. خيال نكنيد آنجا چشم داشته باشيد، نه.
«من اعرض عن ذكري فان له معيشة ضنكا ونحشره، يوم القيامة اعمي» .
ميخوانيم يكي از مصاديق اعراض از ذكر خدا اين است كه نماز نخواند، يا نماز را در اول وقت نخواند كارهاي دنيا را بركار آخرت مقدم بدارد، اهميت به نماز ندهد و بالاخره حالي انحرافي پيدا كرده باشد، در يكي از آن خطهاييكه پيامبر اكرم(ص) كشيده افتاده باشد ميفرمايد اگر چنين باشد مصيبت دارد: «فان له معيشة صنكا» يك زندگي ناخوشي براي اوست زندگي خوش به اين نيست كه انسان همسر خوبي داشته باشد، هست، اما آن زندگي كه الان ما بحث آنرا ميكنيم به اين نيست به مال نيست به ريال نيست، به تمكن نيست، چيزي ديگري است آن كسيكه خدا را داشته باشد، زندگي خوشي را دارد ولو فقير است، گرچه دردها دارد اما ميتواند تمام دردها را پشتپا بزند ولي با دل، نه با زبان بگويد:
يكي درد و يكي درمان پسندد
يكي وصل و يكي هجران پسندد
جج
من از درمان درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد
ج
اين حالت اگر پيدا شد بهترين خوشيها، بهترين اطمينانها بهترين لذتها براي شخص هست، زندگي ناخوش چيست؟ آنكسيكه خدا را ندارد آن كسيكه رابطه با خدا ندارد ممكن است تمكن مالي دنيا را داشته باشد اما همين دنيا برايش كوبندگي دارد، همين دنيا برايش دردسر است رياست باشد دردسر است پول باشد دردسر است بقول قرآن قارعه باشد، كوبندگي باشد اگر انسان در راه مستقيم باشد تمام مسائل حل است در دنيا صددرصد رفاه و آسايش است، ممكن است در خمره زندگي كند اما به همه چيز پشتپا ميزند، راجع به يكي از فلاسفه ميگويند كه خانه او يك خمره بود خمره سركه، اسكندر در مقابلش آمد او سرش را از خمره بيرون كرده بود تا كمي از آفتاب استفاده كند اسكندر در مقابل او آمد بطوريكه سايه اسكندر روي سرش بود مقداري با او صحبت كرد بعد به او گفت آقا از من حاجتي و چيزي ميخواهي يك جواب داد. اين جواب بقدري براي اسكندر كوبندگي داشت و براي همه ما بلكه جامعه بشريت سرمشق است گفت حاجتم اين است كه سايهات را از سرم برداري تا از آفتاب استفاده كنم، راجع به يكي از عرفا نقل ميكنند در بازار بغداد مغازهاي داشت به او خبر دادند كه بازار بغداد سوخت اما مغازه تو نسوخت. گفت «الحمدلله رب العالمين» يك وقت متوجه شد كه اين جمله يعني چه؟ يعني الحمدلله كه مغازههاي ديگران سوخت اما مغازه من نسوخت فهميد ساخته نشده، اين عارف ميگويد سيسال از اين جمله «الحمدلله رب العالمين» توبه كردم: اينها حالتي براي انسان است و به همه كس نميدهند، رياضت ميخواهد، عبادت ميخواهد، مشقت ميخواهد بيرون كردن بت از دل ميخواهد تا انسان بتواند سي سال بگويد خدايا بد كردم كه گفتم «الحمدلله رب العالمين» رياضت ميخواهد، مشقت ميخواهد، اگر ميگويند پل صراط از مو باريكتر است، از شمشير برندهتر است، از آتش سوزندهتر است در اين دنيا در صراطمستقيم بايد باشد اما اگر در صراطمستقيم نباشد همين مثالها است كه در بيان ما مشهور است، ميگويند ديگي كه براي من نجوشد سر سگ در آن بجوشد، اگر عارفي اين را بگويد ميميرند اينكه سي سال بگويد خدا بد كردم، خدا توبه كردم اما دل ما را اگر بشكافند ميگويد آب بيايد عالم را بگيرد اما به خانه من آسيبي نرساند معلوم است كه او انحراف دارد گرچه مدعي باشد كه در راه مستقيم هستم اما لفظ است، معلوم است كه يك حال انحرافي بر او حكمفرماست انساني كه بايد به مقامي برسد كه به اسكندر بگويد: اسكندر عقب برو سايهات از سرم كوتاه شود تا از آفتاب استفاده كنم كسيكه بايد به اينجا برسد كه سي سال از اينكه گفته «الحمدلله رب العالمين» توبه كند اين آدم به آنجائي ميرسد كه ميگويد ديگي كه براي من نجوشد سر سگ در آن بجوشد خود ما ميخواهيم ديگران را نصيحت كنيم ميگوئيم آقا كلاه خودت را بگير كه باد نبرد، اينها حالت انحرافي است و اين حالت انحرافي و اين حالتهاي انحرافي قهراً دلهره ميآورد، قهراً اضطراب خاطر ميآورد قهراً يك زندگي ناخوش ميآورد، اما اگر همين دنيا بود بس بود قرآن ميفرمايد نه.
«من اعرض عن ذكري فانله معيشه ضنكا ونحشره يومالقيامة اعمي» .
يعني روز قيامت به صف محشر ميآيد اما كور است، چه كوري است؟ در اين دنيا كور بود، در اين دنيا بفكر ديگران نبود، در اين دنيا ايثارگري نداشت، نه تنها در اين دنيا ايثارگري، خودمحوري داشت، خودگرائي و خودفكري داشت بلكه مثل كرم ابريشم بهخود ميتند براي اينكه خود را اداره كند نه ديگران، در اينجا كور است آنجا هم كور است كوري در اينجا اين نيست كه دو چشم نداشته باشد، نه ممكن است دو چشم داشته باشد اما دل زندهاي نداشته باشد، كوري نزد پيامبر اكرم(ص) آمد، او از نظر دو چشم كور بود، كور ديگري نزد حضرت نشسته بود اما از نظر دل كور بود اين نابينا عصا زنان آمد در مقابل پيامبر(ص) و پهلوي آن كور دل نشست خيلي متمول بود، آدم متكبري بود، خودش را جمع كرد، تا خودش را جمع كرد، پيامبر اكرم(ص) عصباني شد فرمودند، چرا خودت را جمع كردي؟ ترسيدي از فقر او بتو بچسبد؟ جاخورد و گفت نه يا رسولالله، فرمودند ترسيدي از ثروت تو به او سرايت كند؟ گفت نه يا رسولالله فرمود ترسيدي از كوري او تو كور شوي؟ چرا خودت را جمع كردي؟ چرا اين كار را كردي معلوم ميشود به آن كوري هم نبوده چون براي جبران كارش عرض كرد يا رسولالله حاضرم نصف مالم را به او بدهم تا او از دست من راضي شود ومن هم اين لغزش را كه پيدا كردم جبران كنم، پيامبر به آن نابينا فرمودند كه ميخواهي نصف مال او از آن تو بشود؟ گفت يا رسولالله(ص)لله نه، براي اينكه ميترسم نصف مال او پيش من بيايد اما من هم مثل او بشوم يعني ميترسم كوردل شوم، حال دو چشم ندارم اما ميترسم چشم دل هم از بين برود، به اينجا برسم كه وقتي آدم فقيري را ميبينم خود را جمع كنم، به اينجا برسم كه اگر آدم سادهاي را ببينم او را مسخره كنم، بهجايي برسم كه اگر يك زن دهاتي را ببينم مسخرهاش كنم، به او ببالم و بر او تكبر كنم ميترسم به اينجا برسم كه اگر يك آدم فقيري را ببينم با او فخرفروشي كنم، ما بايد خيلي مواظب اين چيزها باشيم و معمولاً هم نيستيم، ممكن است يك النگوي طلا ما را جهنمي كند، ممكن است يك دست لباس ما را به سقوط بكشاند. درباره يكي از اصحاب رسولالله(ص) ميگويند اين آقا رئيس لشكر بوده اما به او گفتند وقتي ميخواهي در جبهه در مقابل دشمن بروي قدري تميز شو. يك پيراهن عربي سفيد برايش تهيه كردند. يك اسب هم برايش آماده كردند وقتي اين لباس را پوشيده و سوار اسب شد و سه قدم كه رفت داد زد. فرياد زد صبر كنيد: و پياده شد، پيراهن را كند و همان پيراهن كهنه را پوشيد، گفت وقتي پيراهن نو را پوشيدم و سوار اسب شدم مثل اينكه چيزي شد. گفتم من، من، راستي چنين است، يك وقت يك دست لباس، يك تكبر و يك منيت ميآورد يك گلوبند، همين ممكن است انسان را جهنمي كند، يك تكبر روي همين گلوبند نه، بالاتر از اينها بگويم، يك ديپلم يك فوقديپلم، يك ليسانس، يك اجتهاد، همين اجتهاد ممكن است برايش بدبختيها بياورد، اجتهادي كه غرور بياورد، ديپلمي كه غرور بياورد، ديپلمي كه به آنجا برسد كه به مادرش ببالد، ديگر حرف مادر پير را نشنود، ديپلمي كه به آنجا برسد كه پدر را ارتجاعي بداند، خرافي بداند، معلوم است كه اين ديپلم يعني انحراف اين اجتهاد يعني جهنم: مشكل است از مو باريكتر است از شمشير برندهتر و از آتش سوزندهتر است بايد مواظب باشيم، خيلي مواظب باشيم، بايد بدانيم اگر راه مستقيم نشد انحرافهاست و انسان زود هم به انحراف ميافتد علماي علم اخلاق ميگويند انسان بايد مثل فيلبان باشد ميگويند آن كسانيكه فيل را رام مينمايند و سوار فيل ميشوند چكشي در دستشان است و مرتب آنرا برسر فيل ميزنند كه اگر يك چكش به سر فيل نيايد خود و صاحبش را نابود ميكند بشر اينطور است بايد شبانهروز بهخود توجه داشته باشد شما فرض بفرمائيد مورچهاي يك دانه در دهانش دارد، و دارد بالا ميرود ممكن است از صبح تا به شام دانه را نزديك منزل ببرد يك غفلت او را برميگرداند، يك غفلت سقوط است با سقوطش كوشش صبح تا شام او خنثي ميشود يك تكبر، تبختر، يك جمله ممكن است براي انسان بدبختيها به وجود بياورد در روايات ميخوانيم پيغمبر اكرم(ص) روزي هفتاد مرتبه استغفار ميكرد:
«انه ليغان علي قلبي فاقول استغفرالله سبعين مره».
دلم مكدر ميشود براي اينكه زنگرا را از دلم ببرم روزي هفتاد مرتبه استغفار ميكنم پنج وقت نماز براي همين است اين روح غذا ميخواهد اين جسم كوبندگي ميخواهد اين جسم كنترل ميخواهد يك آن غفلت از اسب چموش، يك آن غفلت از ماشين سواري خودتان، ماشين عالي است شما هم از نظر رانندگي عالي هستيد پشت رل نشستهايد اگرهم ترمز نبرد با يك آن غفلت شما، ماشين و خود شما به دره پستي ميافتيد بلكه ممكن است چندين نفر را تو و ماشين تو بكشد يك آن غفلت نفس ما آن بعد حيواني ما، رل اين ماشين بايد در دست ما باشد بايد ما صددرصد مواظب اين ماشين باشيم مواظب اين رل باشيم يك آن غفلت از آن به سقوط و بدبختي و انحراف ميكشاند اين همان است كه ميگويند پل صراط از مو باريكتر، از شمشير برندهتر و از آتش سوزندهتر است اما معلوم است براي چه كسي براي آن كسيكه ناوارد باشد اما اگر راننده متوجه پشت رل نشسته باشد معلوم است راه براي او باز است راه باريك است اما او بهخوبي ميتواند از راه بگذرد او بخوبي ميتواند از سعادتها بگذرد آنكه بدبختي ميآورد غفلت است، بيتوجهي است، آنكه بدبختي ميآورد رل ماشين را رها كردن يا ترمز ماشين بريدن است انسان وقتيكه جلو دهانش را نگرفت سقوط ميكند ممكن است يك جمله باعث سقوط او بشود شخصي آمده بود خدمت پيامبر(ص) و عرض كرد يا رسولالله چه كنم تا سعادتمند شوم پيامبر(ص) زبانش را بيرون آورد و سه مرتبه دستش را به زبان زدبه! چه حرف خوبي؛ فرمودند: مواظب زبانت باش اگر انسان بتواند مواظب زبانش باشد خيلي از گناهان را مرتكب نخواهد شد. بعضي از بزرگان شمارش كردهاند و ميگويند دويست گناه زير زبانست، انسان بايد جلو زبان را بگيرد تقاضا دارم امشب در اين جلسه اقلاً اين را استفاده كنيد، ميتوانيد جلوي زبانتان را نگاه داريد اين زبان معصيتها ميآورد، برچسبها، نمامي و سخنچينيها، غيبتها، اشاعة فحشاها، دروغها، زير سر اين زبان است، مسخرهگيها و كوبيدن شخصيت ديگران زير سر زبان است حرفهاي بيجا كه موجب فشار قبر است زير سر زبان قاعده عرفا اين است اول دستوري كه به شاگردان خود ميدهند همين است ميگويند.
«ايّاك ثمّ ايّاك من توغّل في المشتهيات و اياك ثم اياك، ثم اياك من كثرة الكلام و عليك ثم عليك، ثم عليك بذكرالله بذكرالله بذكرالله».
اين اول دستوري است كه يك عارف به شاگردش ميدهد ميگويد مواظب باش خيلي مواظب باش از اينك زياد حرف نزني اگر ميخواهي سعادتمند بشوي مواظب ياد خدا باش مواظب ياد خدا باش مواظب ياد خدا باش، وقتي به شما ميگفتم اين سخنها بايد تكرار شود هر جلسهاي هم كه بگويم كم است از قرآن ياد گرفتم قرآن شريف چون كارخانه آدمسازي است چون كتاب اخلاق است تكرار زياد دارد در مورد تكرار قرآن نظرها مختلف است هركس چيزي گفته است بعضي براي اينكه تكرارهاي قرآن را درست كنند خود را به دردسر انداخته كه بگويند در قرآن تكرار نيست ولي نشد بعضي از بزرگان خونجگرها خوردند و زحمتها كشيدند براي اينكه براي تكرارهاي قرآن وجهي درست كنند اما نشد استاد بزرگوار ما رهبر عظيمالشأن انقلاب ميفرمودند اگر تكرار نباشد ناقص است قرآن بايد تكرار داشته باشد جلسه اخلاق بايد تكرار داشته باشد اگر تكرار نداشته باشد ناقص است چرا؟ براي اينكه بايد حرفها جا بيافتد مرتباً بايد گفته بشود مرتب بايد تلقين بشود ما طلبهها ميگويم الدرس حرفوالتكرار الف يعني يك جلسه درس، اما تمرين و تكرار و فكر بايد هميشه باشد هفتهاي يك جلسه اخلاق آيا بس است؟ يا نه؟ عرفا ميگويند بس است اما شرطش اين است كه تمرين بشود، شرطش اين است كه تكرار بشود شرطش اين است كه روي آن فكر بشود، شرطش اين است كه به عمل بسته شود، لذا معمولاً بزرگان مثل شيخ انصاريها با اينكه پيرمرد بودند متخصص بودند شيخ انصاري همه چيز را به همه كس نشان داده براي طلبهها دائرهالمعارف است كتابش براي مراجع تقليد چكش است فوائدي كه نوشته تا بحال نوشته نشده و معلوم نيست مثل آن نوشته شده باشد مكاسبش دائرهالمعارف است اما اين پيرمرد هشتاد ساله در هفته يك جلسه اخلاق داشت آنهم روز چهارشنبه به شاگردانش بزرگاني مثل آقا ميرزا حبيبالله رشتي آن مجتهد متخصص و به مثل آخوند خراساني آن مجتهدي كه هزاروچهارصد مجتهد تحويل داد ميگفت دل ما را زنگار گرفته است بايد فردا برويم به درس آخوند همداني معلم اخلاق اين زرنگارها زدوده شود هفتهاي يك روز به درس اخلاق ميرفت بس بود شارژ ميشد يك هفته بس بود و آنهم بس بود يك جلسه كافي بود اما شرط تكرار داشت لذا اخلاق يعني تكرار از گوينده و تكرار از شنونده تكرار از گوينده يعني مرتباً بگويد تاجا بيافتد و تكرار از شونده يعني تمرين كند بكار بيندازد فكر كند اقلاً در بيستوچهار ساعت يك ساعت را به اين كار اختصاص بدهد استاد بزرگوار ما رهبر عظيمالشأن انقلاب ميفرمودند ما نميدانيم چه شد كه فقه، اصول، فلسفه استاد ميخواهد علوم طبيعي استاد ميخواهد علم جغرافيا استاد ميخواهد هرچه فكر ميكنيم در هر عملي استاد ميخواهد آيا علم اخلاق با اين ظرافتش با اين لطافتش و با اين دقتش استاد نميخواهد بشما ميگويم چه شده براي اينكه ديپلم بگيري بايد استادها ببيني تمرينها بكني بايد تكرارها بكني اما آيا علم اخلاق تكرار نميخواهد تمرين و نوشتن نميخواهد روي نوشته فكر كردن نميخواهد همة اينها براي اينست كه ما براي همه چيز با تفاوت هستيم اما آنچه از همه چيز لازمتر است راجع به آن بيتفاوت ميباشيم قرآن تكرار دارد بايد هم داشته باشد اگر نداشته باشد ناقص است از اين جهت بعضي اوقات جملاتي را براي شمام تكرار ميكنم خيال نكنيد تكرار است و چيزي ديگر نميشود گفت اينطور نيست دريك آيه ميشود يك ساعت بحث كرد تكرار هم نباشد بهخاطر اين است كه شما حداقل يك هفته روي آن فكر كنيد، از او متنبه بشويد روي آن تمرين كنيد گفته بودم عالمي به دكتر رفت، دكترهاي آن زمان دكترهاي قديمي بودند و مرضي هم نبود مشهور است كه در تمام اصفهان دو دكتر بود و در دو محله دور و اين دو دكتر هميشه هم بيكار بودند مينشستند قرآن ميخواندند تا كسي به آنها مراجعه كند، مرضهايي كه حالا پيدا شده كه خانم بايد براي بچهاش خونجگرها بخورد، زحمت بكشد، يك نوبت بگيرد تا به دكتر مراجعه كند، شب او هم از بين ميرود، دلهرهها، نگرانيها، اضطراب خاطرها، غم وغصهها، اين مصيبتها را هم آورده است، تمدن روز سوغاتها آورده يك سوغاتش شلوغي مطب دكترهاست اين عالم به دكتر رفته بود، دوسه نفر قبل از او بودند، آقاي دكتر ميخواست احترام كند و آن عالم را معالجه كند اما او راضي نشد گفت آنها از من جلوتر مراجعه كردهاند، آنها را ببين در ميان آنها يك زن دهاتي بود. الآن روي سخن با شما خانمهاست، زن دهاتي جلو آمد مثل شما ديپلمهها نبود مثل شما بلد نبود قشنگ حرف بزند و با همان وضع دهاتيگري خود گفت آقاي دكتر من نسخه شما را جوشاندم و خوردم اما خوب نشدم. بجاي خوردم گفت خردم اما چيزي كه دكتر را عصباني كرد اين بود كه نسخه داده بود و به او گفته بود جوشانده بگير و بخور اما آن زن خود نسخه را درون قوري انداخته بود و خورده بود و خوب نشده بود: دكتر عصباني شده گفت حيف از ناني كه شوهرت بتو ميدهد بخوري افراديكه آنجا نشسته بودند خنديدند بعد نسخه را نوشت پشيمان هم شد گفت خانم، خواهر بتو نگفتم نسخه را بجوشان و بخور، نسخه را به داروخانه ببر به تو جوشانده ميدهند، به تو دوا ميدهند آن جوشانده را ببر و بجوشان و بخور انشاءالله خوب ميشوي زن رفت آن عالم فرمود من با دكتر تنها بودم، به آقاي دكتر گفتم ميداني چه شده، ميداني چه كردي، ميداني چه بلايي بر سر خودت آوردي؟ گفت چه كردم؟ گفتم يك گناه نبود، يك سقوط نبود، سقوطها بود، اولاً به يك زن دهاتي شيعه مظلومي توهين كردي چرا به او توهين كردي؟ گناهش به اندازهاي بزرگ است كه امام صادق(ع) فرمود: «من اهان وليأ فقد بارزني بالمحاربه» اگر مسلماني به مسلمان ديگر توهين كند مثل اين است كه با خدا جنگ كرده باشد گفت به اين زن دهاتي توهين كردي او شيعه است او مسلمان است او تقصير نداشته توهين به او جنگ با خداست ثانياً مسخره كردي، و در روايات داريم اگر كسي ديگري را مسخره كند و جبران نكند بدون توبه از دنيا برود در روز قيامت اول كاري كه با او ميكنند اين است كه او را مسخره ميكنند. پناه برخدا، پناه برخدا، قرآن ميفرمايد او را مسخره ميكنند، ميفرمايد وقتي به جهنم ميرود بهشتيها به او ميخندند، او را مسخره ميكنند ميگويند اين مسخرهگيها كه در دنيا كردي به ما ميگفتي امل، ارتجاعي، آي متمدن چرا ميسوزي؟ او را مسخره ميكنند لذا گفت مصيبت دوم اين است كه سقوط كردي براي اينكه يك مسلمان را مسخره كردي چرا مسخره كردي؟ گناه سوم تو اين است كه تو دروغ گفتي، اين جمله كه حيف از ناني كه شوهر به تو ميدهد دروغ است اين زن دهاتي يك زن فعال خانهداري است، هركس خانهدار باشد، شوهردار باشد، بچهدار باشد اگر دنيا را هم خرجش كنند كم است و اينكه گفتي حيف ازناني كه شوهر بتو ميدهد بخوري دروغ است، اگر كسي دروغ بگويد ولو به شوهر، ولو به بچهاش به زنش دروغي بگويد روايت مينويسد از دهان او بوي گندي به آسمانها ميرود، ملائكه او را لعن ميكنند، نه فقط دو ملك روي شانة راست و چپ او را لعن ميكنند ملائكه او را لعنت ميكنند بازهم شمرد، يك جمله بود و اما چقدر سقوطها داشت، چه ذلتها داشت، مواظب حرفهاي خود باشيد. غيبت آدم را پست ميكند مخصوصاً آدمهاي بيكار كه غيبت كردن كارشان و نقل مجلس آنهاست اي خانمها، مواظب باشيد در دفتر مدرسه وقتي با هم نشستيد مواظب زبانتان باشيد اي آقا مواظب باش، غيبت نكن، غيبت آدم را سگ ميكند، حيف است انسان سگ بشود، كسيكه بايد در روز قيامت وقتي وارد محشر شد بدرخشد، چنانچه روايت داريم بعضيها وارد صف محشر ميشوند مثل روز كه از خورشيد روشن ميشود، محشر از آنها روشن ميشود، حيف است كه انسان بواسطه زبان، بواسطه غيبت، بخاطر دروغ و برچسب و مسخرگي، براي رفع خستگي كاري كند كه بصورت سگ زنجيري وارد محشر شود يكي از علماي اخلاق كه خدا او را رحمت كند به ما ميگفت، فكرش كمرشكن است بيائيد مواظب زبانتان باشيد. معلوم است كه بحث ناقص است ميخواستم بحث را تا اينجا تمام كنم نشد انشاءالله هفته آينده با شما صحبت ميكنم.
«والسلام عليكم ورحمةالله و بركاته»
گفتار دوم:
وسوسه و تخيل
«اعوذبالله من الشّيطانِ الرّجيم. بسم الله الرّحمن الرّحيم. ربِّ اشرح لي صدري و يسِّرلي امري و احلل عقدة من لساني، يفقهوا قولي».
بحث گذشته ما اين بود كه همه موجودات در عالم وجود، از جمله انسان سيري تكاملي سيري به نام سيرالي الله دارند و از بحثهاي گذشته استفاده كرديم كه سير همه موجودات از جمله انسان، منتهاي او پروردگار عالم است، منتهاي سير، خداست، راجع به خصوص انسان استفاده كرديم كه مردم در اين سير به سه قسم منقسم ميشوند.
يك عده افراديكه راه مستقيم را پيدا كردهاند، راهيكه آنها را به هدف، و مقصود انسانيت ميرساند، آن راهيكه همه انبياء براي نشان دادن آن آمدند.
دستة ديگر افرادي هستند كه راه را پيدا كردهاند اما با عناد و لجاج در راه نرفتند و منحرف شدند كه اطلاق «مغضوبعليهم» در قرآن براي اين گروه است يعني افراديكه مورد غضب خدا واقع شدند نظير يهود و منافقين.
و دستة سوم افرادي هستند كه راه را پيدا نكردند و در گمراهي هستند اما عناد و لجاج در كار نبوده كه مصداق «ولاالضّالين» باشند يعني گمراهان.
بحث ما به اينجا رسيد آن افراديكه راه را پيدا كردهاند راه پيغمبرها را، راه انبياء و اوصياء را، اينها در مخاطره عجيبي هستند و اگر دست عنايت خدا نباشد اينها منحرف ميشوند اين راهيكه از مو باريكتر و از شمشير برندهتر و از آتش سوزندهتر است، نميتوانند به انتهاي آن برسند، و بالاخره در بحثهاي قبلي گوشزد ميكردم انسانيكه در راه مستقيم است دشمنهاي فراواني دارد، دشمنان دروني، دشمنان بيروني و براي منحرف كردن انسانها يكي از اين دشمنان بس است، اگر متوجهاش نباشيم، ميگفتم كه اين دشمنها زيادند.
يكي از اين دشمنان غفلت بود، دربارة آن صحبت كردم از شما عزيزان تقاضا دارم از فرصتها استفاده كنيد، نگذاريد اين فرصتها از دست داده شود كه براي انسان فرصت زياد است، از شما زن و مرد تقاضا دارم كه صبح به صبح متذكر اين روايت پيغمبر اكرم(ص) كه بارها به آنها و ما فرموده است:
«الا إن من ربّكم في ايام دهركم نفحات اَلافتعرضوالها».
از طرف خدانسيمهائي ميوزد، براي شما فرصتهائي جلو ميآيد، مواظب باشيد و خود را در معرض اين نسيمهاي رحماني قرار بدهيد، مواظب باشيد از فرصتها استفاده كنيد، صبح به صبح متذكر اين روايت باشيد و فرصت براي ما زياد جلو ميآيد، بدبختي اينجاست كه غالب فرصتها از دست داده ميشود، در اين باره فيالجمله با شما صحبت كردم دشمن دوم كه از دشمن اول سرسختتر است تخيلها، توهمها و وسوسهها بود، كه هفته گذشته ميگفتم نبوت و ولايت براي ما از اين دشمن ميترسند و هم نبوت و هم ولايت فرموده است:
«اخوف ما اخاف عليكم اثنان اتباع الهوي وطول الأمل، فاما اتباع الهوي فيصُدُّ عن الحق واما طول الامل فينسي الاخرة»:
يعني از دو چيز براي شما خيلي ميترسم:
يكي از اينكه هوي و هوس برشما مسلط بشود يعني تمام بحث سال گذشته ما، كه پيغمبر(ص) از اين دشمن خيلي ميترسد.
دوم آمال و آرزو و تخيلها كه برانسان غلبه ميكند به نام آمال و آرزوهاي بيجا و ميفرمود: «اگر هوي و هوس بركسي مسلط شود ديگر حق را زير پا ميگذارد، ديگر نميگذارد حق دربين باشد.
و اگر آمال و آرزو يعني تخيل و توهم برانسان مستولي شد ديگر آخرت را فراموش ميكند مثل حيواني كه در لانة خود ميتند، اين در اين دنيا ميتند تا ناگهان همين لانهاش برسر او خراب ميشود يا لانهاش او را خفه ميكند و دربارة تخيل و توهم و وسوسه بحث زياد است، مخصوصاً بحثهاي رواني، اما چون ما حرف زيادي در پيش داريم به همين اندازه اكتفا ميكنيم و تقاضائي كه از شما زن و مرد دارم، دوري از تخيلهاي بداست، اما يك تخيل و وسوسهاي كه خيلي بد است و آدمهاي مقدس را مهار ميكند و به جهنم ميبرد تخيلها و توهماتي است كه رنگ ديني بخورد.
تخيلها به سه قسم منقسم ميشود: يك قسمت مربوط به دنياست، دلبستگي به دنيا برايش تخيل ميآورد، توهمها ميآورد، بعضي اوقات هم اين وسوسهها او را ديوانه ميكند، روانشناسي ميگفت: «دختري ديوانه بود و هنوز ديپلمش را نگرفته بود، دانشآموز بود و ديوانه شد، او را به دارالمجانين آوردند، هرچه از نظر رواني اقداماتي كرديم خوب نشد، دختر هر روز از منزلش به ميان ديوانهها ميآمد در ميان زنهاييكه آنها هم مرض رواني داشتند، ميگفت: ديشب در قصرم بچهاي زائيدم كه بسيار با جمال بود، گاهي دختر ميآمد و ميگفت ديشب سوار طياره خصوصيام شدم و به شمال رفتم و برگشتم، گاهي هم ميآمد و ميگفت ديشب با شوهرم در ماشين شخصي نشستيم و دوري در تهران زديم.»
آقاي روانشناس ميگفت: «ديدم بهترين راه اين است كه همشاگرديها و دوستانش را كه با هم در دبيرستان بودند بخواهم تا از اين راه بهجائي برسم، دوستانش را خواستيم و گفتيم او در زندگي چطور بود؟ گفتند: اين دختر وقتي به دبيرستان ميآمد و با ما مينشست هميشه فكرش دلبستگي به اين دنيا بود و آنكه براي او خيلي اهميت داشت اين بود كه ميگفت: من دلم ميخواهد شوهر با جمال و متمكني پيدا كنم و دلم ميخواهد از اين شوهر دو بچه پيدا كنم، يكي پسر و ديگري دختر و دلم ميخواهد دارايي شوهرم به اندازهاي باشد كه يك ماشينسواري داشته باشد. قصري و مكنتي داشته باشد، اتفاقاً شوهر زشتي نصيب او شد، شوهري نصيب او شد كه نه تنها قصري نداشت بلكه خانهاي در جنوب شهر اجاره كرده بود، نصيب دختر اين بود كه عقيم شد.» بقول روانشناس شوهرش نه تنها ماشين نداشت، الاغي هم براي سوارشدن نداشت، به خانة شوهر آمد. تمام تخيلها به باد فنا رفت، تمام آمال و آرزوها به باد رفت و كمكم افكار زمان تحصيلش، آمال و آرزوها روي فكرش اثر گذاشت و او را ديوانه كرد و به دارالمجانين كشاند.
لذاست كه ائمهطاهرين(ع) و پيغمبر اكرم(ص) سفارش ميكنند كه اي بشر! اينقدر آمال و آرزو نداشته باش، به جاي اينهمه آمال و آرزو، سرنوشت خود را به دست حكيم علي الاطلاق بده و بگو خدا:
«قل اللهم مالك الملك، تؤتي الملك من تشاء، وتنزع الملك ممن تشاء، وتعزّ من تشاءَ وتذلُّ من تشاء بيدك الخير، انّك علي كل شئ قدير»
اي حكيم علي الاطلاق، اي محبوب من كه مرا خيلي دوست داري و از هفتاد پدر مهربان به من مهربانتري، سرنوشتم به دست توست، به جاي آمال و آرزوها رابطهتان را با خدايتان محكم كنيد، به جاي اين غم و غصهها كه در رختخواب ميخوريد و از اين پهلو به آن پهلو خوابتان را، و راحتي و استراحتتان را ميگيرد، بلند شو، وضو بگير و رابطهاي با خدا پيدا كن، در نماز ميگوئي «اياك نعبد واياك نستعين)، ـ خدايا: فكر چيست!، آمال و آرزو و تخيل چيست؟، در اين دل شب فقط و فقط ترا كرنش ميكنم نه شيطان را، نه تخيل را، نه آمال و آرزو را.
خدايا: سرنوشتم را به دست تو دادم، خدايا: فقط و فقط ازتو ياري ميخواهم نه از آمال و آرزو، آمال و آرزو كه نميتواند كسي را بهجايي برساند، از اول شب تا صبح با آمال و آرزوبودن كه نميتواند كسي را بهجايي برساند، شما از اول شب تا صبح با آمال و آرزو باشي چه نتيجهاي دارد؟.
شما از اول شب تا به صبح با غم و غصه نخواب، چه فايدهاي دارد؟
سركار شما هم، اگر تخيلات و آمال نگذارد كار كنيد، چه نتيجهاي؟ عاقل آنكس است كه از كارش و از فكرش نتيجهاي بگيرد، به غير از ديوانگي، به جز ضعف عصب براي انسان چيزي ندارد.
نبوت و امامت ميفرمايند: از اين آمال و آرزوها برايتان خيلي ميترسيم، دنياي ترا در مخاطره ميافكند، ترا ديوانه ميكند، برايت ضعف عصب ميآورد، اختلاف خانوادگي برايت ميآورد، اين يك نوع از تخيلهاست كه اسم آن را «دلبستگي به دنيا» ميگذارند.
نوعي از تخيلها، تخيل در گناه است، كه انسان فكر گناه را بكند، از الطاف بزرگ خدا اين است كه فكر گناه را براي كسي بعنوان گناه در نامه عملش نمينويسند، اما معلوم است كه دل را سياه ميكند، معلوم است كه انسان را ميشكند، معلوم است كه روح انسان را ميميراند، آدم بينشاطي بار ميآورد، از چيزهائيكه موجب دلمردگي ميشود، تخيلها، وسوسهها و توهمهاست كه روح را ميكوبد، نشاط را ميبرد، استراحت را سلب ميكند از همه اينها كه بگذريم «قساوت» ميآورد، مخصوصاً فكر گناه، و اتفاقاً اين فكر گناه چون مقدماتي لازم ندارد شيطان از اين راه زود جلو ميآيد، يعني اگر مرد شهوتراني بخواهد كار زشتي انجام بدهد، خيلي مقدمات لازم دارد تا موفق يا ناموفق بشود انشاءالله، اما فكر آن كار زشت برايش خيلي آسان است، جاي خلوت فكر گناه جلو ميآيد و از نظر اينكه دل را بميراند و انسان را له كند، قساوت دل براي انسان بياورد، آن قساوتي را كه قرآن شريف ميفرمايد:
«فويل للقاسية قلوبهم من ذكرالله» گناه را انجام بدهد يا فكرش را بكند خيلي تفاوت ندارد، تفاوتش در عقابش و كيفرش و نامه عملش است، اگر كسي كارزشتي بكند مثلاً از نظر حاكم شرع بايد هشتاد يا صدتازيانه بخورد، از نظر آخرت هم قرآن ميفرمايد «آن مردي كه زنا كند يا زني كه زنا بدهد، اگر بدون توبه از دنيا برود پروردگار عالم او را در جهنم لجام ميكند و «يخلد فيه مهاناً» بايد خيلي در جهنم بماند، اين كيفيت گناه، فكر زنا كردن يا زنا دادن العياذبالله، گناه ندارد، اما از نظر اينكه هر دو يعني فكرش با خودش روح را ميشكند، نشاط را ميبرد، بعدمعنوي را ضعيف ميكند، براي انسان قساوت ميآورد تفاوتي ندارد هر دو قساوت ميآورد، هر دو مزة رابطه با خدا را از انسان ميگيرد، هر دو مزة گناه را در فكر انسان و در تخيل انسان قوي ميكند، اين فكر گناه بردو قسم است:
يك قسمت مربوط به حقالله است مثل همين مثالي كه زدم.
قسمت ديگر مربوط به حقالناس است كه گناهش خيلي بزرگ است و آن سوءظن بديگران است، اتفاقاً افراديكه ضعف اعصاب داشته باشند بيشتر سوءظني هستند و اين سوءظن گناه بسيار بزرگي است و در اينجا كيفر هم دارد، گناه است، گناهش باندازهاي بزرگست كه در روايات ميخوانيم آدم سوءظني در روز قيامت ميآيد بصورت مرغكي، ميآيد اما منقار گندهاي دارد و در ميان مردم خود را رسوا ميكند يعني مرتباً به بدن خودش منقار ميزند گوشت بدن خود را ميخورد تا به اين صورت به جهنم برود لذا گناهش هم خيلي بزرگست و اين سوءظن به ديگران از آنجا كه شيطان به كم قانع نيست كمكم از سوءظن به بدان به سوءظن به خوبان ميرود حتي به آنجا ميرسد كه به شوهرش سوءظني ميشود، يا مرد ميداند كه زنش عفيف است اما حتي راجع به زنش سؤظن پيدا ميكند و خدا نكند در خانهاي سوءظن باشد و اين صفت در بعضي از افراد هست و بسيار صفت رذيلهاي است، مواظب باشيد يكدفعه بصورت مرغك منقاردار گوشتخوار آنهم گوشت خودش، وارد صف محشر نشويد، كمكم از سوءظن به خوبان، سوءظن به خدا و پيغمبر و امام پيدا ميكند به خدا و پيغمبر و قرآن بدبين ميشود، آنوقت شيطان كارش را ميكند، يعني معمولاً شيطان كارش اين است كه اول سبك ميگيرد و اين سبك مرتب بالا ميرود، اول فكر گناه، بعد نگاه شهوتآميز، بعد قدري بالاتر، بعد كاربجائي ميرسد كه نبايد برسد، در سوءظن به اينصورت شروع ميشود، اول سوءظن به بدها، بعد سوءظن به خوبها، بعد سوءظن به خانه بعد سوءظن به خدا و پيغمبر و قرآن و روحانيت و همه و همه پيدا ميكند آنوقت ديگر كار از كار گذشت، شيطان رهايش ميكند، اين كار شيطان است، لذا مواظب باشيد سوءظن نداشته باشيد.
يكي از فرامين بزرگ اسلام «اصاله الصحه» در فعل مسلمانهاست، اين قاعده در فقه يك قاعدة مسلمي است كه فقهاي عظام روي آن بحثهاي مفصلي كردهاند و در آنجا روايات فراواني درباره اصاله الصحه ميآورند، اينكه پيغمبر و ائمهطاهرين سلامالله عليهم اجمعين فرمودهاند: «ضع امر اخيك علي احسنه» يعني اگر از برادرت، از خواهرت كاري سرزد كه نميداني وضع اين كار چگونه است: اين كار خوب يا بد است حتماً بايد بگوئي اين كار خوب است، اگر به جلسه آمد بايد تشويقش كني، بايد در ذهنت و در فكر بگوئي بارك الله به او چقدر مرتب و منظم ميآيد، اگر ببيني مرتباً به مسجد ميآيد خوشحال شو، و بگو بارك الله، اين مسلمان چه مسجدي شده، اگر خداي نكرده نه احتمال از ده احتمال ميدهي كه او متظاهر و رياكار باشد آيا حق داري بگوئي يا تخيل كني كه او رياكار است خير، اين سوءظن است اين است كه انسان را مرغ ميكند، آنهم مرغ منقار بزرگ، آنهم مرغ لاشخور، آنهم مرغي كه لاشه او خود مرغ است، خود انسان است، مثلاً از برادر يا خواهرت كاري را ديدي، احتمال قوي ميدهي كه اين كار بد است يعني 90% درصد احتمال بد بودن ميدهي و 10% درصد احتمال خوبي، اگر گفتي بد است گناهش بزرگست، اگر تخيل كردي كه بد است اين سوءظن است و بالاترين گناه در اسلام سوءظن بديگران است، يك نحورنگ حقالناسي هم دارد وگناه حقالناس مشكل است مشكل؛ مگر ما از نظر اسلام حق داريم بگوئيم كار كسي بد است، مگر اينكه صددرصد بدانيم متظاهر است، صددرصد بدانيم منافق است صددرصد بدانيم كارش بد است «ضع امر اخيك علي احسنة» يعني وقتي كاري از كسي سرزد نميداني چطور است بگو خوب است، اگر شوهر يك ساعت ديرآمد بگو در مسجد است، كارداشته، سوءظن خيلي كوچك، يك درصد به يك سال طول نميكشد كه كمكم نودونه (99%)درصد ميشود، دو سال طول نميكشد كه تمام كارها صددرصد ميشود.
تخيل عجيب است، به شما ميگفتم كه تخيل اينقدر عجيب است كه مرده را از قبر بيرون ميآورد، شما ميدويد او هم ميدود يك وقت هم ميبيني مرده ترا گرفت با فرضي كه مردهاي از قبر بيرون نيامده تو تخيلي هستي، تخيل مرده را از قبر بيرون ميآورد يك آدم ترسو اگر به حمامهاي عمومي برود يك وقت ميبيند آدمهاي سمدار آمدند، جن كه سم ندارد، جن را چقدر بد تشبيه ميكنند، يك موجود عجيب و غريب از او درست ميكنند و بعد براي او يك سم گوسفند هم درست ميكنند، اين تخيل تست كه جن درست ميكند، آنهم جن سمدار، تخيل عجيب است، يك درصد راجع به خانم تخيل ميكند كه او دست كج است العياذبالله، يك در هزار راجع به عفتش توهم ميكني كه صددرصد نيست، همين تخيل، همين وسوسه طولي نميكشد كه يك درصد ميشود، مدتي نميگذرد كه ده درصد ميشود طولي نخواهد كشيد كه صددرصد ميشود طولي نميكشد كه بعكس ميشود تهمت ميزند كه بالاتر از آدمكشي است، به شوهر تهمت ميزند و اين بالاتر از آن است كه شوهرش را با تيغ سر ببرد، تفاوتي ندارد بلكه بالاتر است.
روايت ميگويد: تهمت از آدمكشي بالاتر است. كي اينطور ميشود؟ اول شيطان نميآيد كه بگويد خانم عفت ندارد، به دهان شيطان ميزند، نميگويد زنش دزد است، به دهان شيطان ميزند، ميگويد ميدانم زنم با صداقت است، اول از يك ميليونيم شروع ميكند، خوب ميداند از آن عالمهاي متقلب حقهباز است، آن افرادي را هم كه برشما ميگمارد چون شما هم مقداري علم داريد، براي شما هم شيطاني باسواد ميگمارد. بقول يكي از بزرگان، آقا شيخغلامرضا يزدي كه ـ خدا رحمتش كندـ فرموده بود كه شيطان من آقا شيخشيطان است، شيطان معمولي نيست براي آقا شيخغلامرضا يك شيخ شيطان مأمور ميشود، نه شيطان بيسواد، شيطاني كه بلد باشد كه شما را از راه بيرون بياورد، لذا از يك ميليونيم شروع ميكند ناچيزي مختصر در خانه ميبيند، مثلاً مختصري آن حجابي كه دلش ميخواهد ميبيند يك درصد نيست از همينجا شروع ميشود، اگر به دهان شيطان زده شود به كنار ميرود و اما اگر به دهانش زده نشد، دوست او ميشود، وقتي دوست او شد، اول دشمن او ميشود كمكم، يكسال طول نميكشد كه يك ميلونيم به عكس ميشود يعني ديگر يك ميليونيم هم احتمال عفتش داده نميشود، پناه برخدا اگر چنين چيزي جلو بيايد، پناه به خدا اگر سوءظن به خانه بيايد و هست، مخصوصاً دنياي ما دنياي ضعف عصب و دنياي خلهاست، اين دنيا يعني دارالمجانين، يك مشت خل دارند زندگي ميكنند، همه ما، چون خل هستيم، يعني ضعف عصب داريم، سوءظن در ما فراوان است و بشما بگويم گناهش خيلي بزرگ است، بشما بگويم بسياري از اختلافهاي در خانه را وقتي ريشهيابي ميكنم ميبينم از اينجا سرچشمه ميگيرد، من طلبهاي نيستم كه با مردم سروكار نداشته باشم، بسياري از اهل علم، فرهنگيها، مردم بازار و خيابان، بسياري از دهاتيها و شهريها نه فقط در قم بلكه در شهرهاي مختلف براي اختلاف خانوادگي بمن مراجعه ميكنند، مخصوصاً در اين چند سال انقلاب خيلي مراجعه كردهاند، و وقتي اين اختلاف خانوادگي را ريشهيابي ميكنم ميبينم پنجاه درصد بلكه بيشتر سوءظني است كه زن بشوهر يا شوهر به زن خود دارد، مواظب باشيد، مخصوصاً بشما خانمها سفارش ميكنم مواظب باشيد زيرا كه سوءظن اختلاف خانوادگي ميآورد، سوءظن بچه را يتيم ميكند، بچه يتيم آن كسي نيست كه پدر و مادرش بميرد، آن اهميت دارد اما خيلي اهميت ندارد، آنكه بچه را يتيم ميكند، آنكه براي بچه عقده ميآورد، آنكه به بچه را جنايتكار ميكند، آنكه بچه را دلمرده ميكند! جدايي پدر و مادر است مواظب باشيد، شيطان دشمن است، مواظب باشيد تخيلات و وسوسهها يعني سوءظن به ديگران، انسان را از جامعه طرد ميكند، و از چيزهايي كه موجب ضعف عصب است سوءظن به ديگران است، تخيلات و توهمات و وسوسههاي بيجا از همه اينها كه بگذريم از شما عزيزان تقاضا دارم متوجه گناهش بشويد، گناه بزرگي است، مخصوصاً اينكه سوءظن فقط نيست، يكدفعه انسان را فقط وسوسه ميكند، گناهش بزرگ است بطوريكه اگر در دل رسوخ كند، به صورت مرغكي، آنهم مرغ لاشخوار وارد صف محشر ميشود اما معمولاً آدميكه سوءظن دارد غيبت ميكند، آدميكه به ديگران سوءظن دارد تهمت ميزند، آدميكه بديگران سوءظن دارد نيش دارد، زخمزبان ميزند، اين گناهان بر او بار است، ديگر اينها قوز بالا قوز است يعني خداي نكرده اگر به سوءظن تهمتي هم اضافه شود آدمكشي است، يك غيبت به آن اضافه شود، حتي پيش همسرتان اگر بگوئيد فلاني عجب آدم متظاهري است، اين از سوءظن سرچشمه گرفته، گناهش خيلي بزرگ است، گناهش از زنا دادن يا زنا كردن بزرگتر است، «الغيبة أشدُّ مِنَ الزِّنا» با فرضي كه الآن گفتم زنا مسئله كوچكي نيست، اگر بدون توبه از دنيا برود لجام ميشود، دهنه آتشين بدهانش ميزند و در جهنم خيلي بايد بماند اما غيبت كردن پشتسر مردم گناهش از اين بزرگتر است تهمتزدن به مردم گناهش از اين بزرگتر است و كمكم زبان نيش پيدا ميكند يعني اگر خداي نكرده به شوهرش سوءظن داشته باشد، به مادر شوهرش سوءظن داشته باشد به عروس خود سوءظن داشت باشد به زنش، به رفيقش، به همكارش داشته باشد، اول كاري كه اين سوءظن ميكند محبت را ميبرد، پناه برخدا! پناه برخدا! در خانهاي كه در آن محبت نباشد و محبت بين زن و شوهر رفته باشد و از چيزهائي كه به محبت ضربه ميزند، سوءظن است، به محبت ضربه ميزند آن سوءظن انسان را تحريك ميكند به چه چيزي؟ به اينكه زبان نيش داشته باشد، براي اينكه يك ميليونيم زن خود را عفيف نميداند، به اوهم بيعفت نميگويد، اما از اينطرف و آنطرف بهانهجوئي ميكند، چرا غذا شور شد، چرا چاي درست نشد، حتي بهجائي ميرسد كه بهانههاي ديوانهوار ميگيرد كه مثلاً چرا سفره كج است، اينها را زياد دارم، وقتي ميگويم بنويس چه چيزي داري ميگويد سفره را كج گذاشت به خانم ميگويم بنويس چه چيزي داري؟ نظير همينكه چرا سفره كج است، چرا نيمساعت دير آمده اينها بهانه است، اصل چيز ديگري است، آن اصل چيست؟ اين است كه سوءظن به محبت ضربه زده، اين سوءظن ولو خيلي ضعيف او را تحريك كرده، براي اينكه زبانش نيش پيدا كند، گناهش چقدر بزرگ است.
«بسم الله الرحمن الرحيم ويل لِكلّ همزة لمزة الذي جمع مالاً وعدده يحسب اِن ماله اخلده، كلا لينبذن في الحطمة وما ادريك ماالحطمة نارالله الموقده، التي تطلع علي الافئده انّها عليهم مؤصده في عمد ممدده» .
يعني واي به كسيكه زخم زبان ميزند، يعني در جهنم چاهي است انسان را به جهنم ميبرند و بعد او را به سلول ميبرند كه چاهي در جهنم است يعني واي، آن چاه مال كسي است كه زخم زبان ميزند، اين چاه مال كسي است كه پشت سر مردم غيبت ميكند، اين چاه مال كسي است كه دلبستگي به اين دنيا و پولش داشته باشد، از راه حرام پيدا كند يا حقوق واجبش را ندهد، بعد قرآن ميفرمايد: «او را در آتشي مياندازند كه آن آتش كوبنده است نه فقط گوشت را ميسوزاند، نه، استخوان را ميشكند، او را در آتشي مياندازند كه نه فقط جسم را ميسوزاند بلكه روح را ميسوزاند، او را در آتشي مياندازند كه مثل ديگ جوشان است و در ديگ را ميگذراند.»
بارها به شما گفتهام خيال نكنيد خدا ديگ جوشان دارد و آتش جهنمي كه استخوان را ميكوبد و به دل سرايت ميكند نه، اين آتشها را خودمان تهيه ميكنيم، خود ما، سوءظن ما، ما را تحريك ميكند آنوقت نيش ميزنيم، وقتي نيش زديم دل ديگران را ميسوزانيم وقتي دل زن را در خانه سوزانديم يا زن دل مرد را سوزاند، وقتيكه مادرشوهر زبانش نيش داشت و دل عروس را سوزاند، وقتي عروس زبانش نيش داشت و دل مادرشوهر را آتش زد، اينها آتش جهنم ميشود.
«اِنكم وماتعبدون مِن دون الله حصب جهنم» .
«يا ايها الذين آمنوا قوا انفسكم واهليكم ناراً وقودها الناس والحجارة» .
اي مردم از آتش جهنم بپرهيزيد، آتش گيرة آتش جهنم خودمان هستيم، خودمان هستيم و بتهائيكه ميپرستيم، وقتي با نيش دل زنت را آتش زدي آتش ميشود دل زن سوخت ديگ جوشان ميشود، زن دلش سوخت و نتوانست به ديگري بگويد، ديگ جوشان ميشود و سربسته ميشود، اين مجسم ميشود، ترا به جهنم ميبرند، ترا كه زبانت نيش داشت درون ديگ جوشان ميگذارند. و درش را ميگذارند، وقتي ديگران را له كردي، به نيش خودت، به تهمت و غيبت خودت، شخصيت ديگران را كوبيدي، آتش جهنم ميشود و آن آتش نه فقط جسم ترا ميسوزاند، استخوان ترا ميكوبد وله ميكند، وقتيكه در خانه نيش داشتي، وقتي در خانه سوءظن داشتي، به مردم سوءظن داشتي و پشت سر مردم حرف زدي، شخصيت مردم را كوبيدي، اينها همه و همه در جهنم آتش ميشود، مور ميشود، عقرب و مار ميشود، لذا سوءظن به ديگران گناه بزرگي است.
اين تخيل و وسوسه، خيلي بلا بر سر انسان ميآورد، در اول بحث اگر گفتم اين دشمن از دشمن اول سرسختتر است اشتباه نكردم، شيطان عجيب است، مواظب باشيد از راه تخيل و توهم شما را گول نزند اينهم مربوط به فكر گناه.
سوم كه مربوط به معنويات است يعني تخيل العياذبالله رنگ يعني پيدا بكند، وسوسه رنگ ديني بخورد، اينجاست كه شيطان به خدا گفته اينها را اغواء ميكنم و يكي از راههاي مهمي كه اغواء ميكند اين است كه از راه دين ميآيد، تخيل و توهممش را رنگ ديني ميزند، بيچارهاش ميكند.
«قال فبما اغويتني لاقعدنّ لهم صراطك المستقيم* ثم لاتينهم من بين ايديهم و من خلفهم و عن ايمانهم و عن شمائلهم ولا تجد اكثرهم شاكرين» .
يعني خدايا حالا كه براي بنيآدم من از درگاه تو رانده شدم ميروم و سر راه آنان مينشينم، همين بحث ما كه ميگوئيم؟
شيطان ميگويد سر راه آنها مينشينم «لاقعدن لهم صراطك المستقيم» اما فقط نمينشينيم، مييايم از چه راه؟ «ثم لاتينهم من بين ايديهم» از راه آخرت ميآيم، آخرت را سبك جلوه ميدهم، همه غرق گناهيم و يك حسين داريم، كارها درست ميشود، خدا ارحم الراحمين است و «من خلفهم» از راه دنيا ميآيم آنها را به دنيا مشغول ميكنم تا دلبستگي به دنيا پيدا كنند، در دنيا بلولند، و «عن ايمانهم» از راه دين آنها وارد ميشوم، كارها و تخيلها و وسوسه آنها را رنگ ديني ميدهم «وعن شمائلهم» و از راه گناه وقتي چنين شد «ولا تجد اكثرهم» اما آنچه كه مهم است راه سوم است كه اين راه شب پنجشنبه گذشته دربارهاش صحبت كردم، راجع به يك مصداقش فيالجمله سخن گفتم و آن راجع به وسواسي گريهايي كه زنهاي مقدس مآب و بعضي از برادران مقدس مآب دارند و در ميان ما طلبهها هم زيادند، شب جمعه گذشته هم بحث مفصلي براي طلاب عزيز كردم و به آنها زياد در اين باره سفارش كردم.
يك وقت شيطان از اين راه ميآيد كه نجاست و طهارت چيست؟ يكدسته مردم را از اين راه ميبرد چنانچه ميبينيد كه بسياري از مردم در طهارت و نجاست لاابالي هستند، به تندي و سرعت ميآيد و پنج دقيقه نمازي ميخواند، وقتيكه ببيند از اين راه نميتواند بيايد از راه ديگر ميآيد، بعضي را وسواسي ميكند، يك غسل كه بايد پنج دقيقه طول بكشد، يكربع طول ميكشد، نيم ساعت طول ميكشد، بدعت است، گناهش بزرگست، بايد دستش را زير آب كند و بدنبال كارش برود، نيم ساعت دستش را زيرآب ميكند، دست سياه ميشود و او خيال ميكند كه هنوز پاك نشده و نجاست را در دستش ميبيند، در حاليكه نجاستي در ميان نيست، تخيل براي او مجسم شده، يك نماز ميخواهد بخواهد ده مرتبه ميگويد ال، ال، ال بعد هم ميگويد الله اكبر، بدبخت است، خرافه است، شيطان است، گناهش بزرگست بزرگ و اين را هم بگويم، همينطور كه الآن گفتم شيطان كه به كم قانع نيست، مرتباً بالا و بالا ميرود يعني گاهي در طهارت و نجاست، يكدفعه انسان را به تخيلهاي كشف و شهود ميبرد، ديگر وامصيبتها، اگر در اين تخيلها بيفتد، من امام زمان(عج) را ديدم، امام زمان(عج) بمن فرمود تو نايب خاص مني، ميرزا عليمحمد بهائي اينگونه بود! اين دين ضال و مضلي كه جلوآورد و اينهمه مردم را كشت و آنهمه را به گمراهي كشيد و به واسطه اين بود كه علي محمد بهاء شيطان او را كه ضعف عصب داشت، يك نوع ديوانگي داشت توانست از راه رياضت باطل به نام كشف و شهود به اينجا بكشاند، لذا اول گفت نايب خاص امام زمان(ع) هستم، امام زمان(عج) را ديدهام و بمن گفت: كه تو نايب خاص من هستي، كمكم بالا رفت، و گفت پيغمبر هستم، خدا بمن وحي كرده كه پيغمبرم، شايد راست ميگفت، به اين معني كه تخيلش خدايش شده، به او وحي شده «اِن الشّياطين ليوحون الي اوليائهم» شيطان بزرگ به آنها وحي كرد و او هم خيال ميكرد كه وحي است، كمكم ادعاي خدائي كرد، از نايب خاصي به امام زماني و از امام زماني به پيغمبري و از آنجا به خدائي تا به دارش كشاندند و اگر به دارش نميكشاندند ديگر بالاتر از، خدا ميشد، چه ميشد معلوم نبود، يكي از عرفا كه خيلي هم عالم است اما سني است، كشف و شهودش به اينجا رسيد كه شيعه را به صورت بوزينه در عالم كشف ديد. بدبختي است، به آن رنگ دين ميدهد، به تخيل امام زمان(عج) را ميبيند. تخيل بمن گفته مال مردم را بخور، يكوقت مال مردم را كسي دزديده بود، به او گفتند چرا به مال مردم به ناموس مردم تجاوز ميكند، گفتند چرا اين كار را ميكني؟ جواب داد در عالم كشف ديدم كه اين عقد باطل است و اين مال مال من است.
پناه برخدا از شيطان و اين راه مهمش به نام «تخيل»؛ توهم و وسوسه، مواظب باشيد ديگر بيشتر از اين ادامه ندهيم، بحث امشب آنچه كه كه خيلي رويش پافشاري دارم، اين است كه از شما زن و مرد تقاضا دارم سوءظني نباشيد و اگر زني يا مردي الآن در مجلس هست كه سوءظن دارد و بخواهد سوءظن خود را رفع بكند، بهترين راه اين است كه تا سوءظن براش جلو آمد خود را ملامت كند، روي آن ظن و فكر غلطش، روي آن تخيلش پافشاري نكند، فكر را رد كند يعني تا تخيل آمد. آنرا از دهنش بيرون كند، اگر خوابيده است بنشيند اگر نشسته بلند شود و براه بيفتد، اگر مشغول كاري نيست قرآن را بخواند كتاب مطالعه كند، با بچهاش حرف بزند تا اين فكرطرد شود، روز اول طرد ميشود، روز دوم طرد ميشود روز دهم طرد ميشود يكي دوماه طول نميكشد كه اصلاً فكر غلط براش جلو نميآيد تا سوءظن به ديگران پيدا كند، بلكه در اينگونه مسائل از خدا هم بايد كمك بخواهد، همت از خودش، خواستن از خدا، او بايد عنايت كند و ما بايد فعاليت كنيم تا بتوانيم صفات رذيله را از خود رفع كنيم.
خدايا بعزت و جلالت صفات انسانيت، حال تنبه و نورانيت دل، توفيق عبادت و بندگي و ترك معصيت بهمه ما عنايت فرما، خدايا به عزت و جلالت رفع گرفتاري از همه مسلمانان بفرما حوائج همه مسلمانان را عنايت فرما. اين آتش جنگ را هرچه زودتر بر نفع اسلام، برنفع انقلاب اسلامي خاموش فرما، اين انقلاب و رهبر عظيمالشأن انقلاب و افراد در جبهه جنگ، سرحدات ايران ما را در پناه امام زمان(عج) از همه آفات و بليات حفظ فرما.
«وعجل اللهم في فرج مولانا صاحبالزمان»
خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار
«والسلام»
گفتارسوم:
ايام الله(1)
«اعوذبالله من الشّيطانِ الرّجيم. بسم الله الرّحمن الرّحيم. ربِّ اشرح لي صدري و يسِّرلي امري و احلل عقدة من لساني، يفقهوا قولي».
بمناسبت امروز كه يكي از ايامالله است، درس ما هم بايد به امروز مربوط باشد، لذا ادامه بحث گذشته انشاءالله براي هفته آينده خواهد بود و اميد است كه بحث امشب رنگ اخلاقي داشته، براي من و شما مفيد باشد. ميدانيد امروز روز دوازدهم بهمن است، روزي است كه استاد بزرگوار ما رهبر عظيمالشأن انقلاب از تبعيد به ايران آمدند و ميدانيد شوري كه در ملت در آنروز بود از نظر تاريخ بيسابقه است و ميدانيد شعار دين در آنروز كه مردم بپا داشتند بيسابقه است و ميدانيد از آن روز ميشود استفادههايي كرد و ميشود گفت كه از مصاديق آيه شريفه است كه فرموده: «و ذكرهم بايّام الله» يعني اي پيامبر، مردم را متذكر به روزهاي خدا كن، تذكر به روزهاي خدا يك معنايش اين است كه انسان بايد متذكر به روزهاي استثنايي شود و از آنروز عبرت بگيرد، از آنروز استفاده كند و اين همان است كه در قرآن شريف روي آن زياد سفارش شده.
«فسيروا في الأرض فانظروا كيف كان عاقبة المكذبين»
يعني اي بشر در تاريخ سير كن و از سپر در تاريخ از گذشتگان عبرت بگير، از آن افراديكه خدا آنها را عزيز نمود عبرت بگير و ببين چرا عزيز شدند، از آن افراديكه زمين خوردند و ذليل شدند عبرت بگير و ببين چرا ذليل شدند، از آن افراديكه خودشان و به دست ديگران خانهشان را بر سرشان خراب كردند.
«يخربون بيوتهم بايديهُم ايدي المؤمنين فاعتبروا يا اولي الابصار»
از تاريخ عبرت بگير از افراد عبرت بگير، از روزها عبرت بگير و چيز ديگري كه در اين آيه شريفه بايد گفت اينكه وذكّرهم بايام الله» يعني اي پيغمبر مردم را به آن روزهايي كه مربوط به خداست متذكر كن، يعني توحيد افعالي حق در آن روز بروز ميكند و اتفاقاً اگر در 12 بهمن مقداري تأمل كنيم، قبل و بعدش، همانروز را تفكر كنيم، توحيد افعالي حق بخوبي براي ما بروز ميكند، براي ما ظهور ميكند بحث امشب من مربوط به آية «وذكّرهم بايام الله» باشد، از هر دو جنبه، از اين بعد كه سير در تاريخ به انسان خيلي چيزها نشان ميدهد، سير در تاريخ براي انسان سازندگي عجيبي دارد، سير در تاريخ و دقت در تاريخ نه مطالعه، فرق است بين مطالعه در تاريخ و سير در تاريخ، يعني انسان گاهي كتاب تاريخ را از اول تا آخر ميبيند اما از آن برداشتي نميكند، نه برداشت اخلاقي، نه سياسي، نه اجتماعي، فقط ميفهمد براي اسلام از اول ظهورش تاكنون چه قضايائي اتفاق افتاده است، اين خيلي اهميت ندارد، قرآن هم به اين امر نميكند، آنچه كه قرآن به آن امر ميكند پندگرفتن از تاريخ است، بدستآوردن نكته تاريخ است كه چرا اين تاريخ را ضبط كرده است، مطالعه در قرآن و تاريخهاي قرآن، انسان تاريخ يوسف و زليخا را از قرآن بخواند، بعد از آن برداشت كند، برداشت سياسي و اجتماعي كند، برداشت اخلاقي كند، مطالعه كند و ببيند كه يوسف، كسيكه در چاهش انداختند، ببيند چرا در چاهش انداختند نكته بردارد، آوردن و او را فروختند، چرا اين بيگناه را فروختند، نكته بردارد، مدتي پيش زليخا بود و آن حالت زليخا جلو آمد، چرا آمد، يك زن شوهردار با عنوان چرا بايد چنين كند؟ رسوائي زليخا پيش آمد و او زندان رفت، چرا ظالم بافرضي كه رسوا شده بايد تبرئه شود، اما يوسف مظلوم چرا بايد به زندان بيفتد. چرا بايد در زندان مدتي بماند، از زندان بيرون ميآيد، و حكومت را بدست ميگيرد، چه شده كسيكه هيچ چيز نداشت حتي خودش هم مال ديگري بود چرا حكومت بدست گرفت؟ برادرها ميآيند، براي چه ميآيند، وقتي آمدند، تماس يوسف با برادرها چگونه بود؟ پدر ميآيد، نحوة صحبت يوسف با پدر چگونه بود؟ در آخر كار نتيجه بگيرد، آنهم چه نتايجي،! اگر نتيجه عفت بخواهيد بگيرد ميشود، اگر نتيجه پاكدامني بخواهد بگيرد ميشود، اگر نتيجه اجتماعي بخواهد بگيرد ميتواند، اگر استفاده اخلاقي بخواهد ميتواند، قرآن شريف در آخركار جملهاي دارد، ميفرمايد:
«مَنْ يَتّقِ ويَصْبِرْ فاِنّ الله لايضيعُ اَجْرَ المُحسنين» .
وقتي برادرها با آن حالت در مقابل يوسف آمدند، و يوسف را شناختند، يوسف جملهاي را فرمود؛ «فرمود برادرها ميدانيد چرا من به اين مقام رسيدهام و ميدانيد كه چرا شما به اين ذلت رسيدهايد كه براي يك بار گندم بايد از كنعان به اينجا بيائيد؟ ميدانيد چرا شما به اين ذلت و من به اين مقام بلند رسيدهام؟ براي خاطر اين بود كه: هركه تقوي پيشه كند، هركه پاكدامني نشان بدهد، هركه در مشكلات صبر داشته باشد و بتواند مشكلات را پشتپا بزند، حتماً به مقام بلندي ميرسد براي اينكه پروردگار عالم اجر نيكوكاران را از بين نخواهد برد» مابقي داستانهاي قرآن هم همين است، اگر داستان حضرت نوح دارد براي اين است كه ما از آن پند بگيريم، اگر داستان ابراهيم و بتشكستن او را دارد براي اين است كه ما از آن پند بگيريم اگر داستان قوم ثمود و نابود شدنشان، داستان قوم لوط و از بين رفتنشان، داستان حضرت يونس و اينكه قوم در شرف هلاكت بودند و بالاخره نجات پيدا كردند، همه آنها بخاطر اين است كه ما از آن برداشت اخلاقي كنيم، لذا زماني بشما ميگفتم كه قرآن شريف از نظر ظاهر، بطور مستقيم بيشتر از نصف آن مربوط به اخلاق است اما با يك دقت مختصري پي ميبريم كه اصلاً قرآن همه آياتش حتي آيات احكامش مربوط به خودسازي است، كارخانه آدمسازي است، همه آياتش مربوط به اين است كه انسان خود را بسازد و راستي اگر با اين عينك يعني عينك خودسازي وارد قرآن بشويم ميبينيم كه همه آيات قرآن براي اين است كه ما آدم شويم و اگر بگوئيم كه قرآن كارخانه آدمسازي است اشتباه نكردهايم.
«وذكرهم بايام الله»، اي پيغمبر، آن روزهاي استثنايي را بياد مردم بياو، هم روزهاي استثنايي قبل از اسلام و هم روزهاي استثنايي در اسلام را بياد مردم بياور، اسلام روزهاي استثنايي زياد دارد و همه آنها بخاطر اين است كه مردم از آن روزهاي استثنايي پند بگيرند.
دوازدهم بهمن يك روز استثنايي است و انسان ميتواند از آن پند بگيرد، انسان يك نگاهي به قبل از دوازدهم بهمن بكند و قدرت شاه و بيقدرتي رهبر عظيمالشأن انقلاب را بخاطر بياورد، يك نگاهي به ظلم شاه و مظلومي ملت بكند، يك نگاهي به دوازدهم بهمن بكند و به آن محبتي كه طوفاني شده بود، آن عشقي كه طوفاني شده بود آن عشق از كجا پيدا شده، نگاهي به دهةفجر بكند و اينكه چه شد، چرا كودتا نشد، مگر ملت چه داشت كه آنها نداشتند، اين ابهت ملت، اين ابهت رهبر عظيمالشأن انقلاب در دل دشمن از كجا آمد، چه شد كه در بيست ودو بهمن ناگهان همه و همه تسليم شدند، تسليم توپ در مقابل شعار، تسليم پادگان در مقابل ملت ضعيفي كه شعار داشت، چرا وقتي هم انقلاب پيروز شد تا امروز اينهمه دشمنان يكي پس از ديگري، اين كمبودها، اين جنگها اينها چه شد، براي چه جلو آمد و چه شد كه اين ملت پيروز شد؟ اين جوانهاي عزيز نمونه در جبهه را چه كسي به جبهه برد؟ روي اينها فكر كنيد و از اينها پند بگيريد، چه پندي از اينها ميگيريد؟
روايتي از امام دوم(ع) است و اين روايت را امشب بشما عيدي بدهم و اين روايت هميشه در نظر شما باشد، جناده ميگويد: «دم مرگ امام دوم سلامالله عليه خدمت ايشان رفتم و به امام گفتم بمن نصيحتي كنيد. نصيحت كردند، از جمله نصيحتهاي امام عليهالسلام اين بود فرمودند جناده:
«من اراد عزا بلاعشيره وهيبه بلا سلطنه فليخرج من ذل معصيته الله الي عزّ طاعته».
فرمودند اي جناده ميخواهي بدون اينكه كسي را داشته باشي عزيز باشي، قومت، عشيرهات، ملتت ترا عزيز نكرده باشد، عزيز خدائي باشي؟ ميخواهي عزيز باشي؟ ميخواهي محبت تو در دل همه ريخته شود و ترا دوست داشته باشند؟ ميخواهي ابهت تو در دل دشمن ريخته شود فرمود جناده اگر اين را ميخواهي كه بهترين چيزها براي انسان همين است، دوستان او را دوست داشته و دشمنان از وي حساب ببرند، انسان حاضر است هستي خود را بدهد و اين را بگيرد، اگر هم اينطرف و آنطرف بزند از نظر اخلاقي و ريشهيابي بهمين بر ميگردد، ميخواهد عزيز باشد. ميخواهد در دل دشمن ابهت داشته باشد فرمودند جناده اگر اين را ميخواهي «فليخرج من ذل معصيته الله الي عزّ طاعته» لباس ذلت معصيت را بكن، گناه نكن، در زندگيت گناه نباشد، لباس اطاعت خدا را بپوش، رابطهات با خدا محكم باشد، نماز را اول وقت بخوان، به روزه اهميت بده، اگر رابطهات با خدايت محكم شد رابطهات با شيطان بريده شد برايت اين حالت پيدا ميشود، يعني اين صفت كه همه ترا دوست بدارند و دشمن از تو حساب ببرد. چرا آمريكا از رهبر عظيمالشأن انقلاب ميترسد، چرا؟ يكي از وزراء در زمان طاغوت پيش يكي از مراجع تقليد آمده بود ايشان ميفرمودند من پيغامي از جمله مربوط به رهبر عظيمالشأن انقلاب، به شاه داشتم، گفت، هرچه بگوئيد من به وي ميگويم غير از اين، براي خاطر اينكه تا اسم ايشان پيش شاه ميآيد رنگش تغيير ميكند و ميلرزد، يكنفر در تركيه است، هيچكس هم ندارد، اما در دل شاه ابهت دارد، الآن ابهت ايشان در دل دشمن ريخته شده، كيست كه از رهبر عظيمالشأن انقلاب حساب نبرد؟ آيا دوست و دشمن ميتواند بگويد كه شوروي از ايشان حساب نميبرد؟ آمريكا از ايشان حساب نميبرد؟ مگر چه دارد؟ چرا چنين است؟ خود ايشان ميفرمودند دفعه اول كه مرا ميبردند (نصف شب ايشان را گرفته و برده بودند)ـ ميفرمودند از سرهنگها و سپهبدها و سرلشكرها زياد بودند، يك ماشين پر بودند، در راه اينها ميلرزيدند، ميترسيدند و رنگشان تغيير كرده بود، من آنها را دلداري ميدادم ميگفتم چرا ميترسيد؟ بجاي اينكه او بترسد، سرلشكر ميترسيد، در دست اوست اما ميترسيد ميفرمود آنها بقدري ميترسيدند كه من به آنها گفته بودم موقع نماز صبح است، من ميخواهم نماز بخوانم، آنها ميگفتند نميشود فرمودند، گفتم اجازه بدهيد من تيمم كنم گفتند نميشود، نميشود كه پياده شويد، ميفرمودند پس بگذاريد من در ماشين باشم و دستم را روي خاك آنها حاضر شدند كه ماشين ترمز كرد و من از درون ماشين دستم را روي خاك زدم و ماشين براه افتاد، ميلرزيدند و ميترسيدند تا مرا به آنجا رساندند؟ اين چيست؟ اين عشقي كه الآن ملت به رهبر عظيمالشأن انقلاب دارند چيست؟ چه كسي آورده هرچه كرده بواسطه اين عشق است، شما از زمان صدر اسلام و زمان پيغمبر(ص) كه اينطور بود، در هيچ انقلاب و سياستي در هيچ تمدني سراغ داريد كه يك ميليون جوان را با اين عشق به بيابان بكشانند؟ در مقابل توپ و تانك بعدهم كه ميگويند برو، مثل باران اشك ميريزد جوان مادرش خواب است، دست مادرش را ميگيرد و روي كاغذ مييگذارد و امضاء جمعي ميبرد تا به جبهه برود چه كسي اين را درست كرده؟ و ذكر هم بايام الله، پند بگيرد، چرا چنين است، از صحبتها پي ببريم كه چرا چنين است در دلش خداست، بنام خدا، براي خاطر خدا امر خدا امر به اينكه همه در محضر ربوبي هستند، يكنفر را به اين مقام ميرساند، قرآن ميفرمايد: ميرساند:
«اِن الذين آمنوا وعملواالصالحات سيجعل لهم الرّحمن وُدّاً»
يعني اگر كسي ايمان داشته باشد، ايمان درست، بر طبق ايمان عمل كند پروردگار عالم محبتش را در دل همه ميريزد، «سيجعل لهم الرحمن ودا» وقتي ميخواهيد چيزي بگوييد هميشه در فكر داشته باشيد كه خدا ديرگير است، اما سختگير است، وقتي ميخواهيد كاري را انجام بدهيد بگوئيد خدا ديرگير است اما اگر بخواهد بگيرد سخت ميگيرد، نمرود را وقتي بخواهد بگيرد با او ميآيد و ميآيد تا آنجا كه ميگويد با خدا جنگ دارم، حتي بالا ميرود، قصر ميسازد به آسمان تير مياندازد تا خدا را بكشد، خدا با او ميآيد بعد ميدانيد در آخر كار چه شد؟ پشهها ميآيند وقتي پشه آمدند يك پشه به مغز نمرود ميرود، اين مأمور است كه نمرود را بكشد، لشكرش را كشت، به مغز نمرود كه رفت به اين نظامي خطاب شد او را بكش، او را زجركش كن، تا بدانجا كه ميگويند روي تختش مينشست ودونفر مأمور بودند چكش به سرش بزنند، تا چكش ميزدند ساكت بود، همينكه چكش را متوقف ميكردند پشه وزوز ميكرد، مرتباً به سرش چكش كوبيدند تا اينكه به درك واصل شد، خدا دير ميگيرد اما سخت ميگيرد. آن آقا گفت خدايا اگر امسال حاصلم خوب شد، ده يك آنرا به فقرا و ضعفا و بيچارهها ميدهم، حاصلش خيلي خوب شد وقتي كه كاه از گندم جدا شد ديد كه ده يك آن خيلي ميشود، نتوانست بدهد، گفت خدايا تو ميداني كه من امسال قرض دارم اجازه بده كه من امسال قرضهايم را بدهم انشاءالله سال ديگر اگر حاصلم خوب شد نصفش مال من و نصفش مال تو، گندم را برداشت، اتفاقاً سال ديگر بهتر از سال قبل شد، قانون استدراج است وقتيكه گندم از كاه جدا شد ديد كه اگر نصفش را بخواهد بدهد نميشود، گفت خدايا ميدانيكه من امسال ميخواهم دختر شوهر بدهم و پسر داماد كنم، وضعم خوب نيست، اجازه بده امسال همهاش مال من باشد سال ديگر همهاش مال تو باشد، سال سوم شد، همه مال خدا بايد ميشد، وقتي كاه از گندم جدا شد ديد خيلي است، ديگر اينجا آن پيش آمد كه قرآن ميفرمايد:
«ثُمّ كان عاقبة الذين اساؤالسّواي اِن كذبوا بايات الله» .
آدمهاي متقلب، آدمهاي حقهباز، آدمهاي گنهكار كمكم زير همه چيز ميزنند، ميگويند دين كدام است، لذا ديد نميتواند بدهد، خيلي است چطور همه گندمها را بدهد، گفت خدايا براي چه؟ فقرا بروند كار كنند، زحمتها كشيدم، همهاش را چطور به فقرا بدهم، نميشود، لذا گفت برويد، ظرفهاي خودم كم است ظرفهاي مردم را هم قرض كنيد الاغهاي خودمان كم است، قاطرهايمان كم است، برويد قاطر هم بياوريد تا اينكه گندمها را ببريم و بخوريم، آنها رفتند براي اينكه ظرف بياورند، از آن دور هم ابري پيدا شود، لشكر خدا پيدا شد بنا كرد بباريدن باريد، باريد، تا به آنجا رسيد كه سيل بلند شد، آمد سيل، قاطرها و الاغهاي مردم آمده بودند، ظرفهاي مردم را آورده بودند، سيل آمد، ديد الآن او را ميبرد، بروي تپهاي رفت و ايستاد، ديد سيل آمد، و همه گندمها را برد، قاطرهاي مردم را هم برد، ظرفهاي او و مردم را هم برد، آنجا عصباني شد و گفت «خدايا، گندمها مال تو بود، ديگر قاطرها كه مال تو نبود، خدايا گندمها مال تو بود اما ظرفها كه مال تو نبود»، اما آتش گرفت، آتش كه گرفت خشكوتر ميسوزد خانم وقتيكه آتش را برافروزي، بچهات ميسوزد، بخواهي ميسوزد، نخواهي ميسوزد، خانهاي كه آتش غيبت، آتش تهمت در آن بلند باشد، بچه را ميسوزاند، آن آدميكه متقلب و حقهباز باشد، آتش برافروخته و وقتي آتش برافروخت قرآن ميفرمايد: بچهات را ميسوزاند.
«وليخش الذين لوتركوا من خلفهم ذرّية ضعافا خافوا عليهم فليتقواالله وليقولوا قولاً سديداً» .
يعني اگر ميخواهي كه بچههايت زندگي خوش داشته باشند، اگر براي بچههايت تأمين آتيه ميخواهي در گفتارت مواظب باش، مواظب باش كه شهادت ناحق ندهي، مواظب باش مال مردم را نخوري، مواظب باش حقهباز نباشي، مواظب باش خانم كه شخصيت ديگران را نكوبي، اگر شخصيت ديگران را بكوبي، بدان شخصيت دخترت را ميكوبند، آن زنيكه با عروسش نسازد، يقين داشته باشد كه مادرشوهر دخترش با دخترش نميسازد، اين اختلافاتي كه بين عروس و مادرشوهر است براي چيست؟ چرا؟ معلوم است كه حسادت است، از هر دو طرف حسادت است تا ببينيم تقصير با كيست؟ چرا؟ يك چيز ديگر هم هست و آن اين است كه مادردختر آتش برافروخته، دخترش ميسوزد، لذا تقلب و حقهبازي آدم را بجائي نميرساند، ميدانيد چه چيزي آدم را بجايي ميرساند كه اگر هم مال ندارد، اما بچههايش در رفاه و آسايش هستند، زندگي خوشي دارند، فقط تقوي و رابطه با خدا، وقتي گناه در زندگي نباشد زندگي خوب است، اينها را من نميگويم، قرآن ميفرمايد:
«فاي الفريقين احق بالا من ان كنتم تعلمون» .
يعني كدام از اين دو دسته در امنيت هستند در رفا و آسايشند؟.
«الّذين آمنوا ولم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الا من و هم مهتدون» .
آن كسيكه ايمان دارد و ايمانش مشوب به ظلم نيست يعني خدا ظلم نميكند، ظلم به خدا چيست؟ شرك، گناه.
«واذ قال لقمان لابنهوهو يعظه يا بني لاتشرك بالله إن الشرك لظلمٌ عظيم» .
پرستيدن شيطان، متابعت از شيطان ظلم به خداست، بخود ظلم نكند كسيكه بايد بجائي برسد كه بجز خدا نداند، بجز خدا نبيند، خود را بقدري پست ميكند، كه از هر حيواني پستتر ميشود ظلم بخود ميكند، مثل كرم ابريشم در خود ميلولد تا بميرد، آيا اين ظلم نيست؟ ظلم بديگران، غيبت ميكند، نمامي ميكند، برچسب ميزند، شايعه پراكني ميكند، بعد هم ميگويد من مسلمانم، نه، او امنيت ندارد، اينراه آسايش ندارد، قرآن ميفرمايد رفاه و آسايش حق آنكسي است كه:
«الذين آمنوا ولم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الا من».
حتماً او رفاه و آسايش دارد «وهم مهتدون»: دست عنايت خدا هميشه روي سر اوست.
ميخواستم در جنبه دوم «وذكّرهم بايام الله» يعني مثل دوازدهم بهمن كه روزبروز توحيد افعالي خداست صحبت كنم و نميخواستم اين جنبه، قدري طولاني شود، ديگر گذشت، انشاءالله هفته آينده هم درباره اين جمله، مخصوصاً هم كه مربوط به بيست دوم بهمن است با شما صحبت ميكنم، اميدوارم كه اين بحث براي من و براي شما مفيد باشد.
خدايا به عزت و جلالت صفات انسانيت، حالت تنبه، نورانيت دل، توفيق وظيفهشناسي و عمل كردن بوظيفة، توفيق تقوي، توفيق ايماني كه مشوب به ظلم نباشد، بهمه ما عنايت فرما.
خدايا: بعزت و جلالت، ما را از تاريخ، از اين روزها پند عنايت فرما. رفع گرفتاري از همه مسلمانان بفرما.
حوائج همه مسلمانان را عنايت فرما.
خدايا: بعزت و جلالت اين آتش جنگ را هرچه زودتر بر نفع اسلام، بر نفع انقلاب خاموش فرما.
اين انقلاب و رهبر عظيمالشأن انقلاب، افراد در جبهه جنگ، سرحدات ايران ما را در پناه امام زمان(عج) از همه آفات و بليات حفظ فرماد.
والسلام عليكم ورحمة الله و بركاته
خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار
گفتارچهارم:
ايام الله(2)
بسماللهالرحمنالرحيم
«اعوذبالله من الشّيطانِ الرّجيم. بسم الله الرّحمن الرّحيم. ربِّ اشرح لي صدري و يسِّرلي امري و احلل عقدة من لساني، يفقهوا قولي».
هفته گذشته دربارة ايامالله فيالجمله با شما صحبت كردم و بحث ناقص ماند بنا شد بخواست پروردگار عالم و لطف حضرت بقيهالله عجل الله تعالي فرجه الشريف، بقيه بحث را امشب عرض كنم، بحثهاي ما انشاءالله براي هفته بعد باشد.
در اينكه اين روزها از ايامالله است اشكالي نيست و قرآن شريف ميفرمايد و «ذكّرهم بايّامالله» يعني پيغمبر: مردم را متذكر به روزهاي خدا كن، اين امري كه از طرف پروردگار عالم آمده براي چيست؟ يعني چرا ما بايد متذكر ايامالله بشويم؟ هفته گذشته گفتم از اين ايامالله كه روزهاي استثنائي است ميتوانيم پند بگيريم. خودسازي كنيم و اين همان چيزي است كه قرآن روي آن تأكيد دارد كه در تاريخ سير كنيد و از سرنوشت ديگران پند بگيريد. حتي انسان ميتواند، در گذشته خود مطالعه كند و از گذشته خود پند بگيرد. براي انسان فرصتهائي جلو ميآيد، تجربههائي جلو ميآيد آن فرصتها از دست داده ميشود و انسان از تجربهها پند نميگيرد. و اگر در حالات خود مقداري مطالعه كند ميتواند خودسازي كند چنانچه در حالات ديگران، مخصوصاً افراد موجه مطالعه كند. ميتواند خودسازي كند، در اين باره هفته گذشته فيالجمله صحبت كردم در آخر بحث به شما گفتم كه يكي از معاني ايامالله و اينكه پروردگار عالم امر ميكند كه متذكر ايامالله باشيد. اين است كه اين روزها. روزبروز توحيد افعالي است و انسان ميتواند در اين روزها توحيد افعالي را به دست بياورد و اگر كسي به توحيد افعالي موحد شد، سعادت دنيا دارد، سعادت آخرت دارد، غمها، غصهها، دلهرهها اضطراب خاطرها ميرود و بجايش يكدنيا سكوت و وقار، يكدنيا طمانينه بردل او حكمفرما ميشود، بسياري گناهان از زندگي او ميرود. بسياري از خوبيها در زندگي او ميآيد.
توحيد افعالي يعني چه؟: بحث امشب من همه راجع به توحيد است تا توحيد افعالي معلوم شود. بحث مقداري مشكل است اما اگر به عرايضم توجه بفرمائيد. اميدوارم بتوانم بحث را آسان كنم. فلاسفه و علماي علم كلام توحيد را به چهار قسم منقسم كردند:
1ـ توحيد ذاتي: معني توحيد ذاتي همين توحيدي است كه پدران ما وقتي بچه بوديم ميگفتند اول اصول دين است و معنايش اين است كه خدا يكي است و دو نيست، اين توحيد ذاتي است يعني درعالم وجود يك واجبالوجود حكم فرماست، در اين عالم هستي يك خدا هست، دوخدا نيست، دليل اينكه خدا يكي است و دو نيست دلايل واضحي دارد و بقول صدرالمتألهين كه در اسفار ميفرمايد.
توجه به واجبالوجود توحيد ذاتي را ميفهماند، يعني معناي واجبالوجود اين است كه يك وجودي كه بينهايت است، محدود به حدي نيست والا اگر محدود به حد باشد ديگر واجب نيست، معناي واجبالوجود يعني آن وجوديكه در همهجا هست، در ازل بوده و تا ابد هست وقتي ما تصور چنين وجودي را بكنيم ديگر دوئيت و دوگانگي، محالست. براي اينكه معناي واجبالوجود، يعني دونبودن، اگر دو شد محدود ميشود، هر دو محدود ميشوند و هر دو از واجبالوجود بودن ميافتند لذا معناي توحيد ذاتي يعني خدا يكي است و دو نيست دليلش هم از نظر فلسفه وعرفان بسيار واضح است و همين مقدار كه انسان واجب را درك كند، درك اينكه او يكي است و دو نيست به اين توحيد ذاتي ميگويند.
2ـ توحيد صفاتي: كه اين توحيد صفاتي منحصر به شيعه ميباشد، در مقابل سنيها كه صفات پروردگار عالم را زائد بر ذات ميدانند اما شيعه اين امتياز را دارد كه صفات پروردگار عالم را عين ذاتش ميداند و اگر بخواهيم براي شما مثال بزنم تا قدري قريب به ذهن باشد بقول ما طلبهها معنا را تقريب به ذهن ميكند نظير شوري براي نمك يا نظيرتري براي آب، نمك يعني شوري، اينطور نيست كه نمك يك ذاتي باشد و شوري بر آن عارض شده باشد، نظير ما وعلم ما، نظير ما و قدرت ما، نظيرما و اراده و شعور ما كه اينها زائد بر ذات ما است يك وقتي شما عالم نبوديد بعد عالم شديد، وقتي بچه كوچكي بوديد، هيچ قدرت نداشتيد بعد قادر شديد، يكوقت هم پير ميشويد و اين قدرت از شما گرفته ميشود اما اگر بخواهي شوري را از نمك بگيري نميشود، شوري را از نمك گرفتن يعني نمك را معدوم كردن اگر بخواهي تري را از آب بگيري، نميشود. تري را از آب گرفتن يعني آب را معدوم كردن، صفات پروردگار عالم يعني علم خدا، ارادة خدا، قدرت خدا، شعور خدا، اينها زائد برذاتش نيست، عين ذاتش است. وجودش يعني علم، يعني اراده، يعني قدرت، مثل نمك، يعني شور، شور يعني نمك، اين همان چيزي است كه اميرالمؤمنين سلامالله عليه در اول نهجالبلاغه در همان خطبه اول ميفرمايد: «وكمال التوحيد نفي الصفات عنه»، يعني انسان موحدي كه ميخواهد، مرتبه دوم توحيد را پيدا كند، بايد صفات را از خدا سلب كند و بايد بگويد صفات عين ذات است، مثل ما نيست كه صفات ما عارض بر ذات باشد و عين ذات نباشد، دليل بر اين مطلب هم واضح است براي اينكه واجبالوجود خدا، يعني آنكه محتاج نيست و اگر احتياج داشت مثل من و شما بود ممكن بود، معني واجبالوجود وخدا و اينطور الفاظ مترادف نظير الله يعني آنكه به هيچ كس و به هيچ چيز احتياج ندارد، بنابراين اگر صفات پروردگار عالم عين ذاتش نباشد لازم ميآيد كه احتياج به صفاتش داشته باشد، نظير ما كه احتياج به قدرت داريم، نظير ما كه احتياج به علم داريم، احتياج به شعور و اراده داريم، اگر پروردگار عالم مثل ما باشد يعني به علم احتياج داشته باشد. به اراده و قدرت احتياج داشته باشد، محتاج است، محدود و ممكن است و خداي محتاج ديگر خدا نيست، اينجا هم به قول صدرالمتألهين عليهالرحمه در اسفار قدري كه انسان واجب را تصور كند، واجب را درك كند كه يعني چه، توحيد صفاتي برايش پيدا ميشود.
همينقدر درك كند واجب آنست كه محتاج نيست، پس ملتزم ميشود كه: علم خدا، قدرت خدا و ارادة خدا عين ذات اوست. نظير شوري براي نمك و تري براي آب، باز تكرار ميكنم كه اين مثال فقط براي تقريب به ذهن است و الله از نظر عرفان و فلسفه مثال غلط است بالاتر از اين حرفها است. اينهم مرتبه دوم از توحيد كه به آن توحيد صفاتي ميگوئيم، درك كردن اين دو نحوة توحيد كار آساني است يعني انسان ميتواند با درك اين دو از نظر عقيده موحد باشد. اما بايد از نظر رفتار و كردار هم موحد باشد، يعني آن چيزي كه پاها در آن لنگ است و معمولاً هم در آنجا لنگيم مرتبه سوم از توحيد است.
3ـ توحيد عبادي: معني توحيد عبادي اين است كه انسان براي چيزي، براي كسي كار نكند، جز براي خدا كاري انجام ندهد و به عبارت ديگر چيزي و كسي جز خدا در دلش حكومت نداشته باشد و اگر كسي ادعا كند كه من اينچنين توحيدي را دارم، ادعا خيلي بزرگ است و قرآن شريف با كمال صراحت ميفرمايد اگر جز خدا بردلت حكومت داشته باشد، بتپرست هستي! اگر از غير خدا اطاعت كني، از طاغوت، از شيطان متابعت كني، كرنش در مقابل شيطان كني بتپرست هستي. وقتي انسان ميتواند بگويد من توحيد عبادي دارم كه هوي و هوس محرك او نباشد اگر بگويد دلم ميخواهد چنين و چنان كنم و اگر هوي و هوس برگردنش رشتهاي انداخت و از هر طرف كه خواست او را برد اين آدم موحد نيست. قرآن ميگويد: او بتپرست است.
«افرأيت من اتّخذ الههُ هواه واضلّه الله علي علم»
يعني اي پيغمبر آيا نميبيني افراديكه هوي و هوس را ميپرستند، بتپرستيدن فقط اين نيست كه سنگي را مثل زمان جاهليت يا چوبي را به پرستند، اين يك نحو بتپرستي است. غير خدا را پرستيدن، در مقابل غير خدا كرنش كردن، اينهم از نظر قرآن بتپرستي است و به عبارت ديگر مرتبه سوم از توحيد يعني عبادي را ندارد توحيد عبادي يعني فقط در مقابل خدا كرنش كردن، اينهمان جملهاي است كه ما در نماز ميخوانيم «اياك نعبد» در جلسه افراديكه ادبيات آنها خوب باشد ميدانند كه «تقديم ماهو حقه التأخير» مفيد به حصر است بايد بگويد: «نعبدك» در اياك نعبد ضمير مقدم شده تقدم ضمير دلالت بر حصر ميكند، معنايش اين است خدايا فقط و فقط ترا ميپرستيم، نه هوي و هوس، نه، شيطان و بتهاي ديگر نه، اما اگر كسي شهوتپرست باشد، دنياپرست باشد، پولپرست باشد، چه كسي پولپرست است؟ آنكه از هر راهيكه بشود پول به دست بياورد ميآورد، چه كسي پولپرست است؟ آن كسيكه دلبستگي به پول نميگذارد حقوق واجبش را بدهد و نميگذارد كه به فقرا و ضعفا رسيدگي كند. او پولپرست است، آن كسيكه زمان جاهليت بود. خرماپرست بود، چوبپرست و سنگپرست بود، يا الآن هم در هندوستان و ژاپن متمدن افرادي هستند كه بتپرستند و بتپرستي بعضي از آنان به حدي با عار و ننگ است كه اصلاً نميشود گفت مثلاً الآن در اين زمان علم در هندوستان افرادي هستند كه آلت رجوليت يا آلت انوثيت را ميپرستند، سجده ميكنند: و اين در ايران نيست، در آمريكا و شوروي نيست اما اگر بخواهيم برايش مصداق پيدا كنيم آن كسيكه غريزه جنسي مهارش كرده باشد، بواسطه غريزه جنسي گناه كند.
اگر نتواند جلوي غريزه جنسي را بگيرد، او بتپرست است، آن آلت رجوليت يا انوثيت ميپرستد، اينهم غريزه جنسي را ميپرستد، آن سنگ ميپرستد، اين پول ميپرستد آن از خرما بتي ميساخت و به آن سجده ميكرد، اينهم زن ميپرستد قلبتهم نسائهم» دنياپرست به اين بدبختيها گرفتار است خلاصه حرف اينكه معناي توحيد افعالي يعني «اياك نعبد» يعني فقط و فقط در مقابل خدا كرنش كردن نه در مقابل شيطان، نه در مقابل اماره و نه در مقابل هوي و هوس.
در سوره يس كه سوره خوبي است و تقاضا دارم اين سوره را صبح به صبح بخوانيد كه در زندگي دنيا و آخرت شما خيلي مؤثر است، در اين سوره ميخوانيم:
«الم اعخد اليكم يا بنيآدم اَنْ لاتعبدوالشيطان انه لكم عدوٌمبين»
يعني بنيآدم مگر در ازل با هم معاهده نكرديم كه تو بتپرست و شيطانپرست نباشي، چرا شيطان را پرستيدي؟ آنهم آن دشمن مگر به تو نگفتم كه شيطان دشمن تست. مگر نگفتم كه دشمن باباي تو بود و او را از بهشت بيرون كرد؟ مگر نگفتم چندين مرتبه قسم خورده كه ترا اغواء كند، چرا اين دشمن را پرستيدي ميبينيم چنانچه در آن آيه ميفرمايد، آن كسيكه هوي و هوس بردلش حكمفرما باشد هوي و هوس را ميپرستد، يعني پولپرست و شهوتپرست است، شهوتپرست است، رياستطلب يعني رياستپرست است اين آيه هم ميفرمايد، آن كسيكه شيطان او را مهار كرده باشد و شيطان او را به آنجا كه ميخواهد بكشد، شيطانپرست است، فرقش با توحيد ذاتي اين است كه اگر العياذبالله توحيد ذاتي را قبول نداشته باشيم، مشرك و نجس هستيم و اما اگر كسي توحيد عبادي را قبول نداشته باشد يا به آن عمل نكند نجس نيست اما بالمال در زندگيش يك نوع شرك موجود است و از نظر قرآن و روايات اهلبيت هم اين مطلب فهميده ميشود.
4ـ توحيد افعالي: اين مقدمه مشكل را كه عنوان كردم براي مرتبه چهارم از توحيد است.
معناي توحيد افعالي اين است كه انسان بايد در اين عالم مؤثري جز خدا نبيند، معناي توحيد افعالي را قرآن شريف بيان ميفرمايد اين آيه خوبي است و هميشه بخوانيد. ميفرمايد:
«قل اللهم مالك الملك توتي الملك من تشاءِ وتنزعِ الملك ممن تشاءِ و تعزً من تشاءِ بيدك الخير انك علي كلً شئ قدير»
يعني اي پيغمبر بگو خدا مالك تو، شهرت و مال و جاه و وجاهت تست، عزت را خدا ميدهد، ذلت را خدا ميدهد، يعني عزتت را ميگيرد، معناي ذلت را خدا ميدهد يعني اينكه عزت را ميگيرد، ملك و قدرت را خدا ميدهد، و همين خداست كه گاهي ملك و قدرت را ميگيرد، به اين ميگويند توحيد افعالي: «لاالله الا الله» معنايش همين است، معناي «لااله الا الله» يعني لا مؤثر في الوجود الاالله، هيچ چيزي در اين عالم جز خدا، نميتواند تأثير كند، اگر هم مسببي بنام سبب ظاهري در اين عالم هست اين وسيلهاي بيشتر نيست و اين وسيله را هم خدا مقرر فرموده است، سعادت من مرهون خداست، اگر بواسطه علم يا بواسطه قدرت و شهرت و مكنت سعادتمند ميشويم اينهم دست خداست، يعني خدا بواسطه علم و قدرت و شهرتتان بشما سعادت ميدهد كه همين واسطه را هم خدا آفريده است، خدا به شما علم داده، خدا به شما قدرت داده، خدا به شما وجاهت ملي داده خدا به شما نعمت داده و شما كسي نيستيد كه بتوانيد نعمتي بدست بياوريد، او به شما داده است، وسيله براي سعادت شماست اين معناي «لا اله الاالله» است.
اگر در توحيد عبادي، پاي نوددرصد لنگ بود اينها پاي نودوپنج درصد بلكه بيشتر لنگ است، لذا در سوره يوسف پس از آنكه زليخا را با آن نكبت معرفي ميكند و آن را قدرت اول معرفي ميكند بعد قرآن يك جمله دارد و ميفرمايد «وما يومن اكثرهم بالله الاّ وهم مشركون» يعني مردم غالبشان ايمان بخدا دارند، يعني خدا را يكي ميدانند ايمان به خدا دارند. قول اميرالمؤمنين(ع) را ميپذيرند صفاتش را عين ذات ميدانند، حتي توحيد عبادي دارند، چيز و كسي بردل آنان حكمفرما نيست اما وقتي به توحيد افعالي برسد لنگ است، اراده من، قدرت من، علم من، جاه من، جلال من، خواست من، و اينها با توحيد افعالي تناسبي ندارد، خواست خداوند است، و علم از خداست، مال از خداست، قدرت از خداست و اينكه انسان بتواند چنين توحيدي را در دل رسوخ داده و بر طبق آن عمل بكند، كاري است بسيار مشكل، اگر كسي توحيد افعالي نداشته باشد غم و غصه، دلهره، اضطراب خاطر، نگراني و خوف و ترس از ديگران بردلش حكمفرماست و اگر توحيدافعالي داشته باشد غموغصه ندارد.
در دوازدهم بهمن، وقتيكه استاد بزرگوار ما رهبر عظيمالشأن انقلاب ادامالله ظله از فرانسه ميآمدند، خبرنگار در هواپيما از ايشان سؤالي كرد. گفته بود الآن چه حال و خاطرهاي داري؟ فرمودند هيچ، وقتيكه براي تبعيد ميرفت هيچ. الآن هم كه برگشته هيچ:
به قول قرآن شريف «لكيلاتأسوا علي مافاتَكم ولاتفرحوا بما اتاكم»
توحيد افعالي داشته باش تا اينكه نعمتي برايت آمده خوشحال نشوي و از اينكه نعمتي از تو سلب شده بدحال نشوي هرچه خدا بخواهد آن خوبست.
زني عارفه، دم مرگ بود، عرفا در اطرافش بودند، يكي از آن عرفا گفت ما كسي را عارف نميدانيم. مگر اينكه بر نعمتها شكر كند، ديگري گفت ما عارف را عارف نميدانيم مگر اينكه در بلا شكر كند، آن زن جملهاي در دم مرگ گفت كه عاليست. گفت عارف را عارف نميدانم مگر اينكه در عالم هستي بغير از خوبي چيزي نبيند.
آنچه از طرف حق ميآيد خوبست، توحيد افعالي اين است هرچه باشد، آنچه از طرف حق ميآيد مصلحت است، آنچه از طرف خدا ميآيد سرنوشت است و بايد بيايد ميآيد، غم خوردن سرنوشت را تغيير نميدهد خوشحال شدن هم تغيير سرنوشت نميدهد. غمهاي بيجا، خوشيهاي بيجا كه هردو براي اعصاب انسان ضرر دارد بايد كنار برود. يكي هم اين است كه ديگر از عملش، از قدرتش سوء استفاده نميكند عزيزانم: مقداري در قضيه پهلوي و خاندانش، رضاشاه محمدرضا شاه و اطرافيانش، قضيه ساواك، مطالعه كنيد و مخصوصاً در اين انقلاب ما بايد از روش زمان طاغوت پند بگيريم سپاه، بسيجي، جهادي، مسئولين مخصوصاً روحانيت، مخصوصاً فرهنگيها بايد پند بگيرند، بايد نگاه كنند، مطالعه كنند ببينند چهطور شد كه آن قدرت با آن عظمت ناگهان نابود شد. رضاشاه را بيك ساعت عزل كردند. اينها پند است.
از تهران و اصفهان او را به جزيره خواستند ببرند و در آنجا بميرد، در منزل يكي از متمولين اصفهان بود و در ايوان قدم ميزد، چه ميگفت؟ همين جمله رضاشاه نفهم در زندگي ما خيلي مؤثر است. تا توحيد افعالي حق را درك كنيم، ميگفت مرتباً در ايوان قدم ميزد از اينطرف به آن طرف ميرفت و مرتب اين جمله را تكرار ميكرد و ميگفت: اعليحضرتا، قدرقدرتا، شاهنشاها، رضاشاه پهلوي، زكي! مرتب ميگفت؛ راستي خوب گفت: قدرقدرتها: كو؟ چرا رفت؟ شاهنشاها! چرا رفت؟ مگر ميشود با آخوند در افتاد، از شما فرهنگيان تقاضا دارم اين را هميشه در نظر داشته باشيد. با آخوند نميشود در افتاد. عمامه را نميشود برداشت، هركه خيال كند ميشود. اشتباه كرده. در حال رضاشاه مطالعه كنيد، خيلي قدرت بود، اسمش در ميان مردم يك لولوي بتمام معنا بود، بعد در مورد پسرش، اگر پسرش اين جمله باباش را هميشه درنظر ميداشت، من خيال ميكنم اگر پسر اين جمله چهار پادار منشي را در كاخ سعدآبادش با طلا نوشته بود كه بابايم در وقت رفتن مرتب تكرار كرد اعليحضرتا، قدرقدرتا، شاهنشاها، رضاشاه پهلوي، زكي. بس بود. به اين توحيد افعالي ميگويند، در عرض يك ساعت بساطش جمع شد در سوره الرحمن ميخوانيم كه «كل يوم هوفي شأن» يعني پروردگار عالم هر آني دريك شأن و مقامي است. پادشاهي به وزيرش گفت معناي اين آيه چيست؟ هرچه كردند نتوانستند براي آن معناي دلپسند پيدا كنند. يك آخوند مكتبي را ديدند به او گفتند «كل يوم هو في شأن» يعني چه؟ گفت اين را براي كه ميخواهيد؟ گفتند براي شاه ميخواهيم. گفت برويم نزد شاه جوابش را همانجا ميگويم. بآنجا رفت و گفت وقتي من جواب ميدهم كه من وزير بشوم يعني وزير، آخوند مكتبي بشود شاه قبول نمود و پست را تبديل كرد؟ وقتي بجاي وزير نشست گفت معناي كل يوم هو في شأن يعني همين، يعني يك وزير را در يك آن آخوند مكتبي كرد و يك آن آخوند مكتبي را وزير كرد. قدرت محمدرضا خيلي زياد بود اما سوء استفاده كرد، ساواكش با آنهمه جنايت تيشه به ريشه همه آنها زد و اين آقا با آنهمه قدرت كه ميدانيم اين روزها دنيا پشت به پشت يكديگر كرده بود كه او نرود، نه فقط آمريكا همة دنيا پشت به پشت يكديگر كردند كه او نرود، دستها يكي پس از ديگري، داخلي و خارجي كار ميكرد كه او نرود، اما خدا ميخواست برود، بدست و پاي خودش بدون زور سوار هواپيما شد و رفت ميدانست هم كه رفت، لذا وقت رفتن گريه كرد او رفت بچهها از دبستانها و راهنمائيها و دبيرستانها در خيابانها ريختند و ميگفتند محمدرضا برو؛ تمام شد، اينهمه قدرت پر، محمدرضا پر يعني مثل الاغ مثل مرغ. كه از اين طرف به آنطرف ميپرداين قدرت هم تمام شد اما اين قدرت امام كه در دنيا مثلش را ندارد يعني شما در تاريخ غير از پيغمبر و ائمهطاهرين نميتوانيد كسي را پيدا كنيد كه اينقدر محبوبيت داشته باشد نميتوانيد پيدا كنيد، اينقدر نفوذ كلمه داشته باشد: نفوذ كلمه به اينجا برسد كه الآن اگر امر كند كه همه بايد به جهاد بروند، همه بايد به جبههها بروند مثل اينكه امر كند همه بايد جشن بگيرند آنروز را جشن ميگيرند، دشمن با اينهمه كمبودها ما را در محاصره اقتصادي ميافكند ما الآن كمبود و مصيبت خيلي داريم، اما اين ملت با اين كمبودها، با اين مصيبتها، با اين جنگها نه تنها ميسازد بلكه استقبالش ميكند چرا؟ چون به آن كسيكه در جماران است عشق ميورزد اين محبت از كجا پيدا شده؟ چه كسي اين محبت را داده؟ در آخر سوره (يس) ميخوانيم:
«قل اللهم مالك الملك، توتي الملك من تشاء وتنزع الملك ممن تشاء وتعزّ من تشاء وتذل من تشاء بيدك الخيرانك علي كلّ شئ قدير».
ميخوانيم: اي خدائيكه فرمان همه اشياء بهدست تست، در دعا هم ميخوانيم بيده ملكوت كل شي فرمان عالم در دست خداست، لذا سوء استفاده از مقام، از علم از شهرت غلط است. و آنكه سوء استفاده ميكند توحيد افعالي او گنگ است. دلهره اضطراب خاطر، نگراني، تخيلها، وسوسهها، ترسها، غلط است، ترس كسي دارد كه خدا را نداشته باشد، دلهره و اضطراب خاطر كسي دارد كه توحيد افعالي نداشته باشد والا اگر توحيد افعالي داشته باشد. اصلاً و ابداً ترس نيست، ديگر از هيچ چيز نميترسد، روايت داريم «من خاف الله خافَ عَنه كُلشي» هركه از خدا بترسد همه از او ميترسند «ومن لم يخف من الله خاف عن كلشي» و هركه از خدا نترسسد از همه چيز ميترسد، اگر از كسي ترس داريد براي اين است كه از خدا نميترسيد، اگر غم و غصه داريد، اگر غم و غصه بردل شما مستولي شده، دلهره و اضطراب خاطر از خود داريد براي اين است كه توحيد افعالي را هضم نكردهايد. بحث قدري مشكل بود اما اميد است با توجه شما عزيزان بحث مفيد باشد و تقاضا دارم از اين روزهاي استثنائي توحيد افعالي حق را درك كنيد. توحيد افعالي حق را هضم كنيد كاري كنيد كه لااقل مقداري از توحيد عبادي و توحيد افعالي را داشته باشيد تا بتوانيد بگوئيد من آنم كه چهار مرتبه از توحيد را دارم به توحيد ذاتي عقيده دارم، به توحيد صفاتي عقيده دارم به توحيد عبادي و افعالي عمل ميكنم.
خدايا به عزت و جلالت قسمت ميدهيم صفات انسانيت، حالت تنبه، نورانيت دل، همه مراتب توحيد را به همه ما عنايت فرما. خدايا به عزت و جلالت رفع گرفتاري از همه مسلمانها بفرما.
خدايا تو ميداني اين روزها روزهاي حساسي است، خدايا بعزت و جلالت بفرياد همه مسلمانان برس.
اين آتش جنگ را هرچه زودتر بر نفع اسلام، بر نفع انقلاب خاموش بفرما، اين انقلاب و رهبر عظيمالشأن انقلاب، افراد در جبهه جنگ، سرحدات ما ايران در پناه آقا امام زمان(عج) از همه آفات و بلييات حفظ بفرما.
وعجل اللهم في فرج مولانا صاحبالزمان
خدايا، خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار
گفتارپنجم:
مصائب زهرا(س)
«اعوذبالله من الشّيطانِ الرّجيم. بسم الله الرّحمن الرّحيم. ربِّ اشرح لي صدري و يسِّرلي امري و احلل عقدة من لساني، يفقهوا قولي».
امشب شب شهادت صديقه طاهره حضرت زهرا سلامالله عليها است لذا بايد اظهار ارادتي خدمت حضرت زهرا(ع) بكنيم و اميدواريم حضرت بقيهالله عجلالله تعالي فرجهالشريف كه صاحب عزاست نظر لطفي به جلسه داشته باشد و با حاجت برآورده شده از اين مجلس بيرون برويم. تقاضايي كه از همه زن و مرد دارم اين است كه توجه داشته باشيم كه وضع امروز ما وضع استثنائي است، وضع حساسي است، وضع سرنوشتساز است. در ضمن اينكه حاجات خصوصي خود را درنظر داريد قضيه جنگ را كه مهمترين قضيهها براي ماست درنظر داشته باشيد وضع تسلط دشمن برما واينكه تصميم دارد به اسلام و به اين جمهوري اسلامي ضربه بزند، در نظر همه شما زن و مرد باشد و مخصوصاً عزيزان در جبهه مرتباً به من تلفن ميكنند، نامه مينويسند، پيام ميدهند كه به ياد ما در جلسات باشيد. لذا شما عزيزان كه پشت جبهه هستيد حتماً امشب به ياد جوانان عزيز در جبهه باشيد و اميدواريم بتوانيم براي اين جنگ، براي اين وضع استثنائي، براي سرحدات ما و افراديكه در آن شهرها زندگي ميكنند كاري كنيم. يعني ما از حضرت زهرا سلامالله عليها بخواهيم و ايشان نظر لطفي بفرمايد. لذا از جهات عديدهاي سزاوار است كه امشب راجع به زهرا سلامالله عليها، با شما صحبت كنم و بحث ما انشاءالله براي هفته آينده باشد.
زهرا سلامالله عليها يك زني است كه مثل او نيامده و نخواهد آمد. پيغمبر صليالله عليه وآله بارها اين آيه شريفه را بر زهرا(ع) تطبيق ميكردند و براي زهرا ميخواندند.
ميفرمودند: عزيزم: «اِنَّ اللهِ اُصطَفيكِ وَطهَّرَكِ واصطَفيكِ علي نِساءِ العالَمِين» .
يعني: زهرا جان تو زني برگزيده شده هستي، تو زني هستي كه از همه زنان عالم برتري، تو زني پاك و مقدس هستي، لذا اگر ما بخواهيم زهرا(ع) را معرفي كنيم اين آيه شريفه بهترين معرف براي زهرا است، برگزيده شده در ميان زن و مرد، از همه زنان و مردان بهتر، انتخاب شده از ميان مردم، پاك و منزه، از نظر روح، از نظر بعد معنوي، واينكه از ميان زنهاي جهان برگزيده شده ميباشد. راجع به زهراء مرضيه از هر بعدي كه صحبت كنيم زهرا(ع) سزاوار آن بعد است و بهترين ابعاد يك زن را دارد. زهرا(ع) از نظر حسب و نسب فوقالعاده عالي است، از نظر نسب يعني از نظر پدرومادر زهراي مرضيه پدري دارد مثل پيغمبر اكرم(ص)، شوهري مثل اميرالمؤمنين سلامالله عليه، فرزنداني چون حسن و حسين و حضرت زينب و امكلثوم سلامالله عليهم دارد. از نظر پدر مثل پيغمبر اكرم(ص) كه جداً بايد گفت از نظر صفات انسانيت به انتها رسيد.
بلغ العلي بكماله، كشف الدُجي بجماله
حَسُنت جميع خصِاله، صلّوا عليه وآله
از نظر مادر، زنيكه بايد گفت بعد از حضرت زهرا سلامالله عليها بهترين زنان است. اگر حضرت خديجه(س) بنور اسلام نميتوانست از مكه بيرون بيايد. از همان روز اول تا روزيكه از دنيا رفت بلكه بايد بگوئيم تا روزي كه شهيده شد يار پيغمبراكرم(ص) بود. تمام هستي خود را در راه اسلام داد. آن زنيكه اول ثروتمند در حجاز بود، ايثارگري و فداكاريش براي اسلام به آنجا رسيد كه وقت مردن كفن نداشت و نميخواست خود به پيغمبر(ص) بگويد. لذا توسط زهراي كوچك خود به رسولالله(ص) پيغام داد كه كفن ندارم و موقعي كه ميخواهي مرا كفن كني در عبائي كه در موقع وحي روي سر ميانداختي مرا كفن كن، از اين دنيا رفت و از مال خود حتي يك كفن هم نبرد و با يك عباي كهنه به خاك سپرده شد. لذا ميشود گفت از نظر نسب، زهراي مرضيه سلامالله عليها اول زن است. و از اين به بعد زني به مثل او نيامده و نخواهد آمد. بالاتر از اينها از نظر نسب بايد بگوئيم اگر حضرت زهرا(س) را از نظر قانون وراثت مورد بحث قرار بدهم، پدر و مادري مثل حضرت پيغمبر(ص) و حضرت خديجه(س) دارد كه وقتي بناشد نور زهرا سلامالله عليها منعقد شود و به اين جهان بيايد به پيغمبر(ص) خطاب شد كه بايد از مردم كناره بگيرد. پيغمبر(ص) پاك و منزه است، از نظر دل بهترين دلهاست و از نظر معنويت بهترين معنويت را دارد اما ميخواستند آن كدورتهاييكه از تماس با مردم براي وي پيدا ميشود موقع انعقاد نور زهرا(س) آن كدورتها هم نباشد. لذا پيغمبر اكرم(ص) به كوه حرا رفت و چهل شبانهروز آنجا مشغول عبادت بود. هيچ كس را راه نميداد، با هيچ كس جز خدا تماس نداشت، چهل شبانهروز پيغمبر(ص) در آنجا عبادت ميكرد وحضرت خديجه در خانه بود. در بروي خديجه بسته بود، از آن جملهاي كه وقتي پيغمبر در زد و او جواب داد فهميده ميشود كه حضرت خديجه هم مثل پيغمبراكرم(ص) از مردم كناره گرفته بود. چهل شبانه پيغمبر(ص) در كوه حرا و حضرت خديجه در خانه مشغول عبادت خدا بودند، يعني جز به خدا با كسي تماس نداشتند، جز ياد و ذكر خدا چيزي نميگفتند و بالاخره جز عبادت كاري نميكردند. چهل شبانهروز تمام شد، شب چهلويكم جبرئيل آمد به پيغمبر اكرم(ص) گفت كه بلند شو و به خانه برو. پيغمبر(ص) تشريف آوردند و در خانه را زدند، حضرت خديجه(س) عرض كرد كيست كه در خانه مرا ميزند، جز پيغمبر كسي حق ندارد اين در را بزند. پيغمبر(ص) فرمودند من هستم در را باز كرد بخانه تشريف بردند. از عالم ملكوت و از بهشت غذا آمد. آن قانون وراثت و اينهم قانون تغذيهاش، آن غذا را فقط پيغمبر اكرم(ص) و حضرت خديجه(س) خوردند. دستور داده شده بود كه كسي بجز شما دو نفر حتي اميرالمؤمنين سلامالله عليه، كسي اين غذا را نخورد. غذا را خوردند، دستور داده شد كه نور زهرا بايد منعقد شود، خود حضرت خديجه سلامالله عليها ميگويد از رختخواب پيغمبر(ص) بيرون نيامدم مگر اينكه نور زهرا را در خود يافتم. از همان روزهاي اول با مادرش درددل ميكرد، از همان روزهاي اول حضرت زهرا(س) مونس حضرت خديجه(س) بود و بعضي اوقات پيغمبر(ص) وارد خانه ميشد ميديد حضرت خديجه(س) دارد حرف ميزند و حضرت خديجه ميگفت اين كودك در شكم من مونس من است، با هم درددل ميكنيم، با هم حرف ميزنيم از نظر قانون تغذيه در وقت انعقاد نطفه بهتر از پيغمبر(ص) و علي(ع) است و از نظر قانون وراثت هم از پيغمبر(ص) و علي(ع) بهتر است و در ميان مردان و زنان در جهان كسي از نظر قانون وراثت، از نظر حسب و نسب، از نظر قانون تغذيه در وقت انعقاد نطفه مثل زهرا(س) نيامده و نخواهد آمد.
زهراي عزيز به دنيا آمد، يك زندگي پرتلاطمي در اين 18 سال زهراي مرضيه دارد. از نظر تاريخ در مورد زندگي 9 سال اول حضرت زهرا صحبت نشده است. از نظر تاريخ اسلام آن نه سالي كه شوهردار بود در مورد وي صحبت كردهاند، اما همان نه سالي كه قبل از ازدواج زهرا(س) بود، زهرا(س) در رنج، در زندگي پرآشوب، در يك زندگي پرتلاطم پرورش يافته است و معمولاً اينچنين زناني هم بايد در اينچنين زندگيها پرورش يابند، كوخنشينها بايد زهرا بشوند. زندگيهاي پرتلاطم بايد زهرا و زينب را تحويل جامعه بدهد و به قول حافظ:
ناز پروده تنعم نبرد راه به دوست
عاشقي شيوه رندان بلاكش باشد
ج
زهراي مرضيه(س) در آن 9 سال صدمههايي را در مكه پشتسر گذاشت. صدمههايي كه قرآن شريف در سوره الم نشرح به پيغمبر اكرم(ص) منت ميگذارد و ميگويد:
«بِسْم الله الرَّحمنِ الرَّحيم ـ ألَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ وَوَضَعْنا عَنْكَ وِزْرَكَ الَّذي أنْقَضَ ظَهْرَكَ وَرَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ».
يعني پيغمبر، به تو شرح صدر داديم، ترا دريا دل كرديم كه توانستي اين اسلام را به مردم برساني، مصيبتهاي كمرشكن مكه را از گردهات برداشتيم و آن مصيبتها و آن بلاها بود كه توانست اسلام را به اين احد بياورد و بلاخره همان مصيبتهاي كمرشكن مكه «ورَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ» اسم تو، اسلام تو، نام تو رفعت پيدا كرد يعني جهاني شدي. آن ده ساليكه پيغمبر(ص) در مدينه تشريف داشتند 74 جنگ براي ايشان جلو آمد، معمولاً همه جنگها تحميلي بود. در اين 74 جنگ كم پيدا ميشود كه جنگي ابتدائي باشد، اگر هم ابتدائي بود آنهم باز براي دفاع بود، براي رفع بود. در ده سال 74 جنگ آنهم چه جنگها و مشقتهايي، جنگهاييكه براي اسلام و مسلمانان جلو آمد. به اندازهاي در محاصره اقتصادي بودند كه به قول جرجي زيدان شمشير نداشتند يا اگر داشتند غلاف نداشتند، مركب نداشتند يا اگر داشتند چند نفر يك مركب داشتند و به قول جرجي زيدان، نه تنها مركب نداشتند بلكه كفش نداشتند كه در پا كنند. لذا پاسداران عزيز و افراد نمونه در جبهه بايد به اين امر توجه داشته باشند اگرچه اينها نمونهاند اما نمونهتر از اينها مسلمانان صدر اسلام بودند.
جرجي زيدان مينويسد در جنگ موته دو نفر نظامي با يك دانه خرما بودند. يك نظامي ناهارش آب و يك دانه خرما بود، خرما را بيرون ميآورد و به ديگري ميداد. آن نظامي آن دانه خرما را به عنوان ناهار ميخورد.
در جنگ ذاتالرقاع همه پياده بودند، نه فقط پياده بودند بلكه كفش نداشتند، در بيابانها راه ميرفتند، از اثر ريگها و خارها پاهايشان، همه زخم شده و كهنه بپا بستند لذا جنگ به «ذات الرقاع» مشهور شد. مسلمانها در آن ده سال سفيرشان مثل دهية كلبي از مدينه به روم ميرفت و برميگشت. به قول جرجي زيدان كه مينويسد اين آقاي سفير خوراكش شير شترش بود و خوراك شترش علف بيابان، استراحتش پهلوي شتر و در سايه شتر بود، فرش او جل شتر بود و همينطور از مدينه به روم رفت و از روم به مدينه برگشت و توانست سفارت خود را بخوبي انجام دهد.
اين وضع مدينه است شما ببينيد كه وضع مكه در آن 13 سال چه خبر بود كه قرآن شريف ميفرمايد مصيبتهاي كمرشكن مكه را از گردهات برداشتيم. يعني الآن تو راحتي، درجنگي، آنهم جنگ با اين محاصره اقتصادي، با اين كمي زاد و توشه، با اين كمي تجهيزات اما حالا در راحتي هستي، ناراحتي تو در مكه بود. زهراي مرضيه در اين بلاها بود، در اين مصيبتهاي به قول قرآن شريف (كمرشكن) پرورش يافته بود. شعب ابيطالب را زهرا(س) پشتسر گذاشت، يعني اين مردم، مردم مكه وقتيكه نتوانستند جلوي تبليغ پيغمبر را بگيرند مسلمانها را محاصره اقتصادي كردند و بهقدري براي آنها سخت شد كه آنها مجبور شدند كه چهل نفر مسلمان از زن و مرد و بچه به وسط بيابان در يك درهاي رفتند و سه سال در آنجا زندگي كردند. به قول اميرالمؤمنين سلامالله عليه كه در نهجالبلاغه به معاويه ميفرمايد: معاويه شما افرادي بوديد كه ما را در شعب ابيطالب محاصره كرديد آنهم در مدت 3 سال، بچههاي ما از گرسنگي و تشنگي مردند. زنهاي ما از گرسنگي و تشنگي پوست گذاشتند. بسياري از زنان در شعب ابيطالب يا بعداً مردند! بهقول اميرالمؤمنين روزها از گرما داد اين زن و مرد بلند بود، شبها از سرما بعضي از اوقات فرياد آنها بلند ميشد. نه براي گرما سايهاي داشتند و نه براي سرما پوششي.
زهراي مرضيه در آن صدماتي كه به مسلمانها وارد ميشد آنهم چه صدمههايي، مادر عمار ياسر اول كشتهاي است كه اسلام داد يعني اول كشته اسلام يك زن بود. او را در ميان مردم ميآوردند برهنه كرده و به او تازيانه ميزدند، غش ميكرد. بعد دوباره به زندانش ميبردند تا بالاخره در آخر كار براي ارعاب ديگران اين زن را آوردند، يك پايش را بيك شتر و پاي ديگرش را به شتر ديگري بستند و دو شتر را در دو طرف بردند و زن را دو نصف كردند. براي اينكه كسي مسلمان نشود. اينگونه شهداء در زنها زياد ديده شد. پدر عمار ياسر را زير تازيانه بقدري شكنجه ميكردند، به او تازيانه ميزدند، غش ميكرد او را در آب ميانداختند به هوش ميآمد، دو دفعه از آب بيرون ميآوردند و تازيانه ميزدند، او هم زير تازيانه ميگفت: اسلام، اسلام، اسلام، احداً، احداً تا بالاخره زيرتازيانه جان داد. سرانجام چند نفر مسلمان كه باقي ماندند مجبور شدند به حبشه فرار كنند كه آنهم براي آنان خيلي نتيجه نداشت.
زهراي مرضيه اين مصيبتها را ميديد و پشتسر ميگذاشت. بقدري به پيغمبر اكرم(ص) اذيت ميكردند، بچههاي لاابالي و جوانهاي اراذل را وا ميداشتند كه پيغمبر وقتي ميخواست به مسجد تشريف ببرد، اين بچهها او را سنگباران ميكردند و آنهم بنا بود كه سنگ به ساق پاي پيغمبر اكرم(ص) بزنند. خون جاري ميشد پيغمبر اكرم بعضي اوقات از مسجد به خانه فرار ميكرد. وقتيكه بخانه ميآمد حضرت خديجه، شايد زهراي كوچكش را هم داشت پيغمبر اكرم(ص) را در اتاق ميكرد، خودش در اتاق ميايستاد روبه پيغمبر و پشت به سنگها كرده داد ميزد، خانه يك زن را سنگباران نكنيد. بعضي اوقات هم پيغمبر فرار ميكرد و به كوه حرا ميرفت به بيابان و كوهها فرار ميكرد. حضرت خديجه(س) و آقا اميرالمؤمنين(ع) با مقداري نان و غذا ميآمدند و مرتب به دنبال پيغمبر بودند. حضرت خديجه ميگفت: عزيزم كجايي؟ تا اينكه پيغمبر(ص) را پيدا ميكردند. پيغمبر(ص) زيرسنگي در سايهاي بود، رابطهاش با خدا محكم بود و مرتب ميگفت خدايا اينها نفهم هستند، اگر بمن سنگ ميزنند عذابشان نكن. «اللهم اهد قومي فانهم لايعلمون» خدايا اگر ميخواهي دلم خوش شود اينها را هدايت كن، اينها نميفهمند، اينها نادانند.
تا حضرت خديجه(س) و حضرت ابوطالب(ع) بودند، دوبال، دو يار، دو سايه براي پيغمبر بودند. وقتي اين دوبال از پيغمبر گرفته شد يعني حضرت خديجه و حضرت ابوطالب وفات يافتند، آنها بياعتنايي و بيحيائي را به انتهاء رساندند كه ديگر نميگويم چه شد و چه كردند. حتي كار به اينجا رسيد كه يك دفعه پيغمبر(ص) به خانه آمدند، زهرا(س) نگاه كرد ديد به سر پيغمبر اكرم خاك ريختهاند، زهراي مرضيه گريه كرد، گفت: باباجان تا ياراني مانند ابوطالب و حضرت خديجه داشتي اينها نميتوانستند اين كارها را بكنند لذا پيغمبر مجبور شد از مكه فرار كند و به مدينه برود. اين مصيبتها را زهراء مرضيه پشتسر گذاشت، معلوم است زني كه ميخواهد حسين(ع) را تحويل جامعه بدهد بايد در اين بلاها و در اين مصيبتها پرورش پيدا كند، نميشود كه نازپرورده باشد و زينب(س) را تحويل جامعه بده اين زهرا ميخواهد «سر مستودع» تحويل جامعه بدهد، ميخواهد وجود مقدس حضرت بقيهالله(عج) از نسل او باشد كه در دعا سرمستودع ميگويد و اين سر مستودع از شكمي بايد بيرون بيايد، اين نور از نوري بايد جدا شود كه در بالا پرورش يافته باشد. در مصيبت و رنج مثل مصيبت و رنج مكه پرورش يافته باشد.
اين نه سالة زهرا قبل از ازدواج بود. بناشد حضرت زهرا سلامالله عليها ازدواج كند، معلوم است كه با چه كسي بايد ازدواج كند. به قول پيغمبر اكرم(ص) در شبي كه عروسي زهرا(س) بود پيغمبر اكرم(ص) فردايش آمدند فرمود: يا علي، اگر زهرا نبود براي تو كفوي در عالم پيدا نميشد و اگر تو نبودي كفوي براي زهرا در عالم پيدا نميشد. نه تنها از ازل معلوم بود كه چه كسي شوهر زهرا خواهد شد، در ميان همه معلوم بود كه شوهر زهرا كيست. اگر هم بعضي چيزها در تاريخ نوشته شده يا درست نيست يا حب ظاهري است كه واقع امر غير آن است.
اميرالمؤمنين سلامالله عليه از زهرا سلامالله عليها خواستگاري كرد. پيغمبر(ص) فرمودند: براي مهريه چه چيزي دارد؟ چيزي نداشت جز شمشير وزرهي. پيغمبر(ص) فرمودند: زره خودت را بفروش. مرد زره لازم ندارد، براي اينكه زره براي كسي است كه بخواهد در جنگ فرار كند، پشت به جنگ كند. زره را براي مهريه و تهيه جهيزيه بفروش. زره را فروخت و مهريه داد و پيغمبر اكرم(ص) براي زهرا جهازيه تهيه كرد. اين جهازيه 63 درهم يعني مثلاً 63 تومان شده بود. هفده قلم بود. يك پيراهن، يك مشك آب، يك تشك، يك متكا، يك كوزه گلي، يك آفتابه گلي و امثال اينها بود. بهحدي كه وقتي پيغمبر اكرم(ص) به اين جهازيه نگاه كرد گريه شوق كردند و فرمودند: خدايا مبارك كن اين جهازيه را كه غالبش از گل است.
شب شد از همان پول پيغمبر اكرم(ص) وليمهاي تهيه كرد. فقرا، ضعفا، بيچارهها، آنهائيكه شام نداشتند و به اين شام نيازمند بودند را دعوت كرد. شام را خوردند، بعد پيغمبر(ص) به زنها فرمودند: مواظب باشيد در عروسي دخترم زهرا گناه نشود. با الله اكبر زهرا را بخانة شوهر بفرستيد. در وسط راه گدائي آمد، زهراي مرضيه از همان وسط راه، پيراهن را كند و به آن فقير دادند. با همان پيراهني كه روز پوشيده بودند، همان پيراهن كهنه بخانه آمدند. فردا صبح بناشد پيغمبر اكرم هديه بفرستد، بايد به ديدن دخترش برود.
به ديدن دختر رفت، هديه پيغمبر اكرم چه بود؟ چيزي بود كه به قدري زهرا را خوشحال كرد كه زهرا ميگويد: «لايعلم الا الله مادخلني من السرور في هذا الأمر». يعني: هيچكس نميداند چقدر من از اين هديهاي كه پيغمبر برايم آورد خوشحال شدم. خانم، آقا، هديه پيغمبر چه بود؟ آن چيزي كه با عفت زهرا مناسب بود پيغمبر آمدند. اول سؤال كرد زهرا جان پيراهنت كو؟ گفت: فقير برهنهاي آمد، پيراهن نداشت. پيراهنم را به او دادم. فرمودند: چرا پيراهن كهنهات را ندادي، پيراهن خوب خود را دادي گفت: قرآن ميگويد: «لَنْ تنالُوا البِرً حتّي تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبّونُ» يعني هرگز نميتوانيد خوبي را درك كنيد و برايتان خوبي بيايد مگر وقتيكه انفاق ميكنيد، چيز خوب خود را بدهيد، آنچه را كه دوست داريد در راه خدا بدهيد. از اين جهت پيراهن عروسي خودم را در راه خدا دادم پيغمبر خيلي خوشحال شد، فرمودند پدرومادرم فداي تو باد. اين جمله اول بود. جمله دوم فرمودند: زهرا جان، علي برايت شوهر خوبي است و فرمودند علي جان زهرا براي تو زن خوبي است. اگر زهرا نبود براي تو كفوي پيدا نميشد و اگر علي نبود كفوي براي زهرا پيدا نميشد. جمله سوم كه هديه پيغمبر بود و زهرا را خيلي خوشحال كرد اين بود كه فرمود: من كارها را قسمت ميكنم. كارهاي داخل خانه مال زهرا باشد مثل جارو كردن، غذا پختن، نان پختن، بچهداري كردن، شوهرداري كردن و كارهاي خارج از خانه مربوط به علي است مثل كاركردن، پول پيدا كردن، آب آوردن، غذا خريدن و امثال اينها، آنچه مربوط به خارج از خانه است مربوط به علي است، آنچه مربوط به داخل خانه است مربوط به زهرا است.
زهرا از اين جمله خيلي خوشحال شد. گفت: از اينكه پدرم كار را طوري قسمت كرد كه من از خانه بيرون نروم، و حجم بدنم را نامحرم نبيند، خيلي خوشحال شدم و خدا ميداند. كه من چقدر از اين قضيه خوشحال شدم.
زهراي مرضيه در اين 9 سال، يعني 9 سال شوهرداريش، مصيبتها كشيد. مصيبت زهرا خيلي بزرگ است كه يك وقت پيغمبر اكرم(ص) وارد خانه شدند، ديدند بچه در دامان زهراست. دست زهرا به سنگ آسيا است. از بس آسياب كرده بود دستهايش ورم كرده و از بس خسته شده پاي سنگ آسياب خوابش برده است. بيدارش كرد. گفت: زهرا جان، بچش تلخي دنيا را براي شيريني آخرت. امشب شب شهادت است، به شما زن و مرد ميگويم بچشيد تلخي دنيا را براي شيريني آخرت، به تلخي دنيا رنگ خدائي بدهيد، به بلاها و مصيبتها رنگ خدائي بدهيد و اين تلخيها را براي شيريني آخرت بچشيد. در آنزمان رسم بود، فراوان هم بود كه كلفت داشتند، كنيز داشتند. يكوقت اميرالمؤمنين سلامالله عليه به زهرا گفتند كه اين همه كنيزها را كه پيش پيغمبر اكرم ميآورند تو برو و از او بخواه كه يكي از آنها را بتو بدهد. زهراي مرضيه(س) وقتيكه به اين عنوان خدمت حضرت رفت، پيغمبر(ص) ديد الآن صلاح نيست كه به زهراي مرضيه كنيز بدهد، هر وقتيكه همه كلفتدار شوند، او بايد داشته باشد، هرگاه همه در رفاه شدند او هم بايد در رفاه باشد. ديد الآن نميشود، مردم در رفاه نيستند. لذا تا زهراي مرضيه(س) نشست، براي اينكه اگر زهرا ميگفت معنا نداشت پيغمبر جواب بدهد. قبل از آنكه زهرا چيزي بگويد پيغمبر فرمودند كه زهرا جان ميخواهي چيزي يادت بدهم كه از دنيا و آنچه در دنياست بهتر باشد. نه فقط از كنيز، نه فقط از مدينه، نه فقط از حجاز، از دنيا و آنچه در دنياست! وقتيكه نمازت تمام شد 34 مرتبه بگوالله اكبر 33 مرتبه بگو الحمدلله و 33 مرتبه بگو سبحانالله. همين تسبيحات حضرت زهرا(س) است كه تسبيح مشهوري است و بسيار تسبيح عاليست. بهقدري اين تسبيح عالي است كه امام صادق ميفرمايد: تسبيح جدهام زهرا(س) پيش من از هزار ركعت نماز بهتر است. موجب عاقبت به خيري است و اين تسبيحات حضرت زهرا(س) را بعد از نماز هميشه بخوانيد. زهراي مرضيه بلند شد، بدون اينكه به پدرش بگويد. ميدانست كه چه خبر است. آمد پيش اميرالمؤمنين(ع) گفت: يا علي رفتم كنيزي بگيرم اما خيري گرفتم كه بهتر از دنيا و آنچه در دنياست. تا اينكه كنيزي كه مناسب زهرا بود براي زهرا پيدا شد وقتيكه ديگر معمولاً مسلمانها در رفاه واقع شده بودند. وضع مسلمانها خوب شد فضة خادمه را به زهرا دادند. فضة خادمه از نظر سيرت انصافاً زن با شخصيتي بود. زني بود كه ميشد او را پرورش دهند و در دنيا به نام كنيز حضرت زهرا(س) قلمداد شود. مرادم اينجاست، وقتي فضه را پيغمبر پيش زهرا آوردند، به زهرا گفتند: زهراجان اينهم مثل تو يك زن است، يك انسان است مانند تو، همانطور كه تو استراحت را دوست داري او هم دوست دارد. همينطور كه تو از كار خسته ميشوي او هم خسته ميشود. بنابراين كارهاي خانه را بايد قسمت كني، يك روز مال تو و يك روز مال فضه باشد. لذا رسم اينطور شد. يك روز زهرا نان ميپخت، غذا ميپخت و جاروب ميكرد و يكروز فضه نان ميپخت غذا ميپخت و جاروب ميكرد. حتي در ميان عربها الآن مشهور است كه ميگويند امروز روز فضة خادمه است. اين مثالي شده در ميان عربها، از هر كدام از اين جملات بايد پند بگيريم. زنها بايد از زهرا و عفت زهرا(س) پند بگيرند، مردها بايد از صبر زهرا(س) صبر بياموزند، مرد و زن بايد مواظب باشيد، علاوه براينكه بايد در خانه زن و شوهر با هم رفيق باشند. اگرچه پيغمبر كارهاي خانه را قسمت كرده بود، اما وقتيكه اميرالمؤمنين سلامالله عليه بيكار بود در خانه كار ميكرد، جاروب ميكرد، غذا ميپخت. حتي يكروز پيغمبر وارد شدند، ديدند، اميرالمؤمنين در حال پاك كردن عدس است، فرمودند: يا علي اگر مردي در خانه به زنش كمك كند خدا از او راضي خواهد بود و هر كه خدا از او راضي باشد بهشت را به او عنايت ميكند.
بالاخره زهراي مرضيه(س) هستي خود را در راه اسلام داد. حتي ميدانيد وقتي اسلام رونق گرفت فدك را به زهرا(س) دادند و اين فدك را هم كه به زهرا(س) دادند مال زهرا و حق زهرا بود. لذا آيه شريفه آمده «وات ذالقربي حقه» يعني فدك حق زهرا بود. براي اينكه مادرش در راه اسلام خيلي خرج كرد، مادرش اسلام را به اينجا رسانيد باغهايش را به يهوديها فروخت و اين فدك از يهوديهاست. مزرعههايش را آنها به يك بار خرما، به يك بار جو ضبط كردند و مسلمانها گرفتند. ات ذالقربي حقه، فدك مال زهرا است به زهرا بده. فدك را به زهرا دادند. آيا از اين فدك استفادهاي كرد؟ ابداً، همان زندگي فوقالعاده سادهاي را كه قبل از فدك داشت بعد از آنهم داشت. حتي معلوم نيست كه زهرا در مدت عمرش نان گندم خورده باشد. مخصوصاً در آن 9 سالي كه در خانه اميرالمؤمنين(ع) بود وضع زندگي زهرا به اندازهاي پائين بود كه از نظر قرآن شريف نذر كرده روزه بگيرند، گرفتند و موقع افطار گدائي آمد و آنها كه شش نفر بودند و حضرت زهرا براي هر يك، يك عدد نان تهيه كرده بود، هر شش نان يعني پيغمبر، اميرالمؤمنين حضرت زهرا، حضرت حسن حضرت حسين و فضة خادمه، همه نانها را به گدا دادند و او رفت. دو دفعه زهرا مرضيه برخاستند، خمير تهيه كردند و خيال نكنيد كه مثل ما صبر ميكردند كه خمير ور بيايد نه فطيري درست ميكردند، دو دفعه شش نان ديگر تهيه كردند. يك يتيم آمد و حضرت زهرا همه نانها را به يتيم دادند و او رفت دفعه ديگر بلند شدند و فطيري تهيه كردند، يك اسيري آمد و هر شش نان را به او دادند و او رفت. بلاخره آنها آن شب با آب افطار كردند تا اينكه فردا يا فرداشب، نان تهيه كردند و خوردند و آيه شريفه آمد «ويُطعِمون الطعامَ علي حبّه مسكيناً و يتيماً واسيراً» و همينطور آيه «انّما نُطِعمكم لوجه الله لانريد منكم جزاءً ولاشكوراً» براي خاطر خدا، يعني اين كار رنگ خدائي داشت، خلوص زهرا داشت. معلوم است كه خلوص زهرا چقدر به اين نان رنگ ميدهد كه يك سورةهل أتي براي او ميآيد. سوره هل أتي براي زهرا آمده، براي اينكه افطارش را در راه خدا داد. و بالاخره موقع مرگ زهرا شد. ما اگر يك سال درباره زهرا صحبت كنيم معلوم است كه قطرهاي از فضائل زهرا را نميتوانيم بگوئيم. اصلاً بلد نيستيم كه بگوئيم براي اينكه قرآن شريف ميفرمايد شما هرچه درباره اهلبيت صحبت كنيد قطرهاي از دريا گفتهايد.
«ولو ان ما في الأرض من شجرة اقلام والبحر يمَدّه من بعد سبعة ابحر ما نفدت كلمات الله»
يعني اگر فضائل زهرا را بخواهند با آب دريا بنويسند، اگر آب دريا مركب شود تمام ميشود ولي فضيلت زهرا تمام نميشود، باز به قول قرآن تا دفعه هفتم آب دريا تمام ميشود اما فضائل زهرا و فضائل اهلبيت تمام شدني نيست «مانفدت كلمات الله» لذا بيشتر از اين مزاحم نميشوم، دو سه كلمه مصيبت هم براي شما بخوانم.
خانمهاي جلسه بيشتر به اين مصيبت توجه كنند. امشب براي زهرا گريه كنيم تا بعداً أمن يجيب بخوانيم شايد بتوانيم اين آتش جنگ را خاموش كنيم.
فضه خادمه ميگويد: دم مرگ زهرا را ناراحت ديدم، سؤال كردم، زهرا(س) فرمودند: فضه وقتي جنازهام را بلند ميكنند حجم بدنم پيداست و جنازهام جلو و مردها در عقب هستند. من نميخواهم حجم بدنم پيدا شود. صاحب وسائل عليهالرحمه در جلد اول وسائل چهار پنج روايت نقل ميكند و اين قضيه را در آن روايتها جا داده ميگويد: فضه خادمه مشكل عماري را كشيد و گفت زهراجان در عجم رسم است كه بزرگان را در عماري ميگذارند، اگر شما را در عماري بگذارند خيلي خوبست، ديگر حجم بدن پيدا نيست. زهرا(س) خيلي خوشحال شد، همانجا فرمود: قلم و دوات آوردند و نوشت كه بدنم را در عماري بگذاريد تا حجم بدن پيدا نباشد. اما سياست اسلام اقتضاء كرد؟ نه. وصيت كرد آنهم بسيار مؤكد، هم نوشت و هم به اميرالمؤمنين سلامالله عليه گفت: حتي در اواخر كار گفت: يا علي اگر نميتواني و در محذور قرار ميگيري به ديگران بگويم تا به اين وصيت من عمل كنند. يعني خيلي مؤكد به اميرالمؤمنين وصيت كرد وصيت زهرا(ع) چه بود؟ گفت:
«يا علي غسّلني في الليل، كفنّي في الليل، دفنّي في الليل و…».
گفت: يا علي شب خودت مرا غسلم بده، شب مرا كفن كن، شب مرا بخاك بسپار، هيچ كس نبيند، فقط تو باش و بس.
زهراي مرضيه(س) عصري از دنيا رفت. اميرالمؤمنين سلامالله عليه به سلمان گفت: برو به اينها بگو متفرق شوند، تشييع جنازه به عقب افتاد. كفن و دفن زهرا به عقب افتاد. نميدانستند به عقب افتاد يعني چه. دل شب شد. مصيبت مثل خود زهرا خيلي لطافت دارد، مثل مظلومي زهرا هم خيلي مظلومانه است. از تاريخ فهميده ميشود كه خانه زهرا خانه كوچكي بوده است. وضع مدينه هم وضعي استثنائي است، بچهها در صحن خانه نشستهاند. بناشد زهراي مرضيه(س) را آنهم زير پيراهن غسل بدهد. دستور داده بود يا علي زير پيراهن غسلم بده بناشد زهراي مرضيه را زير پيراهن غسل بدهد، فقط يك زن حضور داشت اين زن اسماء بنت عميس بود. زن پيغمبر است، پرورش يافته زيردست پيغمبر است. زهرا را خيلي دوست دارد. اين زن كمك ميكرد، ميگفت: بناشد من آب بياورم و اميرالمؤمنين عزيز گلش را غسل بدهد. معلوم است كه خيلي مشكل است اما وصيت زهرا است و بايد عمل بشود. بچههاي كوچك دارند به جنازه مادر نگاه ميكنند. بچهها گريه ميكردند و اشك ميريختند اما آهستهآهسته، خود اميرالمؤمنين گريه ميكرد اما آهستهآهسته، اسماء بنت عميس اشك ميريخته و آب ميآورد اما سروصدا نبود. اسماء ميگويد: يك وقت ديدم صداي اميرالمؤمنين بلند شد. مثل زن بچه مرده بلندبلند شروع به گريه نمود. يك وقت دست از غسل دادن برداشت، سرش را به ديوار گذاشت و بلندبلند گريه ميكرد. آقا حق داري، معلوم است گل عزيزي مثل زهرا را از دست دادي اما خود شما سفارش كرديد كه با صداي بلند گريه نكنيد، ميخواست به اميرالمؤمنين دلداري بدهد. اميرالمؤمنين فرمودند: اسماء ميدانم اما دستم به بازوي ورم كرده زهرا رسيد.
پهلوي خونآلود و شكستهاش را همان روز خود زهرا شسته بود. فضه ميگويد: ديدم زهرا بلند شد خيلي خوشحال شدم، شايد لباسهاي بچههايش را هم آنروز شسته است. مقداري آب بردم، غسل كرد، خود را تطهير كرد، لباس نو پوشيد. گفتم: الحمدلله امروز حال زهرا خوب است، يك وقت گفت فضه به اطاق ميروم مقداري صبر كن و بعد مرا صدا بزن اگر جواب ندادم بدان بيزهرا شدي، فهميدم كه چه ميشود. فهميدم براي اينكه ميخواهد پيش خدا برود غسل كرده و خود را تطهير كرد و لباس شسته است. من خيال ميكنم براي اينكه كارعلي را آسان كند. بعد فرمود: با پيراهن غسلم بده براي اينكه بازوي ورم كرده و پهلوي شكسته او را نبيند. اما اين بازو بقدري ورم كرده بود كه امام صادق(ع) مثل باران اشك ميبارد و ميگويد: موجب شهادت زهراي مرضيه بازوي ورم كرده او بود. همان بازوي ورم كرده كه آقا اميرالمؤمنين در دل شب دارد غسل ميدهد يك وقت دستش به بازوي ورم كرده عزيزش رسيد، دست از غسلدادن برداشت و مثل زن بچه مرده گريه كرد. «وسيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون» براي برآوردهشدن حاجات همه مسلمانها، براي اينكه اين آتش جنگ هرچه زودتر به نفع اسلام به نفع انقلاب خاموش شود براي شفاي همه مريضها، مخصوصاً مريضهائيكه در مد نظرند.
تقاضا دارم به فكر ديگران، به فكر مريضها، دردهاي بيدرمان باشيد، يكي از همكاران شما پيغام داده كه چشمم درد ميكند، به دكتر رفتم، مأيوسم. چشمم نابينا شده. آن چشم ديگرم در حال نابينائي است. اينطور مصيبتها هست. بعضي از رفقا به دكترها رفتند، درد دارند و معالجه نشدند. لذا براي دردهاي بيدرمان، براي شفاي همه مريضها و معلولين، براي مجروحين براي برآورده شدن حاجات همه مسلمانها مخصوصاً حاجات خودتان چند مرتبه اين آيه مباركه را ميخوانم و با دلي پردرد خدا را به حضرت زهرا(س) قسم بدهيد شايد نظر لطفي به ما عنايت بفرمايد:
«أمَّن يجيب المضطر اذا دعاه ويكشف السوء» (چندبار).
خدايا ترا به پهلوي شكسته زهرا(س) قسمت ميدهيم نظر لطفي امشب به اين مجلس ما عنايت بفرما.
خدايا بحق حضرت زهرا(س) صفات انسانيت، حالت تنبه توفيق وظيفهشناسي و عمل كردن به وظيفه، توفيق عبادت و بندگي و ترك معصيت به همه ما عنايت بفرما.
خدايا به پهلوي شكسته زهرا، توفيق پيروزي از زهراي عزيز را به همه ما عنايت بفرما.
رفع گرفتاري از همه مسلمانها بفرما.
دردهاي بيدرمان ما، مريضهاي اسلام، دردهاي ظاهري و باطني ما، مريضهاي اسلام مخصوصاً كسانيكه سفارش كردهاند، شفاي عاجل عنايت بفرما.
خدايا به پهلوي شكسته زهرا اين آتش جنگ را هرچه زودتر به نفع اسلام، به نفع انقلاب خاموش بفرما.
خدايا تو ميداني كه الآن شهرهاي ما زير بمبها و موشكهاي دشمن است. خدايا تو ميداني وضع استثنائي براي مسلمانها جلوه آمده است. خدايا بحق پيغمبر و آن اوضاع استثنائي كه داشت. خدايا بحق حضرت زهرا(س) قسمت ميدهيم اين آتش جنگ را هرچه زودتر به نفع اسلام و انقلاب خاموش بفرما.
دست ما را در دنيا و آخرت از دامان زهراي مرضيه(س) كوتاه مفرما.
اين انقلاب و رهبر عظيمالشأن انقلاب، افراد در جبهه جنگ، سرحدات ما ايران را در پناه امام زمان(عج) از همه آفات و بليات حفظ بفرما.
وعجل اللهم في فرج مولانا صاحب الزمان.
گفتارششم:
نفس اماره
«اعوذبالله من الشّيطانِ الرّجيم. بسم الله الرّحمن الرّحيم. ربِّ اشرح لي صدري و يسِّرلي امري و احلل عقدة من لساني، يفقهوا قولي».
بحث ما با شما عزيزان درباره سير الي الله تبارك وتعالي بود از قرآن استفاده كرديم كه انسان بلكه همه موجودات سيري دارند، حركتي دارند، بنام سير الي الله تبارك و تعالي و اين عالم وجود نظير قافلهاي كه در حال حركت است در حال حركت بسوي خداست واين افراديكه در حال حركت بسوي خدا هستند از نظر قرآن به سه قسم منقسم شدهاند:
يك قسم از آنها افرادي بودند كه راه را پيدا كردهاند بنام راه مستقيم، همان راهي كه انبياء و اوصياء براي نشاندادن آن آمده بودند و در راه افتادهاند، اين افراد دشمنان فراواني دارند دزدهاي فراواني براي اين افراد هستند كه آنها را از راه بيراه كنند، از اين حركت باز بدارند دشمناني كه براي انسان است دوقسم هستند يك قسم دشمنان درون و قسم ديگر دشمنهاي بيرون، بحث ما راجع به دشمنهاي دروني براي انسان بود، يكي از آنها غفلت بود كه درباره آن فيالجمله صحبت كردم و تقاضائي كه از حضار محترم دارم اين است كه مواظب اين دشمن سرسخت باشيد كه اگر حال توجه هميشه براي شما نباشد ممكنست يك آن سقوط كنيد و شما زن و مرد را سفارش كردم و گفتم كه انسان در اين راه مانند مورچه است كه دانهاي در دم دهان دارد و بسوي لانهاش در حركت است و اگر يك آن غفلت كند سقوط كرده تمام حركتها و جهدهايش هم از بين ميرود و انسان بايد هميشه اين حال توجه را داشته باشد كه اگر مبدل به حال غفلت شد انسان را بيچاره ميكند دشمن دوم كه از اين دشمن سرسختتر بود و مخصوصاً براي مقدس مآبها اين دشمن زودتر ميآيد و او را بيچاره ميكند تخيلها، توهمها و وسوسهها و تلقينها بود و معمولاً حتي در همين مجلس مقدس بربسياري از ما يا تخيل و توهم يا سوءظن به ديگران يا وسوسهها و يا تلقينهاي بيجا حكمفرماست و چنانكه فيالجمله از بحثهاي قبلي استفاده كرديم اين دشمن سرسختي است مخصوصاً اگر تخيل از راه دين باشد، وسوسهگري بنام دين انسان را بيچاره ميكند اينجا هم از همه شما زن و مرد تقاضا دارم مواظب باشيد كه توهمات، تخيلها، سؤظنها تلقينها و مخصوصاً وسوسهها شما را از راه به بيراهه نبرد و به شما عزيزان تذكر بدهم كه يكي از ضررهائيكه براي انقلاب ما بود و هست همين تخيلها، توهمها، وسوسهها و بلاخره كارهائيكه به نام انقلاب، به نام دين از افراد نادان يعني دوست نادان يا دشمن دانا بود، افراط گريها، تفريطها بود و الآن هم هست كه كمتر شده و اين براي انقلاب ما خيلي ضرر داشت همينطور كه براي اجتماع و انقلاب افراط گريها و تفريط گريها ضرر دارد براي روح انسان هم اين افراط گريها نحوي تخيل است، تفريط گريها كه يك نوع وسوسه است هم خيلي ضرر دارد، مواظب باشيد تخيل شما را نبرد مواظب باشيد سوءظن به ديگران شما را بدبخت نكند مواظب باشيد وسواسيگري مخصوصاً در عبادت شما را از بين نبرد يكنفر آدم سالم، يعني سالم از نظر روح تخيل ندارد توهم و وسوسه ندارد، اگر حال وسوسه در عبادت داريد بدانيد مريض هستيد و مرض شما هم مرضي است بسيار مشكل و خطرناك و اگر به ديگران سوءظن داريد بدانيد كه مريض هستيد و اين مرض، مرض خطرناكي است اگر خداي نكرده تخيل وتوهم نميگذارد استراحت كنيد آمال و آرزوهاي بيجا، استراحت در رختخواب را از شما ميگيرد بدانيد مريض هستيد از نظر جسم ضعف عصب داريد، از نظر روح بالاتر از ضعف عصب مريض هستيد و اين مرض خطرناك است مواظب باشيد اين را رفع كنيد اين دشمن دوم بود كه درباره آن فيالجمله صحبت كردم.
دشمن سوم كه از دشمن اول و دوم مهمتر است نفساماره است اين هم دشمن درون بود اين نفساماره يعني تمايلات و غرائز، يعني هوي و هوس، يعني دلخواهيهاي بيجا، بقدري براي انسان خطرناكست كه قرآن شريف زنگ خطر ميزند وميفرمايد مثل يوسف صديق كه ميگويد اگر عنايت خدا نباشد نفساماره مرا ميبرد. قرآن درباره يوسف صديق ميفرمايد:
«وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِها لَوْلا اَنْ را بُرْهانَ رَبِّه» .
يعني زليخا تمايل به يوسف پيدا كرد يوسف هم تمايل به زليخا پيدا ميكرد اگر رأفت و عنايت خدا و عصمت يوسف نبود لولا برهان ربه» برهان در اينجا بمعني عصمت است يعني اگر عصمت يوسف نبود نفس اماره او را هم ميبرد، يا وقتيكه حضرت يوسف از دست زنها نجات پيدا ميكند.
ميگويد:
«اِلَّا تَصْرِفْ عَنّي كَيْدَ هُنَّ اَصْبُ اِلَيْهِنَّ وَاَكُنْ مِنَ الْجاهِلينَ» .
يعني خدايا اگر تو بفريادم نرسي شهوت جنسي و نفساماره مرا ميبرد و من هم از افراد زيانكار جاهل محسوب ميشوم و اين دو آيه شريفه زنگ خطر است براي هر زن و مردي زنگ خطر است اينكه بدانيد كه تمايلات و غرائز انسان را ميبرد، عنايت خدا، فعاليت و همت من، اينها همه بايد جمع شود تا انسان بتواند از دست اين دشمن خطرناك نجات پيدا كند.
شما عزيزان ميدانيد كه قرآن نميخواهد قصه زليخا و يوسف بگويد، قرآن كتاب قصه و سرگرم كننده نيست قرآن كتاب تاريخ نيست، نميخواهد تاريخ يك پيغمبر را با يك زن شهوتران بگويد بلكه قرآن كتاب اخلاقست، كارخانه آدمسازي است، اگر قضيه يوسف و زليخا را ميگويد، ميخواهد به زنها و به مردها زنگ خطر بزند كه بدانيد نفساماره عجيب است زن هرچه با عفت باشد اگر مواظب نباشد ميرود و مرد هرچه با عفت اگر مراقبت نكند ميرود قرآن براي اين است، و اين نفساماره عجيب است، قبل از آنكه انسان وارد عمل شود انسان را ترغيب و تحريص ميكند كه كار بد را انجام بدهد، وقتيكه وارد عمل شد باز تحريص ميكند كه انسان كار بد را انجام بدهد وقتيهم كار بد را انجام داد تشويق و تحسين ميكند كه باركالله كه اين كار بد را انجام دادي و در همين سوره يوسف حضرت يوسف ميفرمايد:
«إنَ النّفس لآمَّارَةٌ بِالسُّوء اِلّا ما رَحِمَ رَبّي» .
يعني نفساماره من تمايلات و غرائز من، هوي و هوس او دلخواهيهاي من مرا به بدي امر ميكند، آنهم اماره است و اماره صيغه مبالغه است يعني خيلي امر ميكند، آنها كه با ادبيات آشنا هستند ميدانند كه صيغه مبالغه گاهي براي كثرت استعمال ميكنند مثلاً علامه به كسي ميگويند كه خيلي علم دارد اما گاهي صيغه مبالغه را ميآورند تا بگويند حرفهاش اين است مثل عطار، قصاب، كلمه عطار و قصاب صيغه مبالغه است اين را ميآورند تا بگويند حرفه آقا گوشت فروشي است، يا عطار و قصاب صيغه مبالغه است اين را ميآورند تا بگويند حرفه آقا گوشتفروشي است يا عطرفروشي است نه اينكه خيلي گوشت يا عطر ميفروشد و اماره در اينجا از معني دوم است يعني تمايلات و غرائز انسان در ذاتش شر خوابيد است، در ذاتش بدي خوابيده است در ذاتش خوابيده كه انسان را به انحراف وادار كند و چيزي كه بايد به آن توجه داشته باشيم اين است كه سير نخواهد شد، تمام تمايلات و غرائز انسان اينطور هست كه سير نميشود حد و مرز ندارد، مثلاً كسي نيست كه در غرائز جنسي برايش حدومرزي باشد چنين كسي وجود ندارد، لذا ميبينيد كه مثلاً يك فرد شهوتپرست براي خود حرمسرا درست ميكنند با فرضيكه نميتواند كه بزنهايش برسد اما باز هم دنبال يكنفر ديگر است، يا يك آدم شهرتطلب اگر كره جهان را هم بگيرد باز براي او كم است و دنبال اين است كه كره ديگري را تسخير كند و به آنجا برود و در آنجا رياست كند، اگر اين قوه سيرآئي نبود، اين قوه است كه نميگذارد انسان چيز بخورد، والا ميخورد تا ميتركيد، معمولاً غرايز و تمايلات اينطور هستند، حد معيني ندارد و اينهم كه از چه راه بايد ارضاء بشود اين حرف را درك نميكند بلكه از راه نامشروع بهتر ميخواهد خود را ارضاء كند تا از راه مشروع لذا در روايات ميخوانيم: روانشناسان هم گفتهاند يك مرد يا يك زن شهوتپرست زنا را بهتر از همبستري با همسر خود ميخواهد، حتي روايات بما ميگويد شيطان لذت گناه را بهتر از لذت حلال جلوه ميدهد، اين نفساماره است كه هندوانه حرام را بهتر از هندوانة حلال ميخواهد، لقمه حرام را بهتر از لقمه حلال ميخواهد، حديقف هم ندارد هر كدام از غرائز و تمايلات كه مسلط برانسان بشود انسان را منحرف ميكند، هر كدام از غرائز و تمايلات انسان را افسار كند به جهنم ميبرد، وقتي به جهنم رفت و خودش واو را سوخت رهايش ميكند همينطور كه شعرا در اين باره شعر گفته يا قصه نقل ميكنند كه ذوالقرنين با آن فتوحاتي كه كرد گفت دست مرا از تابوت بيرون بگذاريد، هركجا كه من دستم را جمع كردم آنجا مرا دفن كنيد دست او در بيرون تابوت بود و هيچ كجا دست را جمع نكرد، بزرگي رسيد، روانشناسي ديني رسيد، مقداري خاك در كف دست ذوالقرنين ريخت، ذوالقرنين دستش را جمع كرد، همانجا خاكش كردند، بعد اين بزرگ گفت معنايش اين است كه انسان را چيزي جز قناعت يا خاك گور سير نميكند، همانطور كه شاعر هم گفته، غريزه جنسي را هيچ چيزي سير نميكند جز مردن، جز خاك گور، يا قناعت، كه درباره آن صحبت ميكنم نميتواند انسان را سير كند، شهوتطلبي اگر بر انسان مسلط شود هيچ چيزي نميتواند شهوتطلب را سير كند، جز خاك گور يا قناعت، بقيه غرائز هم و همه اينچنين هستند خلاصه حرف اين است كه اين تمايلات و غرائز كه سال گذشته آن را بعد حيواني انسان ناميده بوديم، از نظر فلاسفه به آن جسم ميگويند و از نظر قرآن به آن نفساماره ميگويند، در روايات به آن هوي و هوس گويند، قرآن به آن هوي ميگويد «افرايت من اتخذ الهه هواه» هوي و هوس، تمايلات، دلم ميخواهد، اين دشمن خيلي خطرناكي است از دشمن غفلت بالاتر است از دشمن تخيل و وساوس با آن قوي بودنش باز اين بالاتر است و براي انحراف خيلي مهم است «ان النفس لاماره بالسّوء الّا ما رحم ربي» كه بايد به آن توجه داشته باشيم و من بارها به آن توجه دادهام اين است كه بقول عوام نيائيم سرمه به چشمش كنيم، كورش كنيم، اسلام نميگويد نفساماره را بكش، نفسكشي در اسلام حرام است از امتيازات بزرگ اسلام اين است كه ميگويد اين غرائز و تمايلات بايد سير بشود، بايد ارضاء بشود، اگر كسي بخواهد غريزه خود را بكشد، بخواهد رياضت بكشد و در شبانهروز يك مغز بادام بخورد، بخواهد رياضت بكشد و زن نگيرد يا زن شوهر نكند، بخواهد آدم كنارهگيري باشد و به بيابان برود تا كسي او را نشناسد تا چه رسد كه بخواهد شهرت، عزتي، مكنتي پيدا بكند، اصلاً زن نميگيرد تا بچه پيدا كند تا مال بخواهد و بالاخره يك جائي تنهائي زندگي ميكند، بدون اينكه مالي داشته باشد، از مال هم بدش ميآيد، اينچنين آدم اصلاً مسلمان نيست «لارهبانيه في الاسلام»، اين مسلمانيش لنگ است، قبلاً براي شما روايتي را خوانده بودم و همه بايد اين روايت را در نظر داشته باشيم تا اينكه بحث ما بتواند مفيد باشد، فيض عليهالرحمه در تفسير صافي نقل ميكند كه سه نفر مسلمان وقتي آيه عذاب آمده بود از قرآن و آيات عذاب ترسيده بودند لذا به بيابان رفتند و آنجا عبادت ميكردند روزها روزه ميگرفتند و شبها عبادت ميكردند، از مردم دور شده بودند، يكي از اينها تصميم گرفته بود كه ديگر با زن تماس نگيرد، اتفاقاً زن هم داشت، يكي از اينها هم تصميم گرفته بود كه ديگر با مردم معاشرت نكند، در ميان مردم نباشد ديگري تصميم گرفته و نذر كرده بود كه غذاي لذيذ نخورد، اين نذر باطل بود، اگر كسي نذر كند غذاي لذيذ نخورد، زن نگيرد، شوهر نكند، اصلاً آن نذر باطل است نذر كند با مردم تماس نداشته باشد نذر باطل است، نذر كند با مردم تماس نداشته باشد نذر باطل است، زن يكي از اينها پيش عايشه آمد و با عايشه كاري داشت، عايشه ديد كه او مهيا براي شوهرداري نيست، تعجب كرد، گفت مگر شوهر نداري؟ گفت چرا، گفت اگر شوهرداري چرا ترا از نظر لباس و زينت يك زن شوهردار نميبينم گفت شوهرم مرا ترك كرده و به بيابان رفته وقتي زن رفت عايشه آمد و قضيه را به پيغمبر(ص) گفت كه در امت شما اينچنين چيزها هم پيدا شده پيغمبر(ص) بقدري عصباني شد، عجولانه به مسجد آمد، بدون وقت هم آمد، بقدري هم تند ميآمد كه راوي ميگويد يك طرف عبا از دوش مبارك ايشان افتاده بود و بروي زمين ميكشيد پيغمبر به آن اهميتي ندادند و بهمين وضع با عجله به مسجد آمدند، بيوقت بود، امر كردند تا مردم جمع شوند گفتند چه خبر است؟ چه جنگي جلو آمده، همه به مسجد ريختند و پيغمبر رفت و در روي پله اول ايستاد همه اينها دليل بر اين است كه حساسيت مطلب را بفهماند و الا ميتوانستند موقع ظهر كه نماز ميآيند وقتي به منبر رفتند آنجا بفرمايند اما بيوقت آمدن، تند آمدن، مردم را خواستن، روي پله اول ايستادن، ننشستن همه اينها براي اين است كه بجامعه بشريت به امت اسلامي بفهماند كه امر خيلي مهم است بعد فرمودند، مردم من كه پيغمبر شما هستم با زن تماس دارم، من كه پيغمبر شما هستم غذاي لذيذ ميخورم، گوشت ميخورم من كه پيغمبر شما هستم با اجتماع سروكار دارم، در ميان مردم هستم «فمن رغب عن سنتي فليس مني» هر كسيكه از روش من اعراض كند، مثل من نباشد، اصلاً مسلمان نيست، لذا همه شما زن و مرد بدانيد كه نفسكشي، پا روي نفس گذاشتن از نظر اسلام گناه است، قرآن با كمال صراحت يهوديها را ميكوبد، البته بعضي از يهوديها را و ميفرمايد.
«قل من حرم زينة الله التي اخرج لعبادة والطيّبات من الرزق» .
بگو كجا خدا غذاي لذيذ را براي انسان حرام كرده است كجا خدا زينت را، لباس خوب را بر انسان حرام كرده؟ انسان بايد در ميان مردم عزيز باشد، تميز باشد، لباس تميز داشته باشد، انسان بايد از نعمتهاي پروردگار عالم استفاده كند، «كلوا واشربوولا تسرفوا» بخوريد و بياشاميد، اسراف و تبذير نكيند «يا بني آدم خذوا زينتكم عند كل مسجد» وقتي وارد اجتماع شديد خيلي تميز، با لباس پاكيزه با بدن تميز، اينطور وارد جامعه شويد.
«واتبع فيما اتاك الله الدارالاخرة ولاتنس نصيبك من الدنيا» .
يعني خدا بتو پول و سلامتي داده، خدا بتو عقل داده از آن براي آخرت خود استفاده كن اما دنيايت را فراموش مكن، عقلت را بكار ببر و دنيايت را آباد كن، اراده خود را بكار بند و دنيايت را آباد كن، مالت را براي رفاه دنيايت بكار ببر ««واحسن كما احسن الله عليك» خدا بتو مكنت داده هم خود استفاده كن هم بديگران كمك كن «ولاتبغ الفساد في الأرض» يك آدم مفسد در زمين نباش، مفسد في الأرض دو قسم است، يك قسم آنهائي هستند كه پول دارند و بديگران نميدهند قسم ديگر آنهايي هستند كه پول دارند و خودشان نميخورند يا اصلاً بدنبال كار نميروند تا پول پيدا كنند، زن و فرزندان بيچارهشان در عسرت و بدبختي بسر ميبرند و او با تنبلي بعنوان رياضت ديني، بعنوان گوشهنشيني در مسجد بسر ميبرد، مسلماً گناه است.
اميرالمؤمنين سلامالله عليه به مسجد تشريف بردند، همان دفعه اول كه بكوفه آمده بودند وارد مسجد شدند و ديدند گروهي نشستهاند در مسجد و دارند رياضت ميكشند، بيوقت دارند عبادت ميكنند اميرالمؤمنين پرسيد اينها چه كساني هستند؟ گفتند اينها رجال الحقند، اين لغت براي حضرت تازگي داشت فرمود رجالالحق چه كساني هستند؟ گفتند اينها عدهاي هستند كه شبانهروز در مسجد هستند، اگر چيزي بدست آنان رسيد ميخورند و اگر نيامد صبر ميكنند، اميرالمؤمنين(ع) عصباني شدند و فرمودند، سگ هم اينطور است، اگر چيزي به او بدهند ميخورد و اگر ندهند صبر ميكند، بعد هم تازيانه را برسرشان كشيده و فرمود بلند شويد برويد بيرون كار كنيد، براي خودتان، براي رضاي زن و بچهتان و براي ديگران، بقول آن مثال كه ميگويد انسان بايد شير باشد، صيد كند خودش بخورد و بديگران هم بدهد نه شغال متقلب كه بدنبال شير براه بيفتد تا شير صيد كرده بخورد، قدري هم به او بدهد، اين براي انسان ذلت است، اينكه عزت نيست، عزيز آن است كه كار كند هم بخورد هم بديگران بدهد، لذا تمايلات و غرائز بسيار بد است اما كشتن آن بدتر است، پس چه بايد كرد؟
بايد اين اسب چموش را دهنه زد، بايد تعديل كرد و از آن استفاده كرد، از بحثهاي سال گذشته استفاده كرديم كه اصلاً حركت انسان و ترقي او بواسطه نفساماره است و اگر نفساماره نباشد انسان ترقي و استكمال ندارد، وقتي انسان ميتواند استكمال پيدا كند كه نفساماره داشته باشد وإلا ملك هيچ ترقي ندارد، چنانكه حيوان هم هيچ ترقي ندارد بخاطر اينكه هر دو يك بعدي هستند آنكه ترقي دارد انسان است، چون دو بعدي است، هم بعد حيواني دارد بنام نفساماره، تمايلات و غرائز، هم بعد انساني و ملكوتي دارد بنام روح، عقل، بنام جنبه ملكوتي او ميتواند ترقي كند و بجائي برسد كه بجز خدا نبيند، لذا اگر بعد حيواني خود را بكشد هيچ ترقي ندارد، پس چه بايد كرد؟ بايد از اين نفساماره استفاده كرد، بايد آنرا تعديل كرد، بايد آنرا كنترل كرد، بايد آنرا از راه مشروع سير كرد از راه معقول، از راهيكه خدا ميپسندد، به اين تعديل غريزه ميگويند كنترل كردن نفس به اين ميگويند استفاده كردن از اسب چموش تا اينجا بحث اين شد كه اسب چموش ما، بنام نفساماره دشمن سرسختي است، اگر دهنه نداشته باشد، اما اگر همين اسب چموش را توانستيم دهنه بزنيم از آن بخوبي استفاده كنيم، اگر دهنه نداشته باشد خود را بيچاره ميكند، صاحبش را هم كه روي آن نشسته بيچاره ميكند و اگر دهانه داشته باشد ميشود صاحب اين اسب بسر حد مقصود برسد، نه اسب بيچاره شود نه صاحبش كه رويش نشسته است، اين خلاصه سخن بود، چون سال گذشته مقداري در اين باره صحبت كردم، امشب اشاره بكنم تا هفته آينده بخواست پروردگار عالم و لطف حضرت بقيهالله عجلالله تعالي فرجه الشريف در مورد دشمن چهارم صحبت كنيم… و آن براي انسان زنگ خطر است به اينكه مواظب باشيد تمايلات و غرائز حركتش از دست شما بيرون نرود، واي بركسيكه يكي از تمايلات و غرائز او را قبضه كرده باشد يعني حركت نفساماره بدست خودش باشد و بعبارت قرآن هوي و هوس بردل او مسلط شده باشد، بجاي اينكه اين اسب چموش را دهنه كند، اختيار او بدست اسب چموش بيفتد، واي براو كه بندة هر تمايلي باشد همين است، يعني مثلاً اگر انسان شكمپرست بشود، همين شكمپرستي انسان را بيچاره ميكند حتي بيچارگي او به اينجا ميرساند كه حاضر است عفت خود را دراين راه شكمپرستي بدهد، حتي حاضر است آبرويش را روي شكمش بگذارد، شما ديدهايد بعضي از گداها كه نوددرصد آنها براي پركردن شكم نيست اينها شكمو هستند با فرضي كه پول دارد، خرج فردا و پس فردا و يكسال ديگرش را دارد اما شبانهروز آبروي به آن مهمي را دارد از دست ميدهد شبانهروز حاضر است فحش بشنود اما چند ريال پول بدست بياورد و اگر انسان در غريزه پولپرستي بيفتد مثل مورچه جمع ميكند، بقول آقائي مورچه را ببين چقدر حريص است كه بعضي اوقات پاي انسان را ميگيرد و ميخواهد انسان را بسوراخش ببرد، اينقدر حريص است: شايد نيم فرسخ ميرود تا يك دانه جمع كند و اگر ميدانست آدم را بداخل لانه خود ميكشيد، آدم پولپرست هم اينطور است. يادم نميرود بچه بودم گدائي بود در اصفهان كه با وضع بدي گدائي ميكرد، بچه كوچك و الاغي داشت پالان خيلي مندرسي روي الاغش بود، لباسهاي پارهپارهاي به بچة بيگناه پوشيده بود و افسار اين الاغ را در دست داشت اين آقا شل بود و بد تركيب هم بود روي الاغ بطوري التماس ميكرد كه دل شمربن ذيالجوشن هم براي او آب ميشد با اين وضع گدائي ميكرد، مريض شد و او را به مريضخانه بردند، دم مرگ مرتب ميگفت پالان الاعم را بياوريد يكي از دكترها گفت پالان الاغش را بياوريد، پالان را در مقابلش گذاشتند، مرتباً با حسرت و ندامت به اين پالان نگاه ميكرد تا مرد، بعد پالان را شكافتند، بپول آن زمان هجدههزارتومان درون آن پالان بود، همه اسكناس بود آدم اگر پولپرست شود اينطور ميشود، حاضر است از هر راهي پول بدست بياورد، پناه برخدا علي ابناسماعيل از نظر نسب خيلي عالي است، يعني عمويش حضرت موسيابن جعفر(ع) است پدر بزرگش امام صادق سلامالله عليه است خود اسماعيل آدم فوقالعاده مهمي است هم عالم است هم زاهد كه اسماعيليه او را امام ميداند، درزمان خود امام صادق(ع) از دنيا رفت، اين علي ابناسماعيل آدم پولپرستي بود، ببينيد انسان به كجا ميرسد؟ تمام تمايلات و غرائز همينطور هست، او پولپرست بود، آل برامكه ميخواستند براي حضرت موسيبن جعفر(ع) سعايتي بكنند و حضرتش را بزندان بيندازند و شهيد كنند براي اينكه تخيلات و آمال غلطي داشتند كه تخيلات غلط آنها نابودشان كرد بالاخره از حضرت سعايت كردند گفت يك آدم حسابي را از مدينه بخواهيد تا با او حرف بزنيم، اينها مثل اينكه شناخته بودند كه اين آقا پولپرست است، علي ابن اسماعيل را خواستند، آمد، شب يحيي برمكي وزير هارونالرشيد او را خواست، او را تطميع كرد و گفت هرچه ميخواهي بتو ميدهم، براي عمويت (حضرت موسي بن جعفر) سعايت كن، عمويش حضرت موسي بن جعفر(ع) هم وقتي علي ابن اسماعيل ميخواست ببغداد برود او را خواست و به او فرمود: عزيز من نرو، گفت قرض دارم، فرمود قرضت را ميدهم، معلوم است او پول ميخواست، پول هاروني ميخواست حضرت كه اينگونه پولها ندارد، فرمودند خطر دارد گفت بايد بروم فرمود پس اقلاً در خونم شركت نكن گفت يعني چه؟ فرمود بتو گفتم كه در خونم شركت نكن، به او توجه داده بود، موسيبن جعفر(ع) را و پدرش را امام ميداند اما پولپرست است يعني غريزه حب مال او را كنترل كرده است، يحيي برمكي او را تطميع كرد و گفت اگر سعايت كردي هرچه بخواهي بتو ميدهم، هارون هم بتو جايزه خوبي ميدهد فردا پهلوي هارون آمد وهنوز هارون حرف نزده گفت آقاي هارون ما نميفهميم در يك مملكت دو خليفه چرا؟ اگر تو خليفه هستي موسيبن جعفر چه ميگويد دارد اسلحه جمع ميكند دارد تجهيزات لشكر ميكند، فردا خروج ميكند، اگر او خليفه است تو چه ميگوئي، هارون از اين حرف خيلي خوشحال شد دستور داد دويست هزار درهم به او بدهيد، از خانه هارون كه بيرون آمد حناق كرد، به خانه آمد، دكترهاي مخصوص آمدند ديگر حناق از خداست نميشود كاري كرد، دست قهاريت خدا، دست قهاريت ولايت او را گرفت، مرتباً ناله ميكرد، دكترها آمدند ولي نتوانستند كار بكنند يك وقت دويست هزار درهم آمد: يعني اين زرق و برقها، اين طلا و نقرهها را در دو طبق پر از پول جلوي او قرار دادند نگاه كرد و كرد تا بدرك واصل شد، بعد پولها را سرجاي اولش برگرداندند، علي ابن اسماعيل آدم خوبي است، از نظر حسب و نسب عالي است عالم است، پدرش اسماعيل است، جدش امام صادق(ع) است، پسر پيغمبر است، عمويش موسيبن جعفر(ص) است اما زمانيكه كه پولپرست ميشود ديگر پولپرستي او را ميبرد تا بدانجا ميرساند كه براي موسيبن جعفر(ع) و شهادتش نمامي و سخنچيني ميكند، تقاضائي كه از شما زن و مرد، بنام خواهرم و بنام برادرم دارم، اين است كه با نامحرم نشست و برخاست نكن، بنام روحانيت، بنام مديريت، بنام همكار با نامحرم نشست و برخاست مكن خطر دارد، خطرش بزرگ است، به شما خانمها سفارش كنم مقدس اردبيلي با آن مقام عجيبش با مرجع تقليد بودنش، با خدمت امام زمان(ع) رسيدنش از او سؤال ميكنند كه آقا اگر شما با يك زن نامحرم در يك خانه باشيد كسيهم در آنجا نباشد آيا مرتكب زنا ميشوي يا نه، نگفت نه شيخ انصاري عليهالرحمه از او نقل ميكنند گفت پناه ميبرم بخدا كه چنين صحنهاي براي من جلو بيايد، خواهرم، برادرم، همكارم، روحانيم مدير، پيرمرد و پيرزنم اينها چيست غريزه جنسي اينها سرش نميشود، «ان النفس لامارة بالسؤالامارحم ربي»، غريزه جنسي اين است كه خدا ميفرمايد يوسف هم ميرود اگر عصمت نبود «لقد همت به وهم بها لولا ان رابرهان ربه» تو خانم ميخواهي بگوئي من عفيفم، من محكم هستم، يك وقتي در زمان طاغوت بنامهاي ديگري مثل تمدن، روشنفكري ميبردند، اگر زني قدري با چادر بيشتر رو ميگرفت، امل و ارتجاعي و گوشهگير بحسابش ميآوردند و از اين راه او را ميبردند، در انقلاب ما هم بنام خواهر و برادر، خواهر و برادر چيست؟ خواهر و برادري يعني آنكه از يك پدر و مادر متولد شده باشد، اسلام ميگويد حتي خواهر و برادر نبايد در يك اتاق بخوابند، در يك رختخواب بخوابند، دختر 8ـ10 ساله تا پسر 10ـ12 ساله حق ندارند در يك رختخواب بخوابند مستحب است پشتي يا متكا يا چيزي ميان خود قرار دهند، مكروه است در يك رختخواب بخوابند، اينها چيست كه در اسلام است؟ دو خواهر بزرگ چهل ساله اگر در يك رختخواب بخوابند مكروه است دو مرد بزرگسال اگر در يك رختخواب بخوابند مكروه است، يك زن و مرد نامحرم اگر بخواهند در يك اطاق نماز بخوانند غالب فقها ميگويند نماز باطل است رهبر عظيمالشأن انقلاب ميفرمايد نماز درست است ولي حرام است لذا تقاضا دارم از همه شما مخصوصاً «از خانمها مواظب هوي و هوسها، مواظب تمايلات، مواظب نفساماره مخصوصاً مواظب غريزه جنسي باشيد، بايد از آن استفاده كرد، نبايد آنرا كشت اگر دختر يا پسري بگويد همسر اختيار نميكنم غلط ميگويد بايد زن گرفت، بايد شوهر كرد، بايد آنرا ارضاء كرد اما از راهش و بدانيد هر كدام از اين تمايلات و غرائز كه بر انسان حكمفرما شود انسان را ميبرد، خانم تمايلات و غرائز كارش به اينجا ميرسد كه زن حاضر است اگر گرسنه شده بچه خود را بخورد.
گفت سربريده بچهاش در دستش بود و گريه ميكرد و بعد گفت گريهام از اين نيست كه سر بچهام را بريدهام گريهام از اين است كه سر بچهام را بريدم گوشت او را بردند و بمن جز سر چيزي نرسيد در تاريخ بغداد مينويسد شكايت آورده بود اينكه من و اين زن با هم بنا گذاشتيم كه بچههايمان را بكشيم و بخوريم من بچهام را كشتم و دو نفري خورديم حالا نوبت بچه اوست و او حاضر نيست كه بچهاش را بكشد. بشر اينطور است اگر گرسنه شد آدم ميخورد در انقلاب اكتبر شوروي دو سه سال بعد از انقلاب مردم سگ خوردند، گربه خوردند، الاغ خوردند، آدم اگر گرسنه شود هم الاغ ميخورد هم سگ و هم گربه ميخورد هم آدم ميخورد حتي خانم بچهاش را ميخورد غريزه جنسي هم اينچنين است، غريزه جنسي اگر بر انسان مسلط شد، با مادر و خواهر خود زنا ميكند مواظب باشيد كه طوفاني نشود كنترلش كنيد، اسب چموش را دهنه بزنيد و الا اگر او دهنه به دهان شما زد ديگر حاضر است انسان در گرسنگي شديد فرزندش را بخورد حاضر است بچه يتيم را بكشد و بخورد، حاضر است صدام بشود اين صدام آدم است اما شهوتطلبي او ويرا بجائي ميرساند كه دكمه ماشين را خودش ميزند، ميخندد براي چه؟ بچه بيگناه را خاكستر ميكند بشر اين است اميدوارم يك مقدار بيشتر روي جلسه امشب مطالعه كنيد.
تقاضا دارم نوارش را در دفعه دوم و سوم مطالعه كنيد تقاضا دارم جزوه جلسه را تمرين كنيد دفعه اول و دوم و سوم، هفتهاي يكروز مطالعه كنيد و اميدوارم جلسه براي من و براي شما مفيد بوده باشد وضع استثنائي است و وضعي است كه الآن كفر با اسلام تقابل كرده است جوانهاي عزيزمان در جبهه همه الآن خود همت دارند و از شما كمك ميخواهند و كمكي كه از شما ميخواهند دعا است، امشب از شما دعا ميخواهند از شما راز و نياز ميخواهند، از شما گريه و توسل ميخواهند، گرچه من خيلي خسته شدم اما دو سه كلمه مصيبت براي جبههمان ميخوانم و اميدوارم دل شكستهاي در اين جلسه پيدا شود و اميدوارم نه در اين جلسه، بعد از نيمه شب، امشب برخيزيد نماز شب بخوانيد، حاجات ديگر را بكنار بگذاريد هم و غم شما جنگ باشد، دعاي شما پيروزي عزيزان در جبهه باشد عزيزان شما الآن در جبهه زير خمپارهها، زير آتشها و براي شما دارند جنگ ميكنند، لااقل، شما دعا كنيد خدايا به دم مظلوم قسمت ميدهم، خدايا بدم مظلوم قسمت ميدهيم خدايا بدم مظلوم قسمت ميدهيم، آن دمي كه امام صادق(ع) برايش گريه ميكرد و ميفرمود اگر كسي خدا را سه مرتبه بدم مظلوم قسم بدهد هر حاجتي كه داشته باشد مستجاب ميشود، سؤال كردند آقا دم مظلوم چه دمي است؟ فرمود خون گلوي علي اصغر حسين(ع) اين بچه كوچك مظلوم است، آنهم چه مظلومي، معلوم است مظلومتر از اين بچه در كربلا نبوده است، معلوم است شهادتي دلخراشتر هم از اين بچه در كربلا نبوده است، آقا امام حسين(ع) اين بچه را به ميدان آوردند مشهور اين است كه آقا امام حسين اسلحه را كنار گذاشته بود عبا بدوش گرفت، عمامه به سرگذاشته بود، اين خود يك نحو تحريك عاطفه بود كه به مردم بگويد مردم نيامدهام با شما جنگ كنم. آمدهام به شما التماس كنم، اين بچه، بنا بر آنچه نوشتهاند زير عبا بود، نمايان نبود، اينها خيال ميكردند كه اباعبدالله(ع) قرآن را آورده بود، بله بالاتر از قرآن را آورده بود يك وقتي بچه را سردست بكند وضع بچه خيلي ناراحت كننده بود يعني از اثر بيشيري و بيآبي اين بچه ديگر ياراي حركت نداشت، دست و پا حركت نميكرد، بدن حركت نميكرد، حتي سر بعقب افتاده بود و نميتوانست سرش را نگاه بدارد اين بچه كوچك فقط ميتوانسته گاهي زبان كوچكش را بيرون بياورد برگرداند گاهي لبها را باز كند بهم بزند و اين حال ماهي است وقتيكه از آب بيرون افتاده خود را بلند ميكند و بزمين ميزند و در آخر كار كه نميتوند كاري كند مرتباً دهانش را باز ميكند و بهم ميزند، آقا اباعبدالله همين را تذكر دادند فرمودند «اما ترونه كيف يتلظي عطشا» يعني مردم بچهام دم مرگ است اين بچه ديگر حال حركت ندارد، از بيشيري و بيآبي نميتواند حركت كند، به بينيد سرش به عقب افتاده ببينيد كه فقط ميتواند زبانش را بيرون بياورد، فقط ميتواند دهانش را باز كند يك مقدار آب به اين بچه من بدهيد آب ندادند همانجايي كه نمايان بود يعني گلوي علي اصغر را هدف قرار دادند يك وقت تير سه شعبه زهرآلود آمد، بچه سردست بابايش است، آقا اباعبدالله نگاه كردند، ديدند از گوش تا گوش علي اصغر بريده شده معلوم است تير سه شعبه زهرآلود با گلوي نازكتر از گل چه ميكند، فسيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون .
براي رفع گرفتاري از همه مسلمانها براي برآمدن حاجات از همه مسلمانها مخصوصاً مجلس، براي شفاي همه دردهاي ظاهري و باطني و اجتماع، براي پيروزي عزيزان در جبهه چند مرتبه اين آيه را ميخوانيم،
«امن يجيب المضطر اذا دعاه ويكشف السوء» (چندبار).
خدايا به عزت و جلالت قسمت ميدهيم صفات انسانيت، حالت تنبه، توفيق وظيفهشناسي و عمل كردن بوظيفه توفيق تسلط بر نفساماره به همه ما عنايت فرما.
خدايا بعزت و جلالت رفع گرفتاري از همه مسلمانها بفرما.
حوائج همه مسلمانها را عنايت فرما.
خدايا به عزت و جلالت اين جوانهاي عزيز در جبهه را پيروز فرما.
اميدشان را نااميد مفرما.
هرچه زودتر اينها را بكربلا برسان.
بعزت و جلالت اين آتش جنگ را هرچه زودتر بر نفع اسلام و برنفع انقلاب خاموش فرما.
بعزت و جلالت اين انقلاب و رهبر عظيمالشأن انقلاب افراد در جبهه جنگ، سرحدات ايران ما را از همه آفات و بليات حفظ فرما.
«وَعَجِّلِ اللّهُمَّ في فَرَجِ مُولانا صاحِبَ الزَّمان»
گفتارهفتم:
حسد، كبروريا(1)
«اعوذبالله من الشّيطانِ الرّجيم. بسم الله الرّحمن الرّحيم. ربِّ اشرح لي صدري و يسِّرلي امري و احلل عقدة من لساني، يفقهوا قولي».
بحث ما با شما عزيزان دربارة دشمنهاي درون و دشمنهاي برون بود كه براي انسان هست و هر كدام از اين دشمنان براي شقاوت انسان بسيار مهم است و مبارزه كردن با اين دشمنها هم كاري بسيار مشكل است راجع به دشمنان درون يكي غفلت بود كه درباره آن فيالجمله صحبت كردم، ديگري تخيلات و توهمات و وسوسهها بود كه از آنهم صحبت شد، دشمن سومي كه هفته گذشته دربارهاش صحبت كردم نفساماره بود يعني آنكه بقول قرآن شريف در ذاتش شر خوابيده است و به معني تمايلات و غرائز انسان و بعبارت ديگر آن بعد حيواني انسان و اگر توجه داشته باشيد سال گذشته درباره اين بعد حيواني يك سال با هم صحبت كرديم از اين جهت ديگر درباره دشمن سوم صحبت نميكنم.
دشمن چهارم كه بحث امشب است و بايد يك مقدار دنبال كنم و بحث ارزندهاي هم هست و دشمني بالاتر از اين نيست كه آنهم دشمن درون و از صفات رذيله براي انسان ميباشد. صفات رذيله براي انسان از غفلت، از توهمها و وسوسهها و از نفساماره مهمتر است، از اين جهت هم همه انبياء مخصوصاً نبياكرم(ص) ما براي همين تنبه، براي همين مبارزه با صفات رذيله مبعوث شدند، نظير حسد، كبر تظاهر و ريا، عجب، سؤظن بديگران و امثال اين صفات رذيله و كسيهم نميتواند ادعا كند كه من صفت رذيله ندارم يا بگويد من كسي هستم كه توانستهام صفات رذيله را ريشهكن كنم، افراد عادي اين جرئت را ندارند و اگر هم ادعا كنند مسلم بيجاست. ريشهكن كردن صفات رذيله از دل، خونجگرها ميخواهد مبارزهها ميخواهد و سوزوگدازها و آه و نالهها ميخواهد، زمينهها ميخواهد تا اينكه پروردگار عالم نظر لطف كند و انسان را مهذب نمايد و اصلاً قرآن ميفرمايد خود انسان نميتواند خود را مهذب كند.
«ولولا فضلالله عليكم ورحمته ما زكي منكم من احداً أبداً ولكن الله يُزكي من يشاء» .
اگر فضل خدا، عنايت و رحمت او نباشد هيچ كس نميتواند خود را تزكيه كند و تهذيب نفس فقط و فقط مخصوص خداست ما بايد زمينه فراهم كنيم، ما بايد فعاليت كنيم، ما بايد همت كنيم اما بايد بدانيم «ولكن الله يزكي من يشاءِ» خداست كه تزكيه ميكند، شايد همين آيه بما بفهماند كه تهذيب نفس يعني صفت رذيله را از بين بردن، و آن را ريشه كن كردن كاري بسيار مشكل است و اينكه اصرار ميكنم براي خاطر اين است كه يك دفعه زني، مردي در جلسه خيال نكند كه صفت رذيله ندارد يا اينكه داشته و آن را ريشهكن كرده، بسياري از صفات رذيلة ما نظير آتش زير خاكستر است در زير خاكستر آتش پيدا نيست اما اگر خاكستر عقب برود آن آتش كه زير خاكستر است سوزندگي آن خيلي بيشتر از آن است كه روي خاكستر است، صفات رذيله انسان تا طوفاني نشده، طغياني نشده ممكن است به انسان ضرر نزند اما وقتي غريزه حسد گل كند همكارش را ببيند جايزهاي گرفت، همكارش را ببيند پستي بدست آورد و بالاخره رفيق خود را ببيند كه مقامي دارد و مخصوصاً كه انسان حقي داشته باشد و بحق خودش نرسيده باشد اينجاست كه غريزه حسد طوفاني ميشود، و وقتي اين غريزه طوفاني شد ديگر چيزي در مقابل او نميتواند قد علم كند حتي حاضر است خود را بكشد براي اينكه به شخص مورد حسد ضرر بزند همين مثال مشهور كه من نميدانستم و استاد بزگوار ما رهبر عظيمالشأن انقلاب ادامالله ظله ميفرمودند اين مثال از خمين است كه ميگويند خرسياه حاضر است خود را بكشد براي اينكه ضرر به صاحبش بزند مرحوم نراقي رحمهالله عليه در معراجالسعاده مثالي ميزند و اگر ما در خودمان فكر كنيم شايد در جلسه ما همين جلسه منزه افرادي باشند كه مثل همين مثال مرحوم محقق نراقي باشند. ايشان ميگويد كسي غلامي خريد مدتها به اين غلام خدمت كرد، اين غلام تعجب كرد، او مرا خريده كه براي او كار كنم چهطور شده كه او بمن اينقدر خدمت ميكند و بجاي اينكه من براي او كار كنم او براي من كار ميكند و مدتي از اين خدمتها گذشت يك روزي به اين غلامش گفت من خيلي خدمت به تو كردم، گفت بله ولي نعمت مني، مولاي مني و اينقدر كه تو بمن خدمت كردي نديدهام كه كسي به كسي اينقدر خدمت كند گفت پاداش اين خدمت را فقط يك چيز ميخواهم، گفت هرچه بگوئي ميكنم، هرچه بگوئي ميشنوم، گفت شب كه ميشود مرا ببر روي پشتبام همسايه آنجا پاها و دستهايم را ببند و سرم را ببر و جسدم را همانجا روي پشتبام همسايه بينداز و بيا، هرچه اصرار كرد براي چه؟ گفت تو بكن اصرار كرد براي چه؟ چرا اين كار را بكنم؟ گفت براي اينكه اين همسايه من وضعش خيلي خوب است من نميتوانم ببينم كه او از من خيلي برتر باشد، خيلي در رفاه و آسايش است، من نميتوانم ببينم و نميتوانم اين رفاه و آسايش او را از بين ببرم و هرچه فكر كردم ديدم راهي نيست مگر اينكه او را به زندان و به دردسر بيندازم و بهترين راه براي اين كار اين است كه مرده من روي پشتبام او پيدا شود و او را به زندان ببرند و بالاخره دردسري براي او درست شود و اين غلام بيچاره بالاخره مجبور شد او را آنجا برده و سرش را بريد، خون از ناودان به پائين ريخت، ريختند بالا او را گرفتند بالاخره غلام قضيه را گفت، گفت اين همان خر سياه است خودش را به كشتن ميدهد براي اينكه ضرر به صاحبش بخورد، اتفاقاً خودش كشته شد، ضررهم به همسايه نخورد، شما اگر در خودتان فكر كنيد و راستي كلاه خود را قاضي كنيد راستي از تعصبات، از حب بذات بيرون آئيد، حق را بر فقايتان بدهيد بالاخره ميتوانيد حكم كنيد، آن حكمي كه وجدان ميپسندد. اگر حسود در جلسه ما باشد از اين كارها فراوان ميكند، حاضر است خودش استفاده نبرد تا ديگران هم استفادهشان از بين برود حاضر است خودبجائي نرسد، ديگران هم بجائي نرسند، بالاتر از همه حاضر است خود جهنمي بشود براي اينكه آبروي ديگران برود، حالا از همه چيز كه بگذريم از اين جمله آخر نميشود گذشت، آيا در اين جلسه مقدس ما غيبت، تهمت، برچسب، مسخرگي و بالاخره كوبيدن شخصيت ديگران هست يا نه؟ يعني معمولاً شما خانمها وقتيكه در دفتر جمع شديد وقت بيكاري آيا غيبت در دفتر شما هست يا نه؟ آن خانمي كه نيست شخصيت او را ميكوبيد يا نه؟ آيا اگر آدم سادهاي در ميان شما باشد، او را مسخره ميكنيد يا نه؟ اگر بشنويد رفيق شما امتيازي دارد، وقتي در دفتر اطراف هم نشستهايد او را ميكوبيد يا نه؟ و به عبارت ديگر آيا برچسب تهمت، غيبت مسخرهكردن، كوبيدن شخصيت در شما هست يا نه؟ اگر هست همين دليل بر حسادت است يعني وقتي غيبت را ريشهيابي كنيم از حسادت سرچشمه ميگيرد، وقتي از نظر اخلاق برچسب را ريشهيابي كنيم از حسادت سرچشمه ميگيرد، وقتي كوبيدن شخصيت ديگران را دوست داشته باشيم و به قول پيغمبر اكرم(ص) نقل مجلس ما باشد از حسادت سرچشمه ميگيرد، اگر غيبت نداريم اگر برچسب نداريم، اگر نمامي و سخنچيني در ميان ما نيست بايد بدانيم كه ريشهكن شده، حسود حسادتش آتش زير خاكستر است اما اگر در كلاس ما در دفتر نمامي و سخنچيني هست بايد بدانيم حسوديم و بايد بدانيم با آن آقا تفاوت نداريم براي اينكه آن آقا خود را ميكشد براي اينكه ضرر به رفيق خود بزند ما خود را به منزله سگ ميكنيم، ما خود را جهنمي ميكنيم براي اينكه شخصيت ديگران را بكوبيم، چه تفاوتي دارد؟ آيا كسي خودش را بكشد اين مهمتر است يا خودش را سگ كند؟ آيا كسي خودش را جهنمي كند اين مهمتر است يا اينكه خودش را نابود كند؟ كدام مهمتر است؟ غيبت كردن گناهش از زنا بالاتر است، نمامي و سخنچيني، گناهش از آدمكشي بالاتر است، تهمتزدن گناهش بالاتر از آدم كشتن است، آبروي مسلماني را بردن گناهش از رباخواري بالاتر است: امام صادق سلامالله عليه ميفرمايد گناه يك درهم ربا خوردن برابر 36 مرتبه زنا با مادر خود در خانه خداست بعد، ميفرمايد ميخواهي بتو بگويم گناه بالاتر از اين چيست؟ اگر آبروي يك مسلماني را بردي گناهش از اين ربا بالاتر است، وقتيكه آبروي كسي را بردي، از حسد سرچشمه گرفت معنايش اين است كه اين آقاي حسود خود را جهنمي كرده است براي اينكه ضرر به رفيقش بزند، ما خود را جهنمي ميكنيم براي اينكه به رفيق خود ضرر بزنيم، بقيه صفات هم اينطور است. بالاترين امتياز براي انسان دانستن است، اين دانستن قطع نظر از اينكه وجدان ما، عقل ما برفضيلت آن حكمفرماست اسلام به اندازهاي روي آن پافشاري دارد كه مثل اميرالمؤمنين سلامالله عليه ميفرمايد من علمني حرفاً فقد صيرني عبداً اگر كسي يك جمله به من ياد بدهد عبد او ميشوم نميشود بگوئيم در كلام اميرالمؤمنين سلامالله عليه اغراق است راستي اينطور است، يعني حقي كه معلم به شاگرد پيدا ميكند ولو در يك جمله حقي است كه مولا به عبد خود دارد. دانستن در اسلام بقدري مهم است كه اسلام ميگويد «اطلبوا العلم من المهد الي اللحد»، زگهواره تا گور دانش بياموزي، علم در اسلام بقدري مهم است كه ميفرمايد: «اطلبوا العلم ولو بالصين»، اگر چه به چين، به آمريكا، به شوروي بروي، اگر ميشود كه علم را بدست بياوري بدست بياور، علم در اسلام بقدري مهم است كه ميفرمايد «اطلبوا العلم ولومن الكافر» اگر چه براي علم زيربار كافر بروي همان اسلام كه ميگويد كافر را بكوب زيربارش نرو و مواظب باش گرايش به ظالم پيدا نكني، و گرايش به كافر پيدا نكني مواظب باش همراز كافر نباش اما وقتي به علم ميرسد ديگر نه زمان دارد نه مكان دارد نه فرد، از هركجا، از هر كس، در هر زمان بايد چيز ياد بگيري، اين نظر اسلام در مورد علم است، حالا ما بعضي اوقات بلد نيستيم، ميدانيم اگر از رفيقم بپرسم ياد ميگيرم، زيربار نميروم، نه تنها زيربار نميروم اگر بمن گفت گوش نميدهم، اعتنا نميكنم، بعضي اوقات هم اگر فهميدم لجاجت ميكنم ميگويم درست نميگوئي، اينها از كجا سرچشمه ميگيرد؟ از كبر، تكبر بعضي اوقات طوري است كه زير بار نشستن در جلسه نميرود براي خاطر اينكه اين آقا مدير است وزير باراينكه با معلم در يكجا باشند نميرود، اين آقا دبير است، اين خانم دبير است با معلم خانم و معلم آقا دونفر نميخواهند در يك صندلي بنشينند زيربار نميرود، جلسه را از دست ميدهد براي اينكه زيربار نرفته كه با رفيقش كه خيال ميكند از او بهتر است در يكجا بنشيند: علم از بين رفت، گناه آمد، جهل مركب آمد و اين كبر رسوخ كرد و در روايات فراوان دارد. «لايَدخلُ الجنَّةَ مَن كانَ في قلبه مثقالُ ذرةٍ من الكبر».
يعني داخل بهشت نميشود آن كسيكه يك ذره كبر دارد. ذره مقدار خيلي كم را ميگويند. وقتي روز باشد اگر در يك روزنهاي خورشيد بيفتد چيزهائي در وسط زمين و هوا پيداست، عرب به اين ذره ميگويد، مقدار خيلي كم را ذره ميگويند. اين روايت ميگويد اگر اين مقدار خيلي كم، كبر در كلهات باشد، در دلت باشد حتماً به بهشت نخواهي رفت آيا در جلسه ما كبر نيست. مسلماً هست، فراوان هست، مخصوصاً در اهل علم بقول يكي از آيات بزرگ شترش در خانه خودمان خوابيده است و يك ديپلم، كه خبري هم نيست، يك ليسانس چيزي هم نيست چند تا اصطلاح است، همه شما هم ميدانيد، برود بالا دكترا، تخصص، بقول نيوتن وقتيكه به نيوتن برسد كه ميگويد علم من در مقابل جهل من قطره در مقابل درياست، ظاهراً جالينوس حكيم است جملهاي دارد خيلي اين آقا ادعا كرده، ميگويد اگر نميترسيدم كه بمن بگويند ادعاست ميگفتم فهميدم كه هيچ نفهميدم، بر فرض كه انسان يك نحوه تسلط براين كره زمين پيدا كند اين كره زمين در مقايسه باعالم هستي يك ريگ در بيابان است، قطرهاي از اقيانوس است، اگر تخصص به كره زمين داشته باشد، تخصص در همه چيز داشته باشد، از نظر علوم طبيعي متخصص باشد، از نظر علوم معنوي متخصص باشد باز بالاخره تخصص او در عالم هستي مثل ريگ در بيابان، يك قطره از اقيانوس است، اين علم ماست اما بعضي اوقات ديپلم ما، ما را گول ميزند، اين ديپلم نيست اين كبر است، اين خودپسندي و خودخواهي است، اين ليسانس نيست خودش هم اگر فكر بكند ميفهمد كه چه خبر است، اين دكتر او تخصص او نيست، اين كبر اوست كبر آمده او را بدبخت كرده كه زيربار نميرود، آدم لجوج و بيمعني تحويل جامعه داده است و در ميان ما فراوان است، آيا در همين جلسه مقدس ميشود گفت عجب نيست؟ خودپسندي نيست؟ از كار خودش خوشش بيايد، كار خودش را از كار ديگران بهتر بداند، من آنم كه ديگري نيست، من چه مقدار امروز كار خوب كردهام، بكارش ببالد، به خودش ببالد، بعضي اوقات، به پدر و مادرش ميبالد ديگر چه رسد بخودش، بقول آقا اميرالمؤمنين(س) به استخوانهاي پوسيده ميبالد، من آنم كه بابايم كه بود، من آنم كه مادرم كه بود، اينها عجب است، اين عجب انسان را به كجا ميرساند؟ قطع نظر از اينكه هركدام از اين صفات رذيله غلهائي است و امشب انشاءالله درباره آن صحبت ميكنم ـ عجب، رياكاري و تظاهر در زندگي ما هست شما خانمها برخوردتان در حضور يكديگر يا غياب يكديگر يك جور است يا دو جور؟
شما آقايان وقتي بهم ميرسيد به يكديگر سلام ميكنيد، تعارف ميكنيد، گرم ميگيريد ميگوئيد ارادتمند شما هستم، اينها را ميگوئيد يا نه؟ و همين شما كه گفتي من ارادتمندم پشتسر او غيبت ميكني برايش حتي نمامي و سخنچيني ميكني تظاهر و نفاق غير از اين معنا دارد؟ نفاق يك معنايش آن نفاقي است كه در زمان پيغمبراكرم(ص) بود و به دل مسلمان نميشدند، بالاخره مرد و مسلمان نشد و براي خاطر دنيايش پيش پيغمبراكرم(ص) ميآمد و خيلي هم به اسلام اظهار ارادت ميكرد حتي به جنگ هم ميرفت و يك نفاق كه زمان انقلاب ما پيدا شد، يك نفاق هم همين است، يادم نميرود كسي به كس ديگر سلام كرد، جواب داد و گفت: مريدمريد مريد باباي بابايت هستم، نه تنها مريد خودش است مريد باباي باباي بابايش هم هست، هنوز اين آقا ماشينش رد نشده از آن فحشهاي چارواداري، يك غيبت يك بدبيني انجام داد، اين نفاق نيست؟ اين تظاهر نيست؟ اگر در ميان شما خانم معلمها، درميان شما آقا معلمها، دبيرها نخبههاي جامعه اينها وجود داشته باشد. نفاق داريد، تظاهر و ريا داريد معناي ريا همين است، معناي نفاق و تظاهر همين است لذا يكدفعه كسي خيال نكند كه صفت رذيله ندارد، سوءظن بديگران در ميان همه ما فراوانست حتي به اينجا رسيده كه زن راجع به شوهر و شوهر در مورد زنش سوءظن دارد. سوءظن در خانه و مدرسه سوءظن در بازار، سؤظن بمردم، سؤظن به بازاري سؤظن بدولت سؤظن به مسئول، سؤظن به، به تا آخر… چيز مهميكه براي بسياري از ما مخصوصاً در اين انقلاب هست و بسيار هم خطرناكست همين سوءظن بديگران است. سوءظني كه از امام صادق سلامالله عليه روايت داريم ميفرمايد وقتي چيزي از برادرت به ذهن آمد برايش محمل درست كن و اگر نتوانستي محمل درست كني بگو چقدر من بدم كه نميتوانم محمل درست كنم و بالاخره روي آن فكر نكن، امام صادق ميفرمايد هفتاد محمل برايش درست كن و اگر نتوانستي رويش فكر نكن بگو من بد هستم او خوبست «ضِع اَمر اخيك علي احسنه» ما به همكارهاي خود سوءظن داريم، ما با همكارانمان نميسازيم بعضي اوقات مثالهائي است و خيال نكنيد كه اين مثالها خرافه است اين كليلهودمنه را اگر مطالعه كنيد، مثالهائي از زبان حيوانات است اما همين زبان حيوانات را در ميان انسانها بياوريد، ميبينيد سرتاپاي كليلهودمنه در مدرسه شما، در دبيرستان شما حكمفرماست، مثالي است كه ميگويند ملانصرالدين پسرش مرده بود، به سر قبر پسر آمده گاهي مقداري گريه ميكرد بعضي اوقات بلند ميشد و ميخنديد و چند لگد روي قبر او ميزد، به او ميگفتند آقاي ملا اگر برايش گريه ميكني چرا لگد ميزني چرا برايش ميخندي و اگر برايش ميخندي و از مردنش خوشحالي چرا گريه ميكني؟ گفت اين پسرم است اما همكارم هم بود خوشحالم كه اين همكار مرده و از اينكه پسرم است غمناكم، لگد به آن ميزنم براي اين كه الحمدلله همكارم مرد و اما پسرم است و داغ روي دلم آمده و گريه ميكنم، خيال نكنيد اينها خرافه باشد اينطور نيست، در همين بازار قم، بازار مقدس بعضي از اوقات اتفاق ميافتد اگر ببيند مغازه همسايهاش امروز بسته است، خوشحال ميشود، شايد هم براي او خيلي فرق نكند اما همين مقدار كه همكارش امروز مريض است، او بطور ناخودآگاه خوشحال است، خدا نكند يكي از شما خانم معلمها نتواند كلاس را خوب اداره كند و او را توبيخ كنند، علاوه بر اينكه پشتسرش در دفتر سرزنش ميشود. علاوه بر حرفهائيكه زده ميشود بعضي اوقات شما نه، شما مقدس هستيد بطور ناخودآگاه خوشحال است از اينكه همكارش توبيخ شده است، خوشحال است از اينكه همكارش يك درجه از پستش تنزل كرده است، اينها چيست؟ حسادت، كبر، لجاجت، خودپسندي، منيت، حب بذات سؤظن به ديگران، نفاق و بالاخره رياكاري بنابراين، اين دشمن چهارم دشمن سرسختي است، دشمني است كه همه ما داريم و آنهم اطراف ما را گرفته است، ايكاش يك دشمن داشتيم يعني اي كاش فقط حسادت بود كه انسان را رنج ميداد، نه، كتابها بايد نوشته شود و نوشته شده و دربارة صفات رذيله، كتاب معراجالسعاده صفات رذيله را شماره كرده است، كتاب بسيار قطور بزرگي شده يكي از بزرگان يك كتاب عربي نوشته و دويست مفسده براي زبان من و شما نقل كرده است آدم اگر متوجه نباشد «ان الانسان لفي خسر» يك صفت نيست كه اذيت ميكند، دو صفت نيست كه دشمن است، ده صفت نيست كه دشمن است، صفات رذيله خيلي است و از بين بردن هركدام آنها بقول استاد بزرگوار ما رهبر عظيمالشأن انقلاب ادامالله ظله بيست سال خون جگر ميخواهد، يكدفعه به شما ميگفتم نميدانم تا چه اندازه درست باشد اما بايد اينطورها باشد ميگويند بحرالعلوم رحمهالله عليه يكروزي آمد درس خيلي خوشحال بود گفت من امروز ميتوانم ادعا كنم كه صفت ريا را از دل ريشهكن كردم، اين خيلي ادعا است اما معلوم است از بحرالعلوم ميپذيريم اما همين مقدار ميخواهم بگويم كه ببيند مثل بحرالعلوم پس از خونجگرها و رياضتها آنوقت ميتواند ادعا كند كه من آنم كه توانستم صفت ريا را از دل ريشه كن كنم، بارها اين جمله را رهبر عظيمالشأن انقلاب بما ميگفتند كه بيست سال خونجگر ميخواهد تا بشود يك صفت رذيلهاي را از دل ريشه كن كرد، ممكن است انسان مقدس باشد، از نظر اراده قوي باشد و صفات رذيله را آتش زير خاكستر كند، اين ممكن است، اينهم خيلي خونجگر ميخواهد و در همين جلسه مقدس ميتوانم بگويم اينهم نيست اما اينهم خيلي خونجگر ميخواهد ولي با اين فرض ممكن است از نظر تقوي داراي ارادهاي قوي باشد، از نظر تقدس اسلام ارادهاش قوي باشد و صفات رذيله را آتش زيرخاكستر كند اين فايدهاي ندارد، اينهم از نظر صورت و هم از نظر سيرت كار خودش را ميكند، خوب اين موضوع و اصل بحث، و چارهاي هم نداريم جز اينكه چند جلسهاي راجع به اين دشمن يك مقدار پافشاري كنيم.
قرآن شريف به تهذيب نفس اهميت فوقالعادهاي داده است و با كمال صراحت ميفرمايد كه آمدن انبياء و آمدن پيغمبراكرم(ص) براي خاطر تهذيب نفس بود، در سوره جمعه آيه دوم ميخوانيد.
«هوالذي بعث في الاميين رسولاً منهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم و يعلمهم الكتاب والحكمه» .
يعني پيغمبر(ص) آمد با معجزه هم آمد، وقتي پيغمبر ما با معجزه براي اين كار آمده باشد. همه صدوبيست و چهارهزار پيغمبر براي همين كار آمدهاند، براي اينكه آن پيغمبرها زمينهساز بودند، مقدمه بودند براي ذيالمقدمه يعني براي خاتمالأنبياء(ص) هم براي همين آمدند لذا اين آيه شريفه بما ميگويد همه انبياء آمدند براي يك كار همه انبياء با معجزه آمدند، اينهمه صدمه را خوردند، اينهمه اذيتها را كشيدند براي يك كار. «ويزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة» آمدند براي اينكه انسان را آدم كنند، آمدند براي اينكه صفات رذيله را از دل ببرند، انسان را مهذب كنند، در قرآن شريف بعضي اوقات براي تأكيد مطالب قسم خورده ميشود، قسمتهائيكه در قرآن است براي تأكيد مطلب است، گاهي لام تأكيد آورده ميشود گاهي نون تأكيد آورده ميشود، بعضي اوقات تكرار ميشود، اينها همه براي تأكيد است بعضي اوقات هم قسم خورده ميشود لذا نون تأكيد لام تأكيد، اِنَّ، اَنَّ و چيزهائيكه براي تأكيد است از جمله تكرار قرآن براي تأكيد است و از جمله تأكيدها قسم قرآن است.
«بسمالله الرحمن والفجروليال عشر» قسم به طلوع فجر اين براي تأكيد مطلب است، براي اينكه بعد بگويد براي چه قسم خورده است.
قسمتهائي كه در قرآن است گاهي يكي است، گاهي دو، گاهي سه قسم است و آنجائيكه خيلي هم باشد از پنج قسم بيشتر نيست اما در يك سوره يازده قسم ميخورد، بعد از يازده قسم با دو سه تأكيد يك مطلب را ميگويد كه بايد به شما بگويم در قرآن نظيرش وجود ندارد يعني بعضي آيات در قرآن است كه اين آيات بينظير است مثلاً آيهاي كه راجع به دعا است با بيست تأكيد قرآن آنرا فرموده كه از جمله شاهكارهائي كه در باب دعا است اين است كه هفت مرتبه (ياي متكلم) آورده شده.
«واداسَئلك عبادي عني فاني قريب اجيب دعوة الداع اذا دعان فليستجيبوا لي وليؤمنوا بي لعلهم يرشدون» .
هفت نون تأكيد آورده شد، ميدانيد كه نون تأكيد يعني چه، هفت ياء متكلم آورده شده كه دلالت بر تلطف و مهرباني ميكند اين آيه در قرآن منحصر بفرد است، اين آيه هم از نظر تأكيد منحصر بفرد است، در سوره والشمس يازده قسم ميخورد، بعد از يازده قسم ميفرمايد «قد افلح من زكيها وقد خاب من دسيها» يعني حتماً، يقين داشته باش بدون هيچ شك و هيچ شبههاي رستگاري فقط و فقط مال افراد مهذب است، هيچ شكي نداشته باش يقين داشته باش كه شقاوت مال آنكسي است كه صفت رذيلهاي بردلش حكمفرما باشد. اين سوره والشمس بما چه ميگويد؟ «قد افلح من زكيها وقد خاب من دسيها» واصلاً جمله ديگري به شما بگويم و بحثم را تمام كنم آن جمله اين است كه قرآن شريف را اگر با دقت مختصري بررسي كنيد نصف بيشترش براي اخلاق است، براي تهذيب نفس است و اگر يك دقت با عينك اخلاق وارد قرآن شريف شويد همه هفتهزار آيه «تقريباً» راجع به اخلاق است لذا بقول استاد بزرگوار ما رهبر عظيمالشأن انقلاب ادامالله ظله قرآن يعني كارخانه آدمسازي يعني كارخانه تهذيب يك آيه نميتواني پيدا كني كه اين آيه، با دقت، به تهذيب نفس برنگردد يك كارخانه پيچ ومهره است و بالاخره اين آيه يكي از پيچ يا مهرههاي قرآن راجع به تهذيب نفس و علم اخلاق است، چرا قرآن اين مقدار اهميت ميدهد، چرا قرآن همهاش مربوط به تهذيب نفس است، چرا قرآن در سوره جمعه ميگويد پيغمبر با معجزه آمد براي اينكه آدم بسازد، چرا در سوره و الشمس پس از يازده قسم ميگويد «قد افلح من زكيها وقد خاب من دسيها» امشب فقط يك جمله بگويم تا انشاءالله هفته آينده و آن جمله اين است. خود قرآن چرايش را ميگويد ميفرمايد: «كلٌ يعمل علي شاكلته» از كوزه همان برون تراود كه در اوست يعني آدم حسود گفتارش حسادت است، گرچه خودش هم نفهمد كردارش حسادت است نيت او حسادت است، آدم لجوج، آدم متكبر گفتارش لجاجت است گفتارش زيربار نرفتن است فكرش زيربار نرفتن است، كارش زيربار نرفتن است. «قل كل يعمل علي شاكلته» بحث ناقص است، تقاضا دارم مقداري به آن اهميت بدهيد، مقدار بيشتري روي آن فكر كنيد، اميدوارم بتوانيم از آن نتيجهاي بگيرم، گرچه حال من خوب نيست، اما وضع هم وضعي استثنائي است.
لذا بايد ما كه پشت جبهه هستيم بفكر جوانهاي عزيز در جبهه باشيم، شما ميدانيد امروز قريب 23 نفر برايتان شهيد آوردند و اين مقدار كمي از آن است و شما ميدانيد كه الآن جوانهاي عزيز ما زير خمپاره هستند، جوانهاي عزيز ما الآن بمبهاي شيميائي دارند مسموم ميشوند، اين ديگر حيله آخر آمريكا و شوروي است، حيلهاي بسيار خطرناكست، حيلهاي است كه براي همه حتي كره زمين ضرر دارد اما خر سياه حاضر است خود را بكشد براي اينكه بديگران ضرر برساند، آمريكا و شوروي فعلاً حاضرند بخودشان ضرر بزنند، به كره زمين ضرر بزنند، براي اينك جوانهاي عزيز در جبهه ما را نابود كنند، الآن وضع طوري است كه اسلام و كفر در مقابل يكديگر واقع شدند، اگر اين جوانان شكست بخورند اسلام شكست ميخورد، سيلي ميخورد، سيلي به اسلام ميخورد كه ديگر اين اسلام قد علم كردنش مشكل است مشكل، جوانهاي عزيز در جبهه مرتب به من تلفن ميكنند، بمن نامه مينويسند، از من ميخواهند و ميگويند در اين جلسهها بياد ما باشيد و اميد ما هم به اين جلسههاي شماست، لذا الآن آنها در بيابان تاريك، در اين هواي سرد، زير خمپارهها اما چشم اميدشان هم به اينگونه مجالس است، اتفاقاً نه فقط از يك جبهه، از جبهههاي مختلف مرتباً بمن تلفن ميكنند و چشم اميدشان به اين جلسهها است، خدا را به پهلوي شكسته زهرا(س) قسمش ميدهيم، آن زهرائيكه دارند با رمزش جلو ميروند با شهادتش دارند جلو ميروند، خدا نظر لطفي به اين عزيزان بكند، پهلوي شكسته زهرا براي همه ضرر داشته است، پهلوي شكسته زهرا براي همه سوزناك بوده است، بازوي ورم كرده زهرا براي همه خيلي سوزناك بوده است، بازوي ورم كرده زهرا براي همه خيلي سوزناك بوده است، راوي ميگويد امام صادق سلاملله عليه مثل باران گريه ميكرد و ميفرمود سبب شهادت مادرم زهرا بازوي ورم كرده او بود آن غلاف شمشيري كه بروي بازوي مادرم زهرا خورد، اسماء بنت عميس ميگويد مولا اميرالمؤمنين عزيزش را غسل ميداد. دستور داده بود كه ما بلند گريه نكنيم يك وقت ديدم كه بلندبلند گريه كرد دست از غسل دادن برداشت، سر بديوار گذاشت، گفتم آقا حق داري گل عزيزي مثل زهرا را از دست دادهاي گفت اسماء دستم ببازوي ورم كرده عزيزم، به پهلوي شكسته زهرا رسيد.
«امن يجب المضطر اذا دعاه ويكشف السوء». (چندبار).
«نسئلك اللهم وندعوك باسمك العظيم الاعظم الاعز الاجل الاكرم بحق فاطمه يا الله يا الله يا رحمان يا رحيم يا مقلب القلوب ثبت قلوبنا علي دينك» الهي بحق فاطمه و ابيها و بعلها و بنيها والسر المستودع فيها ان تصلي علي محمد و آل محمد يا الله …
اسلام و مسلمانها را مؤيد فرما. فرج امام زمان ما را نزديك فرما. صفات انسانيت، حالت تنبه نورانيت دل، توفيق وظيفهشناسي و عمل كردن بوظيفه بهمه ما عنايت فرما. رفع گرفتاري از همه مسلمانها بفرما حوائج همه مسلمانها مخصوصاً عزيزان در جبهه عنايت فرما. خدايا بعزت و جلالت اين جوانهاي عزيز در جبهه را اميدشان را نااميد مفرما. آنها را در پناه آقا امام زمان از همه آفات و بليات حفظ فرما آنها را هرچه زودتر بكربلا برسان. خدايا به عزت و جلالت اين انقلاب رهبر عظيمالشأن انقلاب، افراد در جبهه جنگ، سرحدات ما ايران در پناه امام زمان از همه آفات و بليات حفظ فرما.
خدايا تو ميداني كه دنيا پشت به پشت يكديگر كرده است براي اينكه اين انقلاب را از بين ببرد بحق زهراي مرضيه قسمت ميدهم دست ظالم را از سر اين انقلاب كوتاه فرما ظلم آنها را به خودشان واگذار خدايا به عزت و جلالت قسم ميدهيم دست ما را در دنيا و آخرت از دامان زهراي مرضيه كوتاه مفرما.
«وعجل اللهم في فرج مولانا صاحب الزمان»
خدايا، خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار
گفتارهشتم:
حسد، كبر و ريا(2)
«ربِّ اشرح لي صدري و يسِّرلي امري و احلل عقدة من لساني، يفقهوا قولي».
گرچه شب شهادت حضرت زهرا(ع) امالائمه صديقه طاهره سلامالله عليها است و معمولاً بايد اظهار ارادتي خدمت آن حضرت بنمائيم اما چون بحث ما ناقص است و بايد كاري بكنيم كه بخواست پروردگار عالم و لطف حضرت بقيهالله عجلالله تعالي فرجهالشريف تا آخر سال بحثمان بهجائي برسد، لذا از زهراي مرضيه(ع) اجازه ميخواهم كه راجع به بحث گذشته با شما صحبت كنم و اظهار ارادت ما در آخر جلسه مصيبتي باشد درباره آن حضرت. بحث هفته گذشته درباره دشمن چهارم انسان بود، دشمن درون، به نام صفات رذيله، چنانچه هفته گذشته استفاده كرديم دشمن براي انسان، بالاترين دشمنهاست و قرآن هم اين را تصديق ميكند، صفات رذيله زود انسان را منحرف ميكند، صفات رذيله در فكر انسان اثر ميگذارد، در گفتار و كردار انسان تأثير كامل دارد، و بالاخره صفات رذيله است كه انسان را از راه مستقيم، از راهي كه موجب سعادت اوست به بيراهه ميبرد.
هفته گذشته استفاده كرديم كه بعثت همه انبياء و از جمله بعثت پيامبر اسلام براي تهذيب نفس است يعني همة پيغمبران از جمله پيغمبر اسلام آمدند تا صفات رذيله را ببرند و صفات خوب را جايگزين آن كنند بلكه ميتوانيم بگوئيم كه تمام عبادات در اسلام هم براي اين است كه انسان مهذب شود، حتي دعا و رازونياز با خدا كه يكي از عبادات مهم در اسلام است، آن را هم وقتي ريشهيابي كنيم براي تهذيب نفس است، قرآن يعني كلام نازل، دعا، يعني كلام صاعد، هردوي اينها براي تهذيبنفس است لذا ميتوان گفت قرآن يعني كتاب آدمسازي، كارخانه آدمسازي و دعا يعني مفاتيح محدث قمي، عليهالرحمه، را هم ميتوان گفت كتاب آدمسازي است كارخانه آدمسازي است، هفته گذشته استفاده كرديم كه قرآن شريف بقدري به تهذيبنفس اهميت داده است كه در سوره والشمس كه سورهاي است از نظر تأكيد منحصر به فرد يازده قسم است و پس از آن ميگويد: «قد افلح من زكيها وقد خابَ مَن دَسيها» يعني رستگاري و سعادت فقط و فقط مرهون تهذيبنفس است اگر كسي سعادت ميخواهد بايد خود را تزكيه كند، بايد صفات رذيله را ببرد و صفات خوب را جايگزين آن كند و شقاوت و بدبختي و بيبهرهاي در دنيا و آخرت هم فقط و فقط بواسطه صفات رذيله است، مرهون آن است، صفت رذيله ولو بسيار كوچك اما براي شقاوت و بدبختي در دنيا و آخرت خيلي اهميت دارد، خلاصه قرآن ميفرمايد:
«يوم لاينفعُ مال وبنون اِلا من أتي الله بقلبٍ سليم» .
در روز قيامت هيچ چيزي بدرد نميخورد، هيچ چيزي نميتواند انسان را به سعادت و بهشت برساند فقط و فقط چيزي كه انسان را بهشتي ميكند، دل پاك است، دلي كه در آن تكبر نباشد، دلي كه در آن امنيت نباشد، خودخواهي و خودفكري نباشد، دلي كه در آن لجاجت، حسد و كينه نباشد و بالاخره دلي كه از صفات انسانيت پرشده باشد، و صفات خوب در آن رسوخ كرده باشد، اين لسان قرآن است، آن روايت مشهور هم، كه همه شما شنيديد و گفتيد كه پيغمبر(ص) فرموده است «بعثت لاتمم مكارم الاخلاق» يعني مبعوث شدم براي اينكه مردم را آدم كنم، مبعوث شدم براي اينكه صفات رذيله را از دلها ببرم و صفات خوب را جايگزين آن كنم، اين جمله «بعثت لاتمم مكارم الاخلاق» همان تفسير آيهاي است كه در قرآن شريف تكرار شده:
«لقد من الله علي المؤمنين اذبعث فيهم رسولاً من انفسهم يتلوعليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة» .
خدا به همه مؤمنين منت گذاشت، پيغمبر با معجزه فرستاد و اين پيغمبر با معجزه آمده تا آدم بسازد، براي تربيت آمده، آمده تا معلومات را بالا ببرد. وبالاخره قرآن ميگويد: بعثت همه انبياء براي آموزش و پرورش است، فقط نكتهاي كه در قرآن است اين است كه ميگويد پرورش و آموزش يعني اول تربيت، اول تهذيب بعد تعليم و تعلم براي اينكه اگر تعليم و تعلم باشد و تربيت نباشد همان علم براي صاحبش همان علم براي جامعهاش بغير از وزرووبال و بدبختي چيزي دربر ندارد و بالاخره از نظر علماي علم اخلاق و از جمله استاد بزرگوار ما رهبر عظيمالشأن انقلاب اوجب از همه واجبات تربيت است، تهذيب است، شما نميتوانيد در اسلام واجبي پيدا كنيد كه از تهذيبنفس واجبتر باشد، همه علماي علم اخلاق اقرار به اين مطلب دارند، شهيد عليهالرحمه در كتاب منيهالمريد اقرار ميكند مرحوم نراقي در جامعالسعادات ادعاي ضرورت ميكند و رهبر عظيمالشأن انقلاب هم در درسهاي خودشان مرتب گوشزد ميكردند كه اوجب همه واجبات در اسلام خودسازي است، ديگرسازي است، از نماز واجبتر، از روزه واجبتر، از حج و جهاد واجبتر و بالاخره از همه چيز واجبتر مبارزه كردن با صفات رذيله است و اينكه انسان كاري كند كه صفت خوب در دلش رسوخ كند، اي از وظايف سنگين هر مسلمان و هر انسان است، هم بايد خود را بسازد و هم بايد ديگران را بسازد هركسي بفراخور حالش، امور تربيتي كه الآن در آموزش و پرورش هست، فقط براي معلمانيكه مربي امور تربيتي هستند وظيفه نيست، آنها وظيفه خاصي دارند، بلكه همه دبيرها، همه معلمها هم اين وظيفه را به اندازهاي كه ميتوانند دارند هم بايد خود را بسازند و هم ديگران را، هر كسي بقدر همت خود، دبير شيمي، دبير فيزيك بايد بطور غيرمستقيم يا مستقيم شاگردهايش را بسازد، چنانچه بايد خود را بسازد، يك دبير نه فقط بايد در علوم رياضي تعليم و تعلم كند، بايد با مثل روزه، مثل نماز، مثل جهاد هم خود را بسازد و هم بطور مستقيم در كلاس شاگرد را بسازد، چيزي را كه بهمه زن و مرد بايد گوشزد كنم اين است كه ما نميخواهيم فقط دبيرها يا معلمها يا افراديكه مربوط به امور تربيتي هستند، معلم اخلاق باشند، نه، هركسي به اندازه فراخور حالش، لذا دبيران نبايد از معلمهائيكه در امور تربيتي هستند توقع بيجا داشته باشند، خانمي كه مربوط به امور تربيتي است، بفراخور حالش بايد خود و ديگران را بسازد، قرآن ياد بدهد. اگر تفسير نميداند همين مقدار كه ميداند ياد بدهد اگر تفسير ميتواند تفسير بگويد، آن اندازه كه ياد گرفته است به ديگران بگويد چنانچه رسم پيغمبر اكرم صليالله عليه و آله اين بود كه شاگردهائي داشت، آياتي كه نازل ميشد براي شاگردانش ميفرمود و بعد ميفرمود اين آياتي را كه خواندم و خوانديد و ياد گرفتيد به آن عمل كنيد. براي ديگران هم بگوئيد. همين جلسه نه فقط بايد اينجا باشد بلكه اين جلسه فردا بايد بوسيله شما به دبستانها و مدارس منتقل شود، يعني شما آقاي مدير، آقاي معلم، خانم مدير، خانم معلم، بايد فردا آنچه كه ياد گرفتهاي به آن عمل كني و بطور مستقيم يا غيرمستقيم بديگران گوشزد كني، بازاري هم همين قضيه را دارد، يك نفر بازاري وقتي جملهاي را از كسي شنيد كه مربوط به خودسازي است بايد به آن عمل كند، فردا هم سركسب خود، اگر فرصتي پيش آمد اگر ميتواند بطور مستقيم يا غيرمستقيم مطرح كند بايد آنچه را كه ميدانيد به مشتري خود و ديگران منتقل كند اين جلسه بايد فردا براي دوستانتان گفته شود تا آن اندازه كه يادداشت كرديد، اين جلسه بايد براي شاگردانتان تا اندازهاي كه ميشود منتقل بشود.
اسلام اين را ميخواهد اسلام اين را واجب كرده است اسلام با كمال صراحت ميفرمايد:
«بسم الله الرحمن الرحيم والعصر ان الانسان لفي خُسر الاالذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالصبر».
يعني همه زيان كارند، همه بدبخت هستند جز يك طايفه و آن طايفه كسي است كه دو كار داشته باشد اول ايمان بخدا و برطبق ايمان عمل كردن، خود تربيت شدن، تا اندازهاي كه ميتواند خود را ساختن اما اين يك بال است بال ديگر لازم دارد. بال ديگرش نظارت همگاني است. آنچه ميداند بديگران منتقل بكند، سفارشي به شما بكنم حال وسواسيگري را كنار بگذاريد، بسياري از آقايان، خانمها بمن تلفن ميكنند، مخصوصاً معلمان امور تربيتي اينكه ما خود عمل نميكنيم چطور به ديگران بگوئيم، نه، به ديگران بايد گفت. خود هم بايد عمل كرد، اين دو واجب مستقل است و هيچكدام ربطي بهم ندارد، اگر شما خود را ساختيد و بديگران نگفتيد. ديگران را نساختيد مسئوليد. مرغ يك بال هستيد و پرواز به سعادت نميتوانيد بكنيد.
و اگر به ديگران گفتيد و خود را نساختيد بازهم مسئوليد، مرغ بيپر و باليد، لذا اينها هيچ ربطي به هم ندارد. اگر خانم معلمي «العياذبالله» خود عمل نميكند واجب است آنچه را ميداند بديگران بگويد، امر به معروف و نهي از منكر است، نظارت همگاني است، وظيفه است يك آقا بايد خود را بسازد، اگر نساخت، واجب ديگر بنام نظارت ملي، بنام امر بمعروف و نهي از منكر از گرده او برداشته نميشود، بايد ديگران را بسازد، بايد آنچه ميداند بديگران منتقل كند. خلاصه حرف اين است كه واجبتر از همه واجبات در اسلام مسئله خودسازي و ديگرسازي است، هركسي به اندازه حالش. به اندازه عملش، اين جلسه امشب بايد در خانهها گفتگوشود، به خانهها منتقل، اگر زن در جلسه بوده و وشوهر نبوده، بچههايش نبودند، تا آن اندازه كه ميتواند بايد جلسه را به خانه به شوهر و فرزندانش منتقل كند، اگر آقا در جلسه بوده و خانم و بچهها نبودند بايد امشب اين جلسه را به خانه منتقل كند به خانم و فرزندان منتقل شود، اين وظيفه است، آمدن به جلسه از اوجب واجبات است، منتقل كردن جلسه به ديگران از اوجب واجبات است، اينها را سرسري نشماريد سرسري شمردن است كه ما را به اينجا رسانده، اهميت ندادن به علم اخلاق است كه طاغوتها براي ما ميآورد زمان طاغوت براي ما ميآيد، نساختن خود و ديگران است كه نعمت انقلاب را از ما ميگيرد و با كمال صراحت به شما بگويم اين انقلاب مرهون خودسازي و ديگرسازي است و اگر ما خود نسازيم، ديگران را هم نسازيم اين نعمت بزرگ حتماً از ما گرفته ميشود.
«واتقوا فتنة لاتُصيبنَّ الذين ظلموا منكم خاصه» خود را بساز، تا آن اندازه كه ميتواني ديگران را هم بساز براي اينكه اگر نسازي فتنه ميشود و اين فتنه فقط دست و پاپيچ خودت نميشود، دست و پاپيچ جامعه هم ميشود. چرا اسلام اين مقدار به خودسازي اهميت داده است؟ يعني چرا اسلام ميگويد، خانم: حسود نباش و به ديگران هم بگو حسود نباشند، چرا اسلام ميگويد اگر مردي حتي مقدار كمي تكبر در دلش باشد به بهشت نميرود؟ چرا اسلام ميگويد اگر مرد يا زن ذرهاي لجاجت و عصبيت در دلش باشد به بهشت نميرود؟ لجاجت را رفع كن، خودبيني، منيت و تكبر را از بين ببر آدم متواضعي شو حسد را از بين ببر آدم رئوفي باش. چرا اسلام اين اندازه به خودسازي اهميت ميدهد و بالاخره علماي اسلام ميگويند خودسازي از اوجب واجبات است؟
هفته گذشته يك آيه خواندم خيلي كوچك و رسا و علت را تعيين كردم. قرآن ميفرمايد: «قُل كلّ يعمل علي شاكلته» از كوزه همان برون تراود كه در اوست، زن حسود مثل يك كوزهاي است كه در آن شراب باشد. كوزه اگر در آن شراب باشد تراوش آن هم شراب است. معنا ندارد شراب ترا و شش آب گوارا باشد. يك كوزه اگر آب شور تلخ در آن باشد، معلوم است كه تراوش آن هم آب تلخ وشور است معنا ندارد كه تراوش شيرين داشته باشد: يك زن كه حسود است گفتارش حسادت است و ضرر براي ديگران، كردارش حسادت است، فكرش هم فكر حسودانهاي است، يك آدم متكبر افكار و گفتار و كردارش تكبرآميز است، مثل شراب در كوزه، اين انسان هم دلش مثل كوزه است، صفت رذيله شرابست، آنچه از او تراوش ميكند شراب است، بدبختي و نكبت است هم براي خودش و هم براي ديگران برعكس اگر دل پاك باشد، يك دلي كه در آن رأفت و رحمت رسوخ كرد سركلاس فكرش مهرباني است، گفتارش رأفت است كردارش رأفت و مهرباني است، ديگر چوب نميزند تلطف ميكند، او ديگر فحش نميدهد بداخلاقي نميكند، اوقات بچهها را تلخ نميكند اعصاب خودش را هم ناراحت نكرده بلكه از اول تا آخر كلاس با شادي با رأفت و مهرباني برگزار ميشود، يك زن وقتي عاطفه داشته باشد بجاي حسادت و بجاي كينه رأفت داشته باشد، وقتي وارد كلاس ميشود نگاهش به بچهها مثل نگاه به بچههاي خودش است، فكر و گفتار و كردارش رأفت است، بچههاي ديگران را زيردست خود امانت حساب ميكند بلكه بالاتر از بچههاي خود، با آنها آنطور ميگويد كه با دختر و پسر عزيزش ميگويد و كار ميكند. كردار و گفتار و نيت او هم رأفت است «قُل كلّ يعمل علي شاكلته» معنا ندارد كه يك آدم متكبر گفتار او خدمت به جامعه باشد، معني ندارد كه يك زن خودگرا، رفتارش ديگر گرائي باشد، گفتار ما، كردار ما، نيات ما سرچشمه ميگيرد از دل ما، اگر سرچشمه خراب است و آبشور، اگر سرچشمه را گلآلود كردي ديگر توقع نداشته باش آبي كه بعد از چشمه است زلال باشد! سرچشمه خرابست، سرچشمه گفتار، كردار و فكر ما چيست؟ دل ما، قرآن تشبيهي دارد، تشبيه چه رساست قرآن دلنشين است، ميسازد، خوب ميسازد خداوند در اين آيه شريفه تشبيه ميكند بقول ما طلبهها تشبيه معقول به محسوس يعني يك امر عقلي را براي اينكه در فكرها جا بيندازد به يك امر محسوس تشبيه ميكند ميفرمايد:
«والبلد الطيب يخرج نباتُه باذن ربه والذي خبث لايخرج الانكدا» .
قرآن اينطور ميفرمايد: زمين آباد است. از نظر ذاتش خاك خوبي دارد، اين زمين شخمزده است، زارع مواظب تخمي كه در آن ميريزد ميباشد مواظب گرفتن علف هرزههايش هم است، معلوم است كه اين زمين آباد است، حاصلش خوب است، اگر درخت سيب در آن باشد سيب عالي ميدهد، اگر هم گندم در آن كشت شود يك دانه از هفتصد دانه به بالا ثمر ميدهد، چرا؟ چون زمين آباد است علف هرزه هم ندارد اما يك زمين شورهزار است، زميني كه شخمزده نيست، سنگهاي فراوان دارد، هرزههاي زيادي در اين زمين است، علف هرزههاي اين زمين را هم نگيريم و زارع مواظب تخمش، آب دادنش و گرفتن علفهاي هرزش هم نباشد، اين زمين چه ميدهد؟ «لايخرج الا نكداً» تخمي را هم كه در آن ميريزد نميتواند برداشت كند، ديگر چه رسد به حاصل خوب، از زمين شورهزار شما چه توقع داريد؟ بوته آنهم خاردار، خاري كه هم بدست خود برود، هم به پاي ديگران قرآن ميگويد دل پاك و ناپاك اينطور است، اگر دل پاك شد براي زمين آب بود، علف هرزه نبود لذا فكرش آباد است گفتارش آباد است، كردارش آباد است، هم براي خود مفيد است و هم براي جامعه اما دل ناپاك دلي است كه حسادت، رقابت سرتاپايش را گرفته اين دل شورهزار است، فكرش شور است گفتارش چيزي جز ضرر نيست، كردارش هم بوته خاردار است. هم خود را اذيت ميكند هم ديگران را تقاضا دارم اگر يك آدم متكبري در جلسه داريم، اگر حسودي در جلسه داريم، اگر يك زن يا مرد بدبين بديگران در جلسه داريم، اگر در جلسه كينهتوزي است، حسادت هست، مرتباً اين حسود اين كينهتوز اين متكبر اين خودخواه اين آيه را بخواند.
«والبلد الطيب يخرج نباته باذن ربّهُ الذي خبث لايخرج الانكداً» .
با كمال صراحت به همه شما زن و مرد بگويم، هفته گذشته هم گفتم بدانيد صفت رذيله داريد، اگر گناه در زندگي شما اصلاً و ابداً نيست پي ببر كه دل پاك است، اما اگر گناه حتي كوچك در زندگي شما هست پي ببر و ريشهيابي كن كه ناپاكي، صفت رذيلهاي بردل حكومت دارد، ببين اين گناه از كجا و از چه صفت رذيلهاي سرچشمه گرفته است.
قرآن شريف براي بحث ما دو تشبيه دارد كه تقاضا دارم امشب روي اين دو تشبيه فكر كنيد و به ديگران هم منتقل كنيد، براي دل ناپاك يك تشبيه و براي دل سالم هم يك تشبيه دارد.
براي دل ناپاك ميفرمايد: انسان اگر ناپاك و حسود شد، اگر متكبر شد، خودخواه شد، لجوج شد. كارش به اينجا ميرسد كه ميگويد:
«اللهم ان كان هذا هوالحق من عندك فاَمطرعلينا حجارة من السماءِ اوائتنا بعذابٍ اليم» .
يعني حق است، من حاضرم جهنمي بشوم، حاضرم در همين دنيا بسوزم اما زير بار حق نميروم قرآن ميگويد: اين آدم حالش اين است، گفتارش و فكرش اين است ميگويد خدايا اگر حق است من نميتوانم. بپذيرم از آسمان سنگي بياور، آتشي بياور تا من نابود شوم كه مفسرين عاليقدر در ذيل اين آيه شريفه ميگويند: وقتي اميرالمؤمنين سلامالله عليه به خلافت منصوب شد يك عرب بلند شد اما لجوج حسود، متكبر. گفت يا رسولالله اين كاري كه كردي از طرف خودت است يا از طرف خدا، اگر از طرف خودت است قبول ندارم اگر از طرف خداست نميتوانم ببينم، از خدا بخواه سنگي برسرم بيايد، آتشي بيايد و مرا نابود كند براي اينكه نميتوانم زيربار علي و ولايت علي بروم آيه شريفه آمد، فرمود ببين بشر چه مقدار پست ميشود از نظر صفت رذيله، ببين صفت رذيله با انسان چه ميكند كه ميگويد:
«اللهم ان كان هذا هوالحق من عندك فاَمطرعلينا حجارة من السماءِ اوائتنا بعذابٍ اليم» .
شما اگر در خود و در دوستانتان دقتي بكنيد ميبينيد كه بعضي اوقات انسان چنين است، حاضر است رسوا بشود اما زيربار حق نرود حاضر است جان بدهد، آبرو بدهد اما زيربار حق نرود و دست از لجاجت خود برندارد.
شدت و ضعف دارد، الآن صدام با اين وضعش، آمريكا با آن وضعش، تمام اينها مصداق اين آيه شريفه «اللهم ان كان هذا هوالحق» هستند، شما فكر نكنيد كه قضيه افغانستان و شوروي قضيه سادهاي است، حزب ماركسيسم كه بعد سوسياليسم شد، هفتاد سال است كه تبليغ ميكند تا بگويد خلقي هستيم، الآن در اين منجلاب افغانستان كه افتاده آبرويش در خطر است آنهم آبروي مكتبش، اما لجوج است، حاضر است مكتب هفتاد سالهاش زيرپا برود اما از افغانستان بيرون نرود، آمريكا فرانسه، مخصوصاً با اين جنگي كه الآن پيش آمده دارند آبروي خود را ميريزند شما خيال نكنيد مطلب سادهاي است، شما خيال نكنيد كه انگلستان بمب شيميائي ميدهد اين امر سادهاي است، نه، اين براي انگلستان آبروريزي، آن انگلستاني كه داد ميزند خلقي هستم، آن آمريكائي كه گنجشك به ماشينش ميخورد، پاي گنجشك ميشكند، گنجشك را برميدارد و به بيمارستان ميبرد، پاي او را پانسمان ميكند بعد هم در روزنامهها تبليغ ميكنند كه ما از حيوانات حمايت ميكنيم، الآن شايد هر ساله چندين مليون دلار خرج همين برنامه حمايت از حيوانات فقط در كشور آمريكا ميشود. اين تبليغات براي چيست؟ خيال نكنيد كه اينها ساده است، پس اگر چنين است چرا قضيه لبنان جلو ميآيد، چرا از انگلستان بمب شيميائي ميآيد، چرا فرانسه خود را افتضاح ميكند، چرا آمريكا به اين لجنزار فرو رفته؟ چرا؟ اينها همه و همه يك چيز است، و آن لجاجت است، لج كرده است. خدا نكند آدم لج كند، وقتي لج كند اگر خر سياه باشد حاضر است خود را بكشد براي اينكه به صاحبش ضرر بزند، اگر شوروي شد حاضر است مكتب را زيرپا بگذارد، همان مكتبي كه استالين شش ميليون نفر را براي آن كشت، اما حاضر است، لج كرده است، اگر هم آمريكا بشود حاضر است حمايت از حيواناتش را با آن تبليغات از بين برود اما حرفش از بين نرود، لج است، تكبر و منيت است، خودخواهي است، اين خودخواهي يك دفعه در يك معلم پيدا ميشود يكدفعه در يك زن خانهدار با يك شوهر بيسواد پيدا ميشود يكوقت در انگلستان.
در زن خانهدار اگر باشد حاضر است خود را و فرزندانش را فداي لجاجتش كند، چه بسيار سراغ دارم، زن خودش را بدبخت كرد، بچههايش را هم بدبخت كرد، هرچه به اين زن گفته ميشود خانم انسان وقتي شوهر كرد بايد خودش را فداي فرزندانش كند در مقابل مصيبت و بلا صبر كند، لج كرده ميگويد: بايد طلاق بگيرم، طلاق ميگيرد عقدهها براي بچههايش درست ميشود، دخترش را بيچاره ميكند، پسرش را جنايتكار ميكند اما بالاخره ميگويد هرچه ميخواهد بشود، من خر سياه هستم بايد خود را بكشم براي اينكه به صاحبم ضرر برسانم، اينچنين ميشود. عزيزانم اين همه صفت رذيله داريم، خطرناكست، خيلي خطرناكست، برعكس، قرآن شريف راجع به افراديكه لجوج نيستند، دل پاك دارند، منيت، خودمحوري و خودفكري ندارند اينطور ميفرمايد:
«واذا سمعوما انزل الي الرسول تري اعينهم تفيضوا من الدمع مما عرفوا من الحق يقولون ربنا امنّافاكتبنا معالشاهدين ومالنا لانؤمن بالله وما جائنا من الحق ونطمع ان يدخلنا ربنا مع القوم الصالحين»
ميفرمايد وقتي قرآن ميشنود اشك شوق از چشمهايش جاري ميشود، ميگويد خدايا ايمان آوردم خدايا تو شاهد باش ميخواهم با مؤمنين باشم بعد هم جانش، نيت و گفتارش، ميگويد حق آمد چرا نپذيرم «وما لنا لانومن بالله وماجائنا من الحق» چرا نپذيرم، من كه دلم ميخواهد سعادتمند شوم من كه دلم ميخواهد فردي شايسته بشوم، حق آمد چرا نپذيرم، چرا زيربار حق نروم؟ آن آيه را با اين آيه پهلوي هم بگذار قرآن ميفرمايد آدم لجوج ميگويد خود جهنمي ميشوم اما دست از لجاجت برنميدارم اما آدم با دل پاك ميگويد دست از همه چيز برميدارم و حق را ميپذيرم، اين آيه دوم مربوط به بعضي از علماي نصرانيت است، با پادشاه حبشه است، وقتي در مقابل پادشاه حبشه قرآن ميخوانند گريه شوق ميكند مثل باران گريه ميكند در همان جلسه اول اسلام را ميپذيرد اما ابوجهلها، ابوسفيانها از مكه بلند ميشوند به حبشه ميروند براي اينكه نمامي و سخنچيني كنند، سعايت كنند، مسلمانهائيكه از بند اين ظلمها رها شدند دو دفعه آنها را دربند كنند، همه اينها براي چيست؟ او دل پاك است پادشاه حبشه ميشود، عالم نصراني ميشود، گريه شوق ميكند، خوشحال است، براي اينكه حق را پيدا كرده، آن ديگري داراي دل ناپاك است، در مكه است، اما حق را نميپذيرد.
در تاريخ ميخوانيم كه اينها قانون وضع كردند كه كسي به قرآن گوش ندهد، براي اينكه ديدند هركسيكه به قرآن گوش ميدهد جذابيت قرآن او را ميگيرد اما اين قرآن جذاب بقدري جذابيت دارد كه همان كسانيكه قانون وضع كردند در دل شب كه پيغمبر(ص) قرآن ميخواند، مخفيانه به پشت ديوار خانه پيغمبر ميآيند و به تلاوت قرآنش گوش ميدهند. آن يكي از آنطرف، ابوجهل از يك طرف، مغيره از جائي ديگر بعد همديگر را ميبينند و افتضاح ميشوند، ميگويد ما خود قانون وضع كرديم براي اينكه ديگران به قرآن گوش ندهند خودمان چرا؟ ميداند، خدا دارد، ميداند از طرف خداست اما همين كه ميداند از طرف خداست قانون وضع ميكند براي اينكه قرآن را زيرپا بگذارد، آنرا نابود كند. بحث ناقص است انشاءالله باز در اين باره صحبت ميكنم تقاضا دارم يك مقدار روي اين بحثها فكر كنيد و تا آن اندازه هم كه ميتوانيد برداشت كنيد به ديگران منتقل كنيد.
شب شهادت زهراي مرضيه سلامالله عليها است. بنابر روايت صحيح كه عقيده بسياري از بزرگان روز شهادت زهرا(س) امروز بوده، نودوسه روز بعد از پدر زنده بود اما ظلمها كشيد، خونجگرها خورد بقدري خونجگر خورد كه ديگر طلب مرگ از خدا ميكرد و اين جمله كه از خدا طلب مرگ ميكرد، پيغامي براي شما زن و مرد است. يك زن كه خيلي علاقه به شوهرش دارد، زني كه ميداند اگر از دنيا برود شوهرش بيكس و بيمونس ميشود، زني كه علاقهاش به مثل زهرا نسبت به اميرالمؤمنين(ع) باشد پيدا نشد و نميشود، زني كه چهار بچه دارد. آنهم بچه كوچك اين بچهها بيسرپرست ميشوند اما بقدري به زهرا(س) ظلم كردند بقدري براي زهرا سخت شده كه حاضر است بچههايش را بگذارد و از اين دنيا برود حاضر است شوهرش را بگذارد و از اين دنيا برود، بقدري مصيبت به زهرا(س) وارد ميشود كه در روايات ميخوانيم زهرا بقدري لاغر شده بود كه از او سايهاي بيشتر باقي نمانده بود پهلوي شكسته زهرا(س) بجاي خود، بازوي ورم كرده زهرا بجاي خود، آنكه زهرا را زجر ميداد، مظلوميت علي(ع) بود آنكه زهرا را زجر ميداد اين بود كه ميديد زحمت بيستوسه ساله بابا دارد به هدر ميرود، بقول خودش زنها براي ديدنش آمده بودند به زنها ميگفت زنها نميدانيد چه خبر است شتري آبستن است ميزايد، شير او زهر است و اين زهر براي مسلمانها خطرناكست.
زهراي مرضيه(س) قضيه بنياميه و بنيعباس و انحراف اسلام را ميديد، رنج ميبرد، غصه ميخورد آه و ناله ميكرد آه و فريادش هم بجائي نميرسيد، زهراي مرضيه(س) پهلو شكسته است اما نميخواهد علي(ع) و بچههايش را ناراحت كند. از درد مينالد و ميسوزد اما به كسي نميگويد، بازويش ورم كرده است اين بازوي ورم كرده را امام صادق(ع) ميفرمايد: شهادت زهرا(س) روز سوم جماديالثاني يعني امروز بوده است بعد هم ميگويد سبب شهادت همان بازوي ورم كرده مادرم زهرا(س) بوده اما زهرا(س) با اين بازوي ورم شده بخود ميپيچيد دلش نميخواست داد بزند، آه بكشد، بچهها و شوهرش را ناراحت كند. لذا اين زن با عاطفه و با رأفت دلش نميخواست بعد از مرگ هم بازوي ورم شدهاش را علي(ع) ببيند، دستور داده بود از زير پيراهن غسلش بدهند، شايد امروز بوده، فضه خادمه ميگويد ديدم بيبي بلند شد، خوشحال شدم از اينكه امروز حال بيبي خوبست. فرمود يك مقدار آب بياور ميخواهم غسل كنم، مثل اينكه ميخواست پهلوي شكستهاش را بشويد، ميخواست بازوي ورم شدهاش را بشويد تا براي آقا اميرالمؤمنين(ع) خيلي در زحمت نباشد من نميدانم لباسهاي بچهاش را هم شست يا نه شايد چنين هم باشد يعني به شما زنها بفهماند عاطفه را كه دم مرگم لباسهاي بچههايم را شستم، پيراهن خود را هم شست، اما پيراهن را دو دفعه پوشيد، به فضه گفت فضه من به اطاق ميروم، قدري صبر كن بعد مرا صدا كن اگر جواب ندادم بدان كه بيزهرا شدي، فضه گفت فهميدم كه اين غسل، غسل مردن بود، ميگويد بچهها را بيرون كرده بود، مولا اميرالمؤمنين(ع) هم شايد رفت، زهرا(س) با خدا خلوت نمود يكوقت در را باز كردم ديدم بيزهرا شدم، ديدم، بچههاي زهرا(س) آمدند، ميخواستم بچهها به اطاق نروند آنها ميدانستند داخل اطاق رفتند، اين بچهها خودشان را روي جسد مادر انداختند، امشب هم اين بچهها خود را روي مادر انداختند، مولا اميرالمؤمنين(ع) گلش و عزيزش را غسل داد. يكوقت نگاه كرد ديد بچهها دارند به جنازه مادر نگاه ميكنند گفت بيائيد با مادر خداحافظي كنيد اين بچهها آمدند و خودشان را روي جنازه مادر انداختند، مولا اميرالمؤمنين(ع) در عالم مكاشفه ميگويد والله ديدم زهرا(س) بچههايش را بغل گرفت والله شنيدم آهي از دل زهرا(س) بيرون آمد، بچهها مينالند زهرا(س) مينالد.
«وسيعلم الذين ظلموا اي منقَلب ينقلبون» «امن يجب المضطر اذا دعاه ويكشف السّوء».
خدايا به عزت و جلالت قسم ميدهم صفات انسانيت، حالت تنبه، نورانيت دل، توفيق وظيفهشناسي و عمل كردن به وظيفه، توفيق تهذيبنفس، توفيق خود ساختن و ديگران ساختن به همه ما عنايت فرما.
خدايا به عزت و جلالت قسم ميدهم رفع گرفتاري از همه مسلمانها بفرما. حوائج همه مسلمانها مخصوصاً حاجات منظورين اهل جلسه، اجابت بفرما. دردهاي بيدردمان، دردهاي اجتماعي ما، دردهاي ظاهر و باطن ما، مريضهاي اسلام، مجروحين معلولين ما شفاي عاجل عنايت فرما خدايا به پهلوي شكسته زهرا(س) اين آتش جنگ را هرچه زودتر بر نفع اسلام و برنفع انقلاب خاموش فرما، خدايا به نالههاي اميرالمؤمنين(ع) قَسُمُت ميدهيم اميد اين عزيزان در جبههها را نااميد مفرما آنها را پيروز به كربلا برسان، خدايا به عزت و جلالت دست ظالمين را از سر مسلمانان كوتاه بفرما، ظلم ظالم را به خود آنها برگردان خدايا به عزت زهرا(س) قسم ميدهم آنها را بخودشان مشغول فرما. خدايا به عزت و جلالت اين انقلاب و رهبر عظيمالشأن انقلاب افراد در جبهه جنگ و سرحدات ايران ما را در پناه امام زمان(عج) از همه آفات و بليات محفوظ بفرما خدايا به عزت و جلالت دست ما را در دنيا و آخرت از دامن زهرا(س) كوتاه مفرما.
وعجل اللهم في فرج مولانا صاحب الزمان.
خدايات خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار
گفتارنهم:
دشمنان برون «شيطان»
بسم الله الرحمن الرّحيم
«ربِّ اشرح لي صدري و يسِّرلي امري و احلل عقدة من لساني، يفقهوا قولي».
گرچه امشب شب شهادت امام دهم امام علي النقي عليهالسلام است و بايد اظهار ارادتي خدمت آقا كرده شود الا اينكه بحث ما فوقالعاده ناتمام مانده است و تا آخر سال تحصيلي هم چيزي باقي نمانده است لذا از وجود امام دهم اجازه ميخواهم و دربارة بحث جلسهاي گذشته صحبت ميكنم و در آخر كار انشاءالله دوسه كلمه ميخوانم تا شب مصيبت هم مصيبت زده بشويم.
بحث ما راجع به اين بود كه انسان در اين جهان سيري دارد بنام «سيرالي الله» كه علماي سيروسلوك، عرفا، علماي علم اخلاق، بلكه بعثت همة انبياء براي نشاندادن اين راه است، دربارة اين راه ميگفتم كه دشمنهاي فراواني بنام دشمنان درون و دشمنان برون وجود دارد و هر كدام از اينها براي انسان خطر بزرگي است و اگر انسان توجه نداشته باشد، اين دشمنها ولو يكي از آنها انسان را بدبخت كرده به ضلالت ميكشاند، دشمنان درون را فيالجمله دربارهاش صحبت كردم و بحث به دشمنان برون رسيد و دشمنهائيكه در خارج درون انسان است آنهم فراوانست و هر كدام از آنها خطر بزرگي براي انسان است از جملة آنها كه قرآن شريف روي آن خيلي پافشاري دارد و گوشزد ميدهد و زنگ خطر ميزند شيطانست اين شيطان كه پدر و مادر ما يعني حضرت آدم را، از بهشت بيرون كرد دشمن سرسختي براي انسان است و اين دشمن سرسخت در مقابل خدا قسم خورده و در مقابل او قد علم كرده است. در مقابل خدا لجاجت نشان داده است و گفته است:
«قالَ فَبِعزَّتِكَ لَأغُوِيَنَّهُمْ أجْمَعِينَ اِلّا عِبادَكَ مِنْهُمْ الْمُخْلَصِينَ» .
يعني خدايا بعزت و جلالت قسم، همة بندگانت را گمراه ميكنم، مگر كسانيكه خالصانه ترا عبادت ميكنند، از آن سيري كه براي آنهاست، از آن هدفي كه در خلقت آنها براي آنانست، آنها را باز ميدارم مگر افراديكه دست عنايت تو روي سر آنها باشد كه ديگر به آنها دسترسي ندارد كه قرآن آنها را «مخلص» ميگويد، آن افراديكه ديگر زير سايه خدا هستند و تحت عنايت او، و دست عنايت خدا هميشه روي سرآنهاست، شيطان ديگر كاربرد براينها ندارد نه اينكه نخواهد اينها را گمراه كند، نميتواند. لذا بقول ما طلبهها، استثنائي كه در اين آيه هست استثناء منقطع است نه استثناء متصل و معني آيه شريفه اين ميشود كه شيطان بخدا قسم خورده، در مقابل خدا لجاجت كرده و گفته كه خدايا بعزت و جلالت همه را گمراه ميكنم جز يكدستهاي كه دسترسي به آنها ندارم و آنها افراد «مخلص» تو هستند، اين شيطان و اين دشمني او، اتفاقاً اين آية شريفه در قرآن تكرار شده و در آيات فراواني گوشزد شده كه اي انسان شيطان يك دشمن آشكاري براي تو است و مواظب باش «اِنَّهُ لَكُمْ عَدُّوٌ مُبين».
شيطان دشمن آشكاري است دشمني نيست كه تو نداني، اگر توجه كني توهم ميداني و مواظب اين دشمن باش. از قرآن شريف استفاده ميكنيم كه شيطان براي گمراه كردن انسان راههاي مختلفي دارد، يكراه ندارد هركسي را از راهي گمراه ميكند، به تناسب حال آن شخص، يك كسي را از راههاي فراوان، يكي را از دو راه، يكي ديگر را از سه راه و يكي را از يك راه گمراه ميكند، براي گمراه كردن انسان، براي اينكه سعادت انسان را از او بگيرد يك راه ندارد، لذا در روايات ما تشبيه شده كه كافي روايت را نقل ميكند اينكه حضرت موسي شيطان را ديد كه لباس رنگارنگي پوشيده، به شيطان گفت چرا لباست رنگارنگ است، رنگهاي مختلفهاي دارد گفت: بخاطر اينكه خودم رنگارنگم، براي اين است كه من كسي را كه بخواهم گمراه كنم به تناسب حالش، ببينم چه راهي، چه افساري، چه گمراهي به اين شخص ميخورد لذا از آن راه ميآيم و او را بيچاره ميكنم، از اين راه ميآيم و گمراهش ميكنم. يك وقتي براي شما نقل ميكردم كه يك كسي شيطان را در خواب ديد كه يكدسته طناب رنگارنگ روي شانهاش هست، با يك زنجير، پرسيد كه اين طنابها چيست گفت: با اينها ميخواهم مردم را افسار كنم و به جهنم بكشم. گفت چرا رنگهاي مختلف دارد، جواب داد بخاطر اينكه هركسي را از يك راهي بايد ببرم همه را از يك راه نميشود اغواء كرد، هر كس را از راهي، گفت اين زنجير مال كيست؟ گفت اين هم مال سيد رضي است امشب رفتم سه مرتبه او را زنجير كردم اما زنجير را پاره كرد. و براي هر كس يك طناب دارد طنابهايش هم شل و سفت دارد. بقول يكي از عرفا، مرحوم شيخ غلامرضا يزدي، اين مرد عارف، اين مرد وارسته، ميگويند روي منبر بعضي اوقات ميگفت كه هر كسي شيطاني دارد و شيطانها مختلف است بعد ميفرمود من شيخ غلامرضا يك آقا شيخ شيطان دارم شيطان من مثل خود من يك شيطان عالم است شيخ شيطان است اينجور نيست كه عادي باشد. حرفي عاليست، براي سيد رضي زنجير دارد، براي يك عالم وارسته و عابد يك طناب محكم دارد براي افراد عادي يك طناب عادي دارد براي بعضي هم بقول خودش طناب لازم ندارد. لذا همين كه خواب ديده بود سئوال كرده بود كه طناب من كو؟ گفته بود تو و امثال تو طناب لازم نداريد، شما خودتان جلوجلو ميرويد ولي بهرحال براي آنها هم يك راهي پيدا ميكند يك راهي دارد، يك اغوائي و يك نوع گمراهي دارد، از نظر قرآن شريف شيطان راههاي مختلفي دارد بيشتر از ده راه قرآن شريف تعين ميكند و معلوم است كه اينها از باب مثال است و حال بعضي از آيات را نقل ميكنم و قبلاً بشما بگويم كه اينگونه خوابي كه نقل كردهام يا روايتي كه از كافي شريف نقل كردم ريشة قرآني دارد از قرآن استفاده ميشود اينكه شيطان هركسي را از راهي به جهنم ميبرد يك وقتي ميگفتم اينطور نيست كه مثلاً به شما بگويد كه برو دزدي كن، هيچوقت از اين راه براي شقاوت شما جلو نميآيد براي اينكه ميداند شما از ديوار خانة مردم بالا نميرويد ميداند كه شما بدر مغازه نميرويد كه ناني بدزديد يا مثلاً چيزي را بخريد و پولش را ندهيد، از اين راه جلو نميآيد اما از راه كم كاري در فرهنگ، اين راهش براي معلمان است از راه احتكار و گرانفروشي يك بازاري را اغوا ميكند، هيچوقتي به بعضي از زنان نميگويد زنا بده و حال اينكه ميداند از اين راه اغوايش مؤثر نخواهد بود، اينها اگر اسم آنرا هم بشنوند ناراحت ميشوند ديگر چه رسد به عمل آن.
از راه نمامي و سخنچيني، نشستن در كلاس و پشتسر ديگران غيبت كردن، زبان درازي در مقابل شوهر، مغرورشدن به ديپلم به كارشان، ناسازگاري با شوهر، نساختن عروس با مادرشوهر و مادرشوهر با عروس اينها در رديف همان زناست، بعضي هم گناهش بالاتر از زناست و بالاخره گناهش كمتر باشد يا زيادتر طنابي براي شيطان است براي اينكه انسان را به بدبختي ميكشاند، انسان را به جهنم ميكشاند. بنابراين مواظب باشيد كه اين شيطان قسم خورده است كه ما را جهنمي كند، در مقابل خدا لجاجت كرده و جهنم را براي خود خريده است براي اينكه ما را جهنمي كند از خدا عهد گرفته است كه پاداش عبادتش عمر او تا قيامت باشد براي اينكه ما را بدبخت كند، همه اينها در قرآن هست لذا اين دشمن سرسخت را بايد مواظبش باشيم و اين دشمن سرسخت عالم است، ميداند كه چه كند و از چه راهي بدبختش كند و اينهم خيلي اعوان و انصار دارد، از قرآن استفاده ميشود كه شيطان لشكر فراوان دارد هم لشكر جني دارد و هم لشكر انسي. در روايات ميخوانيم وقتي انسان بدنيا ميآيد دو بچه شيطان هم مأمور او ميشوند و هميشه متوكل او هستند تا بميرد. شيطانهاي انسي رفيق بد، رفيق نااهل از شيطان جني بسيار بدتر است، اينها اعوان شيطان هستند، از اين دشمن سرسخت با اين لشكر و راههايش بايد بخدا پناه برد، بايد خيلي توجه داشت، قرآن ميفرمايد.
شيطان اينطور گفته:
«قالَ فَبِما اَغْوَيْتنَي لاَقْعُدَّنَ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيم ثُمَّ لاتَبِنَّهُمْ مِنْ بَيْن اَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ اَيْمانِهِمْ وَعَنْ شَمائِلِهِمْ وَلاتَجِدُ اَكْثَرَهُمْ شاكِرينَ» .
اين چهار راه در اين آيه ذكر شده است يعني شيطان گفت خدايا حالا كه براي آدم راندة درگاه تو شدم من هم جلوي راه اينها مينشينم، كدام راه؟ همان راهي كه بحث امسال ما بود، آن راهي كه همة پيغمبرها آمدند آنرا نشان بدهند كه قرآن شريف به آن راه مستقيم ميگويد كه در حمد از خدا ميخواهيم «اِهْدِنَا الصِّراطَ المستَقيم». ميگويد در اين راه مينشينم، جلوي اين را ميگيرم وقتيكه جلوي اين راه را گرفتم «ثُمَّ لاَتِيَّنَهُمْ منْ بَيْنِ اَيْدِيهِمْ» از راه دنيا ميآيم دنيا را در كام او شيرين ميكنم، در چشمش جلوه ميدهم، معني دنيا در اينجا غير خداست هرچه كه غيرخدا باشد قرآن گفته: دنياست، پول باشد، رياست باشد حتي آمال و آرزوها و تخيلات، هوي و هوسها، هرچه كه غيرخدا باشد دنياست شيطان ميگويد از راه تخيل ميآيم، از راه هوي و هوس ميآيم، از راه آمال و آرزو، از راه شيرين كردن دنيا در نظرش ميآيم، از دلبستگي او به دنيا ميآيم، و بالاخره از راه دنيا يكي افسارهاي من است «ثُمَّ لاتَينَّهُم مِنْ بَيْنِ اَيْديهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ» از راه آخرت ميآيم و آخرت را در مقابلش كوچك جلوه ميدهم، بهشت و جهنم و قبر و قيامت را بياد او نمياندازم، بلكه اصلاً از يادش ميبرم حتي كار به اينجا برسد كه تشييع جنازه ميكند اما بفكر اين نيست كه ممكن است امشب هم شب اول قبر او باشد. ما در روايات ميخوانيم اگر قساوت پيدا كردي بقبرستان برو تا مقداري اين قساوت، اين كدورتها از بين برود سر قبر بابايش، پسرش مينشيند، سر قبر برادر مينشيند اما همانجا هم بجاي اينكه بياد قبر و قيامت باشد غيبت ميكند نمامي و سخنچيني ميكند ميگويد و ميخندد اصلاً مثل اينكه براي او نيست، قرآن ميفرمايد اين يكي از راههاي شيطان است «وَعنْ اَيْمانِهِم» راه سوم، از راه دين ميآيد، ريا كارش ميكند، نماز ميخواند اما تظاهر ميكند، خدمت به جامعه ميكند، خدمت به جبهه ميكند، به جبهه ميرود، اما براي اينكه به او بگويند باركالله، راه دين مخصوصاً كه يكي از راههاي بزرگ شيطانست آنهم شعبههاي مختلف دارد. از راه وسواسيت در طهارت و نجاست ميآيد، بدعت در دين شخص را به آنجا ميكشاند كه يكدفعه ميرزا علي محمد بهائي ميشود و دين اختراع ميكند، اين يك راه، يكدفعه ديگر آدمي وسواسي ميشود و بجاي اينكه يكمرتبه دستش را در آب بزند دو مرتبه ميزند آن بدعت است اينهم بدعت است تفاوت ندارد آن تخيل است اينهم تخيلست، آن مهار شيطانست اينهم مهار شيطانست، ميآيد از خود چيزي ميتراشد.
«يا ايُّها الّذينَ آمنُوا تُقدَّموا بَيْنَ يَدَي اللهِ وَرَسُولِهِ»
اي كسانيكه ايمان آورديد داغتر از خدا و پيغمبر نباشيد، ديگر در انقلاب، از رهبر انقلاب داغتر نباشيد، از خود براي انقلاب چيز نتراشيد، در انقلاب و دين سرخود نباشيد، براي خودتان خودگرائي و خودنگري نداشته باشيد اين بدعت است اين يكي از راههاي بزرگ شيطانست كه اتفاقاً در اين انقلاب ما خيلي فرق كرده اما بود و الآن هم هست، خودمحوريها خودگرائيها، كاسة داغتر از آششدن، حتي رهبر عظيمالشأن انقلاب ميفرمايد: نكن! باز ميكند، و بقول قرآن شريف بر خدا و پيغمبر مقدم ميشود، انسان بعضي اوقات به آنجا ميرسد كه مشهور است يكي ميگفت آقاي ما به معراج ميرود. اين چيزها هست، در ميان عوام مردم، بلكه در ميان خواص مردم هم هست، خدا نكند آدم افراطي شود پيش آن آقا رفت و به او گفت مريد شما ميگويد شما شبها معراج ميرويد آيا اين درست است؟ گفت نه، من روي پشتبام هم نميتوانم بروم تا چه رسد به معراج، بيخود گفت. آن شخص پيش آن آقاي مريد رفت و به او گفت آقايت ميگويد من معراج نميروم گفت غلط كرده، اشتباه كرده من ميدانم آقا اشتباه ميكند او بمعراج ميرود، اين چيست؟ اين همين راهي است كه شيطان ميآمد «مِنْ بَيْنِ اَيْديِهِمْ وَمَنْ خَلْفِهِم وَعَنْ ايمانِهِم» از طرف راست ميآيد. امام باقر صلواتالله عليه ميفرمايد از راه دين ميآيد «وَعَنْ شَمائِلهِمْ» راه چهارم از راه گناه، از راه آن بعد حيواني، از تمايلات و غرائز، از آن راه ميآيد، معلوم است كه در اين راه چهارم كاربردش زياد است، اگر انسان مواظب خودش نباشد، مواظب توبه و انابه و تدارك جبران گناهش نباشد گناه در زندگيش فراوانست، فراوان. انسان مراقبت ميخواهد، يعني بايد مراقب خود باشد، بايد شب به شب حساب كند، اگر سرشب حساب خود نكند، يقين داشته باشد در روز قيامت يك پروندة قطوري دارد، خيال ميكند كه پرونده ندارد اگر روزي يك گناه كرده باشد، در شصت سال عمر بيشتر از پنجاههزار گناه ميشود يعني پنجاههزار پرونده ميشود و اين راه هم كاربرد عجيبي است. در اين آيه اين چهار راه تعيين شده است بعد هم خود شيطان اغوا ميكند، ميگويد وقتي چنين باشد كه من افساري داشته باشم بنام افسار دنيا، يك زنجير داشته باشم بنام زنجير آخرت، يك زنجير بنام زنجير دين داشته باشم، يك افسار و طناب به نام طناب گناه. «وَلاتَجدُ اَكْثَرَهُمْ شاكِرينَ» ديگر غالب بندهها را ميبرم، اين چهار راه در اين آيه تعيين شده در آية ديگر هم دو سه راه تعيين شده:
«واستفزز من استطعت منهم بصوتك واجلب عليهم بخيلك ورجلك وشاركهم في الاموال والاولاد» .
يعني اي شيطان حالا كه به دنيا آمدي كارت چيست؟ با صوت و ندايم مردم را ميبرم، براي آدمهاي باسواد مكتبهاي انحرافي بوجود ميآورد اين صورت شيطان و نداي اوست يعني مكتب يكي از نداهاي شيطان است «واستفزز من استطعت منهم بصوتك» مكتب ماركس نداي شيطان است و اتفاقاً اين مكتبهاي خرافي براي انسانها خيلي ضرر دارد، اين مكتبهائي را كه استثمارگرها در غرب آوردند و غالب آنها را يهوديها آوردند. يعني تا آن اندازه كه من مطالعه دارم مكتبها مال يهوديهاست مال حزب صهيونيست است همين حزب صهيونيست كه ما الآن مبتلاي به شعبهاي از آن هستيم كه اين جنگ تحميلي شعبهاي از آن حزب صهيونيست است غالب اين مكتبها را اين حزب بوجود آورد يعني مكتب ماركس، ماركس يهودي است مكتب فرويد، فرويد يهودي است، مكتب دوركيم، دوركيم يهودي است، مكتب نيچه، نيچه يهودي است، و اين مكتبها كه هركدامش چه ذلتها آورد اين موشكها از مكتب نيچه پيدا شده، حرف تأثير دارد، اين را به شما عزيزان بگويم مواظب حرفهايتان باشيد، كلمه، در لغت عرب به معني «جَرْح» است يعني شما اگر با چاقو خراشي به پشت دست وارد كنيد اين جرح است، اين كلمه است و كلمه را كلمه ميگويند، بكلام كلام ميگويند براي خاطر اين است كه در دل ميچسبد ولو شما بدانيد كه با واقع مخالفست اما در شما بالاخره اثر ميگذارد، اين مثالي است كه مشهور است واقعيت دارد، ميگويند ملانصرالدين ميدانيد كه ملانصرالدين اصلاً خرافي است اما مثل جامعي است. آمد و به افراد گفت پاي كوه دارند حليم تقسيم ميكنند همه ظرفهايشان را برداشتند و رفتند، رفتند پاي كوه ديدند دروغ است، بر ميگشتند ديدند خود ملا هم كاسهاي در دست دارد ودارد ميرود به او گفتند آقاي ملا تو ما را گول زدي خودت كجا ميروي گفت وقتي ديدم شما داريد ميرويد گفتم نكند راست باشد. اين يك چيزي است يقين داشته باشيد، از نظر روانشناسها تلقين گرچه مخالف با واقع است اما مؤثر است يعني اگر شما نشستيد و پشتسر يك آدم وارسته به او تهمتي زديد و مخاطب شما ميداند كه او مقدس است اين تأثير دارد، اگر آن آقا ارادتش صدبرابر باشد گرچه ميداند حرف شما دروغ است اما ارادتش به او نودونه ميشود، كلام تأثير دارد. مكتب فرويد باطل شد. شاگردانش آنرا باطل كردند فرويد ميگويد تمام غرائز از غريزه جنسي سرچشمه ميگيرد و حتي ميگويد اگر بچه پستان مادر را ميمكد آنهم از غريزة جنسي سرچشمه ميگيرد يعني غريزة جنسي بچه است كه او را وادار به مكيدن پستان مادر ميكند. خوب. اين آقا حرفي زد، كتابي هم نوشت، شاگردان فرويد آمدند و او را رد كردند كتابش را باطل و مسخرهاش كردند، مكتب فرويد باطل شد، حالا كاري به اين نداشته باشيد كه مسلمان نماها نيمه خوردة غربيها را ميگيرند و در كتابهاي خود مينويسند و به بچهها ميدهند، مكتب فرويد باطل شد، چنانچه مكتبدار وين باطل شد، حالا در كتابهاي ما هست، يا شرقيها دارند نيمه خوردههاي آنها را تدريس ميكنند و يا غربيها، اين براي غربزدگي آنهاست ولي اين باطل شد مكتب فرويد باطل شد اما مكتب در دنيا اثر دارد، بقدري اثر گذاشت كه الآن دنياي غرب، همچنين شرق به لجن از شهوت غوطهور است، دادش بلند است اما نميداند چه كند. مكتب نيچه ميگويد رحم از ضعف است، اگر ببيند كه كسي رؤف است. مهربان است ضعيف است لذا چون زنها ضعيفند رأفت و عاطفه آنها بيشتر است بعد ميگويد انسان بايد قوي باشد. انسان وقتي انسان است كه بتواند استثمارگري كند بتواند مسلط بر ديگران شود. ديگران را بتواند غلام خود كرده از آنان استفاده كند اين مكتب نيچه است، خودش هم ميداند كه اين حرفها باطل است، خود حزب صهيونيست هم ميداند اين مطلب باطل است اثرش موشك و بمب شيميائي است، اثرش بمب اتم و اسلحة روز است. اثرش را گذاشت و اگر هم مكتب نيچه را حزب صهيونيست بوجود آورد، براي همين آوردند كه دنيا را بيعاطفه كنند براي اين آوردند كه موشكهاي خود را بتوانند بفروشند، براي اين آوردند كه ملت مستضعف را بتوانند ضعيفتر كنند، بتوانند از آنها كار بكشند.
اين صورت شيطان است «واستفزز من استطعت منهم بصوتك» يعني ميآيم، با نداهايم ميآيم، اينكه در ميان عوام مشهور است قبل از آمدن امام زمان(ع) دجٌال ميآيد، يك خري دارد، هرموي آن خر صدائي ميدهد، اين از باب مثال است، اين آواي شيطان است، هر كسي براي خود صدا و مكتبي دارد، اين صورت شيطان است، اين صورت شيطان در خانههاي ما هم هست، سازها و آوازها، موسيقيها، صورت شيطان است، اتفاقاً در روايات هم ميخوانيم در ذيل همين آية شريفة صورت شيطان، صدا و نداي شيطان يعني موسيقي، يعني غنا و سازوآواز، خوب الآن الحمدلله ميدانيد كه وضع رسانههاي گروهي ما خيلي خوب شده، اگر زمان طاغوت را با الآن بسنجيم هيچ قابل قياس نيست اما اين را هم ميدانيم كه هنوز اشكالي دارد و انشاءالله بمرور زمان اشكالات آن برطرف ميشود. اما حرف اينجاست كه اين شيطان است خانم را روي موج راديو ميبرد و ميبرد آنجا كه سازوآواز هست، دست آقا را ميگيرد و ميبرد روي آن موجي كه ترانههاست، اين خانم را وا ميدارد، نه شماها را، حقوقش را بدهد و نوار بگيرد، چه نواري؟ نوار طاغوتي، يك ضبط صوت هم بخرد، ديگر ميشود يك راديوي زمان طاغوتي، اين صورت شيطان است، و اين الآن هست، معلوم است در خانههاي شما كه نيست، اما خيلي جاها هست، يعني بجاي اينكه صحبت را گوش كند، به ترانه گوش ميدهد، ترانة چه كسي؟ چه ترانهاي؟ در راديو كه نيست خود او راديو دارد، ضبط صوتش و خريدن نوار و اين مصيبت است، اتفاقاً در روايات ما براي اين ترانهها و موسيقيها، براي اين سازوآوازها بقدري گناه قائل شده است، بقدري اثر سوء دارد كه انسان اگر مقدار كمي توجه كند وحشت ميكند. راوي ميگويد خدمت امام صادق سلامالله عليه رفتم به امام صادق عرض كردم يابن رسولالله من خودم سازوآواز ندارم اما همسايهام ترانه دارد، موسيقي و غنا دارد و من وقتي به مستراح ميروم، مستراح نزديك منزل آنهاست، آنجا به ترانهها گوش ميكنم، اين چهطور است؟ تا اسم ترانه و موسيقي و سازوآواز و زن مغنيه را امام صادق(ع) شنيدند رنگ مباركشان تغيير كرد، فرمودند فلاني، هر چيزي اهلي دارد و شيعه اهل اين چيزها نيست، اگر در خانة زني، در خانة مردي يك نوار ترانهاي باشد امام صادق(ع) ميفرمايد اين شيعه نيست اين مال يهوديها و نصرانيهاست، بعد امام صادق(ع) فرمودند بلند شو برو غسل كن، يعني اگر زني ترانهاي بشنود از نظر امام صادق(ع) بايد برود غسل كند، بعد از غسل فرمود نماز بخوان و بعد از نماز توبه از گناه كن، بعد فرمود واي برتو اگر قبل از توبه بميري و گوش و مغز تو پرواز ترانه و سازوآواز و موسيقي باشد، حتي به شما بگويم يكي از آثار سوء اين ترانهها و موسيقيها و غنا كه اسلام جلوش را گرفته تحريك شهوت است، اگر شهوت تحريك شود ديگر چيزي نميتواند جلوي آنرا بگيرد لذا عفت زن ديگر نميتواند جلويش را بگيرد، خدا نكند تحريك شود اين مرد ديگر نميتواند جلويش را بگيرد، لذا اسلام در مورد تحريك شهوت «دفع» دارد نه «رفع» يعني ميگويد به زن نامحرم نگاه مكن به زن ميگويد به مرد نگاه شهوتآميز نكن، ميگويد آنجا كه زن نشسته است اگر بلند شد و رفت بجاي زن ننشين، ميگويد حتماً در يك خانه يك زن و مرد خلوت نكنند، حتماً اختلاط بين زن و مرد نباشد، موسيقي، ترانه و سازوآواز نباشد، اين نباشدها يعني چه؟ يعني اينها تحريك شهوت ميكند كه اگر تحريك شهوت شد ديگر جلوي شهوت را گرفتن مشكل است مشكل. يوسف ميگويد ديگر نميشود، ميگويد: «ولقد همّت به وهمّ بها لولا ان راي برهان ربه» يعني وقتي بين من و زليخا خلوت شد قرآن ميگويد زليخا، رفت، يوسف هم ميرفت اگر عصمت نداشت. يعني آقا خانم كه معصوم نيستي، اگر در يك خانه فقط تو باشي و يك نامحرم ميروي. قرآن ميگويد من نميگويم! قرآن ميگويد خانم، ترانه ترا ميبرد، مواظب باش، ميگويد آقا موسيقي و سازوآواز ترا ميبرد مواظب باش، نگاه شهوتآميز ترا بيچاره كرده ميبرد مواظب باش بحث طول كشيد، بحث ناقص است، انشاءالله هفتة آينده دربارة راه ششمي كه شيطان در قرآن به آن اشاره دارد با شما صحبت ميكنم.
شب مصيبت است، دو كلمه مصيبت هم بخوانم، امام علي النقي سلاملله عليه امشب كه شب شهادتش است تقريباً چهلودو ساله است سيوسه سال تقريباً مدت امامت آقا بوده و ده يازده ساله بود كه پدر بزرگوارش را از دست داد و از همان وقتيكه امام شد در مضيقة عجيبي واقع شد، در اين سيوسه ساله گاهي در تبعيد بود، گاهي زنداني بود، زندانهاي آقا هم خيلي مختلف بود بعضي از زندانها شكنجه داشت، حتي راوي ميگويد ديدم در مقابل آقا امام علي النقي(ع) قبري كندند كه ميخواهند بگويند ترا زندهزنده در اين قبر خواهند گذاشت، در يك اطاق تاريكي آقا را زنداني كرده بودند و آقا روي حصيري ايستاده بود و نماز ميخواند، سه چهارتا از خلفاي بني عباس را ديدم و هر كدامشان به آقا اذيتها كردند، زجرها به آقا دادند، مخصوصاً متوكل كه به آقا امام دهم خيلي اذيت روحي كرد، از جملة چيزها كه گفتن آنهم شرمآور است اين است كه نصف شب امام دهم را خواست، به خانه ريختند و امام دهم را با پاي برهنه سر برهنه به جلسه آوردند، در چه جلسهاي آوردند در جلسة شراب و قمار، در جلسهاي كه سازوآواز بوده معلوم است كه اين جلسه از هر شكنجهاي براي آقا امام دهم مشكلتر است، متوكل مست بود اهل مجلس مست بودند آقا را در چنين جلسهاي آوردند، تا اينكه به دست يكي از خلفاي بنيعباس با زهر آقا را شهيد كردند و بايد بگوئيم راحت شد و از اين دنيا رفت مصيبتي كه براي شما بخوانم اينكه تحمل آن براي اهلبيت خيلي مشكل است و اتفاقاً براي اهلبيت جلو آمده، و از جملة كسانيكه برايش جلو آمد براي اهلبيت ابا عبدالله الحسين(ع) بود، در جلسة ابن زياد بود، خود امام سجاد سلامالله عليه تعريف ميكند مجلس ابنزياد كردند در آن جلسه شراب بود، در آن جلسه قمار بود، عيش و نوش بود، ميگفتند و ميخنديدند و ما را وسط جلسه نگاه داشتند، خيلي مشكل است، زينب مظلومه چند سال قبل همين مجلس، دارالاماره، مقر حكومتش بود، حالا آمده و در جلسهاي كه دشمن نشسته بالاتر از همة اينها كه براي زينب خيلي سخت آمد سربريدة ابيعبدالله(ع) بود در مقابل دشمن، سر در مقابل ابنزياد بود لذا زينب با آن مقاومتش، با آن شجاعتش، مثل اينكه زانوها لرزيده مثل اينكه ديگر نتوانست روي پا بايستد، ميدانست اگر بنشيند ابنزياد غضب ميكند، اما خيال ميكنم زانوهايش لرزيد، ديگر نتوانست بايستد، ابنزياد فهميد كه زينب نشست لذا خواست نمكي به دل زينب بپاشد رو كرد و گفت اين زن كه نشست كه بود؟ جوابش را ندادند، دفعة دوم وسوم يك وقت زني از ميان اسرا ميخواست تحريك عاطفه كند تا شايد بتواند ابنزياد را ساكت كند لذا گفت كه ابنزياد اين زينب خواهر حسين(ع) است يعني ابنزياد اگر زينب نشست بخاطر اين نبود كه بخواهد برتو جسارت كند آخر سربريدة برادر در مقابلش است، نميتواند سربريدة برادرش را ببيند از اين جهت نشست، ابنزياد بجاي اينكه سرسلامتي بدهد بجاي اينكه بگويد زينب را از مجلس بيرون ببريد رو به زينب كرد و گفت الحمدلله كه برادرت را كشتند، الحمدلله كه شما را اسير كردند.
«وَلاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلّا بِاللهِ العَليّ العَظيم وَسَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا اَيَّ مُنْقَلبٍ يَنْقَلبُونَ.
گفتاردهم:
فضايل علي(ع)
«اعوذبالله من الشّيطانِ الرّجيم. بسم الله الرّحمن الرّحيم. رَبِّ اشرَحَ لي صَدْري وَ يَسِّرلي اَمْري وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني، يَفْقَهُوا قَوْلي».
چون اين روزها و اين شبها مربوط به مولي الموحدين مولا اميرالمؤمنين سلامالله عليه است بايد اظهار ارادتي خدمت اميرالمؤمنين سلامالله عليه كرده شود و تصميم داشتم كه از اميرالمؤمنين سلامالله عليه استجازه كنم و در بحث شبهاي گذشته با شما صحبت كنم اما يكنفري خواست كه دربارة اميرالمؤمنين سلامالله عليه صحبت شود لذا ديگر نميتوانم خواهش آن را كنار بگذارم بنابراين بحث امشب دربارة اميرالمؤمنين سلامالله عليه است و اميدوارم كه رنگ اخلاقي هم داشته باشد و بايد جلسه سازندگي داشته باشد و اميد است خود اميرالمؤمنين سلام الله عليه لطفي بفرمايد جلسه براي من و شما مفيد باشد.
بحث دربارة اميرالمؤمنين سلامالله عليه و سخن گفتن دربارة علي(ع) كاري بسيار مشكل است و اگر شما بخواهيد پل صراطي را كه ميگويند از مو باريكتر است، از شمشير برندهتر از آتش سوزندهتر است نمونهاش در دنيا چيست بايد بگوئيم سخن گفتن درباره علي(ع) است لذا يكي از علماي اهل تسنن ميگويد سخن گفتن دربارة علي(ع) كاري بسيار مشكل است براي اينكه اگر بخواهيم حق سخن را ادا كنم و اگر حق سخن ادا نشود ظلم درباره اميرالمؤمنين علي عليهالسلام است، دربارة اميرالمؤمنين سلامالله عليه سخنها و شعرها گفته شده، كتابها نوشته شده، نه فقط از شيعه، از شيعه هم شعر كمتر گفته شده و هم كتاب كمتر نوشته شده، اهل تسنن دربارة علي عليهالسلام كتابها نوشتهاند، غيرمسلمانها دربارة علي سخنها گفتهاند و بالاخره مثل جرداق نصراني كتابي الامام علي صوت العدالته الانسانيه نوشته كه اسم فوقالعاده لطيف و دقيق و با طراوتي است و در اين كتاب در بعضي جاها حق سخن را ادا كرده است و بايد بگوئيم يك نصراني دربارة علي خوب كتاب نوشته است، به خليل نحوي كه يكي از علماي اهل تسنن است گفتند دربارة علي سخن بگو، گفت درباره علي(ع) من چه بگويم، علي آن كسي است كه فضائل او را دوست و دشمن مخفي كرد اما دوست مخفي كرد براي خاطر ترسي كه داشت و نميتوانست براي علي سخن بگويد اما دشمن مخفي كرد براي خاطر دشمني كه با علي داشت، با فرضي كه دوست و دشمن فضائل علي را مخفي كردند اما عالم از فضائل علي ابنابيطالب عليه السلام پر شد، اين كلام مال خليل نحوي است. يك شاعر نصراني اشعار خوب و با طراوت و آبدار و دقيقي دربارة اميرالمؤمنين سلامالله عليه گفته است، جرداق نصراني در اول كتابش آن اشعار را آورده است، در ضمن اين اشعار شاعر نصراني ميگويد اگر كسي به من اعتراض كند كه تو نصراني هستي بايد براي پاپ شعر بگوئي نه براي علي، براي علماي نصرانيست بايد شعر بگوئي نه براي علي، من جواب ميدهم كه من عاشق فضيلت هستم و در اين جهان گشتم و ديدم سرچشمه فضائل علي است، هر فضيلتي را كه ريشهيابي كردم ديدم سرچشمهاش از علي است، نظير اين جملهها در كلمات سنيها و در سخنان نصرانيها و يهوديها حتي افراديكه متدين هم نيستند نظير كمونيستها ديده ميشود و انصافاً هم قطعنظر از اينكه ما شيعه هستيم وعلي(ع) را دوست داريم با يك دقت مختصري در تاريخ، انسان خوب متوجه ميشود كه علي(ع) يعني سرچشمه فضيلت يعني اگر شجاعت مجسم شود علي(ع) ميشود، اگر عاطفه را هم مجسم كنند علي(ع) ميشود، اگر علم را، سخاوت و ايثار و گذشت و فداكاري را هم مجسم كنند علي ميشود و بالاخره هر فضيلتي از فضائل انسانها را اگر مجسم كنند ميشود علي(ع)! درباره اميرالمؤمنين سلامالله عليه قرآن خيلي صحبت كرده است و بيشتر از سيصد آيه دربارة علي(ع) نازل شده است شيعه ميگويد. بيشتر از سيصد آيه، سني كمتر و بيشتر و بالاخره آنهم ميگويد آيات فراواني از قرآن دربارة علي است. بنابر تفسيري كه از موسيبن جعفر سلامالله عليه راجع به آيه شده، آيه يعني قرآن، حق سخن را دربارة علي(ع) ادا كرده است و ديگر هرچه كتاب بنويسند، هركه هرچه بگويد بهتر از قرآن، دقيقتر و لطيفتر از قرآن نميشود گفت، قرآن ميفرمايد:
«وَلَوْ اَنَّ ما في الأرْضِ مِنْ شَجَرةٍ اَقْلامٌ وَالبَحْرُ يَمُدّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ اَبْحُرٍ مانَفَدتْ كَلِماتِ اللهِ» .
بنابر روايات فراواني اين كلمات الله يعني علي، ائمهطاهرين، چهارده معصوم و اين جمله عَنْ كَلِماتِ اللهِ در روايات زياد ديده ميشود و اميدوارم به نجف برويد و در مقابل قبر آقا اميرالمؤمنين سلامالله عليه بايستيد و زيارتهائي كه محدث قمي عليهالرحمه ذكر كرده، زيارت اول و دوم، ... تا ششم و هفتم و هشتم مفاتيح، اين زيارات را شبها آنجا بخوانيد و در آن زيارات زياد ديده ميشود كه علي(ع) كلمهالله است معناي كلمه، اصلاً اين كلمه علي كلمهالله ميگويند براي خاطر اين است كه كلمه دلالت برمعنا دارد يعني مثلاً شما مينويسيد زيد تشنه است، حسن تشنه است، اين يك كلمه است، اين يك كلام است، چرا به آن كلام ميگويند براي اينكه بريك معنائي دلالت ميكند يك آدم باسواد وقتي چشمش به آن ميافتد از آن معنا ميفهمد لذا به آن (كلمه) ميگويند علي(ع) كلمةالله است، آيةالله است يعني وقتي انسان به علي(ع) نگاه كند و فضائلش را بنگرد به وجود خدا پي ميبرد، بهترين نشانهها براي خدا، علي(ع) و فضائل اوست، اين آيه شريفه ميفرمايد: اگر تمام چوبهاي عالم قلم شود، آب دريا مركب شود فضائل علي را بنويسند آب دريا تمام ميشود اما فضيلت و فضائل علي تمام نميشود، باز قرآن ميفرمايد كه دريا مركب شود و فضائل علي را بنويسند تا بالاخره قرآن ميفرمايد هفت مرتبه (سَبعةُ البَحر) هفت مرتبه دريا را آب كنند، مركب بشود و فضائل علي را بنويسند «ما نَفَدَت كَلِماتُ اللهِ».
كتاب فضل ترا آب بحر كافي نيست
كه تركني سرانگشت و صفحه بشمارند
ججج
شاعري دربارة آقا اميرالمؤمنين سلامالله عليه شعري گفته: شعر عالي است و معلوم است الهامي از از خود اميرالمؤمنين سلامالله عليه به اين شاعر است كه ميگويد ياعلي(ع) اگر بخواهيم ترا بشناسيم تو اين چنين هستي.
توئي آن نقطه بالاي مافوق ايديهم
كه در وقت تنزل تحت بسمالله رابائيجج
خوب عالي گفت، از روايت هم گرفته شده، يدالله فوق ايديهم، يدالله يعني علي(ع)، خدا قسمت همه شما كند برويد هنوز از دور به نجف نرسيده گنبد اميرالمؤمنين سلامالله عليه پيداست و در آنجا با خط خواناي عالي نوشته است يدالله فوق ايديهم، ميگويند نادرشاه وقتي گنبد را مرمت كرد و طلا كرد آمدند و به او گفتند بالاي گنبد چه بنويسم گفت بنويسيد يدالله فوق ايديهم آمدند به يكي از بزرگان، به عالمي گفتند نادرشاه اينطور گفته بنويسيم يا نه؟ جواب داد حرف خيلي متين است اما اين حرف از نادرشاه نيست، اين بلندگو براي عالم غيبت است، اين را علي به دهان او گذاشته، اين مال خودش نيست برويد دوباره از او بپرسيد نميتواند بگويد، اتفاقاً آمدند و به نادرشاه گفتند گفتي چه بنويسيم بر روي گنبد يادش رفت و گفت همان را كه گفتم بايد بنويسيد و الا چهها ميكنم از آنطرف هم خود اميرالمؤمنين سلامالله عليه ميفرمايد كه اين روايت مشهور است، در كتابهاي تفسيري هست در كتابهاي عرفاني هست و از جمله افراديكه روي آن پافشاري دارند روي آن حرف دارند و در كتابهاي عرفاني خودشان دارند استاد بزرگوار ما رهبر عظيمالشأن انقلاب ادامالله ظله ميباشند، ايشان هم در شرح دعاي سحر اين روايت را نقل ميكنند كه اميرالمؤمنين سلامالله عليه فرموده است تمام قرآن در سورة قل هوالله احد است و تمام سورة قل هوالله احد در بسم الله الرحمن الرحيم نهفته است و تمام بسم الله الرحمن الرحيم و معنايش درباء بسم الله الرحمن الرحيم نهفته است و آن باء بسم الله الرحمن الرحيم من هستم، اين شاعر كه بارك الله، بر او خدا رحمتش كند. درجاتش عالي است خدا درجاتش را عاليتر كند از اين دو روايت گرفته است كه ميگويد با علي.
توئي آن نقطه بالاي ما فوق ايديهم
كه در وقت تنزل تحت بسمالله رابائي
اين علي است، چيزي كه ما مسلمانها كوتاهي ميكنيم سرمشق گرفتن از اين علي است، از صبر اميرالمؤمنين از سخنان و ايثار و گذشت علي است، از رسيدگي به ديگران، از تواضع و علم علي ما مسلمانها مخصوصاً ما شيعيان اصلاً استفاده نكرديم با توجه كه قرآن شريف امر ميكند كه الگوي در كارهايتان الگوي در گرفتاريهايتان بايد علي باشد، بايد اهلبيت و پيغمبر باشد.
«لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا للهِ واليَومِ الآخِرِ».
امشب جملهاي را براي شما عرض كنم و از اين جمله انسانيت علي را بدست بياوريم شايد براي ما نتيجه مطلوبي داشته باشد.
آلام ولذاتي كه انسان دارد به سه قسم منقسم ميشود يعني انسان 3 نوع الم و ناراحتي و 3 نوع هم راحتي و لذت دارد يك قسمت از آلام و لذت مربوط به جسم انسان است مثل خوردن، آشاميدن، اطفاء شهوت استراحت و امثال اينها، خوردن و آشاميدن لذت براي انسان است. گرسنگي و تشنگي الم و ناراحتي براي انسان است، اطفاء غريزة جنسي لذت براي انسان است، غزويت از اين غريزه رنج بردن الم براي انسان است اين قسمت از آلام و لذات مشترك بين انسان و همه حيوانهاست يعني هر حيواني هم از خوردن و آشاميدن لذت ميبرد، هر حيواني هم از اطفاء شهوت لذت ميبرد، هر حيواني از گرسنگي و تشنگي ومنود جنسي مخالف براي او ناراحت كننده است وبراي او درد است لذا چون با ساير حيوانها مشترك است نميشود اينگونه لذت براي انسان افتخار باشد يعني انسان چون خوب ميخورد پس آدم خوبي است، هركه خوب ميخورد خوب ميآشامد و خوب استراحات ميكند، و زن يا شوهر دارد انسان خوبي است، نه، الاغ هم خوب ميخورد بسياري از حيوانها در بيابان بدون دردسر خوب ميخورند و خوب ميآشامند و خوب اطفاء شهوت ميكنند دردسر هم ندارند شما عزيزان اگر بخواهيد غذائي تهيه كنيد چقدر دردسر دارد، زن بايد از صبح تا ظهر در آشپزخانه زحمت بكشد از ظهر به بعد هم ظرفهايش را بشويد تا يك غذاي خوب بخورد و بخوراند اما يك آهو در بيابان علفش موجود، خانهاش موجود، زن يا شوهرش هم موجود است بدون دردسر ميخورد، ميآشامد، استراحت ميكند و اطفاء شهوت ميكند يكي از شما اگر بخواهيد يك خانه تهيه كنيد بقدري در اين زمان مشكل است كه بايد قرض خانه را بعد از مرگ فرزندان بدهند يك زن بخواهد شوهر كند يك مرد بخواهد زن بگيرد خيلي مشكل است با زمان امروز ما اما يك آهو براي زن گرفتن و شوهر كردنش، براي تهيه غذا و منزلش براي مسكنش بسيار بهتر از انسان است ميخورد و ميآشامد مسكن هم دارد، اطفاء شهوت هم ميكند بدون دردسر، انسان است كه زخم معده ميگيرد از خوردن و آشاميدن، از غم و غصههاي همسرش، يا از بيخانگي يا قرض خانهاش دردسر ميگيرد زخم معده، زخم روده ميگيرد، ديوانه ميشود، ضعف اعصاب ميگيرد اما يك الاغ هم ميخورد هم ميآشامد هم مسكن دارد هم زن دارد هم شوهر دارد هيچوقت هم ضعف عصب پيدا نميكند لذا انسانيت انسان به اين بعد حيواني نيست، اگر كسي يك خانه خوب دارد و بخواهد به آن بنازد اين خيلي احمق است، اگر كسي همسر خوبي دارد و بخواهد به او بنازد كه من آن هستم كه خدا بمن لطف دارد خيلي احمق است، خانه خوب، همسر خوب، مشرب خوب و مسكن خوب اينها هيچكدام دليل برانسانيت انسان نيست اين يك قسمت از آلام و لذات است.
قسمت دوم از آلام و لذات مربوط به قوه خيال است مثل رياستطلبي، رياست يك چيزي است بقدري در انسان قوي است كه كسي اگر در رياست با او مبارزه كند حاضر است او را بكشد ولو پسرش باشد، نادرشاه پسرش را كور كرد براي اينكه توهم كرد مخل به رياست اوست، همين حسين اردني اول به پدرش نسبت ـ ديوانگي داد و بعد مثل رضاشاه كه انگليسيها تبعيدش كردند انگليسيها او را هم در جزيره تبعيد كردند و مرد اين رياستطلبي، شهرتطلبي چيزي است براي انسان بالاترين چيزهاست كه خيلي هم به آن مينازد، خدا نكند يك آدم سبكسري مدير يك دبيرستان يا دبستان بشود، خدا نكند يك آدم سبكسري رئيس يك ارگان يا يك نهاد بشود، چه كارها ميكند، محبت به اولاد مربوط به قوه خيال است، همة ما بچههايمان را دوست داريم و بايد همه درست بداريم، اگر افراطگري نباشد بايد چنين باشد، اينگونه لذات يعني از پول لذتبردن، از رياست لذت بردن اينها همه بين انسان و ساير حيوانات مشترك است يعني همانطور كه انسان پول را دوست دارد حيوانات هم اينطور هستند، مورچه بقدري در پول جمع كردن حريص است كه دانهاي را كه بدهان ميگيرد تا بسوراخش ببرد دوسه برابر خودش است، هميشه اينطور است بقول آن آقا بقدري حريص است كه ميخواهد پاي ترا هم بگيرد و بسوراخش بكشاند، اينقدر حريص است شبانهروز براي پول ميدود، موش اشرفي را خيلي دوست دارد، و زنبورعسل خيال نكنيد اين عسلها را براي شما تهيه ميكند، براي خودش تهيه ميكند اما شما از او سرقت ميكنيد و ميبريد، يابوي پيشاهنگ داريم، يابو پيشاهنگ يعني؟ شما در خيابانها ديديد كه الاغ با داشتن بار دلش ميخواهد از آن الاغ جلو بيفتد اينطرف بزن، آنطرف بزن تا جلو بيفتد و وقتي جلو ميافتد راحت ميشود اين به اين معني است كه الاغ ميگويد من هم رياست را دوست دارم، يابو پيشاهنگ معني آن همين است گوسفندها گوسفند پيشاهنگ دارند قافلهها يابو پيشاهنگ دارند، الاغها رياست را خيلي دوست دارند. خيلي زياد و اتفاقاً حيوانشناسها در اين باره استفادهها كردهاند مترلينگ كه در مورد مورچه و موريانه و زنبورعسل كتاب نوشته متذكر شده كه همة اينها پادشاه دارند، نظمي كه در مورچهها، موريانه مخصوصاً در زنبور است اين نظم الآن هم در دنيا نيست نظم بسيار دقيق است پادشاه اشت، وزير است، ملكه دارد، لذا بسياري از حيوانات اين لذات و آلام تخيلي را دارند، يك الاغ كه وا ميماند بسيار ناراحت ميشود، ده تا زنجير حاضر است به آن بزنند اما از الاغ ديگر وانماند، حالا يك كسي نخواهد به رياست بنازد براي رياست دين بدهد، براي شهوتطلبي آبرو بدهد. معلوم است كه با انسانيت نميسازد يعني اينگونه آلام و لذات مشترك بين انسان و ساير حيوانها و اينها هم نميتواند براي انسان افتخار باشد، نميتواند براي انسانيت انسان بكار برده شود.
قسمت سوم از آلام و لذات، آلام و لذات عقل است روح است، آن بعد معنوي است مثل اثبات كردن حق، حقيابي، حقجوئي، علميابي، علمجوئي، ايثار و گذشت، در حيوانات غلبه قوي بر ضعيف حكمفرماست، آقاي نيچه هم ميگويد انسان وقتي انسان است كه بر ضعيف غلبه داشته باشد يك مقدار علف پهلوي دو الاغ بگذاريد هر كدام قويتر است ديگري را عقب ميزند و علف را ميخورد اين غلبه قوي بر ضعيف است، اين مال انسان نيست، مال عقل نيست، لذاتي كه براي عقل است اين است ايثار و گذشت، اينگونه آلام و لذات مختص انسانهاست اين را ديگر حيوانها ندارند يعني نميتوانيم يك حيواني پيدا كنيم علمياب، علمجو، حقيقتياب، حقيقتجو باشد، وقتي حق را ببيند خوشحال بشود، وقتي باطل را ببيند ناراحت بشود، يك حيواني را پيدا كنيد كه ايثارگر باشد، خودش گرسنه بماند علفش را به رفيقش بدهد، خروس اين كار را ميكند اما براي زنش، آن حرف ديگري است، اين باز برميگردد به حبذات، ميمون ميكند اما براي بچهاش، گربه براي بچهاش اين كار را ميكند كه به حب ذات برميگردد، نه، يك گربه با آن گربهاي كه همديگر را ميكشند، ايثارگري در مورد آنها نيست، در حيوانات وجود ندارد لذا انسانيت انسان، افتخار انسان به آن آلام و لذاتي است كه منحصر به خودش است اگر انساني پيدا كرديم علمياب علمجو، حقيقتياب و حقيقتجو با گذشت، با ايثار، با سخاوت، اين انسان است، براي او افتخار هم در همين است. ابنعباس ميگويد در جنگ جمل عدهاي از بزرگان به خدمت مولا اميرالمؤمنين سلامالله عليه خواستند برسند، اميرالمؤمنين سلامالله عليه در خيمه بود، به اين بزرگان و رؤسا گفتم صبر كنيد بروم استجازه كنم، ميگويد آمد ديدم آقا اميرالمؤمنين نشسته و دارد كفش خودش را وصله ميكند ميگويد عصباني شدم و گفتم يا علي الآن موقع وصله كردن كفش نيست اين كفش را بدهيد به يكي از اين مسلمانها وصله كنند و اينجا چرا كفش وصله ميكني، بزرگان و رؤسا آمدند با تو ملاقات دارند در نهجالبلاغه دارد، اميرالمؤمنين(ع) با يك بيتفاوتي كفش خود را انداختند در مقابل ابنعباس و فرمودند ابنعباس اين كفش چقدر ارزش دارد، گفت هيچ، بقول ما بايد بيندازيم تا سپور آنرا ببرد فرمودند بحق آن كسيكه جان علي در يد قدرت اوست، بحق خدا اين رياست باندازة اين كفش پيش من ارزش ندارد جز اينكه با اين رياست حقي را اثبات كنم يا باطلي را از بين ببرم ببينيد كفش نو براي استراحت پا خوبست، اين لذت جسم است، اميرالمؤمنين سلامالله عليه به اين اهميت نميدهد ميگويد حالا كفش كهنه باشد يا نو خدا رحمت كند پدرم را، ايشان فرمودند يكي از علماي بزرگ در نجف ميگفت كه روي كفشم نو باشد اما تخت كفشم هرچه ميخواهد باشد ولو پاره باشد، روي كفش را ميخواهم براي عزت اسلام نوباشد اما حالا كفش ناراحت و ته آن پاره باشد يا نباشد اميرالمؤمنين سلامالله عليه به استراحت پا و كفش نو، ميفرمايد: نه، اين چيزي نيست، به رياست و اينكه عدهاي آمدند و اظهار ارادت بكنند به اينهم اهميت نميدهد قوه خيال، رياستطلبي، شهرتطلبي، به چه چيزي اهميت ميدهد؟ ميفرمايد حقي را اثبات كنم يا باطلي را از بين ببرم يعني اي جامعه بشريت من علي به آنچه اهميت ميدهم آن آلام و لذاتي است كه مربوط به انسان است. من يك انسان كامل هستم و چون انساني كاملم هميشه درصدد اين هستم كه آن بعد معنوي من ارضاء شود، هميشه حقيقت يابم، حقيقتجو هستم، علميابم، علمجو هستم، ايثارگرم، ايثارگر، جرداق نصراني ميگويد وجود درياي علي را هيچ چيزي نتوانست متلاطم كند جز آه مظلومم، اين جمله جرداق نصراني چيست؟ بله، يك وقتي ميگفتم كه جرداق يك جمله ديگر هم نگفته بايد بگويد و آن اين است كه درياي وجود علي را هيچ چيزي نتوانست متلاطم كند جز دو چيز آه مظلوم و ديگري خوف از خدا دردل شب، ابهت پروردگار، حكومت صفت جلال خدا بردل علي، اين، علي را ناراحت ميكرد، لذا در دل شب ـ در نهجالبلاغه ميگويد «يتملل كتململ السلم» مثل مار گزيده بخود ميپيچيد، از اينكه خانه دارد يا ندارد بخود نميپيچيد از اينكه رياست دارد يا ندارد بقول خودش ـ بخود نميپيچيد، اصلاً و ابداً، از چه ناراحت است، من قله الزاد و بعد السفر و وحشته الطريق، يعني در دل شب مثل مار گزيده بخود ميپيچيد ميگفت خدا، راه قبر و برزخ و قيامت راه دور است دور، خطرناكست، خطرناك زادوتوشه كم دارم، بقول جرداق نصراني روز هم وقتي آه مظلوم را ميشنود خبر به اميرالمؤمنين(ع) ميدهند كه يك دختر يهودي كه در پناه اسلام است، دشمن خلخال را از پايش برد وقتي خلخال را برد، داد زد گفت ياعلي(ع) در نهجالبلاغه ميگويد اميرالمؤمنين(ع) بقدري ناراحت شد مثل زن بچه مرده گريه ميكرد اشك بقدري تند بود كه در مقابل پاي علي ميريخت و ميفرمود مرگ براي ما شربت است كه يك دختر يهودي در پناه اسلام مظلوم واقع شود آنكه علي را ناراحت ميكند آه مظلوم است، حق كشيهاست، اين، علي را ناراحت ميكند، ظلم، علي را ناراحت ميكند، زرقاء حمدانيه يك پيرزن بود، در جبههها براي پانسمان لشكر شركت ميكرد، در جنگ صفين شركت كرده بود يكروزي سروصدا شنيد، بيرون آمد ابنابي الحديد معتزلي مينويسد لشكر اسلام فرار كرده بود، لشكر علي فرار كرد، خيلي تعجب كرد و گفت لشكر علي فرار كرد، لذا روسري خودش را به نيزه كرد و رفت روي بلندي ايستاد و بنا كرد تشجيع كردن كه، آي، كجا، مرگ در رختخواب براي مرد ننگ است، فرار از جنگ حرام است، علي(ع) را تنها گذاشتن و رفتن، كجا ميخواهيد برويد، لشكر را برگرداند، لشكر حمله كرد، لشكر معاويه مغلوب شد، معاويه تعجب كرد و گفت ما كه غالب بوديم چرا مغلوب شديم گفتند يك پيرزن ترا مغلوب كرد، در گرانبهاي علي رفت بزير خاك، كافري مثل معاويه روي كار آمد و بر ممالك اسلامي مسلط شد يكي از كارهايش اين بود كه دستور داده بود به شهرها و روستاها بريزند، مردم را غارت كنند، آدمها را بكشند، بچهها را سر ببرند، زنها را پستان ببرند، ميخواست حكومتش را از راه زور بر مردم تحميل كنند، به بيابان ريختند همين زرقا حمدانيه چند گوسفند داشت آنها را بردند، گوسفندان همسايهاش را هم بردند و اينها را بيسرپرست در وسط بيابان گذاشتند، اين زرقاء حمدانيه، انسان است از علي سرمشق گرفته، تصميم گرفت كه حق خود را اگر نميتواند بگيرد بگويد، پياده به شام رفت خواست پيش معاويه برود درباريان ميخواستند مانع شوند، فرياد زد، معاويه در قصرش بود، آنهم قصر خضرائش، اميرالمؤمنين(ع) يك جمله دارد كه ما بايد براي آن گريه كنيم، مظلومي در اين دنيا مثل علي نيامد و نخواهد آمد، ميفرمايد نزلتي الدهر حتي يقال معاويه و علي، روزگار بقدري پست است بقدري علي را پائين آورد كه مردم ميگويند معاويه و علي آن قصر خضراء معاويه آنهم مسكن علي، آمد به قصر خضراء گفت معاويه، اينجا نشستهاي ظلم ميكني، لشكرت ظلم كردند گفت اسم تو چيست؟ گفت اسم من زرقاء حمدانيه، اين اسم در ذهن معاويه آشنا آمد، نميتوانست تطبيق كند فكر كرد يكدفعه بيادش آمد گفت، تو آن زن نيستي كه به تنهايي لشكر مرا مغلوب كردي؟ گفت آري، من همانم گفت جلاد بيا، گفت ترا در آسمانها ميجستم خودت بپاي خود به سوي مرگ آمدي، گفت براي چه گفت براي اينكه لشكر مرا مغلوب كردي، جلاد بيا او را بكش و سرش را براي من بياور، وقتي اين زن را ميبرد، اين زن يك جملهاي گفت، گفت اي فريادرس مظلومها بفريادم برس، معاويه گفت او را برگردانيد، گفت فريادرس مظلومها كيست؟ گفت بگذار جملهاي برايت بگويم تا ببيني فريادرس مظلومان كيست، او علي است كه استراحت او ميدان بود، وقتي خبر شهادت اميرالمؤمنين(ع) را به معاويه دادند بقدري وحشتناك شد، دوسه مرتبه بلند شد و نشست و گفت الله اكبر بعد گفت مرد آن شيري كه استراحت او ميدانها بود زرقاء حمدانيه گفت معاويه آن شيري كه استراحت او ميدانها بود، وقتي در محراب نماز ايستاده بود، اقامه را گفت ميخواست بگويد الله اكبر يك زني پشتپرده گفت آي فريادرس مظلومها بفريادم برس تا اسم مظلوم را شنيد بقدري ناراحت شد، پاها لرزيد، ديگر نتوانست الله اكبر بگويد، نشست در محراب مثل باران بنا كرد به گريستن، ريش خود را به دست گرفت و گفت خدايا علي را به ظلم ظالم نگير، خدايا اگر استاندار و فرماندار به اطراف فرستادم كه به آه مظلوم برسند، براي اينكه ظالم را ريشهكن كنند، خدايا علي را به ظلم ظالم نگير، بعد از گريهها و رازونيازها فرمود بيا ببينم چه كسي بتو ظلم كرد؟ آمد شكايت كرد حضرت عذرخواهي كرد، او را راضي كرد بعد زرقاء حمدانيه گفت معاويه، اگر او حكومت است و خلافت دارد تو چه هستي و اگر تو خليفهاي و حكومت داري او كيست؟ بقول ما «هو» شد، گفت رهايش كنيد حالا ترا چه شده؟ گفت گوسفندان مرا بردهاند، گفت ده گوسفند به او بدهيد برود، مرادم اينجاست سازندگي ما اينجاست، اينجاست كه اگر ما راستي شيعه علي هستيم بايد از علي سرمشق بگيريم، بايد مثل زرقاء حمدانيه بشويم يكدفعه زرقا حمدانيه گفت «امك يا معاويه» يعني اي معاويه مرده شور ترا ببرد با اين حرفها و اين فكرت من از كوفه تا اينجا پياده آمدم براي خودم؟ نه، بعد گفت معاويه ديگر ميشود من گوسفند داشته باشم من شير داشته باشم اما همسايههاي من بدون شير و گرسنه باشند، من آمدم براي همسايهها نه براي خودم، من براي ديگران آمدم نه براي خودم، براي ريشهكن كردن ظلم آمدم نه براي اينكه چند تا گوسفند از من بردند تو بگوئي بجاي چند گوسفند چند برابر به او گوسفند بدهيد و بالاخره مجبورش كرد تا گلههاي زيادي براي همسايههايش براي مردم گرفت و از پيش معاويه بيرون آمد.
خلاصه حرف اين است، يك سال، دوسال، ده سال هم اگر درباره علي صحبت كنيم معلوم است كه بجائي نخواهيم رسيد اما سرچشمه فضيلت علي است و از اين علي بايد همه ما سرمشق بگيريم و هميشه دعا كنيم تا خدا توفيق بدهد موئي از كوه فضيلت علي عليهالسلام را دارا باشيم.
خدايا به عزت و جلالت و به حقيقت مولا اميرالمؤمنين صفات انسانيت، حالت تنبه، نورانيت دل، توفيق وظيفهشناسي و عمل كردن بوظيفه، توفيق حقيابي و حقجوئي، علميابي و علمجوئي توفيق متابعت از اميرالمؤمنين(ع) به همة ما عنايت فرما.
خدايا بشجاعت اميرالمؤمنين و جنگهايش قسمت ميدهيم اين آتش جنگ را هرچه زودتر برنفع اسلام و انقلاب خاموش فرما.
خدايا به حقيقت مولا اميرالمؤمنين(ع) حوائج همه مسلمانها مخصوصاً حاجات منظورين اهل مجلس ما عنايت فرما به حقيقت مولا اميرالمؤمنين دردهاي بيدرمان ما دردهاي جامعه ما، دردهاي ظاهر و باطن ما، معلولين مجروحين ما را شفاي عاجل عنايت فرما، اجر جزيل به آنان عنايت فرما.
خدايا به حقيقت اميرالمؤمنين اسراي عزيز ما را از دست دشمن خلاص فرما.
گفتاريازدهم:
توسل به اهلبيت(ع)
«اعوذبالله من الشّيطانِ الرّجيم. بسم الله الرّحمن الرّحيم. رَبّ اشرَحَ لي صَدْري وَ يَسِّرلي اَمْري وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني، يَفْقَهُوا قَوْلي».
قبل از آنكه وارد بحث بشويم.
در پيرو عرايض هفته گذشته يكي از شرايط مهم در باب دعا، توسل است چنانچه از بحثهاي گذشته استفاده كرديم رازونياز با خدا (دعا) در زندگي انسان فوقالعاده تأثير دارد مخصوصاً براي تسلط انسان بر نفس اماره، يعني پيروزشدن در جنگ درون، هفته گذشته درباره اينكه دعا حتماً مستجاب است صحبت كرديم و فهميديم كه دعا نميشود مستجاب نشود و اگر دعايي مستجاب نشد عللي دارد كه هفته گذشته درباره او فيالجمله صحبت شد.
بحث امشب كه خيال ميكنم بحث فوقالعاده مفيدي براي همه ما باشد مخصوصاً براي شما زن و مرد، توسل به اهلبيت(عليهم السلام) از شرايط اساسي دعا است و شما كم دعايي را در مفاتيح مرحوم محدث قمي پيدا ميكنيد كه در او توسل به اهلبيت نباشد مرحوم صاحب وسائل عليهالرحمه در وسائل قريب 70 روايت در باب توسل يادآور ميشود و آن 70 روايت تقريباً ميگويد كه شرط اساسي براي دعا و استجابت دعا توسل به اهلبيت است و قرآن شريف هم درباره دعا ميفرمايد: بايد وسيله قرار بدهي، بايد توسل به اهلبيت داشته باشي.
«يا اَيُّها الّذينَ آمَنوا اتّقوالله وابتَغُوا اِلَيهِ الوَسيلة...»
اي افراديكه با تقوي هستيد اگر در خانه خدا ميرويد با وسيله برويد اگر سعادت دنيا و آخرت از خدا ميخواهيد با وسيله بخواهيد و در روايات فراواني از اهلبيت ميخوانيم كه ميفرمايد: نحنالوسيله يعني آن وسيله كه در قرآن امر به او شده ما هستيم اگر ميخواهي در خانه خدا برويد بايد با ما در خانه خدا برويد قرآن شريف ميفرمايد: «وللّهِ الاَسْماءِ الحُسْني فَادْعُوهُ بِها...» براي پروردگار عالم اسمهاي زيبا و نكويي است و وقتي شما دعا ميكنيد با آن اسامي دعا كنيد.
امام صادق(ع) ميفرمايد: «نَحْنُ وَاللهِ الاَسْماءِ اْلحُسْني» يعني اسماء حسناي در قرآن كه امر شده وقتي دعا ميكند با آن دعا كنيد ما هستيم. وقتي دعا ميكنيد بوسيله ما، با واسطه ما خدا را بخوانيد خدا را به ما قسم بدهيد تا دعاي شما مستجاب بشود لذا از نظر روايات از نظر قرآن توسل به اهلبيت يك چيز مسلمي است سيره پيغمبراكرم(ص) و ائمهطاهرين(ع) هم چنين بوده درباره پيغمبر اكرم داريم از اول شب تا به صبح دعا ميكرد و خدا را به حق علي(ع) قسم ميداد دربارة ائمهطاهرين داريم دعا ميكردند و خدا را به پنج تن آلعبا قسم ميدادند لذا ميتوانيم بگوئيم سيره اهلبيت هم اين است كه در وقت دعا توسل داشتند از نظر علماي بزرگ توسل به اهلبيت بلكه توسل به روح علماي بزرگ چيز مسلمي است وحيد بهبهاني عليهالرحمه يكي از علماي بزرگ اسلام است اين آقا بقدري بزرگ و افتخارآميز براي شيعه است كه در علم رجال بنام آقا ناميده شده است ايشان هم در فوائد حائريه اصرار زيادي دارد به طلبهها كه از روح بزرگان، روح آن كسانيكه جاه و مقامي پيش خدا دارند استمداد بكنند. پس از آنكه اصرار روي اين حرف دارد بعد ميفرمايند: مواظب باشد يكدفعه جسارت به علما نكني كه اگر حال تنفري از عالم پيدا كردي پروردگار عالم ديگر عنايت به تو ندارد و ميفرمايد: به تجربه براي ما اثبات شده آن افراديكه سروكار با عالم ندارند آن افراديكه دلشان متنفر از عالم است يا لااقل سروكاري با عالم ندارند و محبت علماء و فقها در دل اينها نيست يك حالت جهلي در دلشان حكمفرماست ميفرمايد: به تجربه براي ما اثبات شده كه اينها يك سرگرداني دارند و به همين سرگرداني هم مثل كرم ابريشم در خود ميتند تا خفه شود درباره مرحوم ملاصدرا عليهالرحمه دارد كه مرحوم ملاصدرا اسفار آنچناني را در كهك نوشته است ايشان از شيراز آمد كهك و مدتي در همين كهك قم بوده است و ايشان ميفرموده است: وقتي شبههاي براي من جلو ميآمد سرقبر حضرت معصومه(ع) در قم ميآمدم و استمداد از روح آن حضرت ميگرفتم و شبهه فلسفيام حل ميشد مرحوم ملاصدرا كه افتخار براي عالم تشيع است نه فقط متخصص در فلسفه است متخصص در تفسير است متخصص در روايات اهلبيت است و علاوه بر اينها حكمت متعاليه تخصص به ايشان دارد و مختص به ايشان است يعني ميتوانيم بگوئيم: سير فلسفه را ملاصدرا عوض كرد فلسفه مشاء فلسفه اشراق را شستشو كرد و يك فلسفهاي بنام حكمت متعاليه به جامعه بشريت عرضه داشت اين آقايي كه ميتواند فلسفه مشوب به عرفان به جامعه عرضه بدارد چنين ميفرمايد: كه استمداد ميگرفتم! استاد بزرگوار ما رهبر عظيمالشأن انقلاب راجع به بوعلي ميفرمودند: انصافاً شيخ الرئيس مرد عجيبي است و اين جملهاي كه رهبر عظيمالشأن ميفرمودند در خور شفا هم هست يك كتاب فلسفه است خيلي كتاب مشكلي است انصافاً، ايشان در كتاب شفا ميفرمايند من استعداد ذاتي خدا داديم بحدي بود كه دوسه روز شاگردي در علمي ميكردم بعد استاد ميشد شاگرد و من ميشدم استاد. در شفا ميفرمايد: منجمله علم هندسه من دوسه روز بيشتر شاگردي نكردم پس از دوسه روز نقشههايي ميكشيدم كه استاد از من استفاده ميكرد، ميفرمايد: اما در علم الهي يعني فلسفه بعضي اوقات چهل مرتبه مطالعه ميكردم و شبهه براي من حل نميشد لذا متوسل ميشدم به عالم ملكوت تا اينكه آنجا شبهه برايم حل بشود شاگرد شيخالرئيس به نام ملاسليمان حاشيهاي برشفا دارد آنجا ميگويد وقتي برايش شبههاي ميآمد و نميتوانست شبهه را از نظر علمي حل كند مسجدي بود ميرفت آنجا نماز ميخواند توسل به عالم ملكوت پيدا ميكرد شبهه در مسجد براي او حل ميشد معمولاً اگر كسي انسان باشد بايد مواظب اين باشد هرچه علم او بيشتر بشود روح تعبد او بايد بيشتر بشود اگر كسي به واسطه گرفتن يك ديپلم يك ليسانس يك دكتري يا بواسطه تخصص در اجتهاد يا در ادبيات يا در فلسفه روح تعبد خودش را از دست بدهد معلوم ميشود آدم سبكسري است يعني علم برايش غرور آورده والا اگر علم برايش غرور نياورد هرچه علم بيشتر بايد روح تعبد او بيشتر ميشود خدا رحمت كند آقازاده رهبر عظيمالشأن انقلاب را مرحوم حاج آقا مصطفي ايشان ميفرمودند رسم پدرم اين بود كه ساعت 9 شب بايد مشرف شوند حرم و مسلم پيش همه بود كه رهبر عظيمالشأن انقلاب تا نجف بودند حرم رفتن ايشان ترك نشد ساعت معين ساعت 9 شب مشرف ميشدند آنجا زيارت جامعه را ميخواندند و برميگشتند ايشان ميفرمودند يك شبي طوفاني بود هوا سرد بود حتي برف ميآمد و در اين هواي طوفاني ديدم آقا ساعت 9 مهيا شد براي رفتن به حرم ميگويد من با تبسم به پدرم گفتم بابا اميرالمؤمنين(ع) دور و نزديك ندارد شما زيارت جامعه را همينجا در خانه بخوانيد ميگويد پدرم تبسم كرد يك جمله گفت اما يك دنيا ارزش داشت يعني جملهاي است كه به استاد بزرگوار ما رهبر عظيمالشأن انقلاب ميخورد تبسم كرد فرمود: مصطفي تقاضا دارم روح عوامانه ما را از ما نگير اين عمل دور و نزديك ندارد اينها بحث عقلي است، ما بايد روح تعبدمان اين باشد برويم سر قبر حضرت معصومه حرم حضرت معصومه ضريح را ببوسيم، ضريح را در بغل بگيريم در مرقد را، در حرم را، در رواق را ببوسيم مودب در مقابل حضرت معصومه بايستيم از خدا حاجت بخواهيم و خدا را به حضرت معصومه بايستيم از خدا حاجت بخواهيم و خدا را به حضرت معصومه قسم بدهيم بعد هم مودب عقبعقب از حرم بيرون بياييم به اين ميگويند: روح عوامانه. به قول ايشان اگر بخواهيم در اصطلاح علمياش بريزيم روح تعبد و خوشا به حال آن زن و مردي كه عالم باشند اما روح تعبد داشته باشند يعني در مقابل اهلبيت در مقابل فقهاي متخصص در مقابل روايت تسليم صددرصد باشند چونوچرا در مقابل روايت، چونوچرا در مقابل توسل، چونوچرا در مقابل بوسيدن ضريح، در مقابل بغل كردن ضريح، اينها همهوهمه براي خاطر اينست كه روح تعبد از انسان گرفته ميشود و بسياري از مصيبتها كه براي ما جلو ميآيد همين است كه روح تعبد از انسان گرفته ميشود و وقتي كه روح تعبد از انسان گرفته شد چونوچرا در مقابل همه چيز بلند ميشود اتفاقاً همين مهار بسيار بزرگي است از اينكه شيطان ببرد آنجا كه خاطرخواه اوست كسروي و كسروي منشها چيزي ندارند فقط روح تعبد از آنها گرفته شده وقتي روح تعبد از آنها گرفته شده انگشتر در دست را شرك ميداند وهابي گري بوسيدن ضريح را شرك ميداند در كشف اسرار رهبر عظيمالشأن انقلاب ميفرمايد يك جملهاي از يكي از همين افراديكه روح تعبد نداشته ميفرمايد: جمله را خواندم به ريش او خنديدم او نقل ميكند من ميرفتم مكه در راه فكر ميكردم كه اين انگشتر كه در دست من است چه فايدهاي دارد يك سنگي است سنگ چه ميتواند براي انسان بكند ميگويد سنگ را درآوردم توي بيابان انداختم و به همجنس خودش ملحق كردم. يعني عقيق بود يا فلز بود و عقيق از جنس سنگ است ميگويد انداختم و به همجنس خودش ملحق كردم ايشان ميفرمودند وقتي اين جمله را خواندم به ريش او خنديدم كه آقا كجا داري ميروي؟ خوب داري ميروي كه طواف دور سنگ چه فايدهاي دارد؟ بوسيدن حجر چه فايدهاي دارد لمس حجرالاسود يعني چه؟ حجرالاسود چه فايدهاي دارد؟ اگر فايده ندارد همه فايده ندارد. و اگر فايده دارد بين قبر پيغمبراكرم(ص) و خانه خدا چه تفاوت؟ هر علتي كه خانه خدا دارد قبر پيغمبراكرمم دارد هر علتي كه قبر پيغمبراكرم دارد قبر حضرت معصومه(س) دارد هر علتي كه قبر حضرت معصومه دارد قبر حضرت آيهالله بروجردي و مؤسس حوزه علميه قم مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائري دارد، و همه اينها اينست كه ما بايد مواظب باشيم توسل به اهلبيت و توسل به دوستان اهلبيت آن كسانيكه آبرويي پيش اهلبيت دارند مثل حضرت معصومه كه در زيارتش ميخوانيم حضرت معصومه تو وجيه عندالله هستي تو آبرو پيش خدا داري از اين جهت من بيآبرو تو را واسطه ميكنم بين خود و خدا و از نظر تجربه توسلها بقدري اثر دارد بهقدري تأثير داده شده كه اينها ديگر چيزي نيست كه كسي بتواند منكر شود يكي از بزرگان ميفرمودند: وقتي نجف بودم يك تب مزمني داشتم يك تبي داشتم كه قطع نميشد خيلي دكتر رفتم نشد ميگويد اينها من را گذاشتند در حرم مطهر حضرت حر و خودشان رفتند دنبال تفريحشان ديدم يك زن عربي آمد اين زن عرب دست گرفت به شبكه حضرت حر گفت:
«يا كاشف الكرب عن وجه الحسين(ع) اكشف كربي بحق مولاك الحسين(ع)».
يعني اي كسيكه غم وهم را از چهرة حسين(ع) بردي به حق مولايت حسين حاجت من را بده، غم مرا رفع بكن ميگويد دفعه اول و دوم و سوم مرتب اين شبكهها را ميگرفت چند تا شبكه گرفت تا حاجتش را گرفت و رفت ميگويد من خيلي حالم بد بود يك كناري افتاده بودم وقتيكه اين صحنه را ديدم خودم را كشانكشان آوردم سر قبر حضرت حر دست گذاشتم روي شبكه اول همان جمله را گفتم.
«يا كاشف الكرب عن وجه الحسين(ع) اكشف كربي بحق مولاك الحسين(ع)».
اي كسيكه غم را از چهره حسين(ع) بردي اي كسيكه توبهات بازگشت توغم را از دل حسين برد تو را به حق حسين(ع) قسم ميدهم اين تب من را از بين ببر ميگويد دفعه اول گفتم شبكه دوم گرفتم گفتم شبكه سوم گرفتم و گفتم «يا كاشف الكرب عن وجه الحسين(ع) اكشف كربي بحق مولاك الحسين(ع)». ميگويد تب يكساله و بيشترين به كلي قطع شد ايستادم يك آدم سالمي مثل اينستكه اصلاً تب نداشتم وقتي رفقايم آمدند من آدم خسته و مريض را كه از جايم نميتوانستم حركت كنم يك آدم سالم ديدند گفتم حر من را نجاتم داد يكي از خانمهاي آقايان طلبهها سرطان داشت سرطان پستان و خيلي زجر ميكشيد اين زن اين خانم الآن هست سالم است بدون اينكه عمل كند اين خانم گفته بود يك شبي شوهرم نبود اول شب بود درد پستان به من خيلي اذيت ميكرد بنا هم بود عمل كنم از عمل هم ميترسيدم گفت اتفاقاً كار داشتم رفتم روي پشتبام چشمم افتاد به قبر حضرت معصومه سلامالله عليها ميگويد رو كردم به قبر حضرت معصومه گفتم بيبي جان من زن طلبهاي هستم كه زير پرچم توست تقاضا دارم يك لطفي بمن بكنيد ميگويد همانجا دردم تمام شد فردا صبحي از خواب بلند شديم اصلاً اثري از سرطان و آن غدههايي كه در پستان بود اصلاً نبود بدون عمل الآن اين زن خوب شده شايد الآن اگر من بخواهم نظير اين قضايا را براي شما بگويم 50 قضيه نقل بكنم ميشود و اينها هم چيزي نيست كه فقط من و شما بايد معتقد به آن باشيم اتفاقاً افراديكه به خدا قائل نيستند چه رسد حضرت معصومه، توي اين قضايا ماندهاند كه چطوري بايد توجيهش كرد چطور بايد درست كرد و چارهاي ندارد جز بپذيرند اينكه پروردگار عالم، عالم است حكيم است قادر است و هركس كه رابطهاش با خدا محكم باشد همه كار ميتواند بكند رابطه هرچه محكمتر بهتر ميتواند كار بكند اينها ريشه قرآني دارد شما در سورة نمل قضيه حضرت سليمان را ميدانيد براي حضرت سليمان خبر آوردند كه بلقيسي هست در يمن و آنجا ادعاي خدايي دارد و ادعاي سلطنت دارد گفت كي است كه بتواند اين تخت را براي من بياورد يكي از اطرافيانش گفت من ميتوانم به نصف روز بياورم قرآن ميفرمايد:
«قال الذّي عنده علم من الكتاب انا اتيك به قبل ان يريد اليك طرفك... »
گفت اجازه بده من يك چشم بهم زدن ميآورم اجازه داد يك چشم بهم زدن تخت از يمن آمد به فلسطين اين چه علمي است امام صادق(ع) ميفرمايد: علمش در مقابل علم ما قطرهاي بود در مقابل دريا وقتي عاصفبن برخيا به واسطه رابطهاي كه با خدا داشت ميتواند تخت بلقيس را از يمن به فلسطين بياورد مثل حسين(ع) كه رابطهاش او قطره است اين دريا رابطهاش با خدا اين اندازه است آيا نميتواند حاجت بدهد؟ نميتواند درد بيدرمان از بين ببرد؟ آيا نميتواند گرفتاري اصلاح كند؟ الا اينكه قرآن قبول نداشته باشيم والا توسل ريشه قرآني دارد و از چيزهاييكه بايد شيعه مخصوصاً براي اينكه شيعه افتخارها دارد شيعه حسين دارد شيعه زينب دارد و حيف است شيعهاي كه حسين دارد حسين را فراموش كند شيعهاي كه حضرت بقيهالله دارد حيف است امام زمانش را فراموش كند يكي از بزرگان كه الآن در قم هست دو تا پسر در زمان طاغوت از دست داد همسرش خيلي جزع و فزع ميكرد و بالأخره از اثر جزع و فزغ و اين مصيبت فلج شد چشمهايش را هم تقريباً از دست داد. جوانيش را هم تقريباً از دست داد يعني پيري زودرس براي اين زن پيدا شد الآن هم زن هست و هم آقا بناشد كه اين را براي معالجه به تهران ببرند اين آقا گفته بود ديدم فردا اول اذان صبح مهيا هستند اين زن را ببرند و چند تا بچه هم دارد بيسر پرستند ميگويد يك قدري نگران شدم داشتم قرآن ميخواندم يك وقت متوجه شدم كه توسل پيدا كنم به آقا امام زمان، ميگويد لياقت نديدم اينكه خودم توسل پيدا كنم به آقا امام زمان خجالت كشيدم لذا رو كردم بخدا گفتم خدايا يك التفاتي يك نظري لطفي كه آقا امام زمان يك نظر لطفي به ما بكند… ميبينيد كه وضع ما ناراحت كننده است اين فلجبودن اين زن و اين بيسرپرستي بچهها و من هم كه نميتوانم اين بچهها را سرپرستي كنم ميگويد چيزي نگفتم فقط با خدا حرف زدم توسل به امام زمانم همين بود ميگويد نصف شب يك وقت ديدم چراغها روشن شد سروصدا بلند شد گفتم آيا چه چيز است آمدم پائين يك دختر كوچولو داشتم آمد جلو گفت بابا مامانم خوب شد رفتم جلو ديدم كه سالم است علاوه براينكه سالم است پيري زودرسش برگشته جوان شده علاوه براين چشمهايش هم خوب شده سالم شده بعد خون زن تعريف كرده بود گفت خوابيده بودم در اطاق تنها يكدفعه اطاق روشن شد نور مقدس حضرت بقيهالله(ع) رو كرد بمن فرمود خانم برخيز به شرطيكه ديگر جزعوفزع نكني ميگويد بلند شدم آقا از اطاق آمدند بيرون من همراه آقا آمدم تا در خانه آقا تشريف بردند يكوقت متوجه شدم من سالم هستم زنيكه فلج بود به تمام معني سالم شد چشمها برگشت او هم مبدل شد به جواني وقتي ما چنين آقايي را داشته باشيم حيف است كه بيتوجه به آقا امام زمان(ع) باشيم و اتفاقاً همه ما هم هستيم يكي از گلههاي حضرت بقيهالله(ع) همين است يك كسي خدمت آقا رسيده بود. آقا فرموده بودند من گله دارم از شيعيانم براي اينكه مرا فراموش كردند ما نبايد آقا امام زمان را فراموش كنيم مخصوصاً شبهاي جمعه روزهاي جمعه ما نبايد كارمان برسد به اينجا كه اصلاً ندانيم زيارت جامعه يعني چه؟ سپاه صبحگاهي دارد، ارتش صبحگاهي دارد، زمان طاغوت صبحگاهي داشت همه ممالك ارتش صبحگاهي دارند. سرود دارند حيف است شيعه صبحبهصبح سرود نداشته باشد اين زيارت جامعه كبيره سرود است از اول تا آخرش تعريف ائمهطاهرين(ع)، سلام به ائمهطاهرين و سرود ائمهطاهرين است و ما بايد صبحبهصبح وقتي نماز صبحمان را خوانديم صبحگاهي داشته باشيم و اين يك ربع بيست دقيقه بيشتر طول نميكشد و تقاضا دارم از همه شما زن و مرد اين سرود را داشته باشيد روشنايي دل ميدهد تقويت روح ميكند تسلط ما بر نفساماره به واسطه زيارت جامعه مسلم است از همه اينها بهتر توسل به اهلبيت رابطه با امام زمان(ع)، همينطوريكه رابطه با خدا هرچه محكمتر باشد انسان سعه وجوديش بيشتر ميشود رابطه ما هرچه با امام زمان بيشتر باشد سعه وجود ما بيشتر ميشود علامه مجلسي عليهالرحمه پدر و پسر اين دو بزرگوار يعني پدر و پسر دو عالمي هستند كه خيلي خدمت به اسلام كردند مخصوصاً علامه مجلسي دوم علامه مجلسي دوم در زماني واقع شد و خدمتي كرد به عالم تشيع كه اگر علامه مجلسي نبود الآن يا شيعهگري نبود يا صوفيگري بود يعني ما نبوديم الآن مرام ما نبود و بايد گفت شيعهگري را مثل شيخبهايي، محقق كركي و منجمله مثل علامه مجلسي اينها خودشان را فداي شيعه كردند يعني شيخبهائي عليهالرحمه از جبل عامل به ايران آمد و به دربار رفت رفتن به دربار براي شيخبهايي خيلي مشكل بود گريهها ميكرد شبها، براي اينكه با شاه و امثال شاه نشست و برخاست ميكرد خيلي برايش سخت بود علامه مجلسي عليهالرحمه تعريف شاه ميكرد اما مثل تيري بود كه به سينة مباركش ميآمد در دربار بود اما برايش خيلي مشكل بود خيلي مشكل بود. همچنين علامه مجلسي اول اما چارهاي نبود ميديدند كه عثمانيگري رفته است شيعه آمده است و صفويه ميخواهند اين شيعهگري را به صوفيگري مبدل كنند لذا مجبور شدند اينها آمدند دربار و اين شيعهگري را تعديل كردند يعني سنيگري را بردند صوفيگري را بردند و اين شيعهگري كه الآن در ايران است تحويل ايران دادند اين كار علامه مجلسي است لذا اگر كتابهايش هم نبود خدمت او خيلي عالي بود اگر كتابهاي علامه مجلسي غير از كارش هم الآن روي زمين بگذارند ميرود تا سقف اگر اينها هم نبود خدمت علامه مجلسي و شيخبهائي و امثال علامه مجلسي و شيخبهايي براي اسلام، براي شيعه خيلي عالي بود علامه مجلسي اول ميفرمايد زيارت جامعه بهترين زيارت است هم از نظر سند و هم از نظر دلالت، راستي زياراتي از نظر مضمون بخوبي زيارت جامعه نداريم آن كسانيكه حال داشته باشند تدبر در زيارت بكنند خيلي لذت ميبرند مخصوصاً اگر عشقي به امام زمان و اهلبيت باشد ميفرمايد من رفتم نجف ميخواستم بروم حرم خجالت كشيدم گفتم من خودم را هنوز نساختم چطور بروم سر قبر اميرالمؤمنين سلامالله عليها ميگويد تصميم گرفتم يك مدتي عبادت كنم شبانهروز تا يك رابطهاي يك قابليتي برايم پيدا بشود بروم حرم، ميگويد روزها ميرفتم واديالسلام، خدا قسمت همه ما بكند برويم آنجا، يك جايي است مربوط به آقا امام زمان بنام منام صاحب ميگويد ميرفتم آنجا عبادت ميكردم و چون شب نميشد در قبرستان بمانم ميآمدم و در رواق مطهر آنجا عبادت ميكردم. ميفرمايد چند روزي از اين قضيه طول نكشيد هنوز حرم نرفتم عالم مكاشفه برايم پيدا شد اين عالم مكاشفه يك عالمي است براي خودش اگر كسي علم داشته باشد يك رابطه با خدا داشته باشد اين دو موجب ميشود يك چشم بصيرتي پيدا بكند و كمكم ميرسد به اينجا هويت انسانها را ميبيند يعني ميبيند كه فلاني آدم است يا الاغ، آدم است يا سگ و كمكم ميرسد به آنجا كه سروكار با ملائكه دارد.
قرآن هم ميفرمايد ميرسد به آنجا كه ديگر از نظر كشف به خدمت آقا امام زمان ميرسد ميگويد در رواق مطهر حضرت اميرالمؤمنين حالت كشف برايم پيدا شد ديدم در سامراء هستم و در عسگربين هستم ميگويد آنجا آقا امام زمان را ديدم زيارت جامعه را از اول تا آخر برايش مثل مداحي خواندم و بعد فرمودند بيا جلو ميترسيدم بروم جلو و بالاخره رفتم جلو تلطفي بمن كردند و فرمودند نعمالزياره هذه خوب زيارتي است اين زيارت ميگويد عالم كشفم تمام شد ديدم من بايد بروم سامراء پياده از نجف بدون اينكه قبر آقا اميرالمؤمنين سلامالله عليه را زيارت كنم آمدم سامرا غسل كردم وارد حرم عسگرين شدم خدا قسمت همه كند ميگويد تا دم در چشمم افتاد به مرقد مطهر امام عليالنقي و امام حسن عسگري ديدم پارهماه حضرت بقيهالله(عج) هم آنجا ايستاده ايستادم بنا كردم با انگشت اشاره به آقا كنم و بطور يك مداحي زيارت جامعه را بخوانم:
«اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا أهلَ بَيْتِ النُّبُوّةِ: وَمُوضِعَ الرِّسالهِ وَمُخْتَلفَ الْمَلائِكةِ وَمَهْبِطَ الْوَحيِ وَمَعْدِنَ الرَّحْمَةِ وَخُزّانَ العلم ومنتهي الحلم واصول الكريم وقادة الامم واولياء النّعم وعناصصصر الابرارودعائم الاخيار وساسة العباد واركان البلاد وابواب الايمان وامناء الرحمن وسلامة النبيين وصفوة المرسلين وعترة خيرة ربالعالمين ورحمةالله وبركاته...».
تا آخر خواندم زيارت تمام شد آقا هم گوش ميدادند بعد فرمودند بيا جلو، ابهت آقا امام زمان مرا گرفته بود نميتوانستم جلو بروم يكقدم ميرفتم ميايستادم ميگفتم آقا ميترسم جسارت بشود كافر بشوم فرمودند بيا جلو ميگويد رفتم محضر مقدس آقا امام زمان، آقا امام زمان فرمودند بنشين نشستم خدمت آقا دست تلطف روي شانه من گذاشتند فرمودند نعمالزيارة هذة خوب زيارتي است اين زيارت گفتم آقا مال جدتان است اشاره به قبر كردم زيارت جامعه از امام عليالنقي صادر شده فرمودند بله، بعد هم آقا تلطفي بمن كردند و من از خدمت آقا مرخص شدم اين زيارت اينهم گفته آقا امام زمان است كه نعمالزيارة هذه. از علامه مجلسي عليهالرحمه (علامه مجلسي دوم) وقتي وارد اين زيارت ميشوند ميفرمايد كه اصح سنداً و مضموماً يعني زيارتي با اين سند كه صحيح باشد نداريم اصح از همه زيارات است كه اين اصح بودنش براي همين است كه آقا امام زمان امضاء كردهاند علامه مجلسي اول ميفرمايد من تا در عبادت بودم غير از زيارت جامعه ديگر زيارتي نخواندم چنانچه استاد بزرگوار ما رهبر عظيمالشأن انقلاب خيلي علاقه به اين زيارت دارد هميشه ميخوانند از جواني تا به الآن هرروز ميخوانند مخصوصاً وقتي نجف بودند غير از اين زيارت زيارتي نخواندند حيف است ما اينطور زيارتي داشته باشيم در مفاتيح اما تا به حال نخوانده باشيم حيف است لطف از طرف امام زمان باشد اما ما لطف را نگيريم يك روايتي از قول پيغمبراكرم است چه روايت خوبي است بارها پيغمبر ميفرمود: «اَلا إن من ربّكم في أيّامٍ دَهْركُمْ نَفَحات إلافتعرضوابها» ميگفت در زندگي شما يك فرصتهايي است يك نفحههاي رحماني است مواظب باشيد خودتان را در معرض اين الطاف و نفحههاي رحماني درآوريد چقدر عالي است. جوانها فرصت دارند بايد مواظب باشند اينطور جلسات كم پيدا ميشود فرصتهايي است حيف است براي فرهنگ كه جلسهاش اين باشد حيف است خلاصه از جمله چيزهايي كه خيلي حسرت و ندامت دارد در قبر، در برزخ، در قيامت اين است كه كسي شيعه باشد اما توسل نداشته باشد حيف است! خانمها!
مرحوم محدث قمي مردي كه خيلي خدمت به اسلام كرده است و منجمله كتاب مفاتيح او به قول رهبر عظيمالشأن انقلاب يك كارخانه آدمسازي است در مفاتيح يك قضيه نقل ميكند ميگويد يك زن آهنگري مرد، عالمي شب ظالمي را در قبرستان خواب ديد كه حالش خوب بود گفت كارتو خيلي بد بود چطور شد اينطور شدي؟ گفت ديشب يك زني مرد اين زن را در اين قبرستان دفن كردند حسين سه مرتبه به ديدنش آمد براي خاطر قدم ابي عبداللهالحسين(ع) پروردگار عالم عذاب را موقتاً از قبرستان برداشت اين عالم بيدار شد رفت پيش آهنگر گفت زنت مرده، گفت آره كي؟ پريشب، كار اين زن چه بود؟ از كارهايش كه حسين سه مرتبه به ديدنش آمده گفت كارش اين بود كه زيارت عاشورايش ترك نميشد. يك زيارت عاشورا يك ربع طول ميكشد مواظب باشيد مواظب باشييد شب اول قبرحسين(ع) را ميخواهيد آقا امام زمان را ميخواهيد در قيامت هركه باشد حتي انبياء حسين ميخواهند زينب ميخواهند مواظب باشيد كاري بكنيد كه در قيامت بتوانيد دسترسي به زهرا داشته باشيد و اگر كسي بخواهد دسترسي به حسين داشته باشد شب اول قبر، توسل و رابطه ميخواهد در دعا هم همينطور اگر ميخواهيد دعايتان بهجايي برسد توسل ميخواهد اگر سعادت دنيا و آخرت ميخواهيد توسل، اگر ميخواهيد آدم باشيد روح تعبد را از دست ندهيد و به شما بگويم، زيرپرچم حضرت معصومه سلامالله عليها هستيم بايد هر روزلااقل در سه روز يكبار حرم برويم اتفاقاً قميها از اين فيض محروم هستند خيلي محرومند كي حسرتش را ميخورند شب اول قبر. اميدوارم جلسه امشب مفيد باشد براي من و شما تقاضا دارم روي آن يك قدري فكر كنيد بعد هم بكار ببنديد اميد است انشاءالله مورد عنايت اهلبيت هميشه باشيم.
و عجل اللّهم في فرج مولانا صاحبالزّمان
گفتاردوازدهم:
ذكرالله
بسم الله الرحمن الرحيم
رَبِّ اشرَحَ لي صَدْري وَ يَسِّرلي اَمْري وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني، يَفْقَهُوا قَوْلي».
بحث ما درباره اين بود كه ما جنگي در درون خود داريم به نام جهاد اكبر و پيروز شدن در اين جنگ كاري بسيار مشكل است و اگر كسي بتواند پيروز از اين جنگ بيرون بيايد سعادت دنيا و آخرت دارد و سعادت انسان مرهون پيروزي در اين جنگ است و به عكس. اگر در اين جنگ مغلوب شد انسانيت خود را از دست داده است فقط مردن نيست مردن انسانيت است و اگر كسي انسانيت خود را از دست داد از نظر قرآن حيواني بيش نيست بلكه از حيوان هم پستتر است از اين جهت معلوم است موضوع بحث خيلي عالي است چنانچه خود بحث بواسطه موضوعش عالي ميشود همان اول سال به شما عزيزان ميگفتم ما به تنهائي بهخودي خود نميتوانيم در اين جنگ پيروز شويم بايد از خارج كمك بگيريم تا هفته گذشته هشت كمك براي انسان از نظر قرآن و روايات اهلبيت بشما نشان دادم كه اگر يكي از اين هشت كمك باشد انسان حتماً در اين جنگ پيروز است مخصوصاً اگر بتواند همه آن هشت شرطي كه گفته شد تهيه كند همه آن نيروها را تهيه كند بحث امشب ما درباره نهمين نيرو است كه ميتوانيم از خارج بگيريم و آن يادخدا از نظر زبان و از نظر دل است كه در قرآن شريف و روايات اهلبيت بنام ذكر ناميده ميشود و قرآن شريف با كمال صراحت ميفرمايد: نيروئي است بسيار عالي، ميفرمايد:
«ان الصلوة تنهي عن الفحشاءِ والمنكر ولذكر الله اكبر»
چيزهائيكه در جنگ درون انسان را پيروز ميكند، و ميتوانند بر نفساماره مسلط شوند و ديگر در زندگياش گناه و طغيانگري و تجاوز نباشد نماز است اما بالاتر از نماز ذكر و ياد خداست. (ولذكر الله اكبر) بلكه از قرآن شريف بخوبي فهميده ميشود كه همه عبادتها براي خاطر اين ذكر است اگر به ما گفتند نماز بخوان روزه بگير، حج برو، انفاق به ديگران بكن همهوهمه براي خاطر همين ذكر است در سورة طه ميخوانيم:
«انني انا الله لاالهالا انا فاعبدني واقم الصلوة لذكري»
يعني به تحقيق در اين عالم وجود مؤثري جز من نيست يعني خدا. پس عبادت مرا بكن و نماز بخوان.
براي چه؟ «لذكري ـ فاعبدني ـ واقم الصلوة لذكري.» اگر بتو گفتم عبادت بكن براي خاطر ذكرش است اگر بتو گفتم نمازبخوان براي خاطر ذكرش است اين آيه هم ميفرمايد علت غايي براي همه عبادات ياد خدا است از نظر زبان يا از نظر دل در همان سوره مزمل كه خطاب به پيغمبر(ص) است پيغمبر(ص) بارسنگيني برگردهات آمده و اگر بخواهي اين بار سنگيني را به منزل برساني نيرو از خارج بايد بگيري يكي از نيروها كه در سوره المزمل ذكر شده همين ذكر است: «واذكر اسم ربك وتبتّل اليه تبتيلا» پيغمبر، اي كسيكه بار نبوت به دوشت آمده «يا ايها المزمل» اي كسيكه خطاب به تو شده: «انا سنلقي عليك قولاً ثقيلاً» بار سنگين به دوشت آمده «واذكر اسم ربك» اگر ميخواهي اين بار سنگيني را به منزل برساني بايد در زندگيات ذكر باشد بايد ياد خدا در زبانت باشد و در دلت باشد. امام صادق(ع) ميفرمايد: پروردگار عالم درهمه واجبات و مستحبات اكتفا كرده است به يك حد معيني گفته است نمازبخوان پنج وقت خوب نوافلش را هم بخوان پنجاه و يك ركعت ميشود فرموده است ماه مبارك رمضان روزه بگير، يك مرتبه در عمر حج برو فرموده است خمس بده، زكات بده، همه حدي دارد اما يك چيزي در قرآن داريم كه حد ندارد بعد امام صادق(ع) تمسك ميكردند به اين آيه:
«يا ايها الذين آمنوا ذكروالله ذكراً كثيراً وسجوه بكرة واصيلاً»
يعني اي كسانيكه ايمان آورديد اگر بخواهيد اين ايمان به سرحد منزل برسد با ايمان از اين دنيا برويد اگر بخواهيد در آن جنگ درون پيروز شويد بايد هميشه به ياد خدا باشيد در زبان شما ذكر باشد «يا ايها الذين آمنوا ذكروالله ذكراً كثيراً» اگر بگوئيد و سبحوه و بكره واصيلاً هميشه صبح و شام تسبيح خدا كنيد ذكر بگوئيد هم از نظر زبان هم از نظر دل، لذا از نظر قرآن و روايات اهلبيت وظيفه بزرگي براي همه مخصوصاً افراديكه يك كار اجتماعي دستشان است (مثل شما حضار محترم) بايد يك ذكري در زندگيشان باشد و بواسطه او كمك و مدد بگيرند هم براي كارهاي دنيايشان، هم براي آخرتشان، براي اينكه توفيق پيدا كنند و منجمله براي بحث امسال ما اين آياتي كه خوانديم مثل اينكه بما ميفهماند كه از همة آن هشت نيرو كه دربارهاش صحبت كردم اين نيرو مهمتر است بهتر ميتواند به انسان كمك بدهد اين از نظر ذكر در قرآن، در روايات هم شايد بيشتر از هزار روايت از اهلبيت در اين باره و تأكيد در ذكر وارد شده، صاحب وسائل عليهالرحمه در جملة صلوه بيشتر از دويست روايت از ائمهطاهرين سلامالله عليهماجمعين نقل ميكند كه مضمونش همين بوده و پيغمبر دائمالذكر بود اميرالمؤمنين سلامالله عليه مثل شير در ميدان، اما زبانش هم مرتب بنام خدا گويا بود امام حسين(ع) حتي در روز عاشوار با ياد خدا بود و ذكر داشت و اينكه گرفتار است و يا نه اينها هم براي آنها اهميت نداشته لذا حضرت زينب سلامالله عليها با فرض اينكه دائمالذكر بوده نمازشب ايشان تعطيل نشد حتي شب عاشورا، حتي شب سيزدهم محرم پشت دروازه كوفه نماز خواند، نماز شب نشسته خواند امام صادق سلامالله عليه ميفرمايد: پدر من هميشه زبانش به ذكر خدا گويا بود در راه لبهايش ميجنبيد، سرغذا، وقت خواب ميديدم زبانش گويا است و بالأخره ميديدم هميشه زبانش گوياي به ذكر خداست، راجع به ساير ائمهطاهرين منجمله خود امام صادق(ع) هم دارد و بخوبي از تاريخ استفاده ميكنيم كه ائمهطاهرين و پيغمبر اكرم آنها دائمالذكر بودند، يك ذكري انتخاب كرده بودند لذا مرحوم محدث قمي عليهالرحمه در مخصوص ائمهطاهرين است ذكر ميكند ذكر پيغمبر اين بوده، ذكر اميرالمؤمنين اين بوده، ذكر امام حسن اين بوده، ذكر امام حسين اين بوده تا آخر هركدام اينها يك ذكري داشتند كه نقش خاتمشان هم بوده روي انگشترشان هم ذكر خدا، يادخدا، اسم خدا مينوشتند از نظر شيعه بودن هم ما بايد دائمالذكر باشيم اين مطلب تا اينجا مسلم است از نظر قرآن خيلي سفارش شده علت غايي براي همه عبادات از نظر روايات بيشتر از هزار روايت از نظر سيره، اهلبيت اين است كه زبان گويا بوده دل متوجه بوده هميشه اگر شيعه هستيم بايد يك شباهتي به آنها داشته باشيم بايد زبانمان گوياي به ياد خدا باشد دلمان متوجه به خدا باشد لااقل اگر دائمالذكر نيستيم يك طوري بشود كه در عالم ملكوت قلمداد بشويم به اينكه اين آقا اين خانم ذاكر است «وسبحوه بكره واصيلاً» صبح وشام، اين صبح و شام كنايه است يعني هميشه، اما معمولاً وقتيكه شما از خانه بيرون ميآييد تا مدرسه برويد اگر پياده راه برويد ميتوانيد هزار مرتبه «لا اله الاالله» بگوئيد و هزار مرتبه لااله الاالله گفتن خيلي مقام دارد خيلي ثواب دارد بدون اينكه كسي متوجه باشد مخصوصاً كلمه لااله الاالله مخرج ندارد همه مخارجش در دهان است لذا ممكن است شما هزار مرتبه لااله الاالله بگوئيد پيش مردم، توي جمعيت، هيچكس هم نفهمد كه لااله الاالله گفتهايد و بكنيد اين كار وظيفه است و اگر بخواهيد در اين جنگي كه در درون داريد بنام جهاد اكبر پيروز بشويد تقاضا دارم يك ذكري انتخاب كنيد و اين ذكرها خيلي بدرد ميخورند اما چه ذكري خيلي خوب است اين سؤال جوابش اين است كه تا ببينيم ذكر را براي چه ميخواهيد و چه كسي انتخاب ميكند ذوقها و افراد و حالات تفاوت دارند چنانچه كارها هم تفاوت دارند اگر براي استمداد بخواهيد براي بحثمان براي اينكه پيروز شويم بر نفساماره كلمه «لا اله الاالله ولاحول ولاقوة الا بالله العلي العظيم» بسيار، بسم الله الرحمن الرحيم بسيار عالي است اينها نيرو و قوه ميدهد انسان را در بنبستهاي معنوي آنجا كه شيطان ميخواهد غلبه كند شيطان انسي، شيطان جني، نيرو ميدهد براي وسوسهها براي تخيلها، براي دلهرهها، براي اضطراب خاطرها، خيلي مؤثر است روايت مينويسد يك نفر آمد پيش پيغمبراكرم(ص) گفت يا رسولالله هلكتُ، گفت هلاك و نابود شدم پيغمبر فرمود: ميخواهي بگويم چرا هلاك شدي؟ خيال ميكني هلاك شدي! بعد پيغمبر آن قضيهاي كه برايش واقع شده بود فرمودند كه: شيطان آمد وسوسه بازي درآورد بتو گفت چه كسي تو را خلق كرده گفتي خدا، گفت خدا را چه كسي، ماندي نتوانستي جوابش را بدهي همين است گفت بله يا رسولالله، شك و وسوسه برايم جلو آمده، حضرت فرمودند نه اينها وسوسه است. «هذا محض الايمان»، ايمانت از بين نرفته و وقتيكه چنين وسوسهها برايت جلو ميآيد بيتفاوتي بخرج بده و بگو «لااله الا الله».
از اين كلمه و اين روايت بخوبي استفاده ميكنيم كه «لا اله الاالله» براي وسوسهها، رفع وسوسهها و رفع اضطراب خاطرها براي رفع دلهرهها و نگرانيها و بالاخره براي تسلط بر شيطان درون و شيطان بيرون شيطان نفس، شيطان جنسي، شيطان انسي خيلي مؤثر است و اگر كسي روزي هزار مرتبه مثلاً بگويد «لااله الاالله» يا همينطوركه نشسته دارد حرف ميزند گاهي هم بگويد «لااله الاالله»، اساتيد ما ذكر داشتند و از بزرگان هم معمولاً نقل ميكنند ذكر دارند و عرفا روي اين ذكر براي تقويت نفس خيلي پافشاري دارند و براي افراد و حالات ذكر مخصوصي دارند براي اشخاص ذكر مخصوص دارند و نيز براي زمانها و مكانها ذكر مخصوص دارند و بالاخره كلمه «لااله الاالله» براي بحث ما خيلي مفيد است خيلي، چنانچه «لاحول ولاقوة الا بالله العلي العظيم» هم براي تقويت اراده براي تقويت قلب براي رفع ضعف عصب، اين درد بيدرمان كه همهمان داريم خيلي مفيد است آنهم براي رفع نگرانيها، دلهرهها، اضطرابها و اضطراب خاطرها رفع شيطان انسي و شيطان جني و تسلط بر نفساماره خيلي مهم است و حتي بعضي اوقات ثوابهاي خيلي عجيبي هم برايش نقل كردهاند مثلاً: كسيكه هفت مرتبه بعد از نماز صبح يا بعد از نماز مغرب بگويد:
«بسم الله الرحمن الرحيم، لاحول ولاقوة اّلا بالله العلي العظيم».
مرحوم محدث قمي در مفاتيح ثواب بزرگي برايش نقل كرده كه عقل حيران ميشود، اگر روح تعبد باشد بسيار ثواب دارد اگر روح تعبد نباشد منكر ميشود خيلي ثواب دارد اين كلمه «لاحول ولاقوة الا بالله العلي العظيم» هم كسي توي راه از مدرسهاش برميگردد تا خانه ميتواند صد مرتبه بگويد و اينها مفيد در زندگي است ومنجمله مفيد در بحث ما، كلمه بسم الله الرحمن الرحيم براي همه چيز مهم است حتي ميرسد به اينجا كه راستي اگر عقيده به بسم الله الرحمن الرحيم باشد يعني بسم الله رسوخ در دلش هم كرده باشد ميتواند روي آب راه برود چنانچه گفتند و رفتند، ميتواند در هوا راه برود چنانچه گفتند و كردند و اين كلمهم مخصوصاً براي حفظ، خيلي عالي است وقتي از خانه بيرون ميآيي نه مرتبه بگوئي كه عرفا ميگويند نوزده مرتبه براي اينكه بسم الله الرحمن الرحيم نوزده حرف است ميگويد به عدد حروفش نوزده مرتبه اين بسمالله تو را حفظ ميكند تا برگردي خانهات حفظ هم دو قسم است يكي حفظ از آفات و بليات كه خيلي مؤثر است بالاتر از اين حفظ دين مخصوصاً در دورة آخرالزمان و براي شما با سوادها، شما روشنفكرها، در روايت ميخوانيم بعض اوقات جوان صبح از خانهاش ميآيد بيرون متدين است وقتيكه برميگردد به خانه كافر است يك شبهه، يك نقزدن، يك حرف حق به جانبزدن، صبح از خانه ميروي بيرون، خيلي با انقلاب خوبي، عصر برميگردي نگراني، روز دوم و سوم يك وقت بطور ناخودآگاه بدبين به انقلابي، كمكم بدبين به خدا سوءظن به خدا و به اسلام اين جوانهاي بيچارة ما كه به اين بدبختيها كشيده شدند اينها بچه مسلمانند چرا به اين بدبختي كشانده شدند رفيق بد وسوسه است كه به شما گفتم ميتواند نجاشي شاعر خاص اميرالمؤمنين را بكشاند در خانه، در ماه مبارك رمضان شرابش بدهد روزهاش را بخورد آنهم با شراب! به شما ميگفتم اين دو تا سوره آخر قرآن زنگ خطر است مخصوصاً براي جوانها كه ميگويد پناه برخدا ببر، پناه برخدا ببر، پناه برخدا ببر از وسوسه رفيق بد از وسوسه شيطان انسي، شيطان جني، مخصوصاً زهر را بريز در كپسول خوب خيلي نقش دارد زهر را بريز در يك آلو در يك الفاظ بسيار شيرين حق بجانب زهر را بريزد بنام مستضعف و اينكه انقلاب مثلاً چه كرد براي مستضعفين مخصوصاً اگر توجيهگر باشد و بتواند آن سم را در يك الفاظ عالي بريزد چه بايد كرد با اين وسوسهها؟ بسم الله الرحمن الرحيم هزار مرتبه مؤثر است اگر نوزده مرتبهاش براي حفظ مؤثر باشد حفظ آفات وبليات و حفظ اين وسواس، معلوم است ديگر صد مرتبهاش چه ميكند ذوق انسان هم متفاوت است استاد بزرگوار ما رهبر عظيمالشأن انقلاب ميفرمودند: بسم الله الرحمن الرحيم نه فقط در همة سورهها متفاوت است يعني بسمالله سوره حمد غير از بسمالله سوره بقره است بسمالله سوره بقره غير از بسمالله سوره آلعمران است همچنين تا آخر ميفرمودند كه خوب اين را كه فقها گفتند، عرفا گفتند درست است بسمالله افراد هم غير يكديگرند بسماللههايي كه من ميگويم با بسمالله شخص واحد با حالاتش تفاوت دارد ممكن است يك وقت يك حالي باشد يك كلمه «لااله الاالله» بتواند زيرورو بكند عالم را يك كلمه يا الله بتواند كوه را از پا بركند يك بسم الله الرحمن الرحيم در يك حالت با يك بسم الله الرحمن الرحيم در حال ديگر، اينها با هم تفاوت دارند لذا ذوقها، دلها، عقلها فكرها، ايمانها اينها ذكرهايشان تفاوت دارد از اين جهت ممكن است شما با ذوقتان يك ذكري انتخاب بكنيد عرضه بداريد به فطرت بطور ناخودآگاه ببينيد چه ميپسنديد يك دفعه يا الله ميپسندد يك دفعه، ياعلي ميپسنديد فرق نميكند ياعلي يا حسين يا رسولالله يا فاطمه اينها همه اسماءالله است در قرآن شريف ميخوانيم «ولله الاسماء الحسني فأدعوه بها» يعني وقتي ميخواهيد دعا كنيد خدا را به اسماء حسني قسم بدهيد امام صادق(ع) ميفرمايد «نحن والله الاسماء الحُسني» بخدا قسم اسماء حسني الهي ما هستيم لذا بگويا علي نتيجه ميگيري بگويا زهرا چنانچه شما با ياد علي به اين دنيا آمديد مواظب باشيد اينها را از دست شما نگيرند اينكه استاد بزرگوار ما رهبر عظيمالشأن انقلاب اين اواخر مرتب پافشاري دارند روي اين حرفها براي انيكه ميترسند يك وقت اين انقلاب اين نعمت به اين بزرگي موجب بشود دست بعضي نااهلها بيايد و اسم يا علي را از شيعه بگيرد اين را مواظب باشيد وقتي سنتي را از حوزه نگيريد اين را مواظب باشيد اين است كه رهبر عظيمالشأن انقلاب مرتب روي اينها پافشاري دارند. روي گريه، روي گريه لذا عمداً ميآيد مينشيند پاي تلويزيون روضهخوان روضه ميخواند اينهم مثل زن بچه مرده گريه ميكند عملاً ميخواهد نشان بدهد شيعه يعني گريه. انقلاب اگر تا اينجا آمده به خاطر گريه براي حسين بوده همين حسينيهها همين زنجيرزدنها اينها شعارهاي شيعه است. يك اختلافي است دربارة اينكه در اقامه و در «اذان اشهد ان عليّاً ولي الله» جزء است يا نه. اختلاف بين فقها است كه شيعه ميگويد بگوئيد الا اينكه جزء نيست از باب تبرك و تيمن بگوئيد مرادم اينجاست يك فتواي مرحوم حضرت آيتالله حكيم رحمهعليه داشت كه مرحوم آيهالله بهبهاني هم امضاء ميكردند عقيده من هم اين است درست هم هست بسيار فتواي عاليست آقاي حكيم رحمهالله عليه ميفرمايد «اشهد ان علياً ولي الله» در اذان و اقامه مستحب است اما اگر ميخواهيد اقامه بگوئيد بايد «اشهد ان علياً وليالله، اشهد ان علياً حجةالله» داشته باشد اذان مستحب است اما اگر ميخواهيد اذان بگوئيد واجب است بگويي اشهد ان علياً وليالله چرا؟ ميگويد براي اينكه شعار شيعه است اگر يك كسي اذان بگويد اسم علي در آن نباشد اين چه شيعهگري است شعار شيعه است چون شيعه است بعنوان ثانوي ميشود واجب چقدر فتواي عاليست مادرهاي مازائيدند ما را به اسم علي كام بچههايشان را كام شماها را به تربت حسين برداشتند اين شعار بايد به مانند آنها كه دادند دست ما، ما بايد بدهيم بدست ديگران. ديگران بدهند تا زمانيكه صاحب بيايد آقا بيايد واسطه فيض انشاءالله بيايد لذا يا الله يا علي براي شيعه تفاوت ندارد هر دو اسم خداست يا علي اسم ولي خداست اسم آنكسي است كه مظهر صفات خداست اسم آن كسي است كه پروردگار عالم او را واسطه فيض اين عالم قرارداده لذا در روايات ميخوانيم (در روايات زياد است) در روايات ميخوانيم وقتيكه جنگ مغلوبه ميشد پيغمبراكرم گاهي ميگفت اصحابي، اصحابي اصحابي الصلوه الصلوه بعضي اوقات هم وقتي جنگ مغلوب ميشد متوسل به علي ميشد يا علي يا علي يا علي. راجع به شيعه دارد در زمان غيبت متوسل شويد به امام زمان به صاحبتان به واسطه فيضتان يعني حضرت بقيهالله(عج) لذا در روايات ميخوانيم پيغمبر فرمودند به كلمه (غوث) اين لقبي است كه پيغمبر به امام زمان داده است يعني فريادرس با اين جمله متوسل ميشويد به امام زمان يا «اباالصالح المهدي ادركني» كه بسياري گفتند. و آقا آمد لذا تا ببينيم ذوقها چه ميپسندد گاهي بسمالله ميپسندد ذكرش بسمالله باشد يا الله ميپسندد يا الله باشد يا ارحمالرحمين باشد عرضه بدهد به ذوقش هرچه ذوق قبول كرد او را ذكر انتخاب ميكند اين يك بحث بحث سوم ما امشب اين است كه ذكر دوقسم است يك ذكر از نظر زبان و خيلي مؤثر است روانشناسها ميگويند بسيار مؤثر است روايات و قرآن ميگويد و علماي علم اخلاق ميگويند مؤثر است عرفا حرفها دارند ولي ميگويند خيلي مؤثر است ذكرها دارند و تلقين از چيزهايي است كه روانشناسها، روانكاوها از آن خيلي، نتيجه ميگيرند خيلي و ذكر لساني تقريباً يك نحوه تلقيني است يعني مثلاً هزار مرتبه «لااله الاالله» ممكن است خود متوجه نشويد چه ميكني اما بطور ناخودآگاه روي دل اثر ميگذارد مثل آتش است و ذغال، ذغال در وسط آتش بالاخره كمكم مرتباً اثر ميگذارد آتش روي ذغال اثر ميگذارد ناگهان ذغال آتش ميشود. ذكر از نظر زبان اين است كه اگر بتو ميگويم قرآن بخوان همينطور قرآن بخوان و برو جلو، اين براي اين است كه خيلي مؤثر است كمكم بطور ناخودآگاه آيه قرآن اثر ميگذارد روي دل، قرآن رسوخ دردل ميكند و اگر قرآن رسوخ دردل كرد معلوم است آدم به كجا ميرسد ذكر هم اين است تقاضا دارم اين تسبيحات حضرت زهرا(س) را فراموش نكنيد خيلي عالي است كه امام صادق ميفرمايد تسبيح جدهام زهرا(س) پيش من از هزار ركعت نماز افضل است. خوب اين خيلي كم زمان ميبرد بعد از نماز 34 مرتبه الله اكبر 33 مرتبه الحمدلله 33 مرتبه سبحانالله. بعدش هم اگر بگويد «لااله الا الله» يك استغفار هم بكنيد ديگر عالالعال ميشود خيلي عالي ميشود 34 مرتبه الله اكبر ممكن است از نظر شما بياهميت باشد ولي خيلي اهميت دارد و همين روي دل اثر ميگذارد.
علماي علم نحو در ادبيات ميگويند: كلمه از جرح است يعني همينطور كه چاقو مثلاً روي دست بكشيد دست را ميبرد جريحهدار ميكند اگر چاقو برنده باشد و آهسته روي دست بكشيد يك خط پيدا ميشود ميگويند كلمه از جرح است اثر ميگذارد روي دل.
هر كلامي كه ميخواهد باشد كلام خوب و بداثر ميگذارد شما العياذبالله يك فحش بدهيد نه يك شوخي بكنيد ولو شوخي حلال، بالاخره اثر ميگذارد روي دل او، قساوت ميآورد ذكر نورانيت ميآورد و اثر دارد. كلام اثر دارد 34 مرتبه الله اكبر آنهم بنام زهرا(س) اثر دارد 33 مرتبه الحمدلله اثر ميگذارد 33 مرتبه سبحان الله اثر ميكند و تأثيرش هم زياد است لذا شايد اينكه لفظي را اينقدر اسلام به آن اهميت ميدهد براي چيز ديگر باشد. براي اين است كه دل هميشه بياد خدا باشد اين مرتبه سوم از ذكر كه من خيال ميكنم همة اين سروصداها براي اين حالت است براي اين است كه دل هميشه توجهاش به خدا باشد، رجال «لاتُلهيهم ـ ولاـ بيع عن ذكرالله» يك وقت برسد به اينجا كه سر كلاس است اما متوجه به خداست در خانه است، در راه ميرود تمام توجهاش به خداست، غذا ميخورد تمام توجهاش به خداست حتي ميرسد به اينجا كه خواب است اما توجه به خدايش قطع نشده، خوشا به حال اينها، افرادي را سراغ داريم كه خوابند اما دل متوجه به خداست و اگر اين حالت پيدا شد ديگر انسان گمشدهاش را پيدا كرده است و قرآن ميگويد هيچ چيزي نميتواند انسان را سيركند جز اين آيه «الا بذكرالله تطمئن القلوب» شما ميدانيد در ادبيت (الا) براي تأكيد است تقديم جارومجرور مقدم شده معنايش اين ميشود يقين داشته باش بلاشك اين است هيچ چيزي نميتواند انسان را سير كند آنچه ميتواند سيرش كند آنچه ميتواند گمشدهاش را به او برساند فقط ياد خداست توجه به خداست ديگر نگرانيها ميرود دلهرهها و اضطراب خاطرها ميرود ديگر اصلاً در اين عالم چيزي نميبيند جز خدا ديگر اين جور ميگويد راستي انسان يك وقت ميرسد به اينجا كه ميگويد:
به صحرا بنگرم صحرا تو بينم
به دريا بنگرم دريا تو بينم
جججج
به هرجا بنگرم كوه ودر و دشت
نشان از روي زيباي تو بينم
ججججج
«سنريهم اياتنا في الافاق وفي انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق» .
اينهم اتفاقاً تأكيد روي تأكيد دارد يعني اين همه سروصداها براي چيست؟ كه انسان درك كند، در عالم هستي به غير از خدا چيزي نيست ديگر همه اينها باطل است، همه اينها پوچ است، وجودنماست ربط است چه چيز آدم را به اينجا ميرساند؟ همين ذكرهاي لفظي يك وقت ميرسد به اينكه استاد بزرگوار ما رهبر عظيمالشأن انقلاب دائماً دارند آنوقتها هم دائماً به ما نصيحت ميكردند اين بوده كه هميشه خود را در محضر خدا ببينيد همهجا محضر خداست چه كنيم بتوانيم به اين وصيت رهبر عظيمالشأن انقلاب عمل كنيم فقط و فقط ذكر لفظي روي دل اثر ميگذارد. دل به خدا توجه پيدا كند، وقتي دل متوجه به خدا شد همهجا را محضر خدا مي بيند هميشه بحث مفصل است اما چيز ديگر به تعطيلات نمانده بحث ما هم ناقص است و دلم ميخواهد امسال اين بحث را تمام كنم لذا به همين مقدار راجع به ذكر اكتفا ميكنيم و ان شاءالله هفته آينده دربارة مطلب ديگر با شما صحبت ميكنم.
خدايا به عزت و جلالت قسم ميدهيم صفات انسانيت، حالت تنبه، نورانيت دل، توفيق وظيفهشناسي و عمل كردن به وظيفه، توفيق تهذيب نفس، توفيق خود ساختن و ديگران ساختن به همه ما عنايت فرما.
خدايا به عزت و جلالت قسم ميدهم رفع گرفتاري از همه مسلمانها بفرما. حوائج همه مسلمانها مخصوصاً حاجات منظورين اهل مجلس ما عنايت بفرما.
خدايا به عزت و جلالت دست ظالمين را از سر مسلمانان كوتاه بفرما، ظلم ظالم را به خود آنها برگردان خدايا به عزت و جلالت اين انقلاب و رهبر عظيمالشأن انقلاب، افراد در جبهه جنگ و سرحدات ايران ما را در پناه آقا امام زمان(عج) از همه آفات و بليات محفوظ بفرما.
وعجل اللهم في فرج مولانا صاحبالزمان
خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار.
گفتارسيزدهم:
بقيهالله(ع)
بسم الله الرحمن الرحيم
رَبِّ اشرَحَ لي صَدْري وَ يَسِّرلي اَمْري وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني، يَفْقَهُوا قَوْلي».
بحث ما گرچه ناقص مانده است، اما امشب ختم اين مجلس است و به همين اندازه كفايت ميكنم. امشب شب بزرگي است شايد مثل امشب در عالم اسلام نيامده و نخواهد آمد! به قول قرآن شريف شب تولد عصاره عالم خلقت است امشب، شب ميلاد با سعادت قطب عالم امكان و محور عالم وجود و واسطه فيض، يعني حضرت ولي عصر(عج) است. لذا، بدين مناسبت بايد اظهار ارادتي خدمت آقا امام زمان(عج) بكنيم.
بحثهاي فراواني دربارة وجود مقدس امام زمان(عج) شده و ميشود كرد، يكي از آن بحثها كه بحث شيريني هم هست و اگر توجه به عرايضم بكنيد بسياري از استبعادها و اشكالها و شبهاتي كه دربارة امام زمان(عج) شده است نظير اينكه چطور ميشود يك كس در شكم مادر باشد معلوم نباشد؟ يا وقتي به دنيا آمد فوراً صحبت كند؟ يا پنج شش ساله به امامت برسد و رهبري امت اسلام را به عهده بگيرد؟ چطور ميشود كسي هزار يا دوهزار سال عمركند؟ جاي امام زمان(عج) كجاست؟ ما كرهزمين را بررسي كرديم ايشان را پيدا نكرديم چطور ميشود كسي بيايد كه بيش از سيصد و سيزده نفر اطرافي نداشته باشد و بتواند بر دنيا مسلط شود آنهم در يك شبانهروز بر دنيا مسلط ميشود و به شش شبانهروز دنيا را مسخر ميكند، چطور ميشود كسي بتواند در مقابل اسلحههاي روز قد علم كند؟ مخصوصاً اينكه خودش اينطور جنگهائي را كه آنها ميكنند نكند يعني معلوم است وقتي امام زمان(عج) بيايد جنگ اتمي نميكند، بمب بيندازد و بيگناهان را بكشد، قطعاً اين كار امام زمان(عج) نيست.
لذا اينطور ميشود كسي با اسلحههاي روز هم نجنگد اما بتواند بر دنيا مسلط شود؟ اين اشكالها يعني استبعادها است راجع به وجود مقدس امام زمان(عج) شده است همة اين اشكالات و استبعادها از يكجا سرچشمه ميگيرد از يك نقطه شروع ميشود. و آن نقطه اشتباهي است كه بين وضع طبيعي و خرق عادت شده است اشتباهي است كه بين جريان طبيعي و غيرطبيعي شده يعني همه اين اشكالها روي جريان طبيعي است معمولاً ديده ميشود انسان صدسال عمر ميكند ميگويند چطور ميشود كه كسي هزار سال عمر كند؟ طرح قضيه اين است كه يك كسي كه سيصد و سيزده نفر ياور داشته باشد نميتواند يك شهري را بگيرد. چه رسد به اينكه بتواند بردنيا مسلط شود، لذا ميگويند چطور ميشود كه امام زمان(عج) بيايد و به يك يا شش شبانهروز برجهان مسلط شود و آن را مسخر كند؟ چيزي كه در جواب همه اين اشكالات و شبهات بايد گفت اين است كه قضيه مهدي عليهالسلام از اول تا آخر يك جريان غيرطبيعي است نه يك امر طبيعي.
اگر با جريان طبيعي جلو بيائيم اين اشكالات، اين استبعادها هست، بايد بنشينيم و يكييكي جواب بدهيم كه همة آنها هم جواب دارد اما اگر به نكتهاي از قرآن (كه در جهان خرق عادت فراوان است) توجه كنيم و قضيه مهدي عليهالسلام همهوهمه از اول تا آخر روي خرق عادتست نه روي جريان طبيعي و به عبارت قرآن خدا خواسته و چون خدا نخواهد نميشود و شايد در قرآن شريف بيشتر از هزار مورد خرق عادت داريم و قضايائي كه در قرآن نقل ميكند معلوم است كه نميخواهد قضيه نقل كند قرآن كتاب قصه كتاب تاريخ، كتاب داستان نيست.
اگر يك داستاني را نقل ميكند نكات فراواني در آن هست و از جمله نكتههاي مهمي كه در داستانهاي قرآن خوابيده است براي همين است كه قضيه مهدي و ظهور مهدي عليهالسلام قضيه جريان طبيعي نيست خرق عادت است و چون خرق عادت است نبايد با جريانهاييكه با طبيعت برخورد ميكند آن را قياس كنيم يا با جريانهاييكه براي ما واقع ميشود مثلاً قضيه حضرت عيسي را در چند جاي قرآن نقل ميكند و در چندجا قرآن ميفرمايد! حضرت مريم دختري بود… جبرائيل آمد و آنطور كه در قرآن شريف است به توسط نفخي كه جبرائيل كرد مريم آبستن شد و همان موقع بچه بدنيا آورد. مريم ناراحت شد كه من حالا جواب مردم را چه بدهم؟ قرآن ميفرمايد به او خطاب كرديم و گفتيم كه وقتي به ميان مردم رفتي تو جواب نده اگر از تو بپرسند كه اين بچه را از كجا آوردي اشاره كن به گهواره و به بچه، بگو از بچه بپرسند. حضرت مريم بچه را برداشت و در ميان مردم آمد اتفاقاً همانكه مريم حدس ميزد مردم، زنها اطرافش را گرفتند و او را سرزنش كردند.
«يا اخت هارون ماكان ابوك امرأسوءِ وما كانت امك بغياً»
پدر و مادر تو مقدس بودند تو مقدس بودي اين بچه را از كجا آوردي «فاشارت اليه»، به گهواره اشاره كرد همين استبعاد را آنها كردن گفتند «كيف نُكلِّمِ من كان في المهد صبياً» چگونه ميشود با بچه درون گهواره حرف زد؟ تا استبعاد كردند قرآن ميفرمايد حضرت عيسي به زبان درآمد و گفت:
«قال اني عبدالله اتيني الكتاب وجعلني نبياً واوصاني بالصلوة والزكوة مادمت حياً و برّاً بوالدتي ولم يجعلني جباراً شقياً» .
گفت! من بنده خدا هستم، من همين الآن پيغمبر هستم، من پيغمبرم و كتاب دارم به من وصيت شده است نماز بخوانم به من وصيت شده است زكوه بدهم به من وصيت شده است كه به مادر احترام كنم. به مادرم مهرباني كنم كه اگر به مادرم مهرباني نكنم، احترام مادرم را نگاه ندارم يك ظالم شقي خواهم بود.
«والسلام علي يوم ولدت ويوم اموت ويوم ابعث حيّاً»
يعني درود باد برمن، بر نحوه تولدم، درود باد بر من وقت مردنم، درود باد بر من وقت زندهشدن در روز قيامت. اين قضيه را قرآن براي چه نقل ميكند ميخواهد بگويد؟ نه! روز چهاردهم شعبان خدمت امام عسگري(ع) بودم حكيمه خاتون عمه امام حسن عسگري(ع) بود دختر امام جواد(ع) بود ميگويد خدمت آقا بودم روزه بودم، ميخواستم مرخص بشوم آقا فرمودند: امشب پيش ما باش براي اينكه خداوند ميخواهد اولادي بما بدهد عرض كردم آقا از كدام زنها؟ آقا من زن آبستني در خانه شما نميبينم فرمود نرجس، ديگر ساكت شدم شب را افطار كردم مثل اينكه نرجس خاتون هم روزه بود افطار كرديم خوابيديم من براي نماز شب بلند شدم ديدم نرجس خاتون هم براي نماز بلند شده آمد و پهلوي من ايستاد. نماز شبش را خواند من هم نماز شبم را خواندم نزديك اذان صبح شد ديدم خبري نيست به ذهنم آمد كه آقا امام حسن عسكري(ع) چه فرمودند ميگويد آقا در آن اطاق داشتند نماز شب ميخواندند يكدفعه داد زدند فرمودند عمهجان وعده خدا نزديك است، ميگويد يك وقت ديدم نرگس خاتون درد زائيدن گرفت من خانم را در بغل گرفتم چيزي متوجه نشدم يك وقت ديدم عالم روشن شد ديدم پارة ماهي روي خاك افتاده به سجده افتاده است. تولد امام زمان(عج) در سنة 265 است مطابق ميشود به كلمه نور. لذا آن افرادي هم كه خدمت ايشان رسيدند يك درخشندگي خاصي از ايشان ميبينند حتي پيغمبراكرم(ص) ميفرمود شب معراج چهارده نورديدم و دوازده نور اوصياء من بودند و نور دوازدهمين مثل ماه در ميان ستارهها ميدرخشيد. نرجس خاتون ميگويد: ديدم نور به سجده افتاده است. ديدم انگشت مبارك را بالا كرده و سر به سجده:
«اشهد ان لااله الاالله وحده لاشريك له واشهد ان ابي محمد رسولالله(ص) و اشهد ان ابي علياً وليالله(ع)».
يكي يكي را نام برد تا رسيد به خودش فرمود:
«انا حجةالله بييملاءالله الأرض قسطاً وعدلاً بعدما ملئت ظلما وجوراً».
گفت: منم كه پرچم اسلام به دستم روي كرهزمين افراشته ميشود و عدالت اسلامي سرتاسر جهان را خواهد گرفت.
حكيمه خاتون ميگويد: آقا امام حسن عسگري فرمودند: عزيزم را بياور، ميگويد: پارةماه را سردست بلند كردم و به نزد بابا آوردم تا چشمش به بابا افتاد سلام كرد. يك جمله گفت كه اين رفع تمام اشكالها را ميكند و اصلاً بحث من و جواب اشكالها، همين يك جمله است كه امام زمان فرمود: لذا فرمود بابا جان:
«ونريدان نمن علي الذين استضعفوا في الأرض ونجعلهم ائمه ونجعلهم الوارثين»
يعني بابا جان خدا خواسته است و هرچه خدا خواسته حتماً ميشود خدا خواسته كه «مستضعف يعني شيعه يعني مظلوم، مستضعف در اينجا يعني شيعه، يعني مظلوم، شيعه مخصوصاً آن وقت خيل مظلوم بود». خدا خواسته كه مظلوم بر ظالم حكمفرما باشد. خدا خواسته است به دست اين شيعه به رهبري من پرچم اسلام روي كرهزمين افراشته بشود. خدا خواسته است به دست اين شيعه به رهبري من عدالت اسلامي سرتاسر جهان را بگيرد، اگر كسي استبعاد بكند چطور ميشود وقتي كسي به دنيا آمد حرف بزند؟ قرآن جوابش را داده ميفرمايد حضرت عيسي حرف زد و اين خرق عادت است روي جريان طبيعي اگر كسي بچه بخواهد اگر زن باشد بايد شوهر كند اگر مرد باشد بايد زن بگيرد بايد نطفه در شكم مادر منعقد بشود نه ماه بايد صبر كند تا اينكه بچه بدنيا بيايد اما قرآن ميگويد ميشود بدون پدر يك كسي بدنيا بيايد كي ميشود؟ آن وقتيكه خدا بخواهد حضرت عيسي(ع) نمونهاش ميشود، يك كسي بدون پدر و مادر خلق شود مثل حضرت آدم چرا؟ چون خدا ميخواهد وقتي خدا خواست ديگر جريان طبيعي به خرقعادت برميگردد لذا ميشود. وقتي خواست خدا باشد به دنيا آمده است و در شكم مادر مخفي بوده يعني معلوم نبوده كه مادر آبستن است وقتيهم كه بدنيا ميآيد حرف ميزند خبر از ظهورش هم ميدهد. همينطور كه حضرت عيسي خبر از پيغمبري خود داد او نيز خبر از رهبري خود ميدهد خبر ميدهد منم كه رهبري اين شيعه را به عهده ميگيرم و شيعه است كه اين پرچم اسلام را بالاخره روي كرةزمين افراشته ميكند لذا، آياتي كه در قرآن راجع به امام زمان(عج) است اينها با كلمه نريد با كلمه ولقد كتبنا، با كلمه وعدالله شروع ميشود نكتهاش همين است:
«وعدالله الذين آمنوا. ونريدان نمن علي الذين استضعفوا. ولقد كتبنا في الزبور من بعدالذكران الأرض يرثها عبادي الصالحون»
يعني قضيه مهدي يك قضيه قرآني نيست قبلش در كتابها در تورات، انجيل زبور صحف نوشته شدند لذا در همين انجيل خرافي با فرضي كه انجيل خرافي است. همين تورات خرافي بحث مفصلي راجع به مهدي(عج) و ظهورش دارد. دربارة مهدي(عج) بيشتر از شش هزار روايت داريم تا آن اندازه كه من بررسي كردم 6230 روايت راجع به مهدي(عج) من پيدا كردم معلوم است كه: بررسي من ناقص است من طلبهاي بيش نيستم اگر بررسي شود از اينها بيشتر است شش هزار به بالا را من پيدا كردم كه بسياري از اينها از سنيهاست لذا يك سني نميتوانيد پيدا كنيد كه قضيه مهدي(عج) را منكر باشد قضيه مهدي(عج) قضيه مشهوري است از صدراسلام مشهور بوده از همان اوائل، پيغمبر(ص) خبر داده حسين دوسه ساله بود بچه را در دامن به منبر ميبرد و بر دامنش مينشاند و ميفرمود:
«حسينم، التاسع من ولدك هوالقائم بالحق يه يملاالله الأرض قسطاً وعدلاً بعد ما ملئت ظلماً وجوراً».
ميفرمود: حسينم: فرزند نهمي تو قائم به حق است آن كسيكه ميآيد و پرچم اسلام بدست مباركش روي كرةزمين افراشته ميشود و عدالت اسلامي سرتاسر جهان را ميگيرد. لذا علامه مجلسي ميفرمايد بيشتر از پنجاه آيه و تا آن اندازه كه بررسي كردهايم بيشتر از صدوسي آيه در قرآن راجع به امام زمان(عج) است كه در آخر قرآن بنام سوره والعصر: اين كلمه والعصر يعني قسم به امام زمان يعني قسم به عصارة عالم خلقت و اين صدوسي آيه غالباً با لفظ كتبنا يا لفظ نريد و امثال اين الفاظ شروع ميشود و معنايش اينطور ميشود كه قضيه مهدي(عج) يك قضيهاي است خلاف طبيعت يك قضيهاي است. روي جريان طبيعت حلش نكن.
طول عمر امام زمان(عج) را بهخود قياس نكن اگر ميخواهي ببيني طول عمر امام زمان يعني چه اينطور است خدا ميخواهد ولي خودش در اين دنيا هزار سال، هزار و چهارصد سال (انشاءالله اميدواريم همين روزها بيايند) هزار و پانصد سال زندگي كند، خدا ميخواهد در قرآن براي اينكه يك مقداري در ذهن ما آشنائي پيدا شود تقريب به ذهن بكند خيلي آسان بشود. قضيه عزيز و عزيز را نقل ميكند، عزيز و عزيز دو پيغمبر بودند در بنياسرائيل معمائي هم در مورد اين دو پيغمبر مشهور است كه در روايات ما هم هست اينها يك روز به دنيا آمدند، مثل اينكه دوقلو بودند يكروز هم از دنيا رفتند اما يكي از اينها صدسال عمر كرد و ديگري دويست سال عمر كرد، لذا معما دارها سئوال ميكنند چطور ميشود كه دو نفر در يك روز بدنيا بيايند و در يك روز هم از دنيا بروند اما يكي صد سال عمر كند و ديگري دويست سال اين قضيه ريشهقرآني دارد. قرآن ميفرمايد:
«اوكالذي مرّ علي قريّه وهي خاويه علي عروشها»
يعني حضرت عزيز پيغمبر سوار الاغش بود از اين ده به ده ديگر ميرفت براي اينكه تبليغ كند و آنها مثل من بيحوصله نبودند خيلي حوصله داشتند قرآن ميفرمايد. حضرت نوح نهصدوپنجاه سال دعوت كرد نه نفر به او ايمان آوردند، لذا با حوصله بود از اين ده به آن ده ميرفت ميگذشت به يك خرابهاي رسيد كه آدمهايش زيرآوار رفته و مرده بودند در ذهنش آمد كه خدا چگونه اينها را زنده ميكند قرآن ميگويد:
«اني يحيي هذه الله بعد موتا» ، خدا چگونه اينها را زنده ميكند «فَاماتَهُ الله ماة عامٍ» خدا صدسال او را ميراند آمد لب آبي نشست مقداري نان و انگور داشت ميخواست بخورد مرد، صد سال مرد «ثم بعثه قال كم لبثت» به او خطاب شد چقدر اينجا ماندي گفت: «لبثت يوماً اوبغض يوم» گفت خوابم برده نصف روز كمتر، يكروز فرمود «بل لبثت ماة عام» (صدسال اينجا هستي). ميفرمايد «فانظر الي طعامك وشرابك لم يتسنّه» به اين غذاييكه داري نگاه كن ببين هيچ تغييري نكرده، نه آبت خراب شده و نه نانت. از (طعامك و شرابك) معلوم ميشود كه هم آب داشته و هم غذا، اگر غذاي پخته هم بوده كه بهتر. ميفرمايد: ببين اين غذايت كه هيچ طوري نشده اما به الاغت نگاه كن ببين همه گوشتها رفته يك مشت استخوان است!
«فانظر الي حمارك و لنجعلك آية للناس وانظر الي العظام كيف ننشزها ثم نكسوها لحماً»
فرمود به الاغت نگاه كن كه چگونه آنرا زنده ميكنم يك دفعه استخوانها جمع شد گوشت روئيده شد، روح در آن دميده شد و الاغ بلند شد و ايستاد خطاب شد اينچنين مرده را ما زنده ميكنيم.
«فلما تبيّن له قال اعلم ان الله علي كلّ شيقدير».
گفت خدايا ميدانم تو همه كاره هستي، اين را ميدانستم اما خواستم ببينم. درباره حضرت ابراهيم هم همينطور است گفت خدايا چگونه مرده را زنده ميكني؟ خطاب شد مگر اطمينان نداري؟ عرض كرد چرا، ميخواستم ببينم، ديد كه خدا چگونه مرده را زنده ميكند اين دو سه آيه كه در سوره بقره است يك نكته به ما ميگويد كه معاد جريان طبيعي نيست خرق عادت است چگونه خدا مرده را زنده ميكند او ميخواهد و خود ميداند چگونه مرده را زنده كند اين يك قضيه است و الآن بحث ما اين نيست يك قضيه كه بحث ماست اين است كه ميفرمايد: «فانظر الي طعامك وشرابك لم يتسنّه» يعني به اين غذايت نگاه كن صد سال مانده ولي خراب نشده چطور ميشود مثلاً حلوا صد سال در بيابان بماند خراب نشود صد سال مقداري آب در كوزه بماند و خراب نشود. چگونه ممكن است؟ جوابش فقط همين است خدا خواست اتفاقاً شما فرهنگيان چون رياضيات ميدانيد يك جمله متناسبي هم برايتان بگويم و اين جمله هم قدري دقت لازم دارد ميدانيد كه آب معمولاً دو سه روز بيشتر نميماند اگر ماند خراب ميشود يك غذاي پخته اگر در يخچال نبود در وسط بيابان بود، معمولاً 12 ساعت بيشتر نميماند اگر ماند خراب ميشود يك غذاي پخته در يخچال كه نبود در وسط بيابان بود، معمولاً 12 ساعت بيشتر نميتواند بماند دو روز ميتواند بماند حالا اين غذاي پخته صد سال ميماند يعني عمر دو روزه شد صد سال.
اين قرآن است جريان طبيعي عمر انسان چقدر است؟ صد سال (مثلاً) حالا تناسببندي ميكنيم يعني اگر بشود يك غذايي كه مدت عمرش دو روز است صدسال بماند ميشود يك انسان به تناسب چندين ميليون سال عمر كند تناسب رياضي بما اينطور ميگويد: اين غذا عمرش دو روز است صد سال عمر كرده، صد سال توانسته بماند انسان صد ساله ميشود چندين ميليون سال در اين دنيا زندگي كند اين نكته را هم قرآن دارد لذا اگر بما بگويند چطور ميشود يك كسي هزار سال عمر كند ميگوئيم چطور ميشود يك غذايي در وسط بيابان صد سال بماند؟ جواب هر دو اين است خدا خواسته است.
«ماشاءالله كان ومالم يشاءلم يكن اِنَّ الله علي كل شيقدير».
راجع به تسلط امام زمان(عج) بر جهان اينچنين است شما خيال نكنيد 313 نفر افراد عادي هستند معلوم است كه الآن امام زمان تشريف بياورند خيلي مريد دارند استاد بزرگوار ما، رهبر عظيمالشأن انقلاب ايشان نايب امام زمان هستند مرجع تقليدند، رهبري دارند، شما ميبينيد اينقدر محبوبيت دارد. كه با اشارهاي ايران را تكان ميدهد اين افراد، اين نمونهها كه در جبههها هستند چرا در جبههها ماندهاند؟ چون مريد رهبر عظيمالشأن انقلابند اگر امام زمان(عج) تشريف بياورند معلوم است كه همه شما مريد او هستيد معلوم است كه اگر به جنگ برود همه شما به دنبال او هستيد پس اين 313 نفر كه هست، اينها چه كساني هستند كه اگر آقا 313 نفر ياور داشته باشد حتماً فردا ظهور ميفرمايد خوب معلوم است كه الآن سي ميليون بلكه مستضعفين جهان با او هستند معلوم ميشود آن 313 نفر آنها يك طور ديگري هستند مثل چه كساني هستند؟ قرآن ميفرمايد كه اينها چه كساني هستند خوب سليمان نشسته بود گفت كيست كه تخت بلقيس را براي من بياورد هدهد آمد ميخواست عرض اندام بكند خيال ميكرد علم دارد آمد گفت يكجايي هست (يمن را ميگفت و حضرت سليمان در فلسطين بود) كه اينها خورشيد را ميپرستند و پادشاه آنها يك خانم است حضرت سليمان بنابر آنچه كه در قرآن است اول يك نامه براي او نوشت كه دست از پادشاهي خود بردار و بيا اين زن، زن دانايي بود، مريدهايش را، وزرايش را جمع كرد و گفت چه كار بكنيم گفتند رشوه بدهيم او رشوه خيلي مفصلي براي حضرت سليمان فرستاد حضرت سليمان ديد كه برايش فرستاده لذا قرآن ميفرمايد. سليمان گفت كيست كه برود و تخت بلقيس را بياورد؟ يك كسي گفت من به نصف روز ميتوانم بياورم اجازه بدهيد در نصف روز هم تخت را ميآورم و هم بلقيس را تختش به اندازه اين سالن بود 40 متر، حضرت سليمان فرمودند نه اين زياد است ما كار داريم و ميخواهيم فوراً كار را تمام كنيم، قرآن ميفرمايد:
«قال الذي عنده علمٌ من الكتاب انا اتيك به قبل اَن يرتدُ إليك طرفك» .
عاصف ابنبرخيا وزيرش بود گفت: آقا اجازه بده در يك چشم بههم زدن ميآورم چشمها را بهم بگذار و باز كن تخت را ميآورم يا اينكه چشمهايت باز است برهم بگذار تا بهم بگذاري تخت را ميآورم به او اجازه داد به يك چشم برهم زدن تخت بلقيس در مقابل حضرت سليمان بود: امام زمان(عج) 313 برخيا دارد با 313 نفر ميآيد وقتي آمد به يك كدام آنها ميفرمايد كيست كه كاخ كرملين را بياورد ميگويد چشم برهم زدن ميآورم قصر با حزب و هر كه درون آن است در مقابل امام زمان(عج) قرار ميگيرد شوروي تمام ميشود. ميفرمايد چه كسي است كه كاخ سفيد را بياورد يكي از آنها ميگويد من به يك چشم برهم زدن كاخ سفيد را ميآورم. كاخ سفيد را بلند ميكند همانطور كه تخت بلقيس را بلند كرد. از يمن به فلسطين آورد. او را هم از آمريكا فوراً به مدينه ميآورد. به مكه ميآورد، آمريكا هم تمام ميشود مستضعفين هم كه قيام كنند، قلدرها، خارسرراهها، امام زمان(عج) كه كسي را نميكشد اينكه بعضي ميگويند امام زمان(عج) آنقدر ميكشد كه در كوچهها خون به راه ميافتد نادرست است. امام زمان(عج) خار سر راه برميدارد ريگان و صدام و حزب شوروي را و اينهاييكه خار سر راه هستند اين لجوجها و عنودها، اينهاييكه نميگذارند پيشرفت كند آنهم كشتن آنها اينطوري است در دعاي ندبه ميخوانيم، حففتهُ بجبرئيل و المسومين من ملائكتك» جبرئيل در يك طرف و ميكائيل در يك طرف و ملائكهها هم در يك طرف ديگر آقا هستند جبرئيل كه پيغمبر ميفرمود: يك وقت جبرئيل را ديدم سعه وجودش اين بود كه بالش يكي مغرب و يكي مشرق بود اين يك معناي خاصي دارد يعني تسلط بر اين كره دارد.
امام زمان(عج) ميفرمايد: آقاي جبرئيل شما كه پهلوي من هستي براي اين است كه برايم كار كني شما با يك بالت كاخ سفيد را تمام كن همان كسيكه با يك بال خود شهر لوط را به آسمان برد وارونهاش كرد با يك بالش زير كاخ كرملين ميزند ميبرد بالا و به زمين ميزند. نابود ميكند شوروي را، وضعش اينچنين است به ميكائيل كه در طرف ديگر اوست ميفرمايد آقاي ميكائيل آمريكا مال تو به يك چشم برهم زدن آمريكا هم به سرنوشت شوروي مبتلا ميشود.
به قارون ميگفتند آدم شو، نشد باز ميگفتند آدم شو، نشد، حتي حاضر شد به حضرت موسي تهمت بزند گفت خدايا حالا كه تهمتزده ديگر او را نميخواهم خداوند فرمود هرچه ميخواهي با او بكن گفت زمين او را بگير افتاد به التماس كه غلط كردم رهايم كن زمين او را تا سينه گرفت يك وقت گفت آقاي موسي مثل اينكه ميخواهي مالم را بخوري، در مقابل چشمش خطاب شد مالش هم به زمين برود گنجها و پولها همه رفت به درون زمين و آخرالامر قارون هم به درون زمين رفت.
انبار اسلحه شوروي يعني بمبهاي اتمي، امام زمان(عج) نه به يكي از مريدانش، از آن 313 نفريها ميگويد بمب اتم، كرهزمين نميخواهد انسان كه درنده نيست تا دنداني بنام بمب اتم بخواهد برود به درون زمين: موشك براي درندههاست لذا انبارهاي موشك هم برود به درون زمين. اسلحههاي روز اينها براي آدمهاي درنده است براي آدمهاي ضعيف بدبخت هست. اينها به داخل زمين بروند. خوب اسلحه هم تمام ميشود كي باقي ميماند؟ انسان. آمريكائيها مستضعفهايشان يعني مردم آمريكا، مردم شوروي، وقتيكه نگاه كنند و ببينند كه چشمه فضيلت و عصارة عالم خلقت آمده چه كسي است كه او را قبول نكند لذا، به يك شبانهروز برجهان مسلط ميشود. به شش شبانهروز همه با او بيعت ميكنند براي جمهوري اسلامي بيشتر از 99درصد گفتند آري. دنيا يك مرتبه براي امام زمان(عج) ميگويد آري. لذا اينها كه اشكال ميكنند سروكار با منبر و محراب ندارند وقتي با منبر و محراب سروكار نداشته از خودشان چيزهائي ميتراشند براي خودشان يك شبهه ميكنند كمكم هم خودشان را به انحراف ميكشاند و هم ديگران را. و اما اگر با قرآن و روايات و با روحانيت سروكار داشته باشند شبههاي نيست تا انسان روي آن فكر كند و اصولاً قضيه امام زمان عليهالسلام شبهه ندارد ديگر بيشتر از اين مزاحم نشوم و اميدوارم خدا اين عيد را براي همه مسلمانها براي همه مستضعفين مبارك گرداند.
وعجل اللهم في فرج مولانا صاحبالزمان
خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار
- بازدید: 1319 مرتبه
دیدگاه ها
ارسال ديدگاه جديد
(لطفا از درج سوال در ديدگاه ها خودداري فرماييد براي طرح سوالات خود به اين آدرس مراجعه فرماييد)