
جهاد با نفس- آيت الله مظاهري-ج 1 و 2
جهاد با نفس – جلد 1 و 2
آيت الله مظاهري
مقدمه ناشر
رسول گرامي اسلام(ص) فرمودند:
تخلقوا باخلاق الله
انسان در مقام خليفه الهي، براي نيل به لقاء الله، بايد در خط مستقيم دين الله، با نور هدايت رسول الله طي طريق نمايد. ولي از آنجا كه رسيدن به اين كمال معنوي ملازم با موانع و مخاطرات فراوان از آن جمله وساوس شيطاني و اميال نفساني بوده، كه سد راه اين معراج روحاني در طول حيات مادي است، لذا انسان نيازمند هدايت و راهنمايي است.
در ضمن ميدانيم خداوند ارحم الراحمين هم دوستدار بندگان مخلص و تائب ميباشد، آنها را در اين عرصة زندگي سرگردان نگذاشته و دو مكمل يعني نور رسالت و چراغ پرفروغ ولايت را فرا راه انسانها قرار داده تا تحت تربيت خاتم نبوت كه فرمودهاند: «اني بعثت لاتمم مكارم الاخلاق» صبغه الله گردند و لايق و مستعد سير اليالله گردند.
براي حصول به اين مقصد والا، اولين گام بهرهمند شدن و اخذ انرژي از نور پاك ولايت است ـ در اين زمان كه ساية پربركت جمهوري اسلامي در پهنة آن سرزمين گسترده شده است و با بهرهگيري از حاكميت ولايت معظم فقيه در كنار سرچشمة فياض حوزة مقدسة علميه قم توفيق اين بهرهوري فراهم گرديده، بر آن شديم تا از محضر استاد معظم اخلاق جناب آيها... حاج حسين مظاهري ـ دامت افاضاته ـ مستفيض شويم و زمينة فيض همكاران فرهنگي را هم فراهم سازيم كه بحمدالله غرض حاصل شد و درس اخلاق ايشان در شبهاي پنجشنبه هر هفته (از سال تحصيلي 61) آغاز، و رهروان راه حق را ارشاد فرمودند.
اينك با عنايت پروردگار و كسب اجازه از محضر آن استاد گرانقدر قسمت اول و دوم بحثهاي مذكور را به صورت مجموعة حاضر در اختيار علاقمندان و مشتاقان كلام حق ميگذاريم، تا براي رسيدن به آن مقصد عالي توشة راهي باشد. انشاءالله.
در پايان ضمن تشكر از مراحم و الطاف استاد معظم و آرزوي توفيقات بيشترشان اميدواريم كه اين خدمت ناقابل مورد توجه و عنايت خاص قطب عالم امكان امام زمان(ع) ارواح العالمين له الفداء قرار گيرد، و در پيروي از مكتب انسانساز اسلام اين رهنمودها يار و مددكارمان باشد.
خدايا خدايا تا انقلاب مهدي از نهضت خميني محافظت بفرما، خامنهاي رهبر به لطف خود نگهدار.
اللهم وفقنا لما تحب و ترضي
انجمن اسلامي فرهنگيان استان قم
گفتار اول
تعليم و تربيت
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم. رب اشرح لي صدري و يسرلي امري واحلل عقده من لساني، يفقهوا قولي .
امشب به خواست پروردگار و لطف حضرت بقيه الله ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ راجع به كار شما معلمين صحبت ميكنم.
كار و نقش شما فرهنگيان عزيز در جامعه، كار و نقش خداست. قرآن شريف كار شما را كار خدا و نقش شما را نيز نقش خدا ميداند.
اولين سورهاي كه بر پيغمبر(ص) نازل شده، به اين حقيقت اشاره ميكند:
«بسم الله الرحمن الرحيم. اقرأ باسم ربك الذي خلق. خلق الانسان من علق. اقرأ و ربك الاكرم. الذي علم بالقلم. علم الانسان ما لم يعلم ».
در اين سورة مباركه، صفتي براي خدا ميآورد و آن صفت تعليم است. در واقع همان كار شماست «علم بالقلم، علم الانسان مالم يعلم». علاوه بر اين كه كار شماست، كار خدا نيز هست، از اولين صفتي كه به صورت يك امتياز براي پيغمبر اكرم(ص) در قرآن شريف آورده شده، معلوم ميشود كه صفت «تعليم خدا» بهترين صفات خداست.
كار و نقش معلم در جامعه، كار پيامبران و نقش آنهاست. در آيات فراوان من جمله در سورة جمعه، اين طور ميخوانيم:
«هو الذي بعث في الاميين رسولاً منهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه و ان كانوا من قبل لفي ضلال مبين ».
پيغمبر براي چه مبعوث شده؟ با معجزه هم مبعوث شده، يعني قرآن آورده است. براي چه مبعوث شده و براي چه قرآن آورده است؟ بعثت پيامبر و نزول قرآن براي آموزش و پروش يا براي پرورش و آموزش صورت گرفته است. اين آيه در قرآن شريف تكرار هم شده است به شما ميگويد: كار شما، كار پيغمبر است و نقش شما در جامعه نقش پيغمبرهاست.
اين از نظر عالي بودن نقش معلم، اما از نظر پاداشي هم كه براي شماست، آن هم خيلي عالي است. و مسلم است كه در اسلام پاداشي براي كسي به اندازة پاداشي كه براي معلم است، نداريم.
قرآن ميفرمايد: «من احياها فكانما احيا الناس جميعا » با تفسيري كه از حضرت امام صادق ـ سلام الله عليه ـ است معناي آيه اين است: «اگر فردي بتواند يك كسي را، يك جواني را به راه بياورد، او را از راه منحرف به راه مستقيم بياورد و بالاخره بتواند آدم بسازد. مثل اين است كه دنيا را زنده كرده باشد». اگر شما ببينيد بچهاي در شرف مرگ است و با وسيلهاي كه داريد، او را به بيمارستان ببريد و خوب بشود، از نظر وجدان خيلي راحتيد، از نظر مردم ارجمنديد، تشويقتان ميكنند، ترغيبتان ميكنند و شما از نظر خدا نيز فوقالعاده ارج داريد. براي اين كه توانستهايد يك بچه را از مرگ نجات بدهيد.
قرآن ميفرمايد: اگر بتواني بچهاي را از نظر روح زنده كني، اگر بتواني كسي را به راه مستقيم هدايت كني و خلاصه اگر بتواني يك آدم بسازي، تنها ثوابش اين نيست كه يك نفر را زنده كرده باشي، بلكه مثل اين است كه دنيا را زنده كرده باشي. مثلاً، اگر الان دنيا سه ميليارد جمعيت داشته باشد و شما بتوانيد يك آدم بسازيد مثل اين است كه سه ميليارد جمعيتي را كه در شرف مرگند، زنده كرده باشيد. چه پاداشي در اسلام بهتر از اين ميتوان پيدا كرد. اين قرآن است كه ميفرمايد پاداش شما به اين اندازه است.
در جنگ خيبر، وضع فوقالعاده حساس است، براي اين كه روز اول مسلمانها شكست خوردند، روز دوم و روز سوم شكست خوردند. و يك حال شكستي در ميان مسلمانها پيدا شده، روحيهها بسيار ضعيف شده، برعكس روحية دشمن بسيار قوي گرديده و اسلام در مخاطرة عجيبي بود. شب بود، پيغمبر اكرم(ص) فرمودند: «فردا علم و پرچم را به دست كسي ميدهم كه خدا او را دوست داشته و من هم او را دوست داشته باشم، او نيز من و خدا را دوست داشته باشد». در اين خصوصيات تقاضا دارم يك مقدار توجه كنيد. تاريخ گفتن و تاريخ خواندن خيلي اهميت ندارد، بلكه نكتهاي مفيد از تاريخ برداشتن اهميت دارد. ـ صبح فردا، چشمان مبارك اميرالمؤمنين(ع) درد ميكرد. پيامبر(ص) علي(ع) را به نزد خود خواند و با معجزه چشمان او را خوب كردند، يعني آب دهان به چشمهاي علي (ع) ماليدند. چشمان اميرالمؤمنين(ع) خوب شد. پيامبر علم را به دست علي(ع) دادند. وضع، فوقالعاده حساس است. الان كه اميرالمؤمنين مهياي جنگ است، اگر پيغمبر اكرم(ص)، اين شخص اول اسلام براي شخص دوم اسلام بخواهد جملهاي بگويد، بايد خيلي حساس باشد، والا از نظر فصاحت و بلاغت درست نميآيد. اگر در وضع خيلي حساس، يك نفر كه رئيس مذهبي باشد، رهبر جامهاي باشد، براي كسي كه بعداً رهبر ميشود، جملهاي بخواهد بگويد، بايد فوقالعاده حساس باشد. ـ اميرالمؤمنين(ع) سواره، و پيغمبر اكرم(ص) پياده هستند. علم در دست علي(ع) است. لشگر مهياي به ميدان رفتن است. جملهاي كه پيغمبر اكرم(ص) فرمودند، مراد و شاهد عرضم هست. پيامبر فرمودند: «يا علي لان يهدي الله بك رجلاً خير لك من الدنيا و ما فيها » فرمودند: يا علي، كاري كه اكنون ميخواهي انجام بدهي خيلي مهم است معلوم است كه ميخواهي اسلام را زنده كني. اما بايد به تو بگويم كه از اين كار مهمتر هم هست. اگر بتواني كسي را هدايت كني و يا كسي را به راه مستقيم بياوري و به عبارت ديگر اگر بتواني يك آدم بسازي، اگر بتواني يك بچه مسلمان تحويل جامعه بدهي، نه فقط از اين جنگ ثوابش بيشتر است «خير لك من الدنيا و ما فيها» يعني پاداشش از دنيا و آنچه در دنياست، بيشتر است.
اين هم از نظر ثواب كه كار شما معلمين اين اندازه ثواب دارد.
اما از نظر ارزش، شما فرهنگيان هستيد كه ميتوانيد قانون وراثت را خنثي كنيد. شماييد كه ميتوانيد قانون محيط را خنثي كنيد. شماييد كه ميتوانيد قانون تغذيه را خنثي كنيد. شماييد كه ميتوانيد قانون تربيت خانوادگي را خنثي كنيد.
ميدانيد قانون وراثت خيلي مهم است، به اين معني كه به واسطة ژنها، صفات ظاهري و صفات معنوي پدر و مادر به اولاد سرايت ميكند و منتقل ميشود. معمولاً يك پدر متكبر، پسر و دختري متكبر دارد. غالباً چنين است. كم پيدا ميشود كه چنين نباشد. يك مادر حسود معمولاً دختر و پسري حسود دارد. اولاد آدم خودخواه و خودپسند معمولاً مثل خود او هستند اين قانون وراثت است. قانون وراثت قانوني است كه اسلام نيز آن را قبول دارد. ميدانيد كه روانشناسها و روانكاوها خيلي روي آن حرف زدهاند. بالاخره تجربه نيز قانون وراثت را تاييد ميكند و اگر پدر و مادرها مواظب نباشند. اين قانون خيلي عجيب و خطرناك است. عكس آن نيز هست، يعني اگر پدر صفات خوبي داشته باشد، معمولاً به اولاد منتقل ميشود. مادر هم اگر صفت خوبي داشته باشد معمولاً به اولاد منتقل ميشود. اين جملة «السعيد سعيد في بطن امه و الشقي شقي في بطن امه ». نيز اشاره به همين مطلب است كه بعضي خيال كردهاند جبر است و معناي عجيب و غريبي برايش كردهاند. البته اين چنين نيست، بلكه اين جمله اشاره به همين قانون وراثت است. يعني بدان اي پدر و مادر، تو هستي كه ميتواني زمينه براي سعادت بچهات فراهم كني و تو هستي كه ميتواني زمينة شقاوت براي بچهات فراهم كني. اين قانون وراثت است.
قانون تربيت خانوادگي نيز خيلي مؤثر است. اگر بچهاي در يك خانواده بزرگ بشود، اما آهنگ صدا و طرز حرف زدن او مثل پدر ومادر و مثل خانواده نباشد، خيلي بعيد است، يعني غير از اين نيست معمولاً اين چنين ميشود. قانون تربيت خانواده نيز مثل قانون وراثت، قانون عجيبي است. آن نيز براي سعادت و شقاوت بچهها زمينهساز است.
اما قانون محيط، خوب، اگر كسي در محيطي باشد، مثل اين است كه در آب خيلي مفصل رواني باشد. اين شخص اگر بخواهد برخلاف جهت آن آب حركت كند، خيلي مشكل ميتواند حركت كند. اگر شناگر باشد، ممكن است شنا كند، اما خيلي مشكل است. معمولاً آب او را در جهت جريان خود ميبرد. همينطور كه آب ميرود، او هم ميرود. لذا محيط در تربيت مؤثر است، مخصوصاً روي بچهها خيلي اثر دارد.
قانون ديگر، قانون تغذيه است. شما ميدانيد كه روانشناسها همه درباره غذا سخن گفتهاند و معتقدند كه لطافت غذا روي زيبايي بچهها تأثير دارد.
معمولاً اگر پدر و مادر غذاي لذيذي خورده باشند، انعقاد نطفه از آن غذاي لذيذ و از آن غذاي لطيف روي زيبايي بچه تأثير فراوان دارد. چنانچه وقتي مادر باردار است اسلام هم دستور ميدهد كه غذاهاي بودار نخورد و بيشتر از غذاهاي لطيف مانند به، سيب و امثال اينها بخورد كه روي زيبايي بچه اثر دارد. شير مادر نيز همين طور است. مادر اگر غذاي لطيف بخورد، غذاي لذيذ بخورد، روي زيبايي بچه اثر دارد. غذاي حرام نيز چنين است. اما روانشناسان اين را ديگر بلد نيستند و بايد از اسلام ياد بگيرند و ياد بگيريم. غذاهاي حرام در شقاوت بچه تأثير كامل دارد. غذاي شبهناك در شقاوت بچه تأثير دارد. چنانچه غذاي پاك و حلال نيز از نظر انعقاد نطفه تا بزرگ شدن تأثير دارد.
اين هم از نظر اسلام، مسلماً همة شما ميدانيد كه اين چهار قانون (كه يكي از آنها براي زمينهسازي سعادت يا شقاوت بچهها كافي است، چه رسد به اين كه هر چهار قانون با هم باشند) تأثير فراواني در تربيت دارند.
اما آنچه كه الآن مورد بحث است، اين است كه خيلي چيزها اين چهار تا قانون را ميتوانند خنثي كنند. آن چيزي كه الان مورد نظر است اين است كه شما معلمين هستيد كه ميتوانيد هر چهار قانون راخنثي كنيد. اين ارزش كار شماست.
عمربن عبدالعزيز از خلفاي بنياميه و خيلي عجيب بود. به شيعه بسيار خدمت كرده، راستي هم خدمت كرده است. علاوه بر اين كه به شيعه بسيار خدمت كرده، در آن مدت كوتاهي كه خلافت داشت، توانست عدل اجتماعي اسلام را نشان بدهد. حتي تاريخ نويسان مينويسند كه در همان مدت كوتاه خلافتش، در محيط اسلامي هيچ كس فقير نبود، تا آنجا كه به او مينوشتند كه ما فقيري نداريم، پس بيتالمال را چه كنيم؟ دستور ميداد كه بنده بخريد و آزاد كنيد. او به راستي عدل اجتماعي اسلام و مكتب اقتصادي اسلام را به جامعه نشان داد. از نظر تاريخ بايد بگوييم كه براستي مرد خوبي بوده. اگر چه غصب خلافت كرد. اما علي كل حال از نظر كارهايي كه انجام داد خدمتي به شيعه كرده است. در زمان خلافت عمر بن عبدالعزيز كار به اينجا رسيده بود كه لعن بر اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب ـ سلام الله عليه ـ بعد از نماز، از واجبات شمرده ميشد. حتي تاريخنويسان مينويسند كه كسي در مسافرت بود و يادش رفت بعد از نماز به علي لعن كند، دوباره به همان شهر و محل برگشت و لعن بر علي(ع) را كرد و براي كفاره گناهش در آنجا يك مسجد ساخت.
اين وضع محيط اسلامي بود عمربن عبدالعزيز اين لعن را برداشت. خود عمربن عبدالعزيز ميگويد: من اگر خوب شدم، يك معلم مرا به اينجا رسانيد، آن هم يك نكته از درسهاي معلم بود كه در من انقلاب ايجاد كرد.
يك نكته و يك جرقه، آن هم روي مغز بچه، ممكن است نظير يك جرقه در يك انبار باروت آن را شعلهور كند. عمربن عبدالعزيز ميگفت: يك جرقه از طرفِ معلم به مغز من آمد. عدل اجتماعي او ناشي از اين بود و اين دوستي او با اميرالمؤمنين علي(ع) براي همين بود. بالاخره كاري به غير از خوبي از عمربن عبدالعزيز، جز غصب خلافت سراغ نداريم كه آن را الان نميخواهم بررسي كنم كه چه بوده است.
يك جرقه از طرف معلم، عمربن عبدالعزيز را ميسازد. پدر عمربن عبدالعزيز، يعني عبدالعزيز خطيب خلفا بود، خطيب خليفه معنايش اين بود كه بايد منبر برود و لعن به علي(ع) بكند. عمربن عبدالعزيز ميگويد: پدرم با اين كه خطيب خيلي خوبي بود، هر وقت به اسم علي(ع) ميرسيد، لكنت زبان پيدا ميكرد. يك وقت به او گفت: تو كه خطيب خيلي خوبي هستي، چرا به اسم علي(ع) كه ميرسي، لكنت زبان پيدا ميكني؟ گفت «اگر مردم فضائل علي را ميدانستند، اطراف ما را نميگرفتند. علي(ع) آن است كه سرچشمة فضيلت است».
با فرضي كه از نظر قانون وراثت داريم، اين چنين مردي از نظر قانون وراثت، نبايد عمربن عبدالعزيز تحويل جامعه بدهد. يعني عمر بن عبدالعزيز از نظر قانون وراثت خيلي خراب بود؛ از نظر تغذيه مال پدري را ميخورد كه حقوقش از «سب» اميرالمؤمنين(ع) تأمين ميشد. از نظر تربيت خانوادگي نيز عبدالعزيز خطيب خلفا بود. اين پسر در خانوادة چنين پدري بزرگ شده بود. و از نظر محيط نيز، در محيط خلفاي آن چناني تربيت شده بود.
يك جرقه از معلم توانست هر چهار قانون را خنثي كند. نظير اين افراد در تاريخ فراوان است. پسر يزيد بن معاويه قانون وراثتش مثل يزيد است؛ از نظر غذا، پدر او شرابخوار و سگ باز است. او هم در همانجا، همان كارها را انجام ميداده است. از نظر محيط خانوادگي وضع عجيب و غريب معاويه و يزيد و اطرافيانش معلوم است. از نظر محيط در ميان خلفاي بني اميه پرورش يافته. اما چند روزي يك معلم متدين و عاقل توانست او را چنان بسازد كه وقتي يزيد مرد، او به منبر رفت و گفت: «خدا معاويه را لعنت كند و خدا پدرم يزيد را لعنت كند. من خليفة پيغمبر نيستم. شما بدون جهت اطراف من جمع شدهايد، اگر واقعاً خليفة پيغمبر را ميخواهيد، امام سجاد(ع) در مدينه است».
بعد كه ريشهيابي كردند تا ببينند كه معاويه پسر يزيد از كجا اين چنين شده است، ريشهيابي به يك معلم رسيد. همان روزهاي اول براي ارعاب ديگران، معلم را آوردند و زنده زنده، زير خاكش كردند.
آنها هم فهميده بودند كه يك معلم ميتواند از پسر يزيد بن معاويه يك آدم و يك شيعه به تمام معنا بسازد. نظير اين حوادث در تاريخ زياد است. و ما به همين اندازه اكتفا ميكنيم.
تا اينجا اين طور نتيجه گرفتيم كه ارزش كار شما معلمين اين است كه ميتوانيد قوانين مسلم روانشناسي و روانكاوي را خنثي كنيد. كار شما، كار خدا و پيغمبران است، و پاداش شما نيز فوقالعاده عالي است. پاداشي بالاتر از پاداش كار شما نداريم. ارزش كار شما فوقالعاده عالي است. شما ميتوانيد قوانين تكوين را خنثي كنيد. بنابراين بايد متوجه خود باشيد.
اميرالمؤمنين(ع) جملهاي دارد كه ميفرمايد: «كفي بالمرء جهلا ان لا يعرف قدره » يعني «براي جهل يك مرد همين بس كه قدر و ارزش خود را نداند».
بايد قدر و ارزش خود را بدانيم. بايد متوجه باشيم كه تمام بدبختيها كه سرانسان ميآيد، به خاطر اين است كه قدر خود را ندانسته است. اصولاً تمام مصيبتهاي دنيا امروز به خاطر اين است كه انسان را تا به حال نشناخته است، زيرا اگر انسان را شناخته بود، براي او ارزش قائل بود. اين كه ميبينيد دنياي روز با علم و تمدنش، ارزش براي انسان قائل نيست، براي اين است كه انسان را نشناخته است.
بنابراين، همة شما عزيزان بايد قدر خود را بدانيد. بايد منزلت خود را بدانيد. زيرا اگر دانستيد كه در داري، اين در را نه ميشكنيد و نه بدون استفاده ميگذاريد، بلكه از آن استفاده ميكنيد. اگر كسي در شب چراغي داشت، اما ندانست كه چه دارد، يا آن را به بهايي كم ميفروشد و يا از آن خوب مواظبت نميكند و دزد آن را ميبرد. اما اگر دانست كه دانهاي قيمتي دارد، مسلم قدر آن را ميداند.
كار شما معلمين از نظر اسلام همچون در گرانبهايي است كه قيمتي برايش نميتوان معين كرد. بسيار عالي است. پس قدر خود را بدانيد و از كار خود نهايت استفاده را بنماييد. بدانيد كه فرصتها زودگذر است. اگر فرصتي به دست شما آمده، بايد از آن استفاده كنيد. انسان اگر فرصتي يا نعمتي داشته باشد، بايد آن را غنيمت بشمارد.
قرآن ميفرمايد: «لتسئلن يومئذ عن النعيم » در جهنم يكي از سؤالهايي كه از اهل جهنم ميشود، اين است كه چرا قدر نعمتهايي را كه داشتيد، ندانستيد. چرا فرصتها را غنيمت نشمرديد. و چرا از آنها استفاده نكرديد.
شما معلمين ميتوانيد مسلمان بسازيد، ميتوانيد آدم بسازيد و ميتوانيد افراد خدمتگزار به جامعه تحويل دهيد. ميتوانيد جامعه خود را سعادتمند كنيد، و خلاصه ميتوانيد افرادي به جامعه تحويل دهيد كه براي خود و ديگران فوقالعاده مفيد باشند. اما هر چه كار عاليتر باشد، مسئوليت آن سنگينتر است.
قرآن ميفرمايد:
«من قتل نفساً بغير نفس او فساد في الارض فكأنما قتل الناس جميعاً» .
با تفسيري كه از حضرت امام صادق(ع) رسيده است، معناي آيه چنين ميشود: اگر شما به واسطة گفتار يا كردار خود كسي را منحرف كرديد؛ يعني به جاي اين كه كودكان را معتقد به اسلام بار بياوريد، به واسطة گفتار و كردار شما در كلاس درس، كودكان از نظر عقيده منحرف شوند، به روحانيت و انقلاب و اسلام بدبين شوند، فكر ميكنيد گناهش چقدر است؟ قرآن ميفرمايد: مانند اين است كه دنيايي را كشته باشيد. اگر كسي يك نفر را بدون جهت بكشد، جرم او چقدر است؟ قرآن ميفرمايد كه قاتل است، و قاتل بايد به جهنم برود. و هميشه هم در آنجا بايد باشد: «و من يتقل مؤمناً معتمداً فجزاؤه جهنم خالدا فيها» .
حتي اگر خانمي كورتاژ كند و بچه چهار ماههاش را بكشد، او قاتل است و اگر بدون توبه از دنيا برود، بايد به جهنم برود. و هميشه هم در آنجا بايد باشد. تنها يك بچة چهارماهه در شكم كشته شده، اما از نظر اسلام گناهش خيلي بزرگ است. آيهاي كه براي شما خواندم ميفرمايد: اين تنها يك آدمكشي نيست، اگر يك بچه مسلماني را منحرف كردي، مثل اين است كه سه ميليارد جمعيت روي زمين را كشته باشي. «من قتل نفساً بغير نفس او فساد في الارض فكانما قتل الناس جميعاً».
مبادا حرفهاي شما موجب شود كه بچهاي خود پسند گردد. مواظب باشيد. شما معلمين هستيد كه به وسيله گفتار و كردارتان ميتوانيد كودكي را انسان، و يا حيوان تحويل جامعه بدهيد.
حضرت امام صادق(ع) به طلبهها و اصحابش چنين نصيحت ميفرمود: «كونوا دعاه الي الله بغير السنتكم» يعني «با غير زبانتان مردم را به خدا دعوت كنيد». ـ زبان اثر دارد، اما آنچه تأثيرش خيلي زياد است، اعمال و كردار شماست. در كلاس مواظب گفتار خود باشيد تا خداي ناخواسته كودكاني كه از زير دست شما بيرون ميآيند، صفت رذيله در آنها رسوخ نكند. اگر كودكي به وسيلة گفتار شما عقايدش سست شده گناهكار تربيت شود، قرآن ميفرمايد: مانند اين است كه جهان را كشته باشيد. بنابراين، بايد به شما بگويم، شما معلمين هستيد كه ميتوانيد افرادي خوب يا بد به جامعه تحويل دهيد. شما هستيد كه ميتوانيد قانون وراثت را خنثي كنيد. تا اينجا اجمالي از نظر پاداش و ارزش كار معلم براي شما گفته شد.
اما از نظر مسئوليت، خيلي متوجه باشيد كه سركلاس براي بچهها چه ميگوييد. مطلبي را كه بايد به همة شما تذكر بدهم، اين است كه بدانيد وظيفة سنگيني به عهدة شماست و اين وظيفه را خيلي خوب بايد انجام بدهيد. پستترين افراد كسي است كه وظيفهاي را كه عهدهدار شده، خوب انجام ندهد.
يادم نميرود؛ وقتي خدمت استاد بزرگوارمان، رهبر عظيم الشان انقلاب ـ قدس سره ـ بودم. عدهاي از كاركنان شركت نفت به خدمت ايشان آمده بودند. آن گروه گفتند: آمدهايم ببينيم انقلاب از ما چه ميخواهد و نيامدهايم بگوييم كه از انقلاب چه ميخواهيم. معلوم است كه رهبر عظيم الشان انقلاب از اين سخن خيلي خوشحال شدند. براي اين كه واقعاً سخن لطيفي گفتند. ـ ايشان در جواب فرمودند: انقلاب از شما دو چيز ميخواهد:
1ـ خودسازي: انسان خودش را بايد بسازد. مخصوصاً معلم يا مدير يا كسي كه با جوانها و بچهها سروكار دارد، اول بايد خودش را بسازد تا بتواند در ديگران سازندگي داشته باشد. اين معقول نيست كسي كه خود را نساخته باشد، بتواند ديگران را بسازد. «قل كل يعمل علي شاكلته» انسان اول بايد خود را بسازد: لذا رهبر عظيم الشان انقلاب فرمودند: اولين چيزي كه انقلاب از شما ميخواهد، خودسازي است.
2ـ وظيفهاي كه به شما واگذار شده است، خوب انجام دهيد. هر كس عهدهدار وظيفهاي است. من عمامه به سر روحاني وظيفهاي دارم، شماي معلم و مدير وظيفهاي داريد، كاسب بازار وظيفهاي دارد، و آن كه در ارتش و سپاه است وظيفهاي دارد. وظيفه هر كس بدون دخالت در وظايف ديگران بايد خوب انجام شود.
اگر سؤال آن گروه لطيف بود، پاسخ ايشان نيز داراي لطافت خاصي است. بنابراين وظيفهاي به عهدة شما معلمين عزيز است: وظيفة آموزش و پرورش، يا به قول قرآن شريف: «پرورش و آموزش». معمولاً شما آموزش و پرورش ميگوييد، اما قرآن پرورش را بر آموزش مقدم ميشمارد و ميفرمايد: «پرورش و آموزش»، براي اين كه اسلام پروش و تربيت اسلامي و خودسازي را بر تعليم و تعلم مقدم ميداند.
پس وظيفهاي به عهدة شما معلمين است و اين وظيفه را بايد خوب انجام بدهيد. انسان اگر بخواهد وظيفهاي را خوب انجام بدهد، بايد خود را ساخته باشد تا بتواند اثر سازندهاي داشته باشد.
اين بحث، خيلي مفصل و از حوصلة اين گفتار خارج است. در پايان مطلبي را كه بايد به شما تذكر بدهم اين است ما آنچه را كه ميخواهيم بگوييم، بايد دانسته و از روي فكر باشد. اگر انسان نفهميده و نسنجيده حرفي را بزند، فوقالعاده ضرر دارد. فرق بين عاقل و احمق در همين مطلب است. اسلام نيز اين مطلب را تاييد ميكند. پس عاقل كسي است كه اول فكر ميكند و بعد حرف ميزند، اما احمق اول كاري را انجام ميدهد، بعد فكر ميكند.
موقعيت شما معلمين در رابطه با موضوع فوق، بسيار حساس است. زيرا شاگردان، مسائل گوناگوني را از معلم سؤال ميكنند. خصوصاً در وضع كنوني كه ممكن است مباحث ديني و ايدئولوژي نيز در كلاس مطرح شود. تقاضايي كه از شما دارم، اين است كه اگر مطلبي را ميدانيد، پاسخ دهيد و اگر نميداني با كمال صراحت بگوييد: «نميدانم»، زيرا علم ما هر چه زياد باشد، باز به قول انيشتين: «نسبت علم ما به جهل ما، نسبت قطره با درياست». امكان ندارد كه كسي در هر فني متخصص باشد.
بنابراين، در مسائل اعتقادي، ممكن است پاسخي براي دانشآموز بگويد كه صحيح نباشد. و اين پاسخ نادرست در ذهن وي جايگزين شود شما ميدانيد كه مغز كودك مانند دوربين عكاسي است و هر چه در مقابل آن قرار گيرد، كودك از آن عكس ميگيرد. مواظب باشيد كه مبادا ندانسته در مسائل اقتصادي و اجتماعي و مسائل ديگر اسلام، مطلبي بگوييد كه زيربناي غلطي در ذهن و مغز كودك ايجاد شود. ممكن است از پاسخ نادرست شما پاية فكري دانشآموز نادرست شود، و كارهاي ناشايستهاي از او سرزند. اگر اين چنين بشود گناهش به گردن كيست؟ مسلماً آن كه آن كار ناشايسته را انجام ميدهد گناهكار است، ولي شما هم كه باعث به وجود آمدن اين چنين فكري در كودك شدهايد گناهكاريد.
«من سن سنه فله اجرها و اجر من عمل بها و من سن سنه سيئه فله وزرها و وزر من عمل بها» .
اگر كسي مسجدي بسازد، كساني كه در آن مسجد نماز ميخوانند ثواب ميبرند و به همان اندازه براي بنا كنندة مسجد نيز ثواب مينويسند. و اگر كسي محلي براي فحشا و منكر بسازد، كساني كه در آنجا كارهاي خلاف انجام ميدهند، گناهكارند و به همان اندازه براي كسي كه آنجا را بنا كرده است، گناه مينويسند.
اگر شما در مسائل اسلامي نظري بدهيد، مثلاً در مورد اقتصاد اسلامي ندانسته و ناآگاهانه مطلبي را بگوييد، و يك فرمول اقتصادي كه از نظر اسلام نادرست است در ذهن كودك جايگزين كنيد و كودك به واسطة مطلب نادرست شما مال كسي را از بين ببرد، گناه آن به حساب شما هم نوشته ميشود. اگر خانمي در كلاس درس، ناآگاهانه در مسائل حجاب اسلامي نظر بدهد، و مطلب غلطي را در ذهن كودك جايگزين كند، كارهاي خلافي كه به وسيلة اين غلط آموزي انجام ميشود، گناهش به گردن بنيانگذار آن فكر نيز ميباشد. مجدداً تقاضا دارم كه بدون علم و اطلاع جواب ندهيد و اگر نميدانيد، با كمال شهامت بگوييد نميدانم. و اتفاقاً ما طلبهها ميگوييم: «لاادري نصف العلم» .
راستي هم چنين است. انسان اگر بگويد نميدانم، هم خودش راحت است و هم مسئوليت ندارد. اين «ميدانم»ها كه خيلي اوقات غلط از كار در ميآيد، مظلمهها به بار ميآورد. اگر ميدانيد بگوييد ـ و اگر نميدانيد، بگوييد نميدانم. و آنجا كه شبهه داريد، باز بگوييد نميدانم. يكي از جاهايي كه بايد احتياط كرد، همين جا است.
اسلام مسائل اقتصادي دارد، مسائل اجتماعي و معارف دارد، مسائل ايدئولوژي به معني خاص و عام دارد. پاسخ در برابر تمام اينها تخصص و آگاهي ميخواهد و كسي كه در اين مسائل ميخواهد نظر بدهد، بايد آنها را هضم كرده باشد طوطيوار جواب و مطلبي نگويد كه مظلمه دارد.
تقاضا دارم روي اين جمله آخر مقداري فكر كنيد. اميدوارم اين جلسه براي من و شما مفيد واقع شود.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
گفتار دوم
گناه و تعديل غرايز
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم. رب اشرح لي صدري و يسرلي امري و احلل عقده من لساني، يفقهو اقولي.
تصميم داشتم بحثي را با شما عزيزان در ميان بگذارم و دربارة آن صحبت كنم، اما چون امشب، شب عاشوراست و بايد اظهار ارادتي به امام حسين(ع) بنماييم؛ بحث امشب يك نصحيت از امام حسين(ع) است. اگر اين نصحيت را سرمشق زندگي قرار دهيد، مسلماً سعادت دنيا و آخرت را دارا هستيد. از همه شما تقاضا دارم كه به اين بحث توجه بيشتري بفرماييد و تا اندازهاي كه ميتوانيد، اين نصيحت را براي دوستان خود تشريح كرده و مقداري روي اين نكته و مطلب فكر كنيد.
ما از امام حسين(ع) روايت كم داريم؛ علت آن نيز معلوم است، زيرا حضرت امام حسين(ع) در خفقان عجيبي به سر ميبردند. لذا كسي نبوده است كه براي او روايت بفرمايد. اما همان طور كه حضرت امام حسين(ع) در ميان ائمة طاهرين(ع) يك لطافت خاصي دارد، سخنان او نيز داراي لطافت خاصي است. البته هيچ تفاوتي از نظر فضيلت، بين چهارده معصوم(ع) نيست، اما در ميان همة آنها امام حسين(ع) از يك لطافت خاصي برخوردار است. لذا مشهور است كه پيغمبر اكرم(ص) فرمود: «ان للحسين حراره في قلوب الناس لن يبرد ابدا» ، يعني حسين(ع) آتشي در دل مردم انداخته است كه هرگز خاموش نميشود. اين آتش عشق و عرفان است؛ اين لطافت و حلاوتي است كه امام حسين(ع) دارد؛ روايات او هم داراي چنين لطافتي ميباشد.
از جمله رواياتي كه از امام حسين(ع) نقل شده، روايتي است كه مورد بحث امشب ميباشد:
مرد عربي خدمت امام حسين(ع) آمد و گفت: «يابن رسول الله، عظني بكلمتين» يعني: «اي فرزند رسول خدا، مرا با دو جمله نصيحت بفرما». ـ مثل اين كه عرب فهميدهاي بود كه ميخواسته يك جملة گويا و رسا را سرمشق زندگيش قرار بدهد. لذا گفت عظني بكلمتين ـ حضرت امام حسين(ع) در جوابش فرمود:
«من حاول أمراً بمعصيه الله فهو أفوت لما يرجوا و أسرع لما يحذر» .
معناي روايت از نظر ترجمه اين است: «هر كس بخواهد چيزي را از راه گناه به دست بياورد، حتماً نااميد ميشود. و يك وقت متوجه ميشود كه دوان دوان بر ضد مطلوب خود ميرفته است».
براي توضيح اين روايت بايد مقدمهاي عرض كنم كه مفهومش قدري روشنتر شود (تا اگر گفتم: چنانچه شما هم اين روايت را سرمشق زندگي خود قرار دهيد، سعادت دنيا و آخرت را داري. تصديق كنيد كه مطلب همين طور است).
انسان داراي غرايزي ميباشد؛ اين غرايز و تمايلات از نظر اسلام حتماً بايد ارضا و تعديل بشود. از نظر اسلام اگر كسي بخواهد يكي از تمايلاتش را بكشد و از بين ببرد، ممنوع است. قرآن مجيد اين ممنوعيت را بيان ميكند و از نظر روايات اهل بيت و سيرة پيامبر و ائمة طاهرين(ع) نيز ممنوع ميباشد.
قرآن شريف ميفرمايد:
«وابتغ فيما اتيك الله الدار الاخره و لا تنس نصيبك من الدنيا» .
يعني: پروردگار عالم، نعمتهايي از قبيل عمر، سلامتي، عقل و جواني داده است؛ از همة آنها براي آخرتت استفاده كن، اما دنيا را هم فراموش مكن. يعني تمايلات و غرايزي را كه در تو نهاده شده فراموش مكن: «و لا تنس نصيبك من الدنيا».
قرآن شريف با زبان اعتراض به رهبانيت ميفرمايد:
«قل من حرم زينه الله التي أخرج لعباده و الطيبات من الرزق ...» .
يعني: اي پيامبر، به اينها كه مقام رهبانيت را ترجيح ميدهند بگو: چه كسي زينتهاي دنيا را كه خدا براي بندگانش آفريده، حرام كرده است؟ رزق خوب و طيب براي شما آفريده شده.
مرحوم فيض ـ عليه الرحمه ـ كه يكي از علماي بزرگ شيعه است، تفسيري به نام «تفسير صافي» دارد. او روايتي از پيغمبر اكرم(ص) در اين باره نقل ميكند. وي ميگويد: «به پيغمبر اكرم(ص) خبر دادند كه سه نفر از اصحاب شما به واسطة آيه عذابي كه نازل شده، ترسيده و رهبانيت اختيار كردهاند؛ يكي از آنها عهد كرده كه ديگر با زن تماس نداشته باشد؛ ديگري عهده كرده كه غذاي لذيذ نخورد، و سومي عهد كرده با مردم تماس نداشته باشد. اينها را رها كرده و به بيابان رفتهاند و به عبادت مشغولند».
مرحوم فيض مينويسد: پيغمبر(ص) از اين خبر سخت ناراحت شد. بيموقع دوان دوان به مسجد آمد. به قدري ناراحت بود كه به يك طرف عبايش كه روي زمين افتاده بود، توجه نداشت. با چنين حالتي به مسجد آمد. بيموقع مؤذن فرياد زد: «الصلوه جامعه»، همه مردم جمع شدند. پيغمبر(ص) به منبر رفت، اما ننشست. روي پله اول ايستاد و فرمود: «مردم، من كه پيغمبر شما هستم غذاي لذيذ ميخورم، به زن تماس دارم و در اجتماع نيز با مردم رابطه دارم. فمن رغب عن سنتي فليس مني؛ پس هر كس چنين نباشد، قطعاً مسلمان نيست. نظير اين آيات و روايات در اسلام فراوان است. لذا «لا رهبانيه في الاسلام» .
بنابراين پروردگار عالم غرايز و تمايلاتي به انسان داده كه بايد ارضاء شوند. اما سخن اين جاست كه اين تمايلات بايستي چگونه ارضاء شوند. انسان از دو راه ميتواند تمايلاتش را ارضا كند:
1ـ راه حلال
2ـ راه گناه
انسان ميتواند زحمت بكشد و خوب انجام وظيفه نمايد و پول به دست آورده و غريزة مال دوستيش را از راه حلال ارضا كند. همچنين ميتواند خوب درس بخواند و يك مقام اجتماعي كسب كرده و به خوبي انجام وظيفه نمايد و از اين راه نيز غريزه جاه طلبيش را ارضا كند. اگر براي فرزندانش تأمين آتيه ميخواهد، از راه معقول و مشروع زحمت ميكشد و براي فرزندانش تأمين آتيه ميكند و از اين راه غريزه حب به اولاد را تعديل و ارضاء ميكند. اين يك راه.
اما راه ديگر براي تعديل و ارضاء غرايز، راه گناه است. گاهي يك نفر پول را از راه تقلب و حقهبازي تهيه ميكند. مقام اجتماعي را با مكر و احتكار فراهم ميكند. يا اگر وظيفهاي را به او واگذار كردهاند، خوب انجام وظيفه نميكند ـ كه قرآن كريم به اين كمفروشها اعلان خطر كرده است ـ در هر حال، اين فرد غريزه حب مال و حب جاه و حب به اولاد را ارضاء نموده، اما از راه گناه و حرام اقدام كرده است.
غرايز و تمايلات اين دو دسته تعديل و ارضاء شده، اما خيلي تفاوت دارد. اگر غرايز از راه مشروع و معقول ارضاء شوند، با بركت و مبارك ميباشند. راستي انسان به هر جا كه بخواهد، ميتواند برسد. راه واقعي تكامل انسان نيز همين است كه غرايز را از راه حلال تعديل و ارضاء كند. از نظر قرآن و روايات، راه همين است و به تجربه هم ثابت شده كه راه تكامل جز اين نيست.
اما اگر از راه گناه شد، مسلم به جايي نخواهد رسيد. قرآن ميفرمايد به جايي نميرسد، روايات ميگويد به جايي نميرسد و تاريخ هم ميگويد به جايي نميرسد.
قضيهاي از كربلا براي شما نقل كنم تا ببينيد چگونه است كه از راه گناه نميتوان به جايي رسيد:
قرار شد كه عمر سعد به ايران آمده و استاندار ايران آن روز باشد. قضيه كربلا پيش آمد. ابن زياد به كوفه آمد. عمر سعد عازم ايران بود. در شورايي كه ابنزياد تشكيل داده بود، به او گفتند: عمر سعد ميتواند آتشي را كه حسين(ع) برافروخته، خاموش كند. لذا عمر سعد را خواست و گفت به تو مأموريت ميدهم كه به كربلا بروي. گفت: من از طرف يزيد حكم دارم كه به ري رفته، آنجا حكومت كنم. ابنزياد گفت: من از طرف يزيد اختيار تام دارم و تو اول بايد به كربلا رفته و كار امام حسين(ع) را تمام كني و سپس براي حكومت به ري بروي.
عمر سعد وحشت كرد ـ راستي هم وحشت دارد، زيرا كشتن امام حسين(ع) كار سادهاي نيست ـ عمر سعد آدم فهميدهاي بود. اما خدا نكند كه يكي از غرايز بر انسان غلبه كند و يا شيطان بر انسان مسلط شود ـ كه انشاء الله در آينده با شما در اين باره صحبت خواهم كرد ـ او بين دو راهي مردد شد؛ عقل ميگفت: نه؛ غريزه و جنبة حيواني ميگفت: آري. در همان جلسه، مهلتي خواست تا فكر كند. يك شب تا صبح فكر كرد. تاريخنويسان از پسرش نقل ميكنند كه او در صحن خانه قدم ميزد و با خود زمزمه ميكرد كه آيا به كربلا بروم و حسين(ع) را بكشم، كه اگر چنين كنم، هم رياست دارم و هم پول، و دنيا به من رو خواهد آورد؛ اما آخرتم از بين ميرود و جهنم و بدبختي و غضب خداوند در پس اين كار ميباشد. و اگر به كربلا نروم؛ آخرت دارم، بهشت دارم و رضايت خدا و رسول را هم دارا ميباشم، اما دنيا ندارم.
اين حال ترديد يكي از حالات فوقالعاده بد براي انسان است و كمكم او را به كفر ميبرد، عمر سعد در اين ترديد گرفتار شد، و همين ترديد زمينة بدبختي او شد كه خود، با دست خود براي خودش فراهم كرد. قبل از اذان صبح، نفس او بر روحش غلبه كرد. جنبة حيواني بر ملكوتيش غالب شد. بعد براي اين كه ضربات وجدان بر جنبه معنوي را خاموش كند، عذري آورد و گفت: ميگويند قيامتي هست، ما به كربلا رفته و حسين(ع) را كشته و كار را تمام ميكنيم، سپس به ري برميگرديم و در آنجا رياست ميكنيم، و بعد هم انشاءالله توبه ميكنيم.
تصميم گرفت به كربلا برود. چرا چنين تصميم خطرناكي را گرفت؟ براي اين كه غرايز مال دوستي و جاهطلبي و تأمين آتيه براي فرزندانش طغيان كرده بودند و او ميخواست همة اين غرايز را از راه نامشروع و گناه ارضاء نمايد. صبح پيش ابنزياد آمد و گفت: آمدهام بگويم كه به كربلا ميروم.
عمرسعد به كربلا رفت و قضيه را خيلي داغ تمام كرد. بسياري از كارهايي كه عمر سعد در كربلا انجام داد، به او دستور داده نشده بود. رأفت امام حسين(ع) در اين چند روز نتوانست او را عوض كند. حتي شب نهم نيز با او جلسه داشت. اما جذابيت امام حسين(ع) نتوانست او را بگيرد. خدا نكند انسان كج بشود. خدا نكند جنبة ملكوتي انسان مغلوب شود. در ميدان نبرد كه بين غرايز و روح انساني هميشه جنگ برقرار است، اگر روح انساني ما مغلوب بشود، بيچاره ميشويم. بيچارگي به جايي ميرسد كه جذابيت امام حسين(ع) هم نميتواند كاري انجام دهد همچنان كه عمر سعد را نتوانست عوض كند. حتي حضرت امام حسين(ع) مرتب اين را گوشزد ميكرده و ميفرمود كه من به تو خانه ميدهم. خلاصه هر چه گفت، امام حسين(ع) فرمودند كه من تأمين ميكنم، تا جايي كه صريحاً گفت: من حكومت ري ميخواهم. حضرت امام حسين(ع) فرمودند: اميدوارم از گندم ري نخوري و سر تو را در رختخواب ببرند. پسر سعد از روي تمسخر گفت: جويِ ري هم براي ما بس است.
خلاصه نصايح امام حسين(ع) را نپذيرفت و قضيه را خيلي داغ تمام كرد. بعد از كشتن امام حسين(ع) به كوفه آمد. چند روزي كوفه به علت وجود اسرا پر سروصدا بود صبر كرد تا اسرا به شام فرستاده شدند. سروصدا كه خوابيد، پيش ابن زياد آمد ـ در اينجا روايت امام حسين(ع) مصداق پيدا ميكند كه: «من حاول امراً بمعصيه الله فهو أفوت لما يرجوا و أسرع لمايحذر».
هر كسي بخواهد چيزي را از راه گناه به دست بياورد، اميدش نااميد ميشود و دوان دوان، بر ضد مطلوب ميرود. وي به ابنزياد گفت: من آماده هستم كه به ري بروم. ابنزياد گفت: شنيدهام كه تو در كربلا با امام حسين(ع) جلساتي داشتهاي. به چه مناسبت با دشمن ما جلسات خصوصي داشتي؟ ـ خود ابنزياد هم نميداند كه چه ميگويد. اين روايت امام حسين(ع) است كه ميخواهد مصداق پيدا كند و اين خداوند است كه به دست دشمن، عمل ميكند ـ عمر سعد گفت: جلسه داشتم يا نداشتم، تو ميخواستي امام حسين(ع) را بكشم، كشتم. زن و بچهاي را هم اسير كردم و تحويل تو دادم تا به شام فرستادي. ديگر از من چه ميخواهي؟
ابن زياد گفت: تو نبايد با دشمن ما جلسة خصوصي برقرار ميكردي. در حين گفتگو به عمر سعد گفت: حكمت را بده ببينم.
پسر سعد حكم يزيد را به او داد و ابنزياد حكم را گرفت و پاره پاره كرد و دور ريخت.
عمر سعد گفت: اي پسر زياد، بيچارهام كردي. گفت: بيرونش كنيد. مأمورين او را بيرون كردند. و هميشه ميگفت: «خسر الدنيا و الاخره ذلك هو الخسران المبين» يعني «بيچارة دنيا و آخرت شدم. ورشكسته آخرت شدم. عجب ورشكستة آشكاري شدم».
كمكم ديوانه شد. وقتي به خانه ميآمد، همسر و فرزندانش او را سرزنش ميكردند. و ميگفتند: تو ما را بيچاره بدبخت كردي. از كار زشت تو، ما نميتوانيم از خانه بيرون برويم. وقتي به كوچه ميآمد، بچهها با سنگ او را ميزدند. حمامي نزديك خانهاش بود. اين حمام دو تا در داشت؛ از يك در داخل حمام شد. اهل حمام اطراف او را گرفته و مسخرهاش ميكردند و كتكش ميزدند و او از در ديگر حمام فرار ميكرد. طبق دستور رختخوابش را نيز ضبط كرده بودند. تنها چيزي كه ميتوانست بگويد، اين بود كه مرتب هم ميگفت: «خسر الدنيا و الاخره ذلك هو الخسران المبين».
كمكم مختار آمد. زن عمر سعد خواهر مختار بود. لذا وقتي مختار قيام كرد، اين خواهر براي شوهر خود، يعني براي عمر سعد يك امان نامه از مختار گرفت. اما مختار ميداند كه عمرسعد جنايت كرده و بايد به سزاي عملش برسد؛ لذا در اماننامه نوشت: «عمر سعد در امان است» ـ مالم يحدث حدثا ـ معني ظاهر عبارت اين است كه تا زماني كه عمر سعد شورش و توطئه نكرده در امان است.
مختار قيام كرده بود تا انتقام خون حسين(ع) را از كارگزاران كربلا بگيرد. و با اين كار دل حضرت زهرا ـ عليها سلام ـ و دل شيعيان را خنك كند. هميشه در فكر بود كه چگونه عمر سعد را به جزاي عملش برساند. عمر سعد گاهي هم در مجلس مختار شركت ميكرد. يك روز مختار دستور داد كه دو تا از پسرهاي او را در مقابل چشمش سرببرند. عمرسعد گفت: ديدن اين عمل براي من سخت ناراحتكننده است. مختار گفت: آن وقتي كه علياكبر(ع) را در مقابل امام حسين(ع) سربريدند، ناراحت كننده نبود؟
مختار به خانه رفت و دو تا از افسرهاي فهميده را خواست و گفت: برويد و عمرسعد را بياوريد، اما متوجه باشيد كه او آدم ناجنسي است؛ اگر گفت لباسهايم را بياوريد، ميخواهم بپوشم، قصد توطئه دارد. كارش را همانجا تمام كنيد. اجمالاً به آنها فهماند كه من سر عمرسعد را ميخواهم.
ـ حالا ميخواهد نفرين امام حسين(ع) عملي شود. ـ آن دو نفر آمدند. عمرسعد در رختخواب خوابيده بود. به او گفتند كه مختار تو را ميخواهد. از جا بلند شد و گفت: مختار به من امان نامه داده است. گفتند امان نامهات را نشان بده. امان نامه را گرفتند، ديدند كه در آن نوشته شده: عمرسعد در امان است «ما يحدث حدثا». گفتند: خوب، اين دو جمله دو معنا دارد؛ يك معنايش اين است كه تا توطئه نكرده در امان است، و معناي ديگرش اين است كه تا تخلية شكم نكرده است در امان است. ـ چون «مالم يحدث حدثا» از ماده حدث است. ـ عمر سعد گفت: منظور مختار اين معناي دو نبوده است. «ومكروا و مكر الله و الله خير الماكرين».
حضرت آيه الله اراكي كه در مدرسه فيضيه نماز ميخواند، گاهگاهي اين جملة برجسته را ميفرمودند: «خدا ديرگير است، اما سختگير».
خداوند صبر و حلم زياد دارد، اما عزيزان من مواظب باشيد كه از حلم خدا گول نخوريد، خداوند حليم است، اما اگر بنابر عذاب شود، سخت عذاب ميكند، با تمسخر عذاب ميكند.
عمرسعد به افسرها گفت كه اين معناي دوم منظور مختار نبوده است. افسرها گفتند: ما اين طور ميفهميم. گفت: لباسهايم را بياوريد. تا گفت لباسهايم را بياوريد، گردنش را زدند و سر را پيش مختار آوردند. يكي از پسرهاي عمر سعد آنجا بود از ديدن سر پدرش گريه كرد. مختار گفت: او را به پدرش محلق كنيد.
امام حسين(ع) ميفرمايد:
«من حاول امراً بمعصيه الله فهو أفوت لما يرجوا و أسرع لما يحذر ».
هر كس عمر سعد بشود و بخواهد غرايز را از گناه تعديل كند به جايي نميرسد. اي كاش فقط به جايي نميرسيد، بلكه به ضد مطلوب خود ميرسد؛ به ذلت و ديوانگي ميرسد؛ به سر بريدن در رختخواب با تمسخر ميرسد. خلاصه تأمين آتيه براي فرزند از راه گناه نيز به ذلت و خواري فرزند منتهي ميشود.
قرآن ميفرمايد:
«وليخش الذين لوتركوا من خلفهم ذريه ضعافا خافوا عليهم فليتقوا الله و ليقولوا قولا سديداً»
يعني اگر براي اولادت ميخواهي تأمين آتيه بكني، اگر از آيندة فرزندانت ميترسي، متقي باش و رابطهات را با خدا محكم كن. در گفتار مواظب باش چه ميگويي. آيا گفتارت نيش و يا غيبت و تهمت نسبت به مردم نيست؟ يقين داشته باش كه تهمتهاي تو براي تأمين آتيه فرزندانت، ماري است زهرآگين و مطمئن باش كه غيبتها و زخم زبانهاي تو، دروغها و شهادتهاي ناحق تو، آتشي است براي تأمين آتيه فرزندانت.
عكس آن را نيز در قضية حضرت خضر و حضرت موسي ـ عليها السلام ـ ميبينيم. قضيه بسيار عجيب است. به قول استاد بزرگوارمان، رهبر عظيم الشان انقلاب، كه به من ميفرمودند: در اين چند آيه، يك دنيا عمل نهفته است. قضا و قدر را به خوبي حل كرده و مسأله مهم اسلامي جبر و تفويض اين مشكل بزرگ فلسفي را نيز خيلي خوب حل نموده است، نكات دقيقي دارد. از جمله نكتههايش همين بحث امشب ما است.
وقتي كه حضرت موسي و حضرت خضر به آن روستا آمدند و اهل روستا راهشان ندادند، چون پول دادند و ناهار خواستند ولي به آنها غذا هم ندادند، گرسنه و خسته از ده بيرون آمدند. به ديوار كجي رسيدند. حضرت خضر به حضرت موسي گفت: اين ديوار را بايد خراب كرده و از نو بسازيم. حضرت موسي ناراحت شد و گفت: آنها به ما غذا ندادند و ما را بيرون كردند، حالا ما براي آنها كارگري كنيم!
خلاصه ديوار را خراب كرده و از نو ساختند و كارهاي ديگر در مسيرشان انجام دادند كه ذكر آنها نياز نيست. بعد كه قرار شد از هم جدا شوند، حضرت خضر فلسفه كارهايش را يكي يكي گفت تا به مسئله ديوار رسيد؛ گفت: «اما الجدار فكان لغلامين يتيمين» يعني آن ديوار به دو بچه يتيم تعلق داشت و گنجي زير آن بود؛ «و كان أبوهمان صالحاً يعني پدر اين دو بچه، مردي شايسته و خدمتگزار به ديگران بود؛ كلامش براي ديگران نوش بود نه نيش. براي ديگران مضر نبود، خودگرا نبود. به همين جهت از جانب خدا دستور داشتم تا آن ديوار را خراب كرده و از نو بسازم، تا قبل از بزرگ شدن بچهها ديوار خراب نشود و گنج زير آن را ديگران تصرف نكنند.
اين آيه به ما چه ميگويد؟ اين آيه به ما ميگويد كه اگر ميخواهي غرايز را ارضاء كني، از راه مشروع ارضاء كن، و اگر ميخواهي تأمين آتيه براي فرزندانت بنمايي، و اگر ميخواهي خود و فرزندانت عاقبت به خير باشيد، صالح باش؛ شايسته و خدمتگزار باش؛ تا ميتواني به خدا و خلق خدا خدمت كن. و يقين داشته باش كه اگر دنيا بخواهي، به تو ميدهند و اگر آخرت بخواهي، آن را نيز به تو ميدهند.
«من عمل صالحاً من ذكر انثي و هو مؤمن فلنحيينه حيوه طيبه و لنجزينهم أجرهم باحسن ماكانوا يعملون»
يعني اگر آدم شايسته شدي، اگر رابطهات با خدا محكم شد و اگر گناه، مخصوصاً حق الناس در زندگيت نبود، در دنيا حيات طيب و زندگي خوش و گوارا داري، و در آخرت نيز بهشت جاويدان در انتظار تو است. پاداشي كه در آخرت به تو ميدهند خيلي بهتر از عمل تو است و هيچ تناسبي بين كار تو و آن پاداش نيست.
نظير آياتي كه خواندم، در قرآن زياد است، و نظير رواياتي را نيز كه خواندم، زياد است. در تاريخ هم نمونه زياد داريم كه من چند نمونه از آن را برايتان گفتم. خلاصه، روايت امام حسين(ع) هم تكيه بر قرآن دارد و هم تكيه بر روايت و تاريخ.
پس اي عزيزان من، اگر ميخواهيد سعادت دنيا داشته باشيد، با خدا رابطه داشته باشيد؛ گناه در زندگي شما نباشد. مطمئن باشيد كه از راه گناه به جايي نخواهيد رسيد. ممكن است انسان، چند روزي از راه گناه زرق و برق پيدا كند، اما همين زرق و برق برايش نكبت و بدبختي ميشود. من و شما، بسا ديده و شنيدهايم كه بعضيها در رفاهند؛ يعني از نظر پول و قدرت و مكنت وضع خوبي دارند؛ از نظر خانه و اولاد نيز كمبودي ندارند، اما همين شخص كه از نظر ظاهر، كاملاً وضع زندگيش مرتب است، وقتي عميق نگاه كني، مشاهده ميكني كه زندگي او مرگ تدريجي است؛ اگر مرگ خريدني بود، حاضر بود كه هستياش را داده و مرگ را بخرد. اين شخص آهي ميكشد كه هيچ فقير و درماندهاي به مدت عمرش نكشيده است. چرا؟
قرآن ميفرمايد: «و من أعرض عن ذكري فان له معيشه ضنكا» هر كه از خدا اعراض كند و هر كه رابطهاش با خدا محكم نباشد، اولين مصيبتش اين است كه زندگي ناگواري در دنيا دارد.
پس شما عزيزان كه عاشق امام حسين(ع) هستيد، هر وقت فكر ميكنيد و يا سخن ميگوييد و يا كار ميكنيد. به روايت معشوقتان توجه داشته باشيد: «من حاول أمراً بمعصيه الله فهو أفوت لما يرجوا و أسرع لما يحذر».
در اين شب عاشورا يك نصيحتي هم من به شما بكنم. (و انشاءالله در آينده به طور مفصل درباره آن صحبت خواهم كرد).
عزيزان من، هفتة گذشته گفتم، كار و شغل شما بسيار عالي است؛ كار خدا و پيغمبر است. اما مسئوليت شما نيز فوقالعاده سنگين است. بچههايي كه زير دست شمايند، امانتند، و پستترين مردم كسي است كه در امانت خيانت كند. حتي روايت مينويسد كه امام سجاد(ع) فرمودند: اگر خنجري را كه سر پدرم با آن بريده شد، به امانت پيش من بگذارند، در آن خيانت نميكنم و به صاحبش برميگردانم.
«عبدالرحمن بن سبابه» ميگويد: وقتي كه پدرم مرد، ما چيزي نداشتيم. يكي از دوستان پدرم مقداري پول به من قرض داد. من تجارت كردم و از راه كسب، به تدريج توانستم قرضم را بدهم. كمكم سرمايهاي جمع كردم و توانستم به مكه بروم. در مدينه خدمت امام صادق(ع) رسيدم. امام صادق(ع) فرمودند: حال پدرت چطور است؟ گفتم: «انا لله و انا إليه راجعون» پدرم مرد. فرمود: تو چكار ميكني و چگونه به اينجا آمدي؟ قضيه را براي ايشان نقل كردم، كه پولي قرض كرده و كاسبي كردم. تا امام صادق(ع) قضيه را شنيد، فرمود: «با پول مردم چه كردي»؟ گفتم: يابن رسول الله، قرض و امانت مردم را داده و بعد خدمت شما رسيدهام.
ميگويد: حضرت امام صادق(ع) خيلي خوشحال شد و به من فرمود: «عليك بصدق الحديث و أداء الامانه» يعني دو چيز را خيلي رعايت كن: 1ـ هميشه راستگو و راست كردار باش. اگر انسان صداقت داشته باشد اثر وضعيش اين است كه در جامعه خيلي عزيز ميشود. 2ـ در امانت مردم زياد مواظبت كن.
بچههاي زير دست شما امانتند. شما وظيفه امانتداري خود را خوب انجام دهيد. اگر خداي نكرده، خوب به وظيفه عمل نكنيد، و مطالعه نكرده سركلاس رفته و سر شاگردان را كلاه بگذاريد و وقت آنها را بيهوده تلف كنيد؛ اين كار كمفروشي و خيانت در امانت است. پولي كه از اين راه به دست ميآيد، نكبت ميشود و بدبختي به بار ميآورد. و به قول امام حسين(ع) با سرعت به سوي فقر و فلاكت ميروي و خود متوجه نيستي!
قرآن كريم ميفرمايد:
«ويل للمطففين، الذين إذا اكتالوا علي الناس يستوفون، و إذا كالوهم او وزنوهم يخسرون، الا يظن اولئك أنهم مبعوثون ليوم عظيم» .
ميفرمايد: واي بر كمفروشان، كساني كه موقع تحويل گرفتن به سنگ تمام تحويل ميگيرند و موقع باز پس دادن، كم ميدهند. بعد ميفرمايد: اينها به قيامت گمان ندارند!
يعني گمان به قيامت نيز كنترل كننده است، چه رسد به اين كه انسان يقين داشته باشد! آيه ميفرمايد: واي بر كمفروشان. براي كم فروشي مصاديق گوناگون يافت ميشود. كاسب كمفروش، گران فروش و احتكار كننده همه در يك خط هستند. كارمند اداره كه كمكاري ميكند، كم فروش است.
شما معلمين هم اگر به وظيفه عمل نكنيد و امانتي را كه به شما سپرده شده با تمام شدن سال تحصيلي خوب تحويل ندهيد، كم فروش هستيد. شما پول گرفتي، اما امانتي را كه به شما سپرده شده بود با كمكاري و تعطيلهاي غيرشرعي ناقص به آخر رساندي. و به قول قرآن شريف:
«الذين إذا اكتالوا علي الناس يستوفون و إذا كالوهم او وزنوهم يخسرون».
تمام گرفتي و كمدادي، خواه ناخواه مصداق اين آيه شريفه خواهيد شد. و واي بر تو نيز ميباشد.
بنابراين، خلاصه بحث امشب من يك نصيحت شد، و آن اين كه هميشه در گفتار و كردار، قبل از آن كه بخواهي فكر كني و قبل از آن كه بخواهي بگويي و قبل از آن كه بخواهي عمل كني، توجه داشته باش كه امام حسين(ع) فرمود:
«من حاول أمراً بمعصيه الله فهو أفوت لما يرجوا و أسرع بما يحذر».
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
گفتار سوم
جهاد با نفس
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم. رب اشرح لي صدري و يسرلي امري واحلل عقده من لساني، يفقهوا قولي.
انسان در ميان همه موجودات يك امتياز دارد و آن امتياز اين است كه دوبعدي است. دو جهت دارد يكي بعد مادي و ديگري بعد حيواني كه در فلسفه او را جسم مينامند، جسم انسان را در روانشناسي به نام تمايلات يا غرايز و در اخلاق و عرفان اسلامي به نام جهت حيواني يا بعد حيواني انسان نام ميبرند. اين يك جهت است و از اين نظر يك حيوان به تمام معناست و با حيوانها هيچ تفاوتي ندارد.
يك بعد معنوي هم دارد كه اين جنبه جنبة ملكوتي هم هست و در فلسفه روح ناميده ميشود. لذا ميگويند كه انسان مركب از «روح و جسم» است. عقل و روح و وجدان اخلاقي و قلب و صدر، همة اينها به يك معناست. همة اينها نظر به بعد معنوي انسان دارد و ترقي و تكامل انسان هم به واسطة همين تركيب است؛ ولي ملائكه فقط آن بعد معنوي را دارند. از اين جهت، تكاملي هم در ملائكه ديده نشده و نخواهد شد.
حضرت جبرئيل با آن كه ملك مقربي است و سعة وجودي بر عالم هستي دارد چنانچه به گفتة پيغمبر اكرم(ص) اگر درك باشد و حقيقت جبرئيل را ببينند، تسلط بر عالم هستي هم دارد، سعة وجوديش زياد است، ملك مقرب خداست. همان طور كه حضرت عزرائيل نيز چنين است. اما تكاملي در جبرئيل نيست؛ يك ميليارد سال قبل جبرئيل با حالا هيچ تفاوت ندارد و با وجود آن كه عبادت هم ميكند و هميشه مشغول عبادت خداست و به قول قرآن شريف هيچ وقت مخالفتي، طغيانگري و عصياني در كار آنها نيست؛ اما تكاملي ندارند، چنانچه حيوانها هم تكامل ندارند؛ مثلاً موريانه، زنبور عسل اين حيوانهايي كه دسته جمعي زندگي ميكنند، مخصوصاً اينها كه تمدن خاصي دارند و بويژه موريانه و زنبور عسل و مورچه كه هم علماي اسلام درباره آنها كتاب نوشتهاند مثل «دميري» كه حيوه الحيوان را نوشته و هم ديگران مثل «مترلينگ» كه كتاب مورچه، موريانه و زنبور عسل را نوشته است.
نحوة نظم و انتظامي كه در آنها هست و بالاخره نحوه تمدن اينها، از بسياري از انسانها بهتر است، اما با اين همه تمدني كه مثلاً زنبور عسل دارد، تكامل ندارد. يك ميليارد سال قبل موريانهاي خانهاي خيلي عالي ميساخت. خيلي عالي كه مهندسين هم در دقت آن درمانده و حيرانند، الاان هم همان خانه را ميسازد.
اين طور نيست كه تكاملي در ساختن خانه يا تكاملي در نظم و انتظام مورچه پيدا نشده كه تمدن بيشتري پيدا كرده باشد. تكامل فقط در عالم خلقت به نام انسان وجود دارد، براي اين كه دوبعدي است: يكي بعدِ ملكوتي به نام روح، ديگري بعدِ ناسوتي و بعدِ حيواني به نام جسم. و اتفاقاً تركيب هم، تركيب عجيبي است، يعني نحوه تركيب تا حال شناخته نشده و مسلماً حقيقتش را نميتوانيم بفهميم. هيچ فيلسوفي نميتواند بگويد كه نحوة تركيب بين روح و جسم چه نحوهاي است. همين مقدار ميگويند نحوة تركيبش نحوة تعلقي است. حالا تركيب تعلقي يعني چه؟ راستي يعني چه؟ اين چه نحوه تركيبي است؟ آن هم تركيب بين دو ضد. روايتي از پيغمبر اكرم(ص) در سفرش به معراج است كه فرمودند: ملكي را در شب معراج ديدم كه نصف او از آتش بود و نصف ديگرش از برف؛ برفها به آتش سرايت نميكرد و آتش نيز به برف. ما اگر بخواهيم اين روايت را بفهميم، نمونهاش خود ما هستيم. تمام تمايلات روحي ما ناملايم براي جسم ماست و به عكس تمام تمايلات جسم ما ناراحتي و الم براي روح ماست. شما نميتوانيد يك لذت روحي پيدا كنيد كه پسند جسم باشد و آن بعد حيوانيتان همه بپسندند، مثلاً صفت علميابي، صفت علمجويي، صفت حقيقتجويي، صفت گذشت، صفت ايثار و فداكاري، اينها همه به بعد ملكوتي و روحي انسان مربوط است. وقتي مسئلهاي حل بشود روح خيلي لذت ميبرد، اما همين كه لذت براي روح شماست، الم نيز براي جسم شما ميباشد، يعني حقيقتيابي مشقاتي دارد. هنگام علميابي و علمجويي تحميلهاي بر نفس و بر بعد حيواني ميشود؛ تمام اين تحميلها الم و ناراحتي براي جسم شماست؛ به عكس خوردن و آشاميدن، اطفاء شهوت و استراحت براي جسم خيلي خوب است اما بقول مثنوي هر چه كه بيشتر مواظب اين جسم باشيم، روح را ميكشد، باعث خمودي و ناراحتي روح است اين چه تركيبي است بين دو ضد؟ تركيبي كه تكامل انسان به واسطة آن است؛ ولي گاهي كه آن جنبة ملكوتي و معنوي كه اسمش را روح گذاشتم، جنبه مادي، جنبه ناسوتي و حيواني را مركب خود قرار ميدهد و در حركت است، يك حركت تكاملي، يعني اين جسم به منزلة اسب براي روح ميباشد، تعديلش ميكند، ارضائش مينمايد و سوارش ميشود. به كجا ميرود؟
برسد به جايي كه به جز خدا نداند. نظير براقي كه پيغمبر اكرم(ص) شب معراج سوار شد و بالا رفت، اما اين كه براقش چه بود و نحوه بالا رفتن چگونه بود، نميدانيم، همين مقدار ميدانيم كه پيغمبر اكرم(ص) با همين جسم مادي رفته، به حدي هم نزديك به خدا شده كه قرآن ميفرمايد:
«ثم دنا فتدلي فكان قاب قوسين أوأدني» .
آخرين مربتة قرب در اين آية شريفه نهفته است. بشر هم چنين است، گاهي سوار براق ميشود، يعني اين جنبه مادي و اين تمايلات و غرايز را مركب قرار داده و سير ميكند؛ سير صعودي كه مرتبة اول و دومش است و ميتواند با عالم ملكوت تماس بگيرد، چنان كه قرآن شريف ميفرمايد:
«أن الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكة ألا تخافوا و لا تحزنوا وابشروا بالجنه التي كنتم توعدون. نحن اوليائكم في الحيوه الدنيا و في الاخره»
يعني آنها كه ميگويند خدا، آنهايي كه ايمان دارند و عمل به ايمانشان ميكنند، راستي مؤمن هستند همين طور كه از دل ميگويند خدا، و او را قبول دارند، از نظر عمل هم خدا را قبول دارند استقامت دارند، ميگويند خدا، و پابرجايند و ايستادهاند.
ميرسد به اينجا كه ملائكه ميآيند و با او حرف ميزنند. ملائكه را ميبيند. آنها ميگويند: ما دوست تو هستيم، هم در دنيا به فريادت ميرسيم و هم در آخرت. بالاخره سروكار با ملائكه دارد و كمكم از نظر قرآن و روايات اهل بيت و از نظر تجربه ميرسد به جايي كه ميتواند در عالم ملكوت تصرف كند، تصرف در تكوين نمايد. براي ما هضمش مشكل است اما ديديم كه كردند و شد.
«جابر جعفي» يكي از افرادي است كه توانسته تمايلات خود را كنترل كند و بر بعد مادي سوار شده سير كند، آن هم سير ملكوتي. راوي ميگويد: در كوفه به جابر گفتم: دلم هواي امام صادق(ع) را كرده. گفت: ميخواهي نزد ايشان بروي؟ تعجب كردم، گفتم: بله، اما چگونه ميتوان خدمت امام صادق(ع) رفت؟ كمكم به بيرون كوفه رفتيم. او گفت: دستت را به من بده و چشمهايت را روي هم بگذار. دستم را به جابر جعفي دادم، چشمها را باز كردم ديدم در كوچههاي مدينه هستم، تعجب كردم. جابر گفت: اين خانة امام صادق(ع) است. برو آنجا تا بيايم. وقتي كه رد شد گفتم نكند كه سحر كرده باشد، آخر كوفه كجا، اينجا كجا؟ خوب است كه من به اين ديوار ميخي بكوبم و سال آينده كه به مكه و مدينه ميآيم، ببينم اين ميخ هست يا نه. ميگويد: يك وقت ديدم جابر جعفي آمد و ميخ و سنگي به من داد و گفت: بكوب.
ميگويد: رفتم خدمت امام صادق(ع) اما خيلي ترسيده بودم، ديدم جابر آمد و با امام(ع) خلوت كرد، گاهي امام صادق(ع) در گوش او حرف ميزد و گاهي او با امام سخن ميگفت ـ خلوت عاشق با معشوق ـ خدمت امام(ع) نشستم، بعد بيرون آمديم، جابر ديد كه خيلي درهم و گرفتهام، گفت: ميخواهي به كوفه بروي؟ گفتم: آري. گفت: چشمت را روي هم بگذار. دستم را گرفت، چشمها را باز كردم ديدم كه در كوفه هستم.
تعجب نكنيد، اينها ريشة قرآني دارد. قطع ناظر از عرفا و قطع نظر از تجربه و تاريخمان، اينها ريشة قرآني نداشت برايتان نميگفتم. قرآن شريف راجع به «آصف بن برخيا» كه يكي از شاگردان حضرت سليمان است ميفرمايد: وقتي كه خبر دادند، او خبر را ميدانست كه بلقيس در يمن سلطنت ميكند و آنجا بتپرستي دارد. حضرت سلمان فرمودند كه چه كسي تخت بلقيس را براي من ميآورد؟ قرآن ميفرمايد: يكي از اطرافيانش گفت: به نصف روز ميتوانم بياورم. بعد ميفرمايد:
«قال الذي عنده علم من الكتاب إنا أتيك به قبل أن إليك طرفك»
گفت: اجازه بده تخت بلقيس را به يك چشم به هم زدن بياورم، چشمهايت را ببند و باز كن، تخت حاضر ميشود؛ «قبل أن يرتد إليك طرفك» حضرت سلمان اجازه داد. حالا اين چه عملي است؟ چگونه بشر ميتواند اين طور درك كند؟! اگر بخواهد كه درك بكند، راهش همين است، بايد سر ملكوتي نموده و نفس را كنترل كند و اين بعد حيواني را تعديل كرده، اين اسب چموش را دهنه زند و سوارش شود، آن وقت جابر جعفي و آصف بن برخيا ميشود ـ اين مطلب را به خاطر اين كه بحث جلو آمد گفتم و نميخواستم اين چنين بحث كنم ـ چيزي كه به شما عزيزان تذكر ميدهم و ميدانم اين نقص در ميان شما زياد است، آن است كه با قرآن سروكار داشته باشيد؛ قرآن خيلي چيز دارد، هر چه بخواهيد دارد. حيف كه همة ما و من جمله فرهنگ ما سروكار با قرآن ندارد، اگر روشنايي دل ميخواهيد، اگر علم ميخواهيد، اگر راستي تسخير علم ملكوت و حتي حفظ دنيا و آخرت ميخواهيد، با قرآن سروكار داشته باشيد.
حضرت امام سجاد(ع) ميفرمود: اگر همة دنيا بميرد اما من با قرآن باشم، هيچ باك ندارم؛ يعني از هيچ كس وحشت ندارم اگر با قرآن باشم. اين آية شريفه توصيف قرآن را چنين ميكند: «قال الذي عنده علم من الكتاب»، آنهايي كه ادبيات خواندهاند و در مجلس ما هستند ميدانند «علم» نكره آورده شده و دلالت بر قلت دارد، تنوينش هم تنوين تنكير بوده و دلالت بر قلت دارد و معنايش چنين ميشود: آن كس (يعني آصف بن برخيا) كه بسيار كم از علم قرآن داشت، توانست اين كار را بكند.
حضرت امام صادق(ع) ميفرمايد: علم آصف بن برخيا در مقابل قرآن و در مقابل علم ما قطره در مقابل دريا بوده است. بنابر روايت امام صادق(ع) و بنابر خود قرآن، قطرهاي از علم قرآن داشته و توانسته به يك چشم به هم زدن تخت بلقيس را از يمن به شام بياورد؛ اين علم است. لذا گفتم كه خيال نكنيد جابر جعفي از خرافات تاريخ است، نه، ريشة قرآني دارد؛ اگر انسان سوار براق شد، چنانچه پيغمبر(ص) سوار براق شد و رفت آنجا كه جبرئيل گفت: «لو دنوت أنمله لأحترقت»، يعني تو ديگر برو جاي من نيست، اگر يك ذره از اينجا بالاتر بيايم ميسوزم، همين طور كه پيغمبر(ص) سوار براق شد و آنجا رفت كه نميدانيم كجاست، انسان نيز وضعيتش چنين است، وضع تكامليش اين است؛ نه فقط ميتواند فضا را تسخير كند، عالم ماده را تسخير كند، بلكه ميتواند عالم ملكوت را تسخير نمايد؛ نه تنها ملكوت بلكه ميتواند به جايي برسد كه خدا را بيابد، نظير آدم تشنه كه تشنگي را مييابد. شما اگر تشنه شديد چطور تشنگي را مييابيد، يك وقت به اينجا ميرسد كه اسمش را عالم فنا ميگذارند، ميگويد عالم قرب، عالم لقاء. قرآن بيست و يك جا روي عالم لقاء صحبت كرده كه اصلاً هدف از خلقت انسان هم همين است.
انسان اگر توانست اين بعد مادي و حيوانيش را كنترل كند و بعد معنوي را بر بعد مادي غلبه بدهد، به هر كجا بخواهد ميتواند برسد.
بقول آن آقا، «نميدانم، نميتوانم و نميشود در قاموس انسان راه ندارد»؛ معنا ندارد كه يك انسان بگويد نميشود و نميدانم. انسان اگر بخواهد، هم ميشود و هم ميتواند و هم ميداند. شايد آيه امانت معنايش همين باشد كه قرآن شريف ميفرمايد: امانت را به عالم هستي عرضه داديم هيچ كس نتوانست بپذيرد، هيچ موجودي چه ملك و چه غير ملك نتوانست بپذيرد «و حملها الانسان»، انسان آنرا حمل كرد.
«إنا عرضنا الامانه علي السموات و الارض و الجبال فابين أن يحملنها واشفقن منها و حملها الانسان إنه كان ظلوما جهولا» .
اما اين انساني كه امانت را پذيرفت، به خود خيلي ظالم و جاهل است. قرآن ميگويد: «ظلوماً جهولاـ صيغه مبالغه آورده، راستي اين چنين است، انسان به خودش خيلي ظالم و جاهل است. انسان جاهل به خودش است زيرا تمام مصيبتهاي الان ما، زير سر همين است. غرب، شرق، تمدن و علم، «انسان» را نشناخت، چون نشناخت ميبينيم تمام فرضيههايي كه فلاسفه غرب دارند، حتي عرفاي غرب و علماي علم اخلاقشان انسان را نشناختهاند.
كتاب «آيين دوستيابي» كتابي است دربارة اخلاق، اخلاق غربيها است. سرتا پاي اين كتاب كه شايد بيش از چندين ميليون به زبانهاي زندة دنيا به چاپ رسيده است. در ضمن كتاب خوبي هم هست، چكار ميكند؟ ميگويد: اگر با اخلاق باشي، مشتري فراوان پيدا ميكني. چند تا مثال براي كاسبها ميزند، اگر خوشرو باشي و با مردم خوب حرف بزني، محبوب ميشوي. چند تا مثال براي معلمين ميزند، چند تا مثال براي مدير كارخانهها. تا آخر «آيين دوستيابي» انسان را يك حيوان يك بعدي فرض كرده، همه و همه انسان را يك بعدي فرض كردهاند، خيال كردهاند كه يك الاغ است. تمام مصيبتها اين است كه «انسان» را نشناختهاند.
يك مهندس آلماني ميخواست روي انسان قيمت بگذارد كه آدم چقدر قيمت دارد؛ حساب كرده گفته بود بيست مارك (80 تومان)، از او پرسيدند، چرا؟ گفته بود اين انسان چهار كيلو آهك دارد، از نظر فيزيك و شيمي حساب كرده بود، و همين طور پنج كيلو آهن، دو كيلو قند و ... گفته بود بنابراين يك انسان 80 تومان قيمت دارد!!
وقتي كه اين جمله را مطالعه ميكردم، جملهاي به يادم آمد، گفتم خيلي زياد قيمت گذاشته. انساني كه مهندس آلماني حسابش را ميكند خيلي هم زياد قيمتگذاري كرده. ميگويند تيمور لنگ حمام رفت، سلماني و دلاك آمد تا كيسه بكشد؛ پشتش را كيسه كشيد، جلو آمد، ميخواست با او حرف بزند گفت: من چقدر ميارزم. خوب اين دلاك است و صد تومان خيلي برايش ارزش دارد. گفت: قربان صدتومان. گفت: احمق، اين لنگي كه به من بسته شده صدتومان ارزش دارد. گفت: بالنگ حساب كردم.
اميرالمؤمنين ـ سلام الله عليه ـ در روايتي همين مطلب را ميفرمايد:
«من كان همهه بطنه فقيمته ما يخرج عن بطنه»
اگر يك انسان هميشه بعد حيوانيش را حساب كند، هم و غمش شكمش باشد، او اصلاً قيمت ندارد، قيمتش همان است كه از شكمش بيرون ميآيد. راستي انسان جهول است، يعني خود را نشناخته، دنياي روز «انسان» را نشناخت، ما خود را نشناختيم، لذا مثل كرم ابريشم به دور خود ميتنيم و خود را خفه ميكنيم؛ شبانه روز براي كسي، براي حب دنيا، براي رياست، نه فقط پيش ميرويم بلكه برايش گناه ميكنيم و از نظر روايات چنين كسي مثل كرمي است كه در مزبله ميلولد.
آدمي كه به فكر شكم و جنبة مادي باشد اين طور است؛ انساني كه نداند به كجا ميتواند برسد، نداند يك وقت به جايي ميرسد كه جبرئيل ميگويد نوكر تو هستم؛ انساني كه ميتواند به قرب خداوند برسد، در اثر حب دنيا به اين حد سقوط ميكند.
در روايات ميخوانيم كه در روز قيامت بعضيها كه در بهشت هستند خانهها و غرفههايي از مرواريد دارند، نميدانم يعني چه؟ بعد ميفرمايد: «فنظر اليهن سبعين مره و اكلمهم» يعني خدا ميگويد: روزي هفتاد مرتبه به اينها نگاه ميكنم و با اينها حرف ميزنم.
«من الحي الذي لايموت إلي الحي الذي لايموت».
حرف ميزنم و از جمله حرفهايم است كه ميگويم بهشتيها را بگذار با غذاهاي بهشتي، با حورالعينها سروكار داشته باشند، اما غذاي شما حرف من باشد، لذت شما صحبت كردن با من است. اينها ذوق ميخواهد، بالاترين لذت است. لذتي براي عاشق اين است كه با معشوق خلوت كند؛ اين بالاترين لذت است. لذتي ديگر را نميتواند درك كند. خوردن و آشاميدن براي او پوچ است و بالاتر از اين، حرف زدن عاشق با معشوق است و از آن بالاتر اين كه معشوق با عاشق خود حرف بزند، اين لذتي كه عاشق از معشوق ميبرد، لذت معنوي است، يعني حاضر است به لذت مادي و به آنچه كه جنبة حيواني دارد و نيز آنچه در دنياست پشت پا بزند، براي اين كه معشوقش به او بگويد: دوستت دارم. قرآن اين را ميگويد:
«يا ايتها النفس المطمئنه ارجعي» ، اي كسي كه توانستي نفس و جنبة حيواني را كنترل كني، اي كسي كه اين جنبة مادي و جنبة ناسوتي را مركب قرار داده و گمشدة خود را پيدا كردي و نفس مطمئنه پيدا كردي. بيا. كجا بيا؟ «ارجعي الي ربك» بيا، به سوي من بيا. نميگويد به سوي بهشت، زيرا بهشت براي انسان چيزي نيست، انسان براي بهشت رفتن خلق نشده، خلق شده تا به خاطر معشوقش به دنيا و بهشت، به دو جهان پشت پا بزند: «ارجعلي الي ربك راضيه مرضيه».
معشوق حقيقي ميگويد: آي بنده، از تو راضيم، دوستت دارم، از تو راضيم. و اين انسان از نظر قرآن شريف خيلي عالي است.
اما اگر به عكس شد، يعني حركت سقوطي كرد، آن مقام معنويش مركب شده و بعد ناسوتي غلبه پيدا كند، وقتي بعد حيواني غلبه پيدا كرد، روح را مركب قرار ميدهد، مثل معاويه عقل را مركب خودش قرار ميدهد. عقل برايش كار ميكند، روح برايش كار ميكند، حركت هم ميكند، اما چه حركتي؟ حركت نزولي؛ نميشود كه انسان حركت نكند و تكامل نداشته باشد، اما چه تكاملي؟
هميشه در ميان اين روح و جسم جنگ است، همان «جهاد اكبر». انسان هميشه در حركت است؛ گاهي حركت صعودي دارد و به خدا ميرسد: «ارجعي الي ربك»، گاهي هم حركت نزولي؛ قرآن ميفرمايد در اين صورت از هر ميكربي پستتر ميشوي:
«ان شر الدواب عندالله الصم البكم الذين لا يعقلون» .
از هر ميكربي پستتري. ميكروب سرطان براي جامعه و فرد چقدر ضرر دارد؟ از ميكرب خوره هم پستتر ميشود. ميفرمايد: انساني كه تعقل و تفكر نداشته باشد و آن جنبه معنويش مرده و مغلوب شده باشد: ضررش براي خود و جامعه از ميكرب سرطان بيشتر است. ميكروب وبا براي عراق مضرتر بود يا صدام؟ اگر يكي از غرائز بر انسان مسلط شود، انسان اين است و سير هم نميشود و اگر در جنايت بيفتد، به اينجا ميرسد كه «حجاج بن يوسف ثقفي» وقت خوردن ناهار، يكي از شيعيان علي(ع) را ميآورد، سر ميبريد و مجمعه روي سرش ميگذاشت تا يك قدري بيشتر دست و پا بزند و قاه قاه ميخنديد. اين دسر غذايش بود؛ ميگفت لذت ميبرم از اين كه يكي از شيعيان علي(ع) را بكشم. اين چنين فردي هم حركت دارد، منتهاي حركتش كجاست؟ قرآن ميگويد: به طرف جهنم.
روايتي از پيغمبر اكرم(ص) است كه پيغمبر با جبرئيل نشسته بود، صداي مهيبي شنيده شد، اين صدا را جبرئيل و پيغمبر ميشنوند. پيغمبر پرسيد كه اين چه صدايي بود. گفت: سنگي را هفتاد سال قبل در يكي از چاههاي جهنم انداختند، حالا به ته چاه رسيد، اين صداي آن بود.
استاد بزرگوار ما رهبر عظيم الشأن انقلاب ـ قدس سره ـ در بحث اخلاقيشان اين روايت را معنا ميكردند؛ ميگفتند: معنايش اين است كه كسي ميآيد در اين دنيا، به جاي كه حركت صعودي كند، راه جهنم را ميگيرد و جلو ميرود، به جاي اين كه رابطهاش با خدا روز به روز محكمتر بشود، رابطهاش با شيطان محكم ميشود و به جاي قوي شدن روح، جسم و تمايلات و غرايز او قوي ميشود و بدانيد هر كدام از اين تمايلات را كه با او پيش آمديد روز بروز قويتر ميشود و اين راه جهنم را گرفته و حالا مرده است، بعد از هفتاد سال به ته جهنم رسيده است.
مشهور است كه ميگويند يكي از جايي افتاد پائين و مرد، شب خوابش را ديدند، گفتند: آقا در چه حالي هستي؟ گفت: همين مقدار بگويم اينها كه آخوندها ميگويند كه شب اول قبر نكير و منكر ميآيد، همه دروغ است؛ من از آن بالا كه افتادم مستقيماً به وسط جهنم رفتم. راست هم ميگفت: براي اينها نكير و منكر هم نيست، مستقيم به وسط جهنم ميروند. روايت هم همين است؛ رهبر عظيم الشأن انقلاب خوب معنايش كرده، حركت نزوليش وسط جهنم است «اليه الرجعي» او به سوي خدا سير ميكند، اين هم به سوي جهنم، آن به بهشت ميرسد و ديگري به جهنم، اما فرقش اين است: آن كه به جهنم ميرسد حركت انتهاييش است و استكمالش سوختن است، اما آن ديگري حركتش سير در ذات خداست، لذت بردن عاشق از معشوش است، لذت بردن عبد از مولي؛ به انتها هم نميرسد و راستي بايد بگوييم لعنت خدا بر آن كسي كه خود را نشناخته.
اميرالمؤمنين ميفرمود: «كفي بالمرء جهلاً ان لايعرف قدره» .
از جهالت شخص همين اندازه بس كه ارزش خود را نشناسد. و ما خود نميشناسيم. راوي ميگويد كه خدمت اميرالمؤمنين(ع) در نخلستاني كه قنات ميكند بودم. ظهر از قنات بيرون آمد، نماز ظهر و عصرش را خواند، بعد فرمودند: غذايي براي خوردن هست؟ گفتم: كدوي پخته داريم، فرمود: بياور. ميگويد يك مقدار كدوي پخته براي حضرت علي(ع) آوردم، دست مباركشان را با آبي كه از شن بيرون ميآمد شستند و داشتند غذا ميخوردند، امام زمزمه داشتند و گاهي ميگفتند: لعنت خدا بر آن كسي كه به واسطة شكم به جهنم ميرود. راستي هم لعنت خدا بر چنين فردي باد. و نيز كسي كه به واسطه حسد و جاهطلبي پشت سر مردم غيبت ميكند، تهمت ميزند، نمامي و سختچيني ميكند و جهنمي ميشود، و باز لعنت خدا بر آن كسي كه به خاطر شكم به جهنم ميرود.
ميگويد: ناهار را خوردند و بعد به قنات رفتند و كلنگي زدند؛ اتفاقاً به سنگي خورد، آب فوران كرد به حدي كه آب گلآلود تا ريش اميرالمؤمنين ـ سلام الله عليه ـ آمده بود؛ اصلاً نتوانست كار كند. از قنات بالا آمد. بچهها و خويشاوندان براي ديدن علي(ع) آمده بودند؛ آب مفصل و فراوان را ديدند و مثل اين كه خيلي خوشحال شدند.
علي(ع) در حالي كه از قنات بالا نيامده، يك پايش اين طرف قنات و پاي ديگر آن طرف بود فرمودند: قلم و دوات بياوريد؛ چنانچه كار حضرت علي در آن بيست و پنج ساله بود كه بيست و چهار چشمه و قنات و باغستان وقف فقرا و ضعفا و بيچارهها كرد. ميگويد: همانجا در قنات وقف نامهاش را نوشتند و گفتند: بچهها و خويشان من، چشم داشت به اين قنات نداشته باشيد، اينها مال فقراء و بيچارههاست.
اين جمله به ما چه ميگويد؟ علي يك انسان است؛ لذا علي(ع) به اين نيست كه غذايش كدو پخته باشد يا نباشد؛ اين لذت يك حيوان است.
لذت مولي اميرالمؤمنين(ع) اين است كه بتواند قناتي حفر كند و آبي را پيدا كرده، نخلستاني براي فقير و بينوا درست شود. لذت علي(ع) به اين است؛ انسانيت انسان به اين است. «انسان» آن است كه لذتش لذت روحي باشد؛ از علميابي، علمجويي، حقيقتيابي، حقيقت جويي، ايثارگري و فداكاري لذت ببرد؛ اگر رفيقش را خوش ببيند، خوشحال باشد و اگر ناراحت ديد، فوقالعاده ناراحت شود؛ اين را يك انسان گويند. شايد بيشتر از پنجاه روايت داشته باشيم كه ميفرمايد مسلمان اين است، هر چه براي خود ميخواهد، براي ديگران بخواهد و آنچه براي خود نميپسندد، براي ديگران نپسندد والا مسلمان نيست.
اگر شما آقايان محترم و خانمهاي محترمه همين روايت را امشب سرمشق زندگي قرار دهيد، تمام كارها درست ميشود. آيا ميخواهيد كسي پشت سرتان غيبت كند؟ نه. پس غيبت مسلمان را نبايد بكنيد. شما كه نميخواهيد نگاه شهوتآميز به ناموستان شود، پس نگاه شهوتآميز نبايد داشته باشيد.
شما كه نميخواهيد كسي به شما تهمت بزند و آبرويتان را ببرد، پس اگر مسلماني، نبايد تهمت بزني. شما ميخواهي اگر درمانده باشي كسي به فريادت برسد؟ آري. پس بايد به فكر درماندهها باشي. ميخواهي مردم به شخصيت شما احترام بگذارند و شخصيت شما را نكوبند؟ آري. پس بايد هميشه به شخصيت ديگران احترام بگذاري. مسلمان اين است. بياييد امشب اين روايت سرمشق زندگي شما باشد.
خلاصه بحث اين شد كه من انسانم، جنبه ملكوتي دارم، به هر كجا بخواهم ميتوانم برسم، ميتوانم به جايي برسم كه در مقابل گناه، به دنيا و آنچه در دنياست پشت پا بزنم؛ من اين هستم، پس خوبست كاري كنم كه آن بعد ملكوتيم آباد شود.
بين بعد ملكوتي و مادي هميشه جنگ است؛ هر كي ميخواهد ديگري را به زمين بزند. بياييد در زندگيتان گناه نباشد. اين روايتي كه گفتم سرمشق زندگيتان باشد، تا اين كه در اين مبارزه كه بقول پيغمبر اكرم(ص) «جهاداكبر» است، هميشه غالب شويد.
اگر چنين نباشيم، گناه بالاترين غذا و نيرو براي بعد ماديست. گناه ميتواند انسانيت انسان را از بين ببرد؛ گناه انسان را از هر حيواني پستتر ميكند؛ سرپوش روي عقل است؛ سرپوش روي دل و وجدان اخلاقي ميگذارد و بالاخره گناه براي انسان قساوت ميآورد و وجدان اخلاقي را ميكشد و به اينجا ميرسد كه قرآن ميگويد:
«اولئك كالانعام بل هم اضل» .
اينها ديگر آدم نيستند، حيوانند، پستتر از هر حيوان.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
گفتار چهارم
انسان ملكوتي
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم. رب اشرح لي صدري و يسرلي امري واحلل عقده من لساني، يفقهوا قولي.
پيرو عرايض هفته گذشته كه گفتم انسان مركب از روح و جسم است و به عبارت ديگر انسان دوبعدي است: يك بعد ملكوتي و معنوي به نام روح دارد، و يك جنبه ناسوتي و حيواني به نام جسم، كه به آن تمايلات و غرايز هم ميگوييم، چنانچه آن بعد معنوي را علاوه بر اين كه روح ميگوييم عقل هم ميناميم. در قرآن شريف، قلب و صدر هم به او گفته شده و همة اين اسمها اشاره به همان بعد معنوي انسان است.
چيزي را كه امشب بايد تذكر داده شود و توجه به آن پيدا كنيم، اين است كه هميشه در درون ما يك جبهة جنگ است، و اين جنگ را پيغمبر اكرم(ص) «جهاد اكبر» ناميدهاند. در روايات فراواني داريم كه اين جبهه بالاترين جبههها و اين جنگ بالاترين جنگهاست. شجاع كسي است كه در اين جنگ زمين نخورد.
روايات در اين باره مختلف است، مثلاً روايت مينويسد: جواني از جبهة جنگ برگشته بود. هنوز منزل نرفته بود، گرد و غبار جبهه به صورتش بود با شمشير خونآلود از پيش پيغمبر(ص) گذشت. پيغمبر(ص) فرمودند: جوان بارك الله به تو كه به جهاد رفتي، اما «عليك بالجهاد الاكبر» بر تو باد به جهاد بزرگتر از اين، گفتند: يا رسول الله، چه جهادي بالاتر از جنگ، اين از ميدان جنگ بر ميگردد. فرمود: جهاد بزرگتر از اين، جهاد با نفس اماره است. جهاد روح با جسم، جهاد بعد معنوي با حيواني، يعني اين كه شخص بتواند حيواني را رام كند. چنانچه باز هم روايت داريم كه جوانهايي زورآزمايي ميكردند، سنگ بزرگي بود، ميخواستند اين سنگ را بلند كنند، پيغمبر(ص) رسيدند و آنها را تشويق نمودند و فرمودند: بارك الله، زورآزمايي و ورزش است، كارخوبي است، اما: «اشجع الناس من غلب هواه».
شجاع آن نيست كه بتواند سنگي را بردارد تا بگوييم شجاعتر از ديگري است آري، شجاعش ميگوييم، اما شجاعتر از همه آن كسي است كه بتواند بر هوي و هوس و بر آن بعد حيواني غلبه پيدا كند.
بالاخره نظير اين دو قضيهاي كه گفتم در اسلام زياد است و شعار اسلام اين است: «اشجع الناس من غلب هواه». در اين ميدان جنگ اگر بعد معنوي كسي بر مادي غلبه پيدا كند، اين شجاعترين مردم است و مشكل هم هست.
تذكري كه براي شما عزيزان مفيد است اين كه اين جنگ هميشگي است؛ گاهي جسم ما غالب و بعد معنوي مغلوب ميشود. گناهي جلو ميآيد و آن بعد معنوي نميتواند كار كند، زيرا به خاطر گناه، بعد معنوي مغلوب بعد حيواني ميشود. گاهي به عكس پا روي گناه و نفس اماره ميگذارد، اجتناب از گناه ميكند و بعد معنوي غلبه پيدا نموده بعد مادي را زمين زده و مغلوب ميكند. مطلب قابل توجه اين كه اگر در اين ميدان جنگ بعد معنويمان غلبه پيدا كرد، سرافرازيم؛ مثل جواني كه در جبهه جنگ جلو رفته وفتحي نموده باشد، در خود سرافرازي را در مييابيم. اما چنانچه به عكس شد يعني بعد مادي معنوي پيدا كرد، واجبي را بجا نياورد، يا گناهي را انجام داد، اين فرد در خود شرمندگي ميبيند، سربزيري ميبيند، با وجود آن كه كسي زمينش نزده، سرافكنده است؛ مثلاً در جنگ، عراق سرافكنده است، چرا؟ براي اين كه جوانهاي ايراني بر او غلبه پيدا كردهاند و جوانهاي عزيز در جبهه سرافرازند، ايران سرافراز است، چرا؟ زيرا دشمن را (كه ديگري بوده) به زمين زده است. اما اينجا اين طور نيست، يعني وقتي كه گناه جلو ميآيد و ما بر نفس اماره غلبه ميكنيم و آن بعد حيواني را زمين ميزنيم، خودمان خود را زمين زدهايم، براي اين كه ما مركب از جسم و روح هستيم.
از اينجا بايد پي برد كه حقيقت انسان به بعد معنويش هست نه بعد مادي؛ انسانيت انسان به روح، وجدان اخلاقي و عقلش هست. انساني كه عقل دارد و تفكر ندارد، انساني كه وجدان اخلاقي ندارد و سوسوي وجدان را خاموش كرده، اصلاً آدم نيست و از نظر قرآن هم چنين است.
قرآن ميفرمايد: اين چنين انساني پستتر از هر جنبندهاي است.
«انّ شر الدواب عندالله الصم البكم الذين لايعقلون» .
كسي كه بعد معنويش قوي نيست، كسي كه عقل دارد و تعقل و تفكر ندارد و بالاخره كسي كه بعد معنويش به زمين خورده، مغلوب شده، از بين رفته و سوسوي وجدان را از دست داده، اصلاً آدم نيست.
در آيه ديگر ميفرمايد:
«و لقد ذرانا لجهنم كثيراً من الجن و الانس لهم قلوب لايفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها و لهم اذان لايسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون» .
يعني عاقب عدهاي از انسانها به جهنم منجر ميشود، مثل اين كه راه جهنم را رفتهاند و جلو ميروند. براي چه؟ اينها دل دارند، يعني آن بعد معنوي را دارند و ليكن مغلوب شده، از بين بردهاند، ديگر نميفهمند، چشم معنوي و بصيرت دارند اما توسط گناه چشم بصيرت را كور كردهاند، يعني بعد معنوي در آن جهاد اكبر به زمين خورده، مغلوب شده، ديگر گوش شنوا و چشم بينا ندارد. ميگويد: «اولئك كالانعام» ديگر آدم نيست، حمار است. بعد ميفرمايد: پستتر از الاغ، «اولئك كالانعام بل هم اضل»، لذا لازم است اين نكته كه نكته خوبي است در فكر شما باشد و از همين جا يكي از اداله وجود و تجرد روشن ميشود.
تا اينجا به اين نكته رسيديم كه انسان مركب است از بعدي معنوي و ملكوتي و بعد حيواني و ناسوتي، يعني يك جنبه دائماً در جنگند و اگر روح و جنبه معنوي ما غلبه پيدا كند ما سرافرازيم؛ با وجود اين كه كسي را به زمين نزدهايم، خودمان را زمين زدهايم اما سرافرازيم، و اگر به عكس شد يعني جنبة مادي، معنوي را به زمين زد، سرافكندهايم، شرمندهايم، با وجودي كه كسي ما را مغلوب نكرده بلكه خودمان آن جنبه را به زمين زدهايم.
پس آدمين ما به بعد ملكوتي ماست. آدم آن است كه وجدان اخلاقي، گذاشت ديگر گدايي و فداكاري در زندگيش باشد؛ اگر آه مظلومي را بشنود، ناراحت شود، گريه كند، خوابش نبرد به قول روايات آدم آن است كه اگر دست بينوايي را گرفت، خوشحال شود و بناي زندگيش اين باشد؛ «ديگر گرا باشد نه خودگرا». اين آدم است. خدا رحمت كند، چقدر خوب گفته:
تن آدمي شريف است به جان آدميت نه همين لباس زيباست نشان آدميت
اگر آدمي به چشم است و زبان و گوش و بيني
چــه مـيـان نقـش ديـوار و مـيـان آدمــيـت
اي كاش سعدي آن معنا را از قرآن گرفته و گفته بود: چه تفاوت بين يك آدم و الاغ؟
قرآن اين طور ميگويد، اگر انسان بعد ملكوتي نداشته باشد، اگر انسان اخلاق انساني نداشته باشد و اگر اهميت به واجبات نداده و از گناه ناراحت نشود، چه تفاوت بين او و يك الاغ است؟ قدري علف در مقابل دو الاغ بريزيد، معلوم است هر كدام كه قويتر است ديگري را عقب ميزند و علفها را ميخورد؛ اسم اين قاعدة غلبه بر ضعيف، ميگذارند. ـ اگر آدم اين طور شد كه دنياي روزمان اين است يعني قاعدة غلبه قوي بر ضعيف، حكمفرماست ـ چه تفاوت بين الاغ و انسان؟
وقتي شما كاري را كرديد كه خدا ميپسندد، عقل ميپسندد، خود را سرافراز ميدانيد و اگر كاري كرديد كه خدا و عقل نميپسنديد خود را سرافكنده ميبينيد؛ از اينجا پي ميبريم كه انسانيت انسان به عقل و روح و جنبة ملكوتي اوست. اگر آدم هستيم، هميشه بايد به فكر تقويت جنبة ملكوتي باشيم.
اگر بخواهيم آدم باشيم چه كنيم؟
بحث امشب من با شما اين است، چه بايد بكنيم كه در اين نبرد حق عليه باطل، در اين نبرد جنبة معنوي با جنبة ناسوتي، در اين جهادي كه گفتيم و پيغمبر(ص) آن را جهاد اكبر ناميده است غالب شويم؟
هميشه نيرو بايد از خارج بيايد، اگر نيرو از خارج نيايد مغلوبيم و علتش هم معلول است، براي اين كه آن جنبة مادي هميشه طوفاني است و لشكريان آن هم يكي و دو تا نيستند، فراوانند: غريزة حب مال، غريزه جاه طلبي، و غريزه حب اولاد هستند، غرائز صفات رذيله نظير كينهتوزي، حسد و امثال اينها و همچنين قانون وراثت، قانون. محيط و قانون تغذيه هم ميباشد. همه اينها يك طرف و طرف ديگر فقط جنبة معنوي، مثل دنياي روز و ايران، الان اين طور است. اگر بخواهم مثال بزنم جنگ درون ما نظير جنگ فعلي ماست. از نظر عدة خيلي ضعيفند، خيلي.
از نظر بحث امشب ما همين است كه چه بايد بكنيم، با فرضي كه جنبة مادي و جنبة حيواني ما از نظر تجهيزات بسيار قوي و آن جنبة ملكوتي ما بسيار ضعيف بوده، چه بايد كرد تا قوي شود؟ البته نيروي خارج لازم است و آن چه نيرويي است؟ به اهم آنها اشاره ميكنيم:
اهميت دادن به واجبات اولين نيرو است. انسان بايد به واجبات اهميت بدهد؛ قرآن شريف ميفرمايد:
«واستعينوا بالصبر و الصلوه و انها لكبيره الاعلي الخاشعين»
يعني در اين نبرد حق عليه باطل، در اين نبرد روح با جسم، از خدا كمك بجوييد؛ او بايد كمك بدهد، به چه چيز؟ نماز «واستعينوا بالصبر و الصلوه» اگر كسي اهميت به واجباتش بدهد، وقتي واجبي جلو آمد يك تلاطم دروني در او پيدا بشود تا اين كه آن واجب را به جا بياورد، اين نيرويي است كه كمك ميكند.
نيروي خارجي آن بعد معنوي را كمك كند، ميتواند به واسطة آن نيرو بر جسم غلبه پيدا كند؛ يعني وقتي كه ميخواهد طوفاني بشود ميتواند جلويش را بگيرد، كنترل و تعديلش كند. لذا به تجربه ثابت شده، از نظر قرآن و روايات اهل بيت هم بسيار روي آن پافشاري شده، كه اگر ميخواهيم آدم بشويم، اگر ميخواهيم در اين نبردي كه پيغمبر فرمودند: «نماز بالاترين جنگها و نيروهاست» غالب بشويم، بايد به همه واجبات مخصوصاً به نماز اهميت بدهيم، من نميدانم اين نماز چيست؟ چقدر اين نيرو قوي است و چقدر براي آدميت آدم مفيد است كه قرآن و روايات اين قدر روي آن پافشاري دارد. يك جملهاي برايتان بگويم، اين جمله تكان دهنده است. بحث امشب را بايد مخصوصاً راجع به نماز براي جوانها بگوييد اهميتش را بگوييد.
فخر رازي مفسر سني است، كتابي در تفسير نوشته به نام: تفسير كبير، در ذيل سورة «والعصر، ان الانسان لفي خسر» جملهاي نقل ميكند، روايتي است كه اختلاف ميان مفسرين در معني والعصر ـ در اين كه تفسير «والعصر» چيست ـ را بيان ميكند. هر كس چيزي گفته، احتمالات فراوان است كه الان مورد بحثم نيست.
استاد بزرگوارم، رهبر عظيم الشأن انقلاب، ايشان ميفرمودند: والعصر يعني قسم به حضرت بقيه الله(ع) و ايشان ميفرمود: عصر به معناي عصاره است و چون امام زمان عصارة عالم خلقت است، پروردگار عالم به او قسم خورده.
خوب، اين فتواي لطيف آن كسي است كه خيلي لطافت دارد، ولي معاني مختلفة ديگر هم براي اين شده، از جمله گفتهاند كه مراد از عصر، نماز عصر است: «والعصر» يعني قسم به نماز عصر؛ فخر رازي اين را ميپسندد و براي اين كه مدعايش را اثبات كند، يك روايت ميآورد كه روايت اين است:
ميگويد زني صيحه زنان، ديوانهوار خدمت پيغمبر(ص) آمده گفت: يا رسول الله، اصحابت بروند تنها با شما كار دارم. اصحاب رفتند. آن زن خدمت پيغمبر اكرم(ص) نشست، گفت: يا رسول الله، گناه كردم، گناهم خيلي بزرگ است. پيغمبر فرمود: رحمت خدا از آن بزرگتر است، گناه هر چه بزرگ باشد معنا دارد كه كسي مأيوس باشد. هر چه گناه بزرگ و هر چند طولاني، مسلم است اگر توبه كند تلاطم دروني پيدا كند، گناهش آمرزيده ميشود. بنبست در اسلام نيست.
پيغمبر فرمودند: گناهت چيست. گفت: يا رسول الله، زن شوهردار بودم زنا دادم، آبستن شدم؛ بچه به دنيا آمد، او را در خمرة سركه خفه كردم، بعد هم سركههاي نجس را به مردم فروختم. گناه خيلي بزرگ است. خيلي! معلوم است كه پيغمبر خيلي متأثر شد؛ حكمش را هم گفتند: مرادم اينجاست، فرمودند:
خانم، ميخواهي بتو بگويم چرا در اين چاه افتادي؟ يعني چرا آدم بعضي اوقات توي چاهي ميافتد كه ديگر نميشود از اين چاه بيرون بيايد، و اگر دنيا پشت به پشت يكديگر كند و بخواهد او را نجات بدهد ديگر نميشود، فرمودند: ميخواهي به تو بگويم چرا به درون اين چاه افتادي؟ خيال ميكنم نماز نميخواني. چون نماز نميخواني رابطهاي به خدا قطع است. عنايت خدا روي سرت نيست. از اين جهت در اين چاه پرفلاكت افتادي! «اني ظننت انك تركت صلوه العصر» .
يعني خيال ميكنم نماز نميخواني كه به درون اين چاه افتادي اين روايت به ما چه ميگويد؟ اين روايت هم جنبة منفي و هم جنبة مثبت دارد.
اما جنبه منفي آن به ما ميگويد كه اگر يك زن يا مردي به نماز اهميت ندهد، به گفتة اين روايت كارش مشكل است. اين در دنياست، آخرتش بماند. كارش مشكل است، بسيار مشكل!!
جنبة مثبت هم دارد و اين بحث ماست، اين روايت به ما ميگويد كه اگر كسي به نماز اهميت بدهد، نماز نيروي خارجي براي عقل و روحش و براي آن بعد معنويش ميفرستد و بعد معنوي غلبه پيدا ميكند و ميتواند آن بعد ماديش را زمين بزند و قرآن هم همين را ميگويد:
«استعينوا بالصبر و الصلوه»
كمك بجوييد، در چه چيزي، براي چه؟ يعني درون تو جنگ است، نظامي ميخواهد، از برون بايد نظامي و اسلحه بفرستي، اسلحه برونيش اهميت دادن به واجبات است، مخصوصاً نماز.
نميدانم در اين سورة كوچك اما خيلي رسا و پر معنا دقت فرمودهايد يا نه؟ سورة «أرأيت الذي يكذب بالدين» خيلي كوچك اما خيلي رسا و پرمعناست.
«بسم الله الرحمن الرحيم، أرأيت الذي يكذب بالدين، فذلك الذي يدع اليتيم، و لا يحض علي طعام المسكين» .
يعني اي پيغمبر ميخواهي يك كسي را كه مسلمان نيست، نشانت بدهم، يعني ميخواهي مسلمان نمايي را كه مسلمان نيست، نشانت بدهم؟ بعد چهار دسته را نشان ميدهد:
1ـ آن ملتي كه در ميانشان بچه يتيم باشد و بياعتنا باشند.
اگر بچه يتيمي در طائفهاي باشد، در شهري باشد، در ملتي باشد، تمام مردها بايد به جاي پدر او باشند و تمام زنها به جاي مادر او، تا عقدة يتيمي در او پيدا نشود. خدا نكند كه يك كسي با عقده بزرگ شود؛ من غالب اين مكتبهاي انحرافي را مطالعه كردم و دريافتم كه اينها معمولاً از مكتب صهيونيزم هستند و افرادش عقدهاي ميباشند؛ مكتب فرويد، نيچه، ماركس، دوركيم و امثال اينها، من درباره آنها زياد مطالعه داشتم و معمولاً ديدم كه اينها از «صهيونيزم» سرچشمه گرفتهاند؛ اين از نظر جمعي، و از نظر فردي، ماركس يك آدم عقدهاي به تمام معني بوده است، اتفاقاً در همان چيزي كه عقده داشته، در همان مورد مكتب دارد. لذا اسلام ميگويد آدم عقدهاي بچه يتيم در ميانتان نباشد و مردها بايد به جاي پدر و زنها به جاي مادرش باشند. خوب اين يك طائفه.
2ـ «و لا يحض علي طعام المسكين» يعني پيغمبر، مسلمان نما آنها هستند كه فقير در ميان ملتي باشد و اينها بياعتناء به او باشند، در صورتي كه ميتواند به فقير و بينوا رسيدگي كند؛ اين هم مسلمان است.
3ـ بعد دربارة دسته سوم ميفرمايد: «فويل للمصلين. الذينهم عن صلاتهم ساهون»، يعني پيغمبر، ميخواهي يك مسلمان نما نشانت بدهم، واي به اين مسلمان نما، آن كسي كه در نماز سهلانگار باشد، نه اين كه نماز نخواند، نماز ميخواند اما سهلانگار است، يعني نماز اول وقت نميخواند.
از امام صادق(ع) پرسيدند كه سهلانگاري در نماز يعني چه؟ فرمودند: معنايش اين است كه كار دنيايش را براي آخرتش مقدم ميدارد؛ اول ناهار يا شام ميخورد، بعد نماز ميخواند؛ نماز برايش سنگيني است كه قرآن هم اتفاقاً ميفرمايد:
«و انها لكبيره الا علي الخاشعين» يعني بعضي اوقات ما حاضريم يك ساعت، دو ساعت سرپا بايستيم، با هم حرف بزنيم، هيچ چيزمان هم نشود، خيلي هم با نشاط هستيم، اما همين ما كه دو ساعت سر پا ايستادهايم و با هم حرف زدهايم، موقع نماز خسته و كوبيدهايم، حال نماز نيست؛ نمازي كه اگر خيلي عالي بخوانيم بيشتر از يك ربع طول نميكشد و ميخواهيم اين را در پنج دقيقه تمام كنيم، لذا از اول شب تا ساعت دوازده مينشيند هيچ چيزش نيست، اما وقتي به نماز رسيد، هيچي! معلوم است كه اين نماز يك چيزي هست و شيطان و آن بعد جسمي ما خيلي با آن كار دارد، خيلي، اما وقتي كه ميرسيم به نماز، دلمان ميخواهد اين يك ربع پنج دقيقه بشود، چرا چنين هستيم؟
قرآن ميگويد: نامسلماني، نامسلماني، و واي به تو اي نامسلمان!!
4ـ باز به پيغمبر ميفرمايد: واي به مسلمان نما و آدم متظاهر، آدم رياكار و دورو «الذينهم يرائون و يمنعون الماعون».
5ـ دسته پنجم مسلمان نما (كه واي به اين مسلمان نما) آن كسي است كه ميتواند حاجت مردم را برآورد اما نميآورد؛ كسي حاجتي دارد، ميتواند با قلم يا قدمش حاجت وي را برآورد، دنبالش نميرود؛ همسايه ظرفي ميخواهد، ميتواند بدهد، نميدهد. اسلام ميگويد كه اين مسلمان نيست، نه، مسلمان نيست. واي به اين نامسلمان. انصافاً سورة رسايي است، گرچه ناراحت كننده است ولي سرمشقي است و براي بحث ما نيز مفيد ميباشد.
بر اين مطلب آيات فراواني داريم ولي به همين مقدار اكتفا ميكنم. يك روايت هم برايتان ميخوانم و بحث امشب را خاتمه ميدهم:
كسي آمد خدمت امام صادق(ع) استخاره كرد، بد آمد. استخاره را نديده گرفت و به تجارت رفت. اتفاقاً به او خوش گذشت و علاوه بر آن سود فراواني هم برد؛ تعجب كرد كه من پيش امام(ع) استخاره كردم بد آمد، مسافرت به من خوش گذشت و سود فراوان بردم، يعني چه؟
خدمت امام صادق(ع) آمد و گفت: يابن رسول الله، يادتان هست كه چند وقت قبل خدمت شما رسيدم، استخاره كردم و بدآمد؛ براي مسافرت بود، به تجارت رفتم، سود فراواني داشت و خوش گذشت.
آقا امام صادق(ع) تبسم فرمودند و گفتند: يادت هست در فلان منزل خسته بودي، نماز مغرب و عشايت را خواندي، شام خورده خوابيدي، خوابت برد. يك وقت بيدار شدي كه آفتاب زده و نمازت قضا شده بود؟ (البته گناه نكرده بود زيرا نميخواسته كه قضا شود، بعد هم قضاي نمازش را خواند) فرمودند: يادت هست؟ گفت: بله يابن رسول الله، فرمودند: اگر خدا دنيا و آنچه در دنيا است به تو داده بود جبران آن خسارت نميشد. خيلي چيز از دستت رفت، نميداني چه خبر است.
اين نماز چيست؟ آدم ميسازد، همان طور كه سلولهاي بدن ما غذا ميخواهد و اگر غذا به آن نرسد ضعيف شده و ميميرد، گرچه جوان هم باشد و از انرژي جواني مصرف كند بالاخره براي جسم ضرر دارد. وقتي جسم شما يعني آن جنبة ناسوتي و حيواني غذا ميخواهد، روح شما نيز غذا ميخواهد، غذاي روح شما چيست؟
«نماز غذاي روح است». نماز صبح به جاي صبحانة شما و نماز ظهر و عصر به جاي ناهار، و نماز مغرب و عشاء شام و نماز در دل شب، به جاي ميوه شماست.
هر چه بخواهيم روح را قوي كنيم، يعني آدميتمان را به يك جايي برسانيم، بايد اهميت به همة واجبات مخصوصاً نماز بدهيم. خيلي به آن سفارش شده و حتي روايت مينويسد كه پيغمبر(ص) موقع مرگ جملهاي را ميگفت و از دنيا رفت؛ مرتب ميفرمود:
«امتي الصلوه و ما ملكتك ايمانكنم» .
يعني به دو چيز خيلي اهميت بدهيد: يكي به نماز، يكي به زير دست امت من.
دربارة امام صادق(ع) هم دارد كه هنگام مرگ همه خويشان خود را جمع كرد، خويشانش خيال كردن يك وصيت تازهاي دارد. يك جمله گفت و از دنيا رفت، جمله آخر امام صادق(ع) اين بود:
«لا تنال شفاعتنا من استخف بالصلوه» .
كسي ك نماز را سبك بشمارد، در روز قيامت به شفاعت ما نميرسد.
نه اين كه نماز نخواند «استخف بالصلوه» سبك بشمارد. عزيزان من، ميدانيد همه بايد با شفاعت اهل بيت بهشت بروند، حتي انبياء، اگر شفاعت اهل بيت نباشد ـ از نظر علميش هم اين است ـ در بهشت جايي نيست و اين روايت ميگويد كه اگر كسي نماز را سبك بشمارد به شفاعت ما اهل بيت نخواهد رسيد.
اميدوارم جلسه براي من و شما مفيد باشد و تا آنجا كه ميتوانيد مفاهيمش را پياده كنيد، مخصوصاً آخر بحث را براي جوانها، براي بچهها حتماً پياده كنيد و راجع به نماز با بچهها خيلي حرف بزنيد، مخصوصاً اين كه ميدانيد مغز بچه شبيه دوربين عكاسي است؛ يك جمله ممكن است در مغز او اثر بگذارد و تا عمر دارد يك نمازگزار به تمام معنا باشد كه براي شما خيلي مفيد است؛ هر نمازي كه بخواند خدا در نامة عمل شما ثواب مينويسد. تا ميتوانيد به اين بچهها اهميت بدهيد كه اينها امانتند و بايد امانتها را خوب حفظ كنيد.
خدايا، به عزت و جلالت قسمت ميدهم. صفات انسانيت، شجاعت معنوي، روحانيت، نورانيت دل، توفيق عبادت و بندگي و ترك معصيت، توفيق اهميت به نماز به همة ما عنايت فرما.
خدايا، به عزت و جلالت قسمت ميدهم، اين آتش جنگ داخلي و خارجي را هر چه زودتر به نفع انقلاب و اسلام خاموش بفرما.
به عزت و جلالت اين انقلاب و رهبر عظيمالشأن انقلاب، افراد در جبهة جنگ، سرحدات ايران ما را در پناه آقا امام زمان(عج) از همه آفات و بليات حفظ فرما، و صلي الله علي محمد و آل محمد.
خدايا، خدايا، تا انقلاب مهدي نهضت خميني را نگهدار.
گفتار پنجم
نفس اماره
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم. رب اشرح لي صدري و يسرلي امري واحلل عقده من لساني، يفقهوا قولي.
پيرو مطالب جلسه گذشته كه بيان داشتم در درون ما جنگي است كه از نظر اسلام، جهاد اكبر ناميده ميشود، بدين معنا كه جنبة معنوي روح ما با جنبة حيواني آن دائماً در مبارزه است و به فرموده پيامبر اكرم(ص) دشمن سرسخت درون ما «نفس اماره» است:
«اَعْدي عَدوُّكَ نَفْسَكَ الَّتي بَيْنَ جَنْبَيْكَ»
يعني: بالاتر از نفس اماره دشمني نداريم.
مراد از نفس اماره همان بعد حيواني انسان است كه به آن تمايلات و غرائز هم گفته ميشود. فلاسفه به آن جسم ميگويند و عرفا آن را بعد حيواني و ناسوتي مينامند. اين مبارزه هميشه هست. اگر كسي بتواند در اين مبارزه پيروز شود و دشمن را اسير، مهار و تعديل كرده، ميتواند به هر كجا كه بخواهد برسد و سعادت دنيا و آخرت هم مرهون همين است كه بتواند غرائز خود را تعديل نمايد.
البته غرائز را بايد ارضاء كرد نفس را نميشود كشت؛ نفس كشي، رهبانيت عزلت و امثال آن در اسلام «ممنوع» است، بلكه بايد از آن كار كشيد (مانند اسب چموش است، بايد آنرا دهنه كرد و از آن سواري گرفت. معني پيروز شدن هم همين است، يعني اسير كردن نفس اماره، تمايلات و غرايز) و اگر به عكس شد، يعني در اين جنگ مغلوب شديم و يكي از تمايلات توانست بر ما، يعني بر آن بعد معنوي ما غلبه كند، شقاوت دنيا و آخرت معلول اين غلبه است، اگر يكي از غرايز بر ما پيروز شد و عقل ما را اسير نموده آن را كنترل كرد، خواه ناخواه عقل ما تابع جنبة حيواني ما ميشود و اگر چنين شد به قول قرآن شريف انسان از هر سگ درندهاي هم براي خود و هم براي جامعهاش درندهتر خواهد بود:
(ان شر الدواب عند الله الصم البكم الذين لايعقلون»
اگر طلاق و عموم آيه شريفه را بگيريم معنايش چنين ميشود: انسان هنگامي براي جامعه از ميكرب پستتر و براي خود از سرطان بدتر است كه عقل او يعني آن بعد معنوي او مغلوب شود و يكي از غرايز، يعني آن بعد حيواني غالب گردد. قرآن ميفرمايد: چنين فردي براي خودش پستتر از ميكرب سرطان و براي جامعهاش پستتر از ميكرب خوره است.
چنانچه مشاهده ميكنيد آن افرادي كه جاهطلبي بر آنها حكمفرما است، آن افرادي كه يكي از صفات رذيله در آنها رسوخ كرده، آنهايي كه مثلاً حب مال در آنها نفوذ نموده، آنها را كنترل كرده، به كجا ميرسند و چه جنايتها كه ميكنند؛ علاوه بر همة صفات حيواني اينها از نظر قرآن بتپرست ناميده ميشوند: «افرأيت من اتخذ الهه هويه و اضله الله علي علم» .
قرآن ميفرمايد: اگر هوي و هوس بر انسان مسلط شود و آن بعد حيواني بر او غلبه پيدا كند، چنين شخصي «بتپرست» است.
بتگاهي يك قطعة سنگ و خرافهاي است كه ميپرستند، گاهي پول است كه ميپرستند، گاهي زن است كه ميپرستند، گاهي هم هوي و هوس. قرآن همه اينها را بت حساب كرده است.
در سوره يس هم ميخوانيم:
«الم اعهد اليكم يا بني آدم ان لاتعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين» .
يعني مگر در ازل با هم معاهده نكرديم كه تو بتپرست نباشي، شيطان پرست نباشي؟ از نظر قرآن معناي شيطان پرستيدن اين است كه انسان از شيطان متابعت كند، يعني آن بعد حيواني او بر بعد معنويش غلبه پيدا كند و آن را مغلوب سازد.
بنابراين ما بايد هميشه به فكر اين باشيم كه بتپرست و خرافي نباشيم، مخصوصاً شما (معلمان) كه از خواص شمرده ميشويد. از نظر اسلام حساب شما يك حساب جداگانه است. اين طور نيست كه شما با عوام مردم حساب مشتركي داشته باشيد، نه، حساب شما حساب جداست، لذا چون حساب شما از ساير حسابها جداست، پس بايد هميشه مواظب باشيد كه در اين نبرد، در اين «جهاد اكبر» مغلوب نشويد و بدانيد كه اگر مغلوب شديد، علاوه بر اين كه از نظر قرآن بتپرست ناميده ميشويد، براي جامعه و براي خود شما نيز فوقالعاده ضرر دارد.
بحثي كه پيش آمد اين بود: چه بايد بكنيم كه هميشه پيروز باشيم؟ انسان خود به خود نميتواند پيروز بشود؛ كار مشكلي است بخصوص اين كه غرايز رنگ عاطفي دارد، رنگ احساسي دارد و معمولاً اين طور است كه احساس و عاطفه بر عقل مقدم است. اگر اين جهاد درون را به حال خود باقي بگذاريم، يقين داشته باشيد كه هميشه مغلوبيم؛ از يك طرف جنگ عاطفه و عقل است، از طرف ديگر معمولاً وقتي مبارزه شروع ميشود، عاطفه طوفاني است و عقل طوفاني نيست. اصولاً عقل هيچ وقت طغيان و طوفان ندارد؛ عريزه جنسي طوفان دارد و اگر طوفان كرد: طغيان كرد، قرآن شريف ميفرمايد كه بگو: پناه ميبرم به خدا. «قل اعوذ برب الفلق من شر ما خلق و من شر غاسق اذا وقب» .
يعني: هميشه بخوان، هميشه بگو خدايا به تو پناه ميبرم در وقتي كه غريزه جنسي طوفاني شود، آن گاه كه طوفاني شود، مانند سيل همه چيز را ميبرد، از جمله عقل را هم ميبرد، مغلوبش ميكند. عقل طوفان ندارد، طغيان ندارد، اگر بخواهيم عقل ما غلبه پيدا كند، بايد به آن رنگ احساس بدهيم. حرف در اين است كه چه كنيم تا در چنين مبارزهاي پيروز شويم؟
معلوم است كه «جهاد اكبر» از جهاد اصغر و جنگي كه الان جوانهاي نمونه ما دارند ميكنند خيلي مشكلتر است. گفته بودم بايد از خارج كمك بگيرم؛ بايد از خارج نيرو بيايد و اول چيزي كه بايستي به آن توجه داشته باشيم اين است كه كاري كنيم كه هميشه مورد لطف و عنايت خدا باشيم، دست خدا همواره روي سرمان باشد و اگر پروردگار عالم آني ما را به خود ما واگذارد، بيچارهايم.
دعايي از پيغمبر اكرم(ص) نقل شده، مثل اين كه ذكر آن حضرت است، يعني ايشان بارها اين ذكر را ميخواندند، چون هم عايشه نقل ميكند و هم امسلمه. عايشه ميگويد: در دل شب پيغمبر(ص) را در رختخواب نديدم لذا بلند شدم و تفحص كردم؛ يك وقت متوجه شدم كه پيامبر اكرم(ص) در گوشهاي روي خاك افتاده، سر مباركش هم روي خاكست؛ مثل باران اشك ميريزد و ميگويد:
«اللهم لاتكلني الي نفسي طرفه عين» .
يعني خدايا مرا يك آن (يك لحظه) به خودم وامگذار.
ام سلمه هم اين را نقل ميكند.
هميشه اين دعا را بخوانيد، مخصوصاً وقتي كه خسته شديد، حالي پيدا كرديد، بعد از نمازتان، در دل شب، هميشه بگوئيد خدايا يك آن مرا بخودم وامگذار. اصولاً معني ضلالت در قرآن همين است. اين كه شايد بيشتر از بيست جا در قرآن ميخوانيم كه «يضل الله» خدا گمراه ميكند، معلوم است كه خدا كسي را گمراه نميكند.
«من يضلل الله فلا هادي له و يذرهم في طغيانهم يعمهون» .
هر كس كه خدا گمراهش كند، ديگر كسي نيست كه هدايتش كند.
ضلالتي كه در قرآن است معنايش همين است، يعني انسان يك دفعه كاري ميكند كه دست عنايت خدا از روي سرش برداشته ميشود.
مثلاً شما در دامن كوهي يك سنگ را نگه ميداريد، تا اين سنگ را نگهداشتهايد سنگ پرت نميشود، ولي اگر رهايش كنيد ـ لازم نيست هل بدهيد ـ همين مقدار كه دست از سنگ برداشتيد، سنگ پرتاب ميشود، از دامنة كوه به پايين ميافتد و ذره ذره ميشود. ضلالت معنايش اين است كه همين مقدار كه پروردگار عالم لطفش را، عنايتش را از كسي برداشت، ديگر پرت است، بيچاره است. خداوند مثل اين برق كارخانه فياض است؛ از طرف او هيچ نقصي نيست، اما يك دفعه در اين بلندگو نقص پيدا ميشود، ديگر يك تكه آهن است و نميتواند برق را بگيرد. يك وقت اين لامپ نميتواند برق را بگيرد، ديگر تاريك ميشود، تاريك است تاريك، «زندگي منهاي خدا، تاريك است»، وحشتزاست، وحشتزا.
قرآن ميفرمايد:
«او كظلمات في بحر لجي يغشيه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض اذا اخرج يده لم يكديريها و من لم يجعل الله له نورا فماله من نور» .
آيه چقدر رساست. به قول طلبهها تشبيه معقول به محسوس است، يعني براي اين كه يك امر علمي يا عقلي را خوب بفهماند، در يك قالب حسي ميريزد و مثال ميزند. قرآن اين هنر را در اين آيه شريفه هم به كار برده. نميدانم شما درياچة خزر را ديدهايد يا نه، دريا معمولاً موج دارد، ذاتاً تاريك است، علاوه بر اين كه تاريك است وحشتزا هم هست. دريا وحشت دارد. حالا اگر ابر محيط بر اين دريا شود، تاريكي روي تاريكي است، وحشت روي وحشت است. اگر شب باشد، تاريكي روي تاريكي و وحشت روي وحشت است. اگر دريا موج هم داشته باشد، طوفاني باشد، وحشت، وحشت چهارم است.
قرآن ميفرمايد: زندگي كه در آن گناه باشد، زندگي كه در آن رابطة انسان با خدا قطع باشد، مثل اين لامپ است كه رابطهاش با كارخانه قطع باشد؛ آن زندگي كه با شيطان در رابطه باشد، در آن مغلوبيت است، مغلوبيت عقل ما و روح ما؛ اين چنين زندگي تاريك است تاريك است، تاريك و وحشتزاست، وحشتزاست.
هنگام شب، وسط دريايي كه موج داشته باشد و ابر هم محيط بر او باشد، چقدر تاريك است؟ چه وحشتي دارد؟ ميفرمايد زندگي مهناي خدا اين چنين است.
قرآن از اين مثالها بسيار دارد، در سورة توبه ميفرمايد:
«افمن اسس بنيانه علي تقوي من الله و رضوان خير ام من اسس بنيانه علي شفا جرف هار فانها ربه في نار جهنم و الله لايهدي القوم الظالمين» .
اين آيه هم خيلي رسا است. راستي قرآن چقدر رساست، از شما تقاضا دارم كه با قرآن سروكار داشته باشيد. علاوه بر اينكه نور ميدهد، علاوه بر اين كه لذت ميدهد، رسايي قرآن در مطالب اين تشبيهات زيبا، يكي از معجزات بزرگ قرآن است.
اينجا هم تشبيه معقول به محسوس است؛ شما يك دفعه خانه ميسازيد و معمولاً هم اگر بخواهيد اين خانه دوام پيدا كند، بايد پايههاي آن محكم باشد و اگر پايهها محكم نباشد اين خانه دوامي ندارد، اما يك وقت آدم ابلهي، آدم احمقي لب درة سيل زدهاي خانه ميساز، لب دره سيل زده است، معلوم است خانهاي را كه لب درة سيل زده بنا كنيم، به آب مختصري بند است، طوفان مختصري آن را به ته دره ميبرد.
قرآن ميفرمايد: زندگي منهاي خدا مثل خانهاي است كه لب درة سيل زده باشد: «فانها ربه في نار جهنم و الله لايهدي القوم الظالمين».
يعني معلوم است كسي كه در زندگيش گناه باشد او ظالم به خودش است، ظالم به خداست و ظالم به جامعهاش ميباشد؛ ديگر دست عنايت خدا روي سر اين شخص نيست، زندگي او مثل خانهاي است كه لب درة سيل زده باشد، اين خانه دوام ندارد. زندگي منهاي خدا دوام ندارد. زندگي منهاي خدا به غير از دلهره، اضطراب خاطر، تحير و سرگرداني چيزي ندارد؛ اين دنياي اوست، آخرتش هم معلوم است: «فانها ربه في نار جهنم» لذا بايد كاري كنيم كه دسته عنايت خدا هميشه روي سرما باشد و چه كنيم كه اين توفيق را داشته باشيم، يعني چه بايد كرد كه دست عنايت خدا روي سرما باشد؟ چه بايد كرد كه پروردگار عالم ما را به خودمان وانگذارد تا مخصوصاً در آن جهاد اكبر مغلوب نشويم؟ و چه بايد كرد كه در آن مبارزه پيروز شويم؟ گفتم كه قرآن ميفرمايد: «واستعينوا بالصبر و الصلوه» به دو چيز اهميت بدهيد. واستعينوا بالصبر و الصلوه يعني اگر ميخواهي كه در آن ميدان پيروز شوي، بايد نيرو از خارج بيايد. قرآن شريف در اين آيه ميفرمايد: «دو چيز است، اول صبر، دوم نماز».
بايد به همة واجبات اهميت داد. هر چه اهميت به واجبات بيشتر باشد، رابطة با خدا محكمتر خواهد بود؛ مثل سيم برق كه هر چه اتصالش با كارخانه محكمتر باشد، قطع شدن آن كمتر است، لذا اهميت دادن به واجبات رابطة با خدا را محكم ميكند. هم براي دنياي انسان خوب است، هم براي آخرت او، مخصوصاً نماز اول وقت اگر بشود با جماعت و اگر هم بشود در مسجد گزارده شود، مسجد را بايد پر كرد و حتي بعضي اوقات رواياتي به چشم ميخورد كه براي ما تكان دهنده است. روايت را هم شيعه نقل كرده و هم سني كه پيغمبر(ص) فرمود:
«سلموا علي اليهود و النصاري و لا تسلموا علي يهود امتي» .
به يهوديها سلام كنيد، به نصرانيها سلام كنيد، اما به يهود امتم سلام نكنيد، يعني با آنها قطع رابطه كنيد تا از اين جهت آدم شوند. قيل: يا رسول الله و من يهود امتك؟ گفتند: يا رسول الله يهود امت كيست؟ فرمودند:
«الذين يستمعون الاذان و الاقامه و لم يحضروا الجماعه».
آنها كه اذان و اقامه مسجد را ميشنوند اما به مسجد نميروند تا در آنجا نماز بخوانند، نميروند كه نماز جماعت بخوانند. فرمودند: آنها كه اعراض از جماعت مردم، اعراض از مسجد ميكنند، اينها يهود امت من هستند.
اين روايات را سرسري نبايد گرفت، زيرا علاوه بر اين كه جنبة معنوي دارد، به قول رهبر عظيم الشان انقلاب (قدس سره الشريف) جنبة سياسي هم دارد.
«مسجد سنگر است»، بايد به قول ايشان اين سنگر را پر كرد. اما بحث ما اكنون اين طور نيست، آن بحثي كه حالا داريم اين است كه بايد به نماز اهميت داد. با توجه به اين كه در حضور خدا ايستاده است. اگر شما نيم ساعت در خدمت رهبر عظيمالشان انقلاب باشد، معمولاً توجه شما به جايي نميرود و چشم شما به ايشان دوخته شده، گوشتان متوجه فرمايشات ايشان است، با توجه به اين كه به ايشان ارادت داريم چون عبد است، بنده است، عبد چه كسي؟ عبد آن كه ما در مقابلش ايستادهايم و نماز ميخوانيم.
بارها سئوال ميشود كه چه كنيم كه در نماز توجه به خدا داشته باشيم. بايد عكس آن را سئوال كرد، انسان اگر به راستي نماز بخواند بايد بگويم: چه كنم كه به خدا توجه نداشته باشم؟ اين طور بايد بگويد، چون عبد است، در مقابل خداوند ايستاده است.
بايستي بالاترين لذت براي ما همين باشد؛ خلوت عاشق با معشوق خلوت عبد با مولي، صحبت كردن معشوق با عاشق، نماز اين چنين است.
تقريباً نصف نماز صحبت كردن خداوند با عبدش است و نيمة ديگر سخن گفتن عبد با مولايش ميباشد. حمد و سوره قرآن است، اين كلام نازل يعني صحبت كردن مولي با بندهاش است؛ بقيه نماز حرف زدن عاشق با معشوق ميباشد، صحبت كردن عبد با مولاست. بالاترين لذت بايد همين باشد، تمام خستگيها بايد با نماز برطرف شود.
خوشا به حال كساني كه نماز خستگي آنها را برطرف ميكند؛ خوشا به حال آن كسي كه تمام هم غم و نگراني و اضطراب و دلهرة آنها را نماز قطع ميكند، رفع ميكند. ما بايد در نماز چنين باشيم و اگر ممارست كنيم و به راستي رابطة ما با خدايمان محكم شود، كمكم به اينجا خواهيم رسيد .
صبر به معناي استقامت است و در مقابل جزع و فزع به كار برده ميشود. اگر انسان صابر نباشد يعني اگر استقامت نداشته باشد ـ كه معمولاً هم ندارد، بلكه جزع و فزع دارد ـ به قول قرآن كريم آن چنين كسي آدم سبكسري است «ان الانسان خلق هلوعا» يعني اگر انسان را از آن بعد مادي و حيواني حساب كنيم، فرد سبكسري است: «ان الانسان خلق هلوعا، اذا مسه الشر جزوعا» وقتي ناملايمي براي او پيش آيد، فريادش بلند ميشود، ناشكريها جلو ميآيد، هيجانها ظاهر ميشود، حرفهاي نامربوط شروع گشته و كارهاي نامعقول آغاز ميگردد.
خدا نكند كه انسان سبكسر باشد، مثل سنگ در كوچه باشد كه هر عابر به آن نوك پايي بزند؛ اگر انسان سنگين نباشد و استقامت نداشته باشد، قرآن شريف ميفرمايد: كه او سبكسر است.
«و اذا مسه الخير منوعا» نه فقط هنگامي كه برايش شري پيش آيد نميتواند مقاومت كند، بلكه اگر خيري هم پيش بيايد قدرت مقاومت ندارد، تا در آنجا هم آدمي «مناع للخير» متكبر خودخواه ميشود. «اگر انسان مستقيم نباشد، استقامت نداشته باشد، صبر نداشته باشد، مثل سنگ وسط كوچه باشد، به تعبير قرآن شريف مثل كف روي آب است». هر طرف كه فشار بيايد او را ميبرد؛ و به قول اميرالمؤمنين ـ سلام الله عليه ـ مثل پشه است؛ پشههايي كه شبهاي تابستان اذيت ميكنند، طوري هستند كه اگر باد كوچكي از هر طرف بيايد، آنها را ميبرد.
اگر انسان را از بعد مادي بسنجيم و آن بعد معنوي و صفات معنوي را كه از جمله صبر و استقامت است نداشته باشد، به نظر قرآن شريف موجودي سبكسر است «ان الانسان خلق هلوعا» اگر براي او خيري بيايد سبكسر است و اگر هم براي او شري پيش آيد، مصيبتي رخ دهد، باز هم سبكسر است، لذا اگر بخواهيم آدم باشيم، بايد صابر باشيم، بايد استقامت داشته باشيم، بايد در همه چيز صبر داشته باشيم.
صبر بر سه قسم است كه هر سه قسمت آن بحث ما مفيد است:
1ـ صبر در مصيبت و ناملايمات.
2ـ صبر در عبادت.
3ـ صبر در معصيت.
قرآن شريف ميفرمايد: «واستعينوا بالصبر و الصلوه» صبر را اول آورده بعد نماز ـ كه ذكر خاص بعد از عام است ـ يعني در صبر نماز مفهوم ميشود. از آنجايي كه نماز در اسلام فوقالعاده اهميت دارد لذا يكي از افراد آن عام را ذكر كرده است، ميگويند ذكر خاص بعد از عام براي اهميت نماز است، والا صبر شامل نماز هم ميشود يعني نماز از مصاديق صبر در عبادت است.
هر سه قسمت صبر موجب ميشود كه دست عنايت خداوند روي سر ما باشد، در نتيجه در هر سه نوع مبارزه درون پيروز شويم؛ چنانچه در مبارزههاي برون هم اين صبر لازم است يعني هم صبر در مصيبت، هم در عبادت و هم صبر در معصيت.
بديهي است كه پيروزي جوانهاي عزيز ما در جبهه مرهون همين است، يعني مرهون صبر آنان است كه دست عنايت خدا روي سرشان ميباشد. در خصوص صبر در مصيبت بايد گفت كه دنيا خانة مصيبت است، معنا ندارد كه كسي در اين دنيا باشد، اما موجبات نگراني و مشكلات براي او پيش نيايد!
به قول اميرالمؤمنين ـ سلام الله عليه ـ كه ميفرمايد: «الدنيا بحر عميق يغرق فيه خلق كثير» و در جملة ديگري ميفرمايد: «الدنيا محفوف بالبلاء» اگر در آب باشيد، چگونه آب بر شما مسلط است، اطراف شما را ميگيرد؛ هر كسي هم كه در دنيا باشد، اين طور است، محفوف به بلا است؛ اطراف انسان را گرفته است و اگر بتواند از اين بلا استفاده كند، آن وقت است كه استكمال پيدا ميكند.
مرد آن است، انسان آن است كه از بلا استفاده كند و اتفاقاً استكمال انسان هم از همين راه است؛ حافظ چه خوب ميگويد:
ناز پرورده، تنعم، نبرد راه به دوست
عـاشقي شيوة رنـدان بـلاكش باشد
اگر انسان ميتواند به جايي برسد كه به جز خدا نداند، به خاطر همين مصيبتهاست، به خاطر همين بلاهاست كه در دنيا ميباشد. لذا يكي از نعمتهاي بزرگ خدا بلاست، چون بلاموجب استكمال انسان است، بايد از آنها استفاده كنيم.
اگر كسي شنا بلد نباشد، وقتي به دريا بيفتد غرق ميشود؛ همه چيز هم در دريا وجود دارد: نهنگ هست، ماهي آدم خوار هست و ... ولي اگر قايق باشد، درون قايق مينشيند و نميترسد، سياحت هم ميكند، از دريا خوب هم استفاده ميكند، استفادة تفريحي هم ميكند.
ما به اين درياي بيكران آمدهايم، در اين دنيا كه اصطكاك دارد و همة آن هم و غم است، در آن لذتي نيست، همهاش دفع الم است. اصولاً در اين دنيا لذتي وجود ندارد، مثلاً خيال ميكنيم خوردن و آشاميدن لذت است، چنين نيست؛ شما وقتي كه گرسنه ميشويد براي شما دردي پيش ميآيد؛ غذا ميخوريد و آن درد از بين ميرود، لذا وقتي كه سير باشيد بهترين غذاها براي شما بدترين چيزهاست.
تشنه ميشويد، دردي برايتان پيش آمده، آب كه مينوشيد آن درد از بين ميرود، بدين جهت ميگويند همه آن دفع الم است. لذت غير از اينها است؛ اطفاء شهوت دفع الم است. براي انسان لذت در حقيقتيابي حقيقتجويي، علميابي و علمجويي است؛ براي يك انسان لذت قرب به خداست.
براي يك عاشق، خلوت كردن با معشوق است، خوردن و آشاميدن نيست، كه همة اينها دفع الم است. اين دنيا يعني اصطكاك، يعني مصيبت، يعني بلا، بايد از آن استفاده كنيم.
قرآن در موارد زيادي ميفرمايد: بشر را امتحان ميكنيم؛ خيلي از مفسرين خيال كردند كه امتحان خداوند نظير امتحان از دانشآموزان، يعني امتحان معلم از متعلم است، لذا ميبينيد كه درست نميآيد كه خدا بخواهد اين طور امتحان كند، بدين سبب بسياري از مفسرين ميگويند معنايش اين است كه امتحانش ميكنند تا ماهيتش را به خود او بفهمانند. ولي به نظر ميرسد امتحاني كه در قرآن شريف است نظير اول سوره عنكبوت كه ميفرمايد:
«أحسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون و لقد فتنا الذين من قبلهم ...».
يعني اين انسان خيال ميكند همين مقدار كه ميگويد ايمان دارم بس است؛ نه، امتحان ميشود.
در آيه ديگر ميفرمايد: «و لنبلونكم» يعني حتماً و مسلماً شما را امتحان ميكنيم. اين امتحان الهي نظير امتحان معلمين از دانشآموزان نيست؛ امتحان مهندس از سنگ معدني است. درون سنگ طلا وجود دارد، ميخواهند طلاي درون سنگ را بگيرند، بايد به درون كورة 180 درجهاي برود تا كدوراتش برود و طلايش خالص شود.
انسان اين چنين است. انسان براي چه به دنيا آمده؟ براي امتحان به دنيا آمده. امتحان يعني چه؟ يعني امتحان مهندس از سنگ معدني، زيرورو بشود، مصيبت يكي پس از ديگري بيابد و او تحمل كند تا آدم بشود، تا استكمال پيدا كند، تا به واسطة آن مصيبتها كه از آنها استفاده ميكند به آنجا رسد كه به جز خدا نداند؛ اين است امتحاني را كه قرآن ميفرمايد:
بنابراين، صبر در مصيبت يعني استفاده كردن از بلاها. انسان وقتي كه فقير است جزع و فزع و داد و فرياد ميكند، زماني هم از اين فقر استفاده ميكند، صبر و تحمل ميكند، عفت نفس خود را از دست نميدهد، سبكسر نميشود، فقر نميتواند او را از بين ببرد، همين كه بر فقر صبر ميكند به طور ناخودآگاه استكمال پيدا ميكند، ناخودآگاه مثل آن سنگ معدني در كوره 180 درجهاي كدوراتش از بين ميرود، لحظه به لحظه برايش مصيبت پيش ميآيد، اما شرطش اين است كه از مصيبت استفاده كند.
در اينجا مثالي ذكر ميشود كه از نظر رواني مخصوصاً از نظر تدبير خانواده براي همه (خصوصاً خانمها) خيلي مفيد است، و استفاده از مصيبت معنايش اين است.
در زمان پيغمبر اكرم(ص) زني بود كه يك بچه داشت او مسلمان و از انصار بود؛ سواد نداشت اما ايمان داشت، ايمان در جانش رسوخ كرده بود، ايمان عقلي نداشت يعني اگر به او ميگفتند خدا را اثبات كن، يقين داشت، ايمان در دلش رسوخ كرده بود، اما برهان نظم را نميدانست ولي ميتوانست از بلا استفاده كند. بچة او مريض بود، شوهرش كارگر بود و به دنبال كارش رفت؛ بچه مرد. زن در كنار بچه نشست و مقداري گريست، ناگهان متوجه شد كه الان شوهرش ميآيد، با خود گفت: اگر در كنار بچه گريه كنم، وي ديگر زنده نخواهد شد، براي چه دل شوهرم را بشكنم و شوهر خستهام را ناراحت كنم. خوشا به حال اين اشخاص، چقدر لذت ميبرند، چقدر براي جامعه مفيدند، چقدر اسمشان براي جامعه مفيد است، ديگر چه رسد به خودشان، چقدر استكمال پيدا ميكنند.
از جايش بلند شد، بچه را در محلي گذاشت، پنهانش كرد. شوهر آمد. در اسلام آدابي وجود دارد كه وقتي شوهر ميخواهد وارد خانه شود لازم است آنها را رعايت كند، براي خانمها هم قبل از آمدن شوهر آدابي ذكر كردهاند.
وقتي مرد ميخواهد وارد خانه شود، بايستي غم و غصه نگراني خود را ظاهر نسازد؛ به قول يك روانشناس، چه خوب گفت كه غم و غصه و نگراني و ترشرويي و عصبانيت و امثال اينها براي مرد به منزلة گل ته كفش است، وقتي كه ميخواهيد وارد خانه شويد، گلهاي ته كفش را پاك ميكنيد و گرد و غبارهايي را كه در لباس شماست ميتكانيد و وارد خانه ميشويد؛ وي ميگويد مرد وقتي كه ميخواهد وارد خانه شود بايد اين طور باشد، شاداب و با نشاط، تمام غم و غصهها را بريزد، نگرانيها و داد و فريادها، ضعف اعصابها را كه جايش در خانه نيست به بيرون بريزد، آن گاه، وارد خانه شود.
به زن هم دستور دادهاند كه وقتي شوهر وارد خانه ميشود، خودت در را باز كن، در روي شوهر بخند و به قول آن روانشناس كه براي خانمها ميگويد كه نگراني، دلهره، اضطراب خاطر، بي¬نشاطي و امثال اينها براي زن، به منزلة خاكروبه در خانه است، خاكروبه جايش كجاست؟ بايد آن را از خانه خارج كرد. او ميگويد: قبل از اين كه شوهر به خانه بيايد، نگرانيها، دلهرهها، اضطراب خاطرها و بينشاطيها همه بايد به كنار رود؛ اينها آشغال است، بايد كنار ريخت، بايد مهياي شوهرداري بشود، بگويد، بخندد، حرفهاي نگران كننده و غصهها مربوط به شوهر نيست، بايد شوهردار باشد، چنانچه مرد بايد زندار باشد.
باري، اين زن به آن چه كه اسلام ميخواست عمل كرد، بچهاش مرده اما استقامت دارد، صبر دارد، ميداند:
«ولنبلونكم بشيء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرين» .
ميداند كه همين بچه مردهاش ميتواند باعث استكمال او باشد؛ جلو شوهر آمد، شوهر در را باز كرد و سلام كرد. زن خنديد؛ از بچه سؤال كرد. جواب داد الحمدلله خوب شد، بله دروغ هم نگفت، خوب شد، رفت به درخت طوبي، در آنجا شير ميخورد. آمدند و نشستند، گفتند و خنديدند، خستگي را از دل شوهر برد، خوابيدند، خودش را به شوهر عرضه داشت، قبل از اذان صبح بلند شدند، غسل كردند، نماز شب خود را خواندند، مرد خواست به نماز جماعت برود، زن گفت: يك مسئله دارم. گفت چيست؟ گفت: اگر كسي امانتي پيش ما گذاشته باشد، بيايد و بگويد امانت مرا بدهيد و شما ممانعت كنيد و ندهيد، چطور است؟ گفت: خيلي آدم بدي هستم، خيانت در امانت خيلي بد است، امانت مردم را بايد رد كرد. زن گفت: درست است؟ گفت: بلي. گفت: سه سال قبل خدا به ما امانتي داد، تا ديروز ميخواست اين امانت پيش ما باشد و پيش ما بود، ديروز آن امانت را برد، بچهات مرده و در آن اطاق است، برو نماز بخوان، چند نفر را برداشته بچهات را ببر و دفن كن.
مرد گفت: الحمدلله رب العالمين. به نماز رفت، مثل اين كه پيغمبر(ص) مهيا بود، تا وارد شد پيغمبر(ص) فرمودند: مبارك باد ديشب شما. بله، معلوم است كه مباركست، قرآن ميگويد مباركست.
قرآن ميفرمايد:
«فاصحاب الميمنه ما اصحاب الميمنء و اصحاب المشئمه ما اصحاب المشمئه و السابقون السابقون اولئك المقربون» .
يعني اين زن و اين مرد باسعادتند، چه سعادتي. اما كساني هم كه رابطه با خدا ندارند شومند، بدبختند، چه شومي؛ قرآن ميفرمايد چه شومي، چه بدبختي، مصيبت را ميچشد اما هيچ اجر هم ندارد، هيچ استكمالي هم ندارد، براي اين كه به قول قرآن شريف خودسر است، سبكسر است. پيغمبر(ص) مثل اين كه مهيا بود، فرمود: مبارك باد ديشب شما.
همان شب زن آبستن شد، بچهاي به دنيا آورد؛ دربارة اين پسر عرفا حرفها دارند، بعضي از عرفا ميگويند اين بچه 32 سال نماز شب خود را با وضوي مغرب و عشايش خواند؛ بعضي از عرفا ميگويند در جنگ صفين در ركاب علي(ع) كشته شد، بعضي از عرفا ميگويند از مريدهاي خاص علي(ع) بود كه اميرالمؤمنين به او لطف داشت ... از اين بحث بگذريم.
در پايان جملهاي به همه شما نصيحت كنم و آن اين است كه: عزيزان من، يقين داشته باشيد اگر براي خدا كار كنيد، خدا به شما پاداش ميدهد؛ دنيايتان آباد ميشود؛ آخرتتان هم آباد ميشود. طوري عمل كنيد كه كارهايتان رنگ خدايي داشته باشد كه قرآن شريف ميفرمايد: «صبغه الله و من احسن من الله صبغه» يعني «رنگ خدا چه رنگ خوبي است»، راستي چه رنگ خوبي است. انسان بايد كاري كند كه كارهايش رنگ خدايي داشته باشد؛ براي خدا كار كنيد، در كلاس براي خدا سخن بگوييد، حتي رياضياتش را هم براي خدا بگوييد و بياشاميد براي خدا.
مرد آن نيست كه در مقابل زن خوب، رئوف و مهربان باشد؛ مرد آن است كه در مقابل بداخلاقي زن گذشت داشته باشد و الا اگر مردي زني داشته باشد كه صددرصد موافق با اخلاقش باشد و او توافق اخلاقي داشته باشد، اين كه مرد نيست، بلكه مرد آن است كه در مقابل ناملايمات عرض اندام كند، مرد آن است كه خانه را تلخ نكند، محيط خانه را نگران نكند؛ مرد آن است كه اگر زن بداخلاقي كرد، بگذرد.
زن آن نيست كه شوهري داشته باشد از نظر اسلامي خوب، از نظر مادي هم خوب، او را در رفاه نگهدارد، داراي خانه، زندگي خوب و اخلاق خوب؛ با وجود اين شرايط زن بخواهد با شوهر خيلي خوب باشد، اين كه زن نيست، اين اهميتي ندارد. خانم به چه كس ميگويند؟ خانم به كسي ميگويند كه با بد اخلاقي مرد بسازد؛ به چنين كسي زن ميگويند؛ به شخصي مسلمان ميگويند كه به فقر شوهر، به بداخلاقي و ضعف اعصاب شوهر، و بالاخره به نگرانيهايي كه او به خانه ميآورد، بسازد.
بايد صابر و صبور باشيد و محيط خانه را سرد نكنيد كه سرد كردن محيط خانه براي شما خيلي ضرر دارد، مخصوصاً براي بچههايتان ضرر دارد و باعث ميشود كه بچهها عقدهاي شوند. خدا نكند كه بچهاي عقدهاي تحويل جامعه بدهيد. بايد مرد باشيد و در خانه با ناملايمات بسازيد، گذشت داشته باشيد.
زن باشيد، خانم باشيد، در ناملايمات و بداخلاقيها بسازيد، مثل سنگ زير آسياب، صبور، صبر كنيد تا اين پروردگار عالم نتيجه بدهد و يقين داشته باشيد كه پاداش ميدهد؛ نتيجه دنيا نميدهد بلكه نتيجة آخرت ميدهد؛ شاهد آن هم قضيهاي است كه ذكر شد و از اين قضايا فراوان است ... .
خدايا، به عزت و جلالت قسم ميدهيم، صفات انسانيت، حالت تنبه، نورانيت دل، توفيق عبادت و بندگي و ترك معصيت به همة ما عنايت فرما. خدايا، به عزت و جلالت قسمت ميدهيم، اين آتش جنگ داخلي و خارجي را به نفع اسلام خاتمه بخش.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
گفتار ششم
صبر
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم. رب اشرح لي صدري و يسرلي امري واحلل عقده من لساني، يفقهوا قولي.
بحث ما دربارة اين بود كه انسان متشكل از روح و جسم است؛ به عبارت ديگر انسان دوبعدي است: يك بعد ملكوتي و معنوي به نام روح دارد و يك بعد ناسوتي و حيواني به نام جسم، كه به آن تمايلات و غرايز هم ميگويند، و از مباحث گذشته استفاده كرديم كه حقيقت انسان به همان جنبة معنوي و روح اوست.
بحث اين بود كه اگر آن بعد معنوي بر بعد حيواني غلبه پيدا كند و بتواند آن را مهار كرده و از آن استفاده نمايد، به هر جا كه بخواهد ميتواند برسد؛ به جائي ميرسد كه به جز خدا نداند؛ اما اگر آن بعد مادي و حيواني بعد روحي را شكست، آن هم حركت دارد حركتي سوطي و آن هم به جائي ميرسد كه از نظر قرآن از حيوان پستتر ميشود.
بحث هفته اين بود كه چه بايد كرد تا در اين جنگ درون كه پيغمبر اكرم(ص) آن را جهاد اكبر ناميد، پيروز شويم؟ چه بايد كرد تا بعد معنوي؛ جنبة حيواني را مهار كند و از آن استفاده نمايد؟ در اين باره گفته بودم كه بايد نيرو از بيرون بيايد نه از درون. قرآن شريف براي اين كار نيروهايي را تعيين فرموده است كه اگر انسان بتواند از آن نيروها استفاده كند، مسلماً از نظر اراده قوي ميشود؛ از نظر روح قوي ميشود و بالاخره در آن جنگ پيروز ميشود.
همچنين گفتم كه قرآن شريف در اين مورد ميفرمايد: «واستعينوا بالصبر و الصلوه»، از دو چيز نيرو بگيريد: اول نماز، دوم صبر، كه درباره نماز فيالجمله با شما صحبت كردم؛ بحثي كه هفته گذشته عنوان شد بحث صبر بود و صبر را به سه قسم تقسيم كرده بوديم: صبر در مصائب و مشكلات، صبر در عبادت و صبر در معصيت كه پاداش آنها هم به مراتب فرق ميكند؛ صبر در مشكلات پاداش دارد و پاداش آن هم خيلي است و از نظر قرآن پاداشي آن بيحساب است: «انما يوفي الصابرون اجرهم بغير حساب».
صبر در عبادت پاداش بيشتري دارد و پاداش صبر در معصيت بيشتر از پاداش صبر در عبادت است.
هفته گذشته به طور خلاصه در مورد صبر در مشكلات و مصائب مطالبي بيان شد. براي همه خصوصاً براي شما (معلمين) بحث مفيدي است، زيرا كه سروكار شما با بچههاست، مثلاً يك كلاس 60 نفري با 60 نفر كه داراي اخلاق متفاوت هستند را در نظر بگيريد، اداره كردن آن انصافاً كار مشكلي است و اگر صبر و استقامت نباشد، حتماً در شما از خودباختگي پيدا ميشود، در آن صورت نميتوانيد به وظيفه عمل كنيد. لذا اين جلسه هم، در خصوص صبر در مشكلات مطالبي بيان ميشود.
قرآن شريف اول صبر در مشكلات را پاداش ميدهد.
اگر كسي بتواند در مقابل مشكلي كه برايش پيش آمده استقامت كند و خود را نبازد، اگر براي او مصيبتي رخ داد جزع و فزع نكند و بالاخره اگر در مقابل مشكلات خود را نبازد، علاوه بر اين كه برايش تقويت اراده پيدا ميشود و روح فوقالعاده قوي ميشود، حتماً ميتواند بر مشكلات درون هم فائق شود و براي غلبه بر غرايز و تمايلاتش ميتواند از آن كمك بگيرد؛ علاوه بر اينها از نظر قرآن شريف ثواب فراواني بر آن مترتب شده است.
علماي علم اخلاق ميگويند كه هر فضيلتي پاداشي و قدر منزلتي دارد؛ اما از نظر قرآن پاداش صبر اندازه ندارد، براي اين كه قرآن ميفرمايد: «انما يوفي الصابرون اجرهم بغير حساب» يعني آن كه صابر است و در مقابل مشكلات ميتواند عرض اندام كند، استقامت دارد و در مقابل مصيبت خود را نميبازد؛ آن كه در مقابل ناملايمات عصباني نميشود؛ آن كه در مقابل بداخلاقي ديگران عصباني نميشود (البته معلوم است كه براي خداست) پاداش او حساب ندارد، يعني به چنين شخصي آن قدر اجر ميدهند كه حسابش را جز خدا نميداند: «انما يوفي الصابرون اجر هم بغير حساب». راستي اگر شما در كلاس يك دانشآموز عقدهاي بداخلاق داشته باشيد و براي اين كه ادبش كنيد با اخلاق بد او بسازيد، عصباني نشويد داد نزنيد، به او كتك نزنيد و به جاي آن بتوانيد، (از نظر اسلام و روانشناسها) عقدهاش را برطرف نماييد، قرآن ميفرمايد: پاداش شما نه فقط اين است كه يك نفر را زنده كرده باشي، خير: «انما يوفي الصابرون اجرهم بغير حساب» بلكه پاداش تو حساب ندارد، به اندازهاي است كه پاداش تو را كسي جز خدا نميداند.
قرآن ميفرمايد:
«و لنبلونكم بشيء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الاصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبه قالوا انا لله و انا اليه راجعون اولئك عليهم صلاه من ربهم و رحمه و اولئك هم المهتدون» .
اين آيه شريفه راجع به صبر در مصيبت و مشكلات است و از آن فهميده ميشود انسان كه به اين دنيا بيايد داراي مشكلات است؛ هر كس مشكلي دارد؛ يكي مشكل خانوادگي دارد، يكي مشكل فقر دارد، ديگري مشكل رفيق بد دارد، يكي مشكل اجتماع دارد، ديگري مشكل مرض دارد و بالاخره اين دنيا «دار بالبلاء محفوفه» است. خدا رحمت كند مؤذن مسجد سيداصفهان را كه قبل از اذان صبح به گلدسته ميرفت و در آنجا مناجات ميكرد تا وقت اذان صبح فرا رسد؛ اين شخص به من گفت: روزي به آنجا رفته بودم و نگاه ميكردم ـ چون بر خانهها مسلط بود ـ ديدم كه يكي مرده و برايش گريه ميكنند و در جاي ديگر عروسي دارند و خوشحالي ميكنند، يك طرف ديگر زني زائيده بود. دنيا يعني همين، نميشود كه انسان در دنيا باشد و دنيا صددرصد بر وفق مراد او بگردد، اين امر معني ندارد، بلكه مصيبت و نگراني فراوان است، مانند سيل است؛ اگر انسان بتواند در مقابل اين مصيبتها عرض اندام كند، ميتواند از همين مصيبتها استفاده كند، در اين صورت همين مشكلات براي او بالاترين نعمتها ميشود، زيرا كه اين مشكلات موجب ميشود كه ارادة او تقويت شود، تقويت روح برايش پيدا ميشود، براي او استكمالي پيدا ميشود و هدف از خلقت انسانها نيز همين استكمال است، اما اگر نتواند بر مشكلات فائق شود، اين مشكلات مثل سيل او را ميبرد، جزع و فزع ميكند، تا آنجا كه كمكم به سرحد كفر ميرسد، بدانجا ميرسد كه ضعف اعصاب پيدا ميكند، اولا برايش اختلاف خانوادگي به وجود ميآيد، ثانياً دوستانش را از دست ميدهد، ثالثاً و بدتر از همه منجر به ناسپاسيها و كفر ميشود؛ اين آيه شريفه دنيا را اين چنين معرفي ميكند.
مصيبتها به انسان رو ميكند؛ گاهي مصيبت اولاد، زماني مصيبت پدر و مادر، مصيبت فقر، گراني، ناامني، گاهي مصيبت انقلاب و زماني مصيبت آثار انقلاب و امثال آن «و بشر الصابرين» اي پيغمبر، به صابرها بشارت بده، به آنهايي كه ميتوانند استقامت كنند بشارت بده، يعني بگو كه همين مصائب براي شما نعمتند، اگر به راستي صبر كنيد و در وقت مصيبت صابر باشيد، قرآن شريف ميفرمايد كه به شما سه نعمت ميدهيم كه اگر يكي از آنها را به دنيا بدهند كافي است:
1ـ «اولئك عليهم صلواه من ربهم». در قرآن به پيامبر(ص) صلوات فرستاده شده:
«ان الله و ملائكته يصلون علي النبي، يا أيها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما».
(أللهم صل علي محمد و آل محمد)، در اينجا هم بر آدم صابر و شكيبا صلوات فرستاده شده است، بر چه كسي؟ بر آن زني كه بتواند در مقابل شوهر بداخلاق استقامت داشته باشد، بر آن مردي كه بتواند در برخورد با ناملايمات در خانه از ميدان بدر نرود، بداخلاقي نكند، داد نزند، فرياد نزد. به چه كسي صلوات فرستاده شد؟ به آن خانم يا آقايي كه سركلاس برود و ببيند كه دانشآموزي عقدهاي اذيت ميكند، هر چند با اخلاق خوب با او رفتار ميكند، براي اين كه او را آدم كند، استقامت ميكند، صبر ميكند، عصباني نميشد، با اخلاق خوب كلاس را اداره ميكند، به اين معلم ميگويد: از طرف خدا درود بر تو باد كه به فرموده امام صادق(ع) اگر يكي از اين سه پاداش براي همه دنيا بود، بس بود.
راستي هم چنين است؛ شما وقتي كه بخواهيد براي رهبر عظيم الشأن انقلاب ـ قدس سره ـ خيلي احترام كنيد، و ميگوييد درود بر رهبر عظيم الشأن انقلاب. حال خداوند ميفرمايد: درود بر تو، اگر صابر باشي.
2ـ نعمت ديگر رحمت است: «اولئك عليهم صلواه من ربهم و رحمه». يعني اگر صابر باشد هميشه رحمت خداست و به قول طلبهها در اينجا رحمت اطلاق دارد؛ هم دنيا را ميگيرد، هم آخرت را شامل ميشود. همانند كسي كه در داخل آب است و آب بر سرش مسلط است. اين آيه ميفرمايد كه رحمت خدا بر او مستولي است؛ در دنيا رحمت دارد، در آخرت رحمت دارد، از نظر اولاد رحمت دارد، از نظر عاقبت به خيري رحمت دارد، از نظر تأمين آتيه رحمت دارد، از نظر سلامت نفس رحمت دارد، از نظر سلامت جسم رحمت دارد و اگر براي آدم صابر فايدهاي جز اين كه اگر صبر كند دچار ضعف اعصاب نميشود نبود، همين رحمت خدا بس بود.
چرا ما دچار ضعف اعصاب ميشويم و چه كسي نميشود؟ دكتر چهرازي جملة زيبائي دارد؛ ميگويد: دنيا روز يعني دنياي خلها، يعني دارالمجانين؛ نود و پنج درصد مردم خل هستند (البته آن روز گفته بود نود و پنج درصد حالا شايد بيشتر باشد)!!
نود و پنج درصد مردم ضعف اعصاب دارند كه اين خود مرتبهاي از ديوانگي است (و در اين جمع كسي ندارد، مخصوصاً زنها كه اتفاقاً بايستي اصلاً نداشته باشند).
اين ضعف اعصاب از كجا پيدا ميشود؟ از نگراني، از غم و غصة بيجا؛ غم و غصه از كجا پيدا ميشود؟ از اين كه صبر ندارد، فكر ندارد، از اين كه استقامت بر مشكلات ندارد. بنابراين اگر صابر باشد، وقت مصيبت بايد بگويد: «انالله و انا اليه راجعون»، البته گفتن نبايد تنها با لفظ باشد.
ميگويند وقتي خبر مرگ مرحوم حاج آقا مصطفي خميني، فرزند رهبر عظيم الشأن انقلاب را به حضرت ايشان دادند، فرمودند: «انا لله و انا اليه راجعون»، بعد فرمودند: پروردگار عالم الطاف خفيهاي دارد و اين مرگ مصطفي يكي از الطاف خفيه خداست»، نه اين كه فقط بگويد: «انا لله و انا اليه راجعون» بعد به دنبالش هزاران كفر بگويد، بلكه بايد به راستي باور داشته باشيم كه هر چه براي انسان پيش بيايد اگر دست خودش نباشد، از الطاف خفية خداست.
گاهي دست خود انسان است كه موضوعي ديگر است، بدين معني كه شخص براي خود مصيبت ميآورد، گاهي گناه ما براي ما مصيبت ميشود، اگر انسان اين را هضم كند به چنين شخصي صابر ميگويند.
3ـ «اولئك هم المهتدون» يعني هميشه دست عنايت خدا روي سر اوست، همواره در بنبستها به فريادش ميرسد، نميگذارد بلغزد و در وقت لغزش دستش را ميگيرد و نميگذارد شخصيت او از بين برود. او را نگه ميدارد و بالاخره خدا وكيل مدافع اوست؛ وقتي خدا وكيل مدافع كسي باشد بر دنيا و آخرتش مسلط خواهد بود و بديهي است وقتي دست عنايت خدا روي سركسي باشد، او ميتواند بر تمايلات و غرائز غلبه پيدا كند و پيروز شود اين جاست كه قرآن ميگويد و به آن اشاره ميكند.
قرآن در مورد حضرت يوسف ميفرمايد:
«و الا نضرف عني كيدهن اصب اليهن و اكن من الجاهلين» .
گفت: خدايا، دست عنايت تو بايد روي سرم باشد و الا اگر دست عنايت تو نباشد منهم تمايل پيدا ميكنم. انسان اگر بخواهد بر تمايلات چيره شود، يعني در آن جهاد اكبر و در آن جنگ درون پيروز گردد، بايد دست عنايت خدا روي سرش باشد و اين آية شريفه ميفرمايد دست عنايت خدا روي سرش هست. اگر صابر نباشيد نه فقط از نظر دنيايي ضعف اعصاب پيدا ميكنيد، ضعف اراده پيدا ميكنيد، ضعف روح پيدا ميكنيد، هميشه تمايلات و غرائز و آن بعد حيواني بر شما مسلط ميشود، بلكه اين خود ناشكري است؛ وقتي كه شكرگزار نبوديم دنياي ما عذاب دردناك دارد، آخرت ما عذاب دردناك دارد، ايمان ما كامل نيست، براي اين كه در روايات ميخوانيم: «الصبر من الايمان» بعد آن را تشبيه ميكند و ميفرمايد: «كالرأس من الجسد»، اگر كسي سر نداشته باشد مرده است؛ اين روايت كه در نهجالبلاغه هم ميباشد، ميگويد اگر انسان صبر نداشته باشد، اصلاً ايمان ندارد.
«اصمعي»، وزير هارون الرشيد كه براي صيد رفته بود و در تعقيب صيد از قافله عقب مانده و گم شده بود، ميگويد: در اين حال خيمهاي در وسط بيابان ديدم، تشنه بودم، هوا خيلي گرم بود، گفتم به اين خيمه بروم تا استراحت كنم، بعداً به قافله برسم.
وي كه وزير تقريباً نصف جهان آن روزگار بود، ميگويد: وقتي به طرف خيمه رفتم، زن جواني با جمالي را ديدم كه درون خيمه است، تنها هم ميباشد ـ عربها مهمان را خيلي دوست دارند ـ تا چشم آن زن به من افتاد سلام كرد و گفت: بفرماييد داخل. به داخل خيمه رفتم، آن زن جايي را تعيين كرد و خودش بالا نشسته بود. به او گفتم: به من مقداري آب بده تا بخورم. رنگش تغيير كرد؛ گفت: چه كنم كه از شوهرم اجازه ندارم كه به تو آب بدهم، اما مقداري شير دارم كه اين شير براي ناهار من است، من ناهار نميخورم، تو شير را بخور.
«اصمعي» ميگويد: شير را خوردم، آن زن با من حرف نميزد: يك وقت ديدم كه حالش منقلب شد، نگاه كردم، ديدم يك سياهي از دور ميآيد، زن گفت: شوهر آمد، آبي را كه به من نداده بود تا بنوشم با خود برداشت و از خيمه بيرون رفت، من تماشا ميكردم. پيرمرد سياه بدتركيبي آمد، آن مرد را از شتر پياده كرد، پاها و دست و رويش را شست و با احترام او را به داخل خيمه آورد، ديدم پيرمرد خيلي بداخلاق هم هست، به من چندان اعتنائي نكرد، بلكه به آن زن خيلي تندي كرد.
اصمعي ميگويد: از بس كه از اخلاق آن مرد، بدم آمد، از جا بلند شدم و ترجيح دادم كه وسط آفتاب باشم اما درون خيمه نباشم. بنابراين از آن خيمه بيرون آمدم، آن مرد به من اعتنائي نكرد اما خانم مرا مشايعت كرد. به او گفتم: اي خانم، حيف است كه تو با اين جواني و جمالت به اين پيرمرد دل بستهاي، به چه دل بستهاي؟ به پولش؟ كه اين وضع نكبت بار او در وسط بيابان است، به اخلاقش! اينهم اخلاق عجيبش، به جمالش! كه پيرمرد بدتركيبي بيش نيست، به چه؟ ميگويد كه يک¬مرتبه ديدم كه رنگ خانم پريد؛ گفت: اي اصمعي، حيف از تو، من خيال نميكردم تو كه وزير هارونالرشيد هستي بخواهي نماني و سخنچيني كني و محبت شوهرم را از دلم بيرون ببري. اصمعي، ميداني چرا اين چنين ميكنم؟ براي خاطر اين كه شنيدم پيغمبر اكرم(ص) روايت فرموده و من ميخواهم به آن عمل كنم؛ پيامبر اكرم(ص) فرمود: «الايمان نصفه الصبر و نصفه الشكر» يعني: ايمان دو بال دارد: يكي صفت صبر و ديگري صفت شكر است و من بايد خدا را به واسطه اين كه به من جمال داد، جواني داد، اخلاق خوب داد شكر كنم و شكرش اين است كه با اين شوهرم ميسازم، براي اين كه ايمانم تمام و كامل بشود بر بداخلاقي او هم صبر ميكنم؛ دنيا ميگذرد و من ميخواهم ايمانم كامل شود و با ايمان كامل از اين دنيا بروم.
راستي چه خوب است اين جمله در خانه رعايت شود، يعني مرد بگويد اگر ناملايماتي از زن ديدم صبر ميكنم، كارها درست ميشود، براي اين كه توافق اخلاقي صددرصد داشته باشند؛ البته آنها كه نور واحدند مثل چهارده معصوم، چون يكي هستند توافق اخلاقي صددرصد دارند، اما به غير از انبياء (انسانهاي عادي) نميتوانند توافق اخلاقي صددرصد داشته باشند. وقتي نشد چه بايد كرد؟ «اگر بخواهيم محيط خانه گرم باشد، فقط و فقط گذشت بايد حكمفرما باشد»، فقط و فقط صبر بايد حكمفرما باشد، فقط و فقط استقامت بايد حكم باشد؛ اگر صبر و استقامت و گذشت و رأفت در خانه حكمفرما باشد، محيط خانه گرم است و اما اگر صبر نباشد، گذشت نباشد، توافق اخلاقي هم كه صددرصد نيست، اصطكاك پيدا ميشود و همة اختلافات خانوادگي از همين جا سرچشمه ميگيرد.
يك بررسي در ميان آنها كه اختلاف خانوادگي دارند بكنيد و ببينيد از كجا اين اختلاف پيدا شده؟ در مورد آنها هم كه با هم گرم هستند حساب كنيد و ببينيد از كجا پيدا شده؟ اگر در قرآن بيشتر از هفتاد مورد در مورد صبر و فضيلت صبر آمده، همه به خاطر اين است كه اين فضيلت خيلي كار ميكند و براي بحث ما فضيلت صبر خيلي مفيد است، براي تقويت اراده خيلي مفيد است، براي معلمان در كلاس (براي اين كه ضعف اعصاب نگيرند) خيلي عالي است، براي خانه و توافق اخلاقي در خانه خيلي فايده دارد، مخصوصاً براي بچههايتان سودمند است.
خدا نكند كه بچهاي در خانهاي پرورش پيدا كند كه پدر و مادر آن خانه توافق اخلاقي نداشته باشند. اين درست نيست كه براي تأمين آتيه فرزندان خود مال جمع كنيد؛ اين غلط است، بلكه تأمين آتيه آن است كه او را آدم بار آوريد، عقدهاي پرورش ندهيد، اين كه در موانع صابر باشيد و روي مشكلات استقامت داشته باشيد. مسلم است كه اگر اين صبر آمد و انسان دريا دل شد (به فرمودة قرآن) همة كارها خوب و درست ميشود.
قرآن شريف در سورة الم نشرح بر پيامبر اكرم(ص) منت ميگذارد اول منتي كه بر پيامبر اكرم (ص) ميگذارد همين است:
«بسم الله الرحمن الرحيم. ألم نشرح لك صدرك و وضعنا عنك وزرك الذي أنقض ظهرك و رفعنا لك ذكرك فان مع العسر يسري ان مع العسر يسراً فاذا فرغت فانصب و الي ربك فارغب» .
اي پيامبر، آيا دريا دلت نكرديم كه ميتواني در مقابل همة مشكلات قد الم كني؟ بعد منت دوم ميآيد «رفعنا لك ذكرك» و نام نيكويت را در عالم بلند كرديم. سوم اين كه مصيبتهاي كمرشكن مكه را از گردهات برداشتيم. بعد ميفرمايد: اگر كسي دريا دل باشد، اگر كسي بردبار باشد، صابر باشد، استقامت داشته باشد و به قول قرآن شريف سبكسر نباشد و از يك چيز جزئي از ميدان به در نرود ـ آدمهاي ضعيف مبتلا به ضعف اعصاب از ميدان به در ميروند و دادشان بلند ميشود. اگر خداي نكرده بدزبان هم باشند كه ديگر وامصيبتنا ـ به فرموده قرآن «فان مع العسر يسرا ان مع العسر يسرا»، وقتي مصيبتي داشته باشيد، اگر بر مشكلات صبر كنيد برايتان آساني است. مشكل را ميتوانيد حل كنيد و مشكل حل ميشود، مشكل را خدا بايد حل كند، همه چيز به دست خداست:
«قل اللهم مالك الملك تؤت الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء بيدك الخير انك علي كل شيء قدير» .
عزت و ذلت به دست خداست. براي اين كه مشكلات حل شود زمينه به دست ماست، اما دست او بايستي مشكل را حل كند. اگر مشكل داريد كاري كنيد كه خدا وكيل مدافع شما شود؛ آيه شريفه با تأكيد فراوان ميفرمايد كه حل ميشود: «فان مع العسر يسرا»، تقريباً پنج شش تأكيد دارد، معنايش اين ميشود كه اگر صابر باشي، بدان و مسلم هم بدان و هيچ اشكالي در آن نيست كه خدا مشكل تو را حل ميكند و گرنه اولين اثرش جزع و فزع است.
جملهاي درباره ليلي و مجنون نقل ميكنند (خرافه باشد يا نه اما به راستي چنين است) كه بالاخره در آخر كار قرار شد كه ليلي را به مجنون بدهند؛ به خواستگاري رفتند، اما وقتي به خواستگاري رفتند از اثر غم و غصه در صورت مجنون گره پيدا شده بود، مجنون را به آنجا بردند ولي به خاطر گرهاي كه در صورتش بود دختر به او ندادند.
يك روانشناس جملة زيبائي دارد، ميگويد: «گره در صورت مجنون، گره در كار مجنون انداخت»، چقدر عالي است، صبر نكردن گره ميآورد، اين كار مشكل را حل نميكند و اغلب دعاها كه مستجاب نميشود از همين جا سرچشمه ميگيرد؛ مثل اين كه از خدا طلبكار است، جزع و فزعها دارد؛ «ان الانسان خلق هلوعا، اذا مسه الشر جزوعا» ، غم اندوه دادش را در دل شب بلند ميكند، با خدا گله ميكند، در ميان مردم از خدا گله ميكند، به جاي اين كه هم و غم خود را با زبان دعا به خدا بگويد، به مردم ميگويد و بالاخره به قول آن روانشناس، اين جمله هميشه در ذكر و فكر شما باشد كه گره در صورت مجنون، گره در كار او انداخت؛ قرآن شريف هم ميفرمايد گره مياندازد، قرآن هم قبول دارد:
«لئن شكرتم لأزيدنكم و لئن كفرتم ان عذابي لشديد» .
اگر صابر شديد و استقامت در مشكلات داشتيد «لازيدنكم». اين آيه شريفه ميگويد: «ان مع العسر يسرا» حتماً بدان كه حل ميشود والا بدبختي ميآورد؛ از نظر قرآن شريف اين چنين است. وقتي حضرت موسي از فرعون و فرعونيان فرار كرد، گرسنه در زير درختي خوابيد، وضع او خيلي بد بود هيچ كس را نداشت، فوقالعاده گرسنه بود؛ به قول قرآن شريف «خائف يترقب» فرار كرد. در آنجا جملهاي گفت، تمام كارها درست شد؛ گفت: «رب اني لما أنزلت الي من خير فقير» گفت: خدايا، تو بايد همة كارها را درست كني؛ من فقر محض هستم و تو غناي مطلقي؛ خدايا، تو وكيل مني به كجايش رساند؟ از همانجا بدانجا رسيد كه بالاخره پيغمبر شد؛ وقتي به پيامبري رسيد، خداوند فرمود: «اذهب الي فرعون انه طغي» گفت: تنها به سوي فرعون (با آن قلدري و استحقاري كه نسبت به مردم مصر كرده بود تا آنجا كه او را خدا ميدانستند) برو؛ فرمود: «اذهب الي فرعون انه طغي» برو او را بترسان.
حضرت موسي نگفت كه به من نيرو بده، لشكر بده، تجهيزات بده اينها را نگفت؛ قرآن ميفرمايد اول چيزي كه خواست همين بود، صبر خواست، دريادلي خواست گفت: «رب اشرح لي صدري و يسرلي امري و احلل عقده من لساني يفقهوا قولي» گفت: خدايا با اين بار، كه به راستي بار سنگيني است «انا سنلقي عليك قولا ثقيلا» با اين بار سنگيني كه بر دوشم گذاشتي به من نيرو بده «رب اشرح لي صدري» يعني خدايا دريا دلم كن، صبرم بده، استقامتم بده، بردباري در مشكلاتم بده، «و يسرلي امري» يعني خدايا اگر دريا دل شدم ديگر نفوذ كلمه دارم، در مقابل دشمن ميتوانم قد علم كنم، بر دلها حكومت پيدا ميكنم، ديگر لكنت زبان كه از ترس و ضعف پيدا ميشود نخواهم داشت؛ «خدايا، دريا دلم كن تا نفوذ كلمه داشته باشم» و «واحلل عقده من لساني يفقهوا قولي» خدايا، دريا دلم كن تا حرفم تأثير داشته باشد. اين آيه شريفه هم به ما ميگويد اگر تقويت اراده ميخواهيد، اگر ميخواهيد كه بر دلها حكومت داشته باشيد و اگر ميخواهيد در ميان شاگردهايتان نفوذ كلمه داشته باشيد و محبت شما در دلها جا بگيرد و محبوب ديگران باشيد، اگر ميخواهيد بر مشكلات فائق شويد و بالاخره اگر ميخواهيد بر نفس اماره مسلط باشيد و بتوانيد به استكمال انساني برسيد، دريا دل باشيد؛ مخصوصاً اين آيات را مرتباً بخوانيد:
«رب اشرح لي صدري و يسرلي امري و احلل عقده من لساني يفقهوا قولي».
خدايا، به عزت و جلالت قسمت ميدهيم، صفات انسانيت، مخصوصاً صفت صبر، توفيق عبادت و بندگي و ترك معصيت به همه ما عنايت فرما. خدايا، به عزت و جلالت اين آتش جنگ داخلي و خارجي را هر چه زودتر به نفع اسلام، به نفع انقلاب و رهبر عظيم الشأن انقلاب و افراد در جبهة جنگ و سرحدات ايران ما را در پناه آقا امام زمان(عج) از همه آفات و بليات حفظ فرما.
و صلي الله علي محمد و آل محمد
خدايا، خدايا، تا انقلاب مهدي(عج) از نهضت خميني محافظت بفرما.
گفتار هفتم
ملكه صبر
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم. رب اشرح لي صدري و يسرلي امري واحلل عقده من لساني، يفقهوا قولي.
بحث ما دربارة اين بود كه در درون ما جنگي دائمي است به نام جهاد اكبر و آن اين است كه بعد معنوي ما به نام روح با جنبة ناسوتي به نام جسم با هم در جنگند و اين جنگ دائمي است:
نفس اژدرهاست او كي مرده است از غــم بـي آلتي افسـرده است
انسان اگر پير هم بشود بسياري از غرائز او زندهتر و جوانتر ميشود.
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «يشيب بن آدم و يشب فيه الخصلتان الحرص و طول الأمل».
يعني اگر چه انسان پير شود، در صورتي كه خود را نساخته باشد دو چيز در او زنده و جوان ميشود: يكي حرص و ديگري آمال و آرزوها .
اين جنگي كه در درون ماست جنگ يك ساله و ده ساله نيست، جنگي هميشگي است و پيروزي انسان در اين جنگ كاري بس مشكل است؛ مثل يوسف صديق(ع) به خدا پناه ميبرد تا بتواند در اين جنگ پيروز شود و بالاخره اگر نيرو از بيرون نيايد، حتماً ما مغلوبيم؛ اگر در اين جنگ غالب شويم سرافرازيم؛ معني آدميت هم يعني پيروزي در اين نبرد؛ به قول قرآن شريف هم در اين دنيا رستگاريم، هم در آخرت و اگر در اين جنگ مغلوب شويم سرافكندهايم، تا بدانجا كه عقل و وجدان اخلاقي ما ميميرد، بدانجا ميرسد كه از نظر قرآن شريف و از نظر تجربه و تاريخ از حيوان درنده هم درندهتر خواهد شد؛ خدا نكند كسي در اين جنگ مغلوب شود.
براي پيروزي در اين جنگ نيروهايي از نظر قرآن شريف معرفي شده است و اگر ما اين نيروها را بشناسيم و به آن عمل كنيم، حتماً و مسلماً پيروزيم.
اولين نيرو كه فيالجمله دربارة آن صحبت شد، اهميت دادن به واجبات اسلام و خصوصاً نماز بوده اگر كسي وقت فرا رسيدن واجب تلاطمي دروني پيدا كند، براي تقويت ارادهاش، تقويت روحش، براي نيرو گرفتن جهت پيروزيش فوقالعاده مؤثر است. قرآن ميفرمايد مؤثر است. تجربه هم آن را تاييد ميكند، علماي علم اخلاق هم آنرا مؤثر ميدانند. بديهي است كه پيدايش اين تلاطم دروني تمرين ميخواهد، استمرار ميخواهد، تا بدان مرحله ميرسد كه هنگام نماز گم شدهاي دارد، تلاطمي در درون احساس ميكند و در اين مورد راجع به همة ائمه طاهرين (ع) روايت داريم.
اميرالمؤمنين(ع) موقع نماز درونش متلاطم ميشد، رنگ مباركش تغيير ميكرد. ـ عايشه ميگويد وقتي مؤذن ميگفت: الله اكبر، رنگ پيغمبر اكرم(ص) تغيير ميكرد، به طوري كه ديگر پيغمبر اكرم(ص) ما را نميشناخت و ما او را نميشناختيم و ميفرمود: وقت نماز فرا رسيده، اين تمرين لازم دارد. به هر حال قرآن ميفرمايد اهميت دادن به واجبات نيروي خوبي براي آدم شدن و پيروزي در اين جنگ دروني است؛ «واستعينوا بالصبر و لاصلوه» اين مسئله از نظر شريف و روايات اهلبيت(ع) و از نظر علماي علم اخلاق فوقالعاده اهميت دارد.
شما كه از خواص مردميد، شما كه جامعه را ميسازيد و سعادت نسل آينده مرهون شماست، بايد از همه واجبات براي پيروزي نيرو بگيريد و از نماز نيرو بگيريد.
موضوع دوم صبر بود كه به سه قسمت تقسيم ميشود: صبر در مشكلات صبر در عبادات و صبر در معصيت، و فضيلتش هم به ترتيب است يعني از نظر قرآن صبر در مشكلات خيلي فضيلت دارد، صبر در عبادت فضيلتش بيشتر است و صبر در معصيت بيشتر از آن دو فضيلت دارد، خيلي هم سازندگي دارد، يعني ممكن است راه صدساله را يك آن پيمود، چنانچه بسياري از عرفا صدساله را يك آن (يك لحظه) پيمودند و اين به خاطر صبر در معصيت بود.
صبر در مشكلات، كه در اين باره مطالبي بيان شد، خيلي اهميت دارد؛ قرآن شريف به شما توصيه ميكند كه در مقابل مشكلات صبر داشته باشيد، در آخر سورة فرقان وقتي مؤمن را ميگويد ميفرمايد:
«وعباد الرحمن الذين يمشون علي الارض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما» .
يعني مرد و زن مسلماني كه ميتوان او را بنده خدا ناميد اولين صفتش اين است كه خودپسند نيست؛ مؤمن بودن با خودپسندي مناسبتي ندارد. صفت آدم اين است كه صابر باشد، اگر شخص ناداني در مقابلش عرض اندام كرد، نه فقط با او مقابله نميكند بلكه با زبان نرم او را خاموش ميكند: «واذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما»، يعني هنگامي كه با آدم نادان و لجوجي ملاقات كرد، در مقابل به او سلام ميكند، يعني با نرمي با او حرف ميزند و با نرمي او را ساكت ميكند و با ملايمت از او ميگذرد.
در اول سوره المزمل به اين بحث ما اشارهاي دارد كه براي شما معلمان كه سروكار با بچهها، جوانها كم تجربه و نپخته داريد فوقالعاده مفيد است و آن هم نيروهايي است كه بايد از بيرون بگيريم، در اين سوره به پيامبر اكرم(ص) خطاب شده كه اي پيغمبر، بار سنگيني به دوش تو آمده است و بايد نيرو از خارج بگيري؛ نيروهايي را تعيين ميفرمايد و نيروي آخري كه معين ميكند مسأله صبر است:
«واصبر علي ما يقولون و اهجرهم هجرا جميلا».
يعني اي پيامبر، در مقابل آدمهاي نپخته بايد صبر كني آن هم نه با عصبانيت و قهر «واهجرهم هجرا جميلا» با اين صفت نديده بگير، وقتي نديده گرفتي هم او آدم ميشود و هم تو ميتواني نيرو بگيري، ميتواني براي تقويت اراده نيرو بگيري، براي سازندگي خود نيرو بگيري ميتواني براي پيروزي در آن جنگ درون هم كه در لسان پيامبر اكرم(ص) به نام جهاد اكبر آمده است، نيرو بگيري.
از همة شما معلمان تقاضا ميشود كه به صبر در مشكلات خيلي اهميت بدهيد، زيرا كه در اين سن در جوانها و در بچهها يك حالت طغيانگري و زبان درازي است، زيرا جوان معمولاً نپخته، خصوصاً بچه كم تجربه است.
موضوع ديگري كه مصيبت روي مصيبت است اين است كه دانشآموزان در دست شما امانت هم هستند و شما بايد امانتداري هم بكنيد و بهترين راه امانتداري اين كه از نظر جسم و روح نشاط شما گرفته نشود، صبر در مقابل اين بچهها و جوانهاست.
چه بايد كرد تا ملكه صبر پيدا كنيم، يعني كسي كه عصباني منش است فوراً غضب ميكند، اعصابش ضعيف است و نميتواند در مقابل مشكلات قد علم كند، چه بايد بكند؟
براي اينکه انسان صفات فضيلت را در دل رسوخ دهد راههاي زيادي وجود دارد و يكي از اين راهها تمرين است؛ اگر به مدت يك ماه با چشم راست خود كار نكنيد، چشم راست شما نابينا ميشود، فلج ميشود؛ چرا دست راست شما از دست چپتان قويتر است؟ به خاطر اين است كه از دست راست بيشتر كار ميكشيد، لذا قويتر از دست چپ شماست؛ اعضا وجود ما چنين هستند، هر چه از آنها بيشتر كار بكشيم قويتر ميشوند، لذا فلاسفه و علماي اخلاق و عرفا ميگويند و از روايات اهلبيت هم استفاده ميشود كه افعال براي ما ملكه ميسازد، يعني كارهاي ماست كه براي ما ملكة خوب يا ملكه بد ميسازد، مثلاً اگر نتوانستيد در خانه صبر كنيد، در مقابل بچه عصباني شديد، در كلاس در مقابل دانشآموزان عصباني شديد، تمام اين افعال شما براي شما ملكه ميسازد، تا بدانجا كه كمكم آدم درندة غضبناكي ميشويد، از نظر جسم هم ضعيف اعصاب پيدا ميكنيد، اما برعكس شد، اگر در خانه ناملايمي ديديد صبر كرديد، حلم ورزديد، از حلم صبر پيدا ميشود، از تحلم يعني به خود بستگي حلم پيدا ميشود، بايد اول تحكم کرد، وقتي در مقابل ناملايم صبر كرديد، روز اول صبر كرديد ... روز چهارم صبر كرديد، كمكم ضعف اعصاب شما از بين ميرود، و اين موضوع خيلي اهميت ندارد زيرا كه بحث ما بحث جسمي نيست، كمكم ملكه صبر براي شما پيدا ميشود.
در اسلام بزرگترين فضيلتها در مرحلة اول براي شخص اين است كه بايد صابر باشد و صبر در مشكلات داشته باشد و بهترين راه براي صبر در مشكلات تحلم است، فعل مرتبا ملكه ميآورد؛ فعل يعني كار كردن از نظر چشمتان ،گوش و زبان و اعصابتان. اگر روز اول، روز دوم ... حلم كنيد، به پنج شش ماه نميرسد كه اگر ضعف اعصاب هم داشته باشيد، مسلماً از بين ميرود و بدين طريق ميتوانيد ملكه صبر را در خود بوجود آوريد.
اما صبر در عبادت هم معلوم است كه كاري بس مشكل است؛ از امام باقر(ع) روايتي كه داريم كه ميفرمايد: پدرم امام سجاد(ع) هنگام مرگ مرا در بغل گرفتند و فرمودند: امام حسين(ع) مرا در روز عاشورا در بغل گرفتند و اين جمله را فرمودند: ـ معلوم ميشود كه خيلي حساس است ـ اميرالمؤمنين(ع) امام حسين(ع) را در بغل گرفتند و فرمودند: «يا بني اصبر علي الحق و ان كان مراً»! امام حسين(ع) هم وقت مرگ يعني حساسترين زمان از نظر فصاحت و بلاغت كه بايد حساسترين جملات گفته شود، اين جمله را گفتند: امام سجاد(ع) امام باقر(ع) را در بغل گرفتند و فرمودند: يا بني اصبر علي الحق و ان كان مراً» ، يعني روي حق صبر كن گر چه تلخ است.
وقتي انسان بخواهد حق را از دست ندهد، مسلماً كاري مشكل است، اما اگر بتواند در اين حق صبر كند زود به جايي ميرسد؛ نه فقط در آن جنگ ميتواند پيروز شود بلكه قرآن بالاتر از اين را ميفرمايد:
«ان الذين قالو ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكه ان التخافوا و لاتحزنوا و ابشروا و بالجنه التي كنتم توعدون نحن اوليائكم في الحيوه الدنيا و الاخره» .
آيه خيلي رساست؛ آن كس كه ايمان داشته باشد، بگويد خدا، مسلمان باشد و روي اسلام خود پابرجا باشد، يك دفعه ميگويد: مسلمانم اما مسلمان نماست، يك دفعه هم ميگويد مسلمانم و بر طبق اسلامش عمل ميكند و اين كاري مشكل است كه به آن صبر در عبادت ميگويند.
قرآن ميفرمايد: اگر كسي اين چنين باشد «تتنزل عليهم الملائكه»، ملائكه به او نازل ميشوند، به او ميگويند ما كمك كار تو هستيم، ميآيند و او را نصحيت ميكنند، به او ميگويند از آينده نگران نباش، از گذشته غصه مخور: «الا تخافوا و التحزنوا»، ملائكه به او بشارت بهشت ميدهند: «وابشروا بالجنه التي كنتم توعدون»، بعد هم به او ميگويند: «نحن اوليائكم» ما دوست تو هستيم، ما كمك كار تو هستيم، هم در دنيا و هم در آخرت؛ ميگويد بشر تا بدينجا ميرسد، و افراد زيادي را ميشناسم كه اين چنين هستند.
«مرحوم آخوند كاشي» يكي از علماي اصفهان بود، مرد عجيبي بود؛ ايشان ميفرمودند: اين آيه شريفه را كه ميفرمايد: «اولي اجنحه مثني و ثلاث و رباع» ، يعني ملائكه بال دارند، شخص نميتواند بفهمد كه ملائكه بال دارند يعني چه؟ روايت داريم كه اگر جلسة علم باشد ـ اميدوارم جلسة ما اين چنين باشد و براي شما مسلماً هست ـ شهيد ـ عليه الحمه ـ در كتاب منيه المريد نقل ميكند كه ملائكه در جلسة علم حاضر ميشوند و بالهايشان را پهن ميكنند تا افرادي كه در آن جلسه حاضر هستند، روي بالهايشان بنشينند، بعد هم افتخار ميكنند كه ما آن هستيم كه بال ما فرش شاگردان علم شده است كه حقيقتش را نميتوان درك كرد.
«آخوند كاشي» گفته بود كه من مشهودا سخن قرآن را ديده و ميدانم، يعني ملائكهها را، به نحوي كه قرآن ميفرمايد به چشم ديدهام.
صبر در عبادت نه فقط انسان را به مرتبهاي ميرساند كه ميتواند در مقابل همة غرائز قد علم كند، همه غرائز را تعديل كند، بلكه ميتواند انسان را به عالم ملكوت برساند، به قول سعدي ميتواند به جايي برسد كه به جز خدا نداند!
طيران مرغ ديدي تو ز پاي بند شهوت
بــدر آي، تــا بـبيني طـيران آدمــيت
آدمي طيران دارد، همان طور كه ميتوان تسخير فضا كند، ميتواند تسخير عالم ملكوت و عالم جبروت كند، ميتواند به جايي برسد كه جبرئيل بگويد: «لودنوت انمله لاحترقت» برو برو كه ديگر جاي من نيست، جاي تو است، تويي كه ميتواني پران شوي و به جايي برسي كه به جز خدا نداند!
اگر انسان صبر در عبادت را كمي تمرين كند، كمكم برايش لذت عجيبي پيدا ميشود، ديگر نظير ملائكهالله، خودكار ميشود، شما اگر بخواهيد پشت سر كسي اقتداء كنيد يا بخواهيد از او تقليد كنيد، يا اگر كسي قاضي است و بخواهد قضاوت كند يا شاهد است و بخواهد شهادت بدهد، بايد عادل باشد؛ پشت سر هر كسي نميشود نماز خواند، هر كسي نميتواند قاضي باشد، هر كسي نميتواند رهبر باشد و هر كسي هم نميتواند مرجع باشد، بلكه بايد عادل باشد.
«عادل چه كسي است؟ عادل آن كسي است كه هميشه واجباتش را به جا ميآورد و هيچ گناه نميكند»، لذا اگر مثلاً يك مرجع تقليد ـ ادام الله ظله ـ (العياذ بالله) يك دروغ بگويد، خود به خود از رهبري ميافتد؛ اگر مرجع تقليدي يك غيبت كند خود به خود از مرجعيت ميافتد، ديگر لازم نيست عزلش كنند، منعزل ميشود؛ اگر امام جماعتي به يك زن نگاه شهوتآميزي كرد، او ديگر خود به خود از عدالت ميافتد ... و مانند اين مثالها.
فقهاء ميگويند نه تنها نبايد ابداً مرتكب گناه شود، بلكه بايد هميشه واجباتش را كه به جاي ميآورد از روي ملكه باشد، يعني ملكة عدالت شرط است و ملكة عدالت اين است كه به طور خودكار عمل كند، يعني گناه نكردن برايش خيلي عادي باشد، به جاي آوردن واجبات براي او خيلي عادي باشد، قدري هم از ملكه عدالت بالاتر ميرود تا آنجا كه ديگر بالاترين لذت براي او مناجات است، دل شب است، لذت عاشق با معشوق؛ بالاترين لذت از براي عاشق اين است كه با معشوق خلوت كند، انسان كمكم به اينجا ميرسد.
راجع به وفات حضرت مريم تاريخ مينويسد: وي در بيابان تبعيد شده بود، حضرت عيسي «خائلاً يترقب» فرار كرده مادرش را هم همراه برده بود.
ميخواستند او را بگيرند و بكشند؛ هر دوي آنها روزه بودند، حضرت عيسي(ع) رفت كه براي افطارشان مقداري علف تهيه كند اما مادرش در همانجا و همانحال جان به جان آفرين تسليم كرد وقتي برگشت مادر را مرده يافت. قبري براي مادر كند و او را دفن كرد. معلوم است كه وقتي حضرت مريم فوت كرد به كجا رفت؛ به بهشت نزد خدا رفت. بالاترين ...! خلاصه مكان و روي قبر را پوشاند، او را صدا زد و گفت: مادرم ميخواهي به دنيا برگردي؟ مادر در جواب حضرت گفت: ميخواهم برگردم! پرسيد: براي چه مادر؟ راستي هم ما تعجب ميكنيم كه حضرت مريم براي چه ميخواهد به دنيا برگردد؟ نه خانه دارد، نه شوهر دارد، نه غذاي لذيذ دارد و از نظر مواهب طبيعت هم بهرهاي ندارد، اما ميگويد: ميخواهم به دنيا برگردم. گفت: مادر براي چه ميخواهي به دنيا برگردي؟ جواب داد براي اين كه ميخواهم در روزهاي بسيار گرم روزه بگيرم و در شبهاي بسيار سرد وضو بسازم.
خيال نكنيد كه اينها تحميل است، خير، براي حضرت مريم بالاترين لذت اين شده كه نصف شب بلند شود، وضو بگيرد و با خدا راز و نياز كند.
«امن هو قانت أناء الليل ساجداً و قائما يحذر الاخره و يرجوا رحمه ربه» .
يعني افرادي كه سروكار با خدا دارند چه حالي دارند؛ افرادي كه صبر در عبادت كردند و اين صبر در عبادت كمكم براي آنها ملكه شده، جنگ درون ديگر برايشان تمام شده، غرايز را مهار كرده، بعد مادي را تعديل نموده و به منزل سوم رسيدهاند. ديگر منزل لذت اوست، منزل دل، دل شب و راز و نياز با خدايش است؛ بالاترين لذت براي او همين است. نماز خصوصاً نماز شب، قرآن، توسل به اهل بيت(ع)، مخصوصاً اگر كسي بتواند دست بينوايي را بگيرد، دل كسي را خوش كند ولو دل سگي را، دل گربهاي را.
از شما معلمين عزيز تقاضا دارم، دل اين بچههايي را كه زير دست شما هستند خوش كنيد، دلشان را بدست آوريد، در اين صورت زود ميتوانيد ترقي كنيد؛ ممكن است يك تبسم بچة كوچكي موجب شود كه نه تنها براي خودتان تأمين آتيه كنيد، بلكه براي اولادتان نيز تأمين آتيه كنيد و نه فقط تأمين آتيه فرزندانتان بلكه كمكم خداوند متعال به شما توفيقي ميدهد كه بتوانيد با نفس اماره بجنگيد، آن را سركوب كنيد، تا بدينجا برسيد كه بالاترين لذت براي شما دل شب و مناجات با خدا باشد.
برعكس، اين بچهها گناه ندارند، گناه نميكنند، لذا روي تبسمشان حساب ميشود، چنانچه روي آهشان هم حساب ميشود؛ اگر آهي از دست شما بكشند كار مشكل است، مثلاً شما عصباني منش هستيد يا در خانه عصباني بوديد و به مدرسه آمديد و به بچه، به يك جوان در حالي كه بيتقصير بود جسارتي كرديد، اگر آهي بكشد ممكن است همين يك آه ريشة شما را بكند، نه ريشة شما كه اين چيزي نيست، ممكن است خداي ناكرده موجب شود كه ديگر عاقبت بخير نشويد، موجب شود كه بچههاي شما به فلاكت بيفتند، موجب آن شود كه به جاي راز و نياز با خدا در دل شب و لذت بردن از آن، ديگر حال نماز خواندن را نداشته باشيد، كمكم نماز را منكر شويد.
«مرحوم كليني» ـ عليه الرحمه ـ در كتاب شريف كافي روايتي را نقل ميكند كه به بندة مؤمن خطاب ميشود: بندة من، گناه را سبك مشمار، ممكن است مرتكب گناه كوچكي شوي، به تو خطاب كنم كه ديگر تو را نميآمرزم، يعني ديگر موفق به توبه نميشوي. بعد فرمود: ثواب را سبك مشمار، براي اين كه ممكن است كار از نظر تو كوچك باشد اما از نظر من خيلي بزرگ باشد و همين موجب شود كه خطاب رسد: بندة من، رستگار شدي، سعادتمند شدي، هم خود سعادتمند شدي، هم بچههايت سعادتمند شدند.
«مرحوم سيد رشتي» در اصفهان يكي از مراجع بزرگ تقليد بود، خيلي مقامش بلند بود؛ از نظر علم و از جهت تقوي مرتبة بلندي داشت، حتي مشهور است كه ايشان شبها ديوانه ميشد يعني حال خوف و رجايي براي او پيدا ميشد، زنجير به گردن ميكرد، همراه با آه و ناله و داد و فرياد و از نظر قدرت تا بدانجا رسيده بود كه در زمان ظل السلطان پسر ناصرالدين شاه، كه در آنجا همه كاره بود، گدايي پيش سلطان آمده بود. سلطان گفت: چرا پيش من آمدي، اگر علم ميخواهي برو به مسجد سيد، اگر قدرت و پول ميخواهي برو به مسجد سيد، به راستي كه اين چنين بود. ظلالسلطان خوب گفته بود؛ بالاتر از همه، ايشان در اصفهان مسجدي ساخت به نام مسجد سيد كه خيلي عالي است، روحانيت عجيبي دارد (كه من تجربه كردهام) با توجه به اين كه در اصفهان مسجدهاي فوقالعاده عالي هست، نظير مسجد امام (مسجد شاه سابق) و اتفاقاً فعاليت و خدمت به اسلام هم كه در مسجد سيد ميشود در هيچ مسجدي نميشود.
ايشان از كجا بدين درجه رسيد؟ خودشان فرمودند كه يك سگ مرا به اين جا و مقام رساند. فرمودند: من در نجف طلبه بودم و چند روزي بود كه از ايران براي من پول نيامده بود، كمي صبر كردم چون نخواستم به كسي بگويم ـ اين عفت نفس هم چيز مهمي است ـ اما يك وقت شبهه وجوب براي من پيش آمد، از رفيقم مقداري پول قرض كردم. پول را شب قرض كردم و تصميم گرفتم مقداري نان و كله بخورم، لذا صبح نان و كلهاي خريداري كردم و هنگامي كه به منزل برميگشتم، ديدم كه سگي در جوي آب افتاده (هواي صبح نجف هم بعضي اوقات سرد است) و خيلي گرسنه است، سه بچه هم دارد كه به پستان سگ افتادهاند در حالي كه پستانش شيري نداشت؛ دلم براي آن سگ سوخت، با خود گفتم ما كه گرسنگي خورديم، صبح هم گرسنگي ميخوريم. ايثار و از خودگذشتگي كرد. ميگويد: ناهار را در آبگوشت تريد كردم و آن را جلوي سگ گذاشتم. سگ آن را خورد، بعد هم بلند شدم و ظرف را تعفير كردم ـ كه يكي از دستورات مهم اسلامي اين است كه اگر سگي در ظرفي آب يا غذا خورده باشد، اول بايد آن را با خاك خشك خوب خاك مالي كرد، بعد شست تا پاك شود والا اگر آن را با خاك خشك خاک مالي نكنند، اگر هزار مرتبه در اقيانوسها بشويند يا يك سال در اقيانوس بيفتد پاك نميشود، به اين عم «تعفير» نامند و ميگويند در اين اواخر اثبات كردهاند كه ميكرب دهان سگ را هيچ چيز جز خاك نميتواند بكشد كه اين هم يكي از معجزات پيامبر اكرم(ص) است؛ البته نسبت دادن اين مسائل براي پيامبر(ص) سبك است، پيامبر بالاتر از آن است كه تعفير براي ما معجزه باشد تا ايمان ما به پيامبر بيشتر شود.
ميگويد: رفتم و ظرف را دادم و بعد هم پروردگار عالم برايم پولي رساند، مدتي طول نكشيد كه از «شفت» ـ وي از اهالي شفت بود و شفت يكي از شهرستانهاي گيلان است. ـ كسي آمد و گفت: فلان حاجي مرد و ثلث مال خود را براي شما وصيت كرد كه دهي است. ميگويد: حساب كردم، ديدم همان موقعي كه آن نان و كله را به سگ دادم، عصر همان روز اين وصيت براي من شده بود و از همان وقت كمكم در اصفهان برايم آن قدرت و مرجعيت پيدا شد.
آري بارها ميگفت: اگر توانستم به اسلام خدمتي كنم، مرهون اين است كه توانستم دل سگي را به دست آورم و تعجب نكنيد زيرا مشمول رحمت خدا شدن زمينه ميخواهد و زمينهها مختلف است، گاهي انسان ميتواند راه صدساله را يك آن (و لحظه) برود.
«فضيل بن اياز» آدم فوقالعاده بدي بود. يك آدم ياغي بود؛ روزي عبور ميكرد، دختري را ديد كه بر لب آبي نشسته و مشغول ظرف شستن است، چشمش به دختر افتاد، به او تمايل پيدا كرد و پيش دختر آمد و به او گفت: برو به پدر و مادرت بگو كه امشب تو را آرايش كنند و در اطاقي بگذارند تا من شب بيايم، و رفت. دختر آمد و به مادرش پيام را گفت، ده يك پارچه عزا شد، همه ميگفتند: چه كنيم؟ آيا اين دختر را فداي ده كنيم يا استقامت كنيم؛ اگر اين دختر را فداي ده كنيم و او را آرايش كنيم و در اطاقي بگذاريم و او بيايد و برود، تأمين داريم و الا اگر اين كار را نكنيم ده را غارت ميكند، قتل عام ميكند، امشب قتلها واقع ميشود. بالاخره همه حتي پدر و مادر دختر راضي شدند كه اين دختر بيچاره را فداي ده كنند و خود دختر هم راضي شد.
دختر را آرايش كردند و در اطاقي گذاشتند اما ده عزاست، همه گريه ميكنند، دختر گريه ميكند، پدر گريه ميكند، مادر گريه ميكند.
فضيل بن اياز آمد، به قدري قلدر بود كه تاريخ ميگويد از در وارد نشد بلكه از پشت بام آمد.
يك پيرمرد كه حالي داشت ـ خوشا به حال افرادي كه به واسطه رابطة با خدا حالها دارند، جذابيتها دارند؛ برادر، خواهر نميداني كه رابطة با خدا آدم را به كجا ميرساند، نميداني اگر لذت ترك لذت بداني، اگر بداني كه با تابش نور خدا چه جذابيتها و چه حالها و چه تأثيرها پيدا ميشود. ـ آري پيرمرد با حالي در دل شب قرآن ميخواند.
همه منتظرند كه فضيل بن اياز بيايد و اين پيرمرد هم كه همسايه آنها بود در خانهاش با صداي بلند قرآن ميخواند، وقتي به اين آيه رسيد، فضيل پشتبام بود: «الم يأن للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله» ، فرمود: اي كساني كه دلتان سنگين است، اي افرادي كه گناه روي گناه دل شما را گرفته، آيا وقت آن نشده كه قرآن دل شما را نرم كند؟ آيا وقت آن نشده كه سياهي اين دلهاي سياه به وسيله قرآن زدوده شود؟ همين يك آيه روي مغز فضيل اثر گذاشت، منقلب شد، گفت خدا چرا وقت آن رسيده است و شروع به گريستن كرد. از همان جا داد زد: اي ده، آي پدر و مادر، اي دختر مرا عفو كنيد، من برگشتم، غلط كردم؛ از پشت بام پايين آمد و رفت، نه فقط رفت كه عرفا براي اين فضيل بن اياز چيزها ميگويند، وي به مقامات عالي رسيد، با ملائكه سروكار داشت، استجابت دعا پيدا كرد و بالاخره بدانجا رسيد كه عرفا از او سرمشق ميگيرند و ميگويند كه فضيل بن اياز يكي از معلمها و مرشدها و بزرگان ماست و راستي هم او مرد بزرگي شد.
آري، راه صدساله را ميشود به يك آن (و لحظه) پيمود.
شما اي عزيزان، اين بچهها زير دست شما امانت هستند و شما ميتوانيد به واسطة خوشحال كردن اين بچهها (به خاطر خدا) به جايي برسيد و يادتان باشد كه كارهايتان رنگ خدايي داشته باشد، اين كه انسان به جايي ميرسد به خاطر همين است «صبغه الله و من احسن من الله صبغه» يعني رنگ خدا چه رنگ خوبي است. دل بچه را براي خدا به دست آوريد، نه براي پدرش، نه براي خودش، نه براي اين كه صبر پيدا كني و يا معلم خوبي باشي، بلكه فقط براي خدا و بدانيد كه براي دنياي شما و براي اولادتان اثر دارد؛ براي آخرت شما هم مؤثر است، از جمله براي اين كه از درون نيرو بگيريد فوقالعاده مؤثر است.
خدايا، به عزت و جلالت قسمت ميدهيم، اين آتش جنگ داخلي را هر چه زودتر به نفع اسلام و به نفع انقلاب خاموش فرما.
به عزت و جلالت اين انقلاب و رهبر عظيم الشان انقلاب، افراد در جبهه جنگ، سرحدات ايران ما را در پناه آقا عليبن موسي الرضا(ع) از همة آفات و بليات حفظ فرما.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
گفتار هشتم
آثار صبر
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم. رب اشرح لي صدري و يسرلي امري واحلل عقده من لساني، يفقهوا قولي.
بحث ما در جلسات قبل درباره جهاد با نفس بود، كه اگر كسي در اين جنگ پيروز شد، از نظر اسلام شجاعترين افراد است، لذا ميفرمايد:
«اشجع الناس من غلب هواه»
شجاعترين مردم كسي است كه بتواند در اين جنگ پيروز شود.
اين جنگ درون، يعني جنگ بين بعد معنوي انسان با بعد مادي هميشگي است و ما اگر بخواهيم پيروز شويم، بايد هميشه مواظب باشيم و از خارج نيرو بگيريم.
قرآن شريف نيروهايي از خارج تعيين فرموده است كه اگر استفاده كنيم، قطعاً پيروزيم؛ يكي از اين نيروها، اهميت دادن به واجبات مخصوصاً «نماز» بود؛ دوم صبر بود: «واستعينوا بالصبر و الصلوه».
در جلسات گذشته صبر را سه قسم كرديم:
1ـ صبر در مقابل مشكلات 2ـ صبر در عبادت 3ـ صبر در مقابل معصيت.
درباره صبر در مقابل مشكلات و صبر در عبادت فيالجمله صحبت كردم؛ بحث امشب راجع به صبر در مقابل معصيت است كه كاري فوقالعاده مشكل است، اما اگر كسي بتواند صبر كند، ميتواند گاهي راه صد ساله را يك آن بپيمايد. دربارة ابن سيرين قضيهاي نقل ميكند:
ابن سيرين شاگرد بزازي بود كه شايد سواد الفبا نداشت، اما مقام علمي او به جايي رسيد كه الان از علم او استفادهها ميكنند؛ اين شاگرد بزاز (ظاهراً بيسواد) از نظر خواب همه را مبهوت كرده است. دربارة خواب بيشتر از هفتاد تئوري و فرضيه به جهان داده شده ولي معتقدند كه نميدانيم حقيقت خواب و تعبير آن چيست.
خداوند به ابن سيرين به خاطر اجتناب از يك گناه كرامت تعبير خواب را عطا فرمود؛ اجتناب از گناه او شباهت به حضرت يوسف ـ سلام الله عليه ـ داشت. يكي از معجزات و كرامتهاي حضرت يوسف تعبير خوابش بود، كه در سوره يوسف از آن نام برده است.
زني در مقابل آن بازار آمد و مقداري جنس خريد. وقتي ابنسيرين پارچهها را به خانه آن زن برد، صحنهاي برايش پيش آمد كه گناه بود؛ براي اين كه در چاه مذلت نيفتد به عنوان رفتن به مستراح، رفت و خود را ملوث كرد، وقتي از آنجا بيرون آمد سرتا پيش ملوث بود، لذا آن زن مجبور شد كه او را از خانه بيرون كند.
او ظاهري آلوده داشت، اما باطنش نه تنها آلوده نشد بلكه منور به نور خدا شد؛ وقتي خود را تطهير كرد و به مغازه رفت، نورانيتي در خود احساس كرد و راه صدساله را يك آن پيمود.
گفتم روانكاوها و روانشناسها در علم، كرامت و تعبير خواب ابنسيرين مبهوتند، لذا به خاطر اجتناب از گناه ميشود راه صدساله را يك آن پيمود.
اگر ميخواهيد از نظر تقويت اراده قوي شويد، از گناه اجتناب كنيد. بارها از من سؤال شده كه براي تقويت اراده چه كنيم؛ روانشناسها در اين باره كتابها نوشتهاند اما به قول طلبهها: «لا يسمن و لايغني من جوع» نتيجهاي ندارد. اسلام يك فرضيه دارد، ميگويد عمل كن تا تقويت اراده را بفهمي كه يعني چه و از كجا ميآيد. اسلام ميگويد اجتناب از گناه به انسان تقويت اراده ميدهد، جنبة معنوي انسان را فوقالعاده قوي ميكند، در آن صورت انسان ميتواند در مقابل تمايلات و غرائز قدعلم كند و بالاخره در آن جنگ درون كه بالاترين جنگهاست پيروز ميشود، در آن جنگي كه امام حسين(ع) ميفرمايد:
در اين جنگ، جز مرد و جوان مسلمان «الا الفتي» كسي پيروز نميشود. راستي هم چنين است؛ پيروز شدن در اين جنگ مشكل است، مرد ميخواهد و براي پيروزي بايد به سراغ اسلام رفت.
«و استعينوا بالصبر و الصلوه» اجتناب از گناه است كه نه فقط ملكه عدالت ميدهد، بلكه آدمي را در اين جنگ مهم كه جنگ درون است پيروز ميكند. اگر مسئله تنها عدالت باشد چيزي نيست، همه بايد عادل باشيم.
علامه ـ عليه الرحمه ـ كه يكي از بزرگان افتخاري براي شيعه است و در فقه و اصول و معارف اسلامي متخصص ميباشد و براي اسلام و شيعه فوقالعاده كار كرده، در يكي از كتابهاي فقهي ميگويد:
اگر شك كرديم كه كسي عادل است يا نه، بايد بگوييم كه عادل است؛ اين جمله معنايش اين است كه مسلمان، شيعه بايد عادل ابشد.
در جلسة قبل، عدالت را براي شما معنا كردم و گفتم كه اسلام ميگويد در امور اجتماعي معمولاً بايد عدالت باشد؛ اگر كسي امور ازدواج را در دست دارد، امام جماعت است، يا قاضي و شاهد و مرجع تقليد، بايد «عادل» باشد.
همه فقها از جمله رهبر عظيم الشأن انقلاب ميگويند عدالت فقط اين نيست كه گناه نكند، بلكه بايد بالاتر از اين يعني ملكه عدالت داشته باشد، يعني در گناه نكردن و انجام همه واجبات خودكار باشد.
پس اجتناب از گناه نه فقط ملكه عدالت در شخص ايجاد ميكند، بلكه ما را در اين جنگ مهم يعني جنگ درون پيروز ميكند. بنابراين، اگر سعادت ميخواهيم، اگر تقويت اراده و پيروزي در اين جنگ را ميخواهيم، بايد از گناه اجتناب نماييم.
قرآن شريف دربارة انسان گنهكار حرفها دارد ـ از همة شما تقاضا دارم كه به جلسه امشب اهميت بدهيد، اميد است از اين آيات شريف تنبهي براي ما پيدا شود ـ اول كاري كه قرآن شريف ميكند سير در تاريخ را واجب ميداند؛ شايد بيشتر از ده آيه در قرآن مجيد است كه ميفرمايد:
در تاريخ سير كنيد، از اخبار گذشتگان پند بگيريد، ببينيد كه براي چه افرادي سعادتمند شدند، قوم و ملتي سعادتمند شدند، تا سرمشق بگيريد و نيز ببينيد علت اين كه افرادي در اين دنيا بدبخت شدند و در خاك مذلت نشستند چه بود، از آنها پند بگيريد. قرآن راجع به گنهكار مرتب ميفرمايد:
«فسيروا في الارض فانظروا كيف كان عاقبه المكذبين» .
«قل سيروا في الارض فانظروا كيف كان عاقبه المجرمين» .
نظير اين دو آيه در قرآن فراوان است. يعني اي بشر، در تاريخ سير كن و ببين كه آدم گنهكار عاقبتش به كجا كشيد؛ ببين آدم ظالم و كسي كه عنود و لجوج است و حق تكذيب ميكند كارش به كجا رسيد. از او پند بگير، از بيادب، ادب بياموز.
به طور كلي قرآن شريف در اين آيات براي ما زنگ خطر را به صدا در ميآورد، گناه ولو خيلي كوچك، يعني يك دروغ از نظر ما گناهش بزرگ است، به قدري گناه دروغ بزرگ است كه موسيبن جعفر ـ سلام الله عليه ـ ميفرمايد: در روز قيامت آدم دروغگو را به محشر ميآورند اول او را با سيخ داغ مجازات ميكنند؛ سيخي سرخ شده از آتش جهنم ميآورند كه به سينه او ميزنند و از گردة او بيرون ميآورند، از پهلو زده از پهلوي ديگر بيرون ميكشند، ميگويند: اين جزاي آدم دروغگو است.
قرآن شريف دروغ گفتن را با بتپرستي پهلوي يكديگر گذاشته و ميفرمايد: «فااجتنبوا الرجس من الاوثان واجتنبوا قول الزور» .
از دو چيز بپرهيز اول بتپرستي، دوم از دروغ.
دروغ گناهش بزرگ است، اما چون مردم عادت به دروغ دارند ابهت گناه از دل آنان گرفته شده، يك دروغ براي دل خيلي ضرر دارد؛ همين طور غيبت! معناي غيبت اين است كه شما برابرش نتوانيد بگوييد، يعني اگر گفتيد بدش بيايد.
رهبر عظيم الشأن انقلاب ـ قدس سره شريف ـ در آن كتابي كه درباره غيبت نوشتهاند غيبت را اين چنين تعريف ميكنند: «ذكرك اخاك بما يكره» يعني چيزي كه مكروه انسانها باشد، اگر پشت سرش بگويي اين غيبت است، اگر صفت بدي را داشته باشد و پشت سرش بگوييد اين غيبت است و اگر صفت بد را نداشته باشد اين تهمت است، وامصيبتا كه گناهش از آدمكش بالاتر است.
ابهت غيبت از دل ما رفته، گناهش به قدري بزرگ است كه قرآن شريف گوشت مرده خوردن را با آن يكي ميداند:
«و لا يغتب بعضكم بعصاً أيحب أحدكم ان ياكل لحم اخيه هيتاً فكرهتموه».
يعني ميخواهي مردهاي را كه چند روزي است كه در قبر گنديده از قبر بيرون بياوريد و در دفتر يا كلاس شما بگذارند و ـ العياذ بالله ـ شما اطراف او را بگيريد و بخوريد؟ چقدر زشت است، قرآن ميفرمايد غيبت كردن اين است: «أيحب أحدكم ان ياكل لحم أخيه ميتاً فكرهتموه» يعني، نميخواهيد مرده بخوريد، پس پشت سر مسلمان غيبت مكنيد. ممكن است يك غيبت (يعني كوبيدن شخصيت يك مسلمان) موجب شود كه خطاب بشود: «بنده من ديگر تو را نميآمرزم».
«من اهان ولياً فقد بازرني بالمحاربه»، اگر كسي شخصيت يك مسلمان را بكوبد، گناهش به اندازهاي بزرگ است كه گوئي با خدا ميجنگد جنگ صدام با شيعهها چقدر گناهش بزرگ است؟ اما پيغمبر (ص) ميفرمايد: «من اهان ولياً فقد بارزني بالمحاربه» ، اگر شخصيت كسي را بكوبي، به او يك زخم زبان بزني، دلش را بسوزاني، مثل اين است كه جنگ با خدا كردي، لذا گناه ممكن است از نظر ما ابهتش رفته باشد اما از نظر كوبيدن روح ما فوقالعاده اهميت دارد، از اين نظر كه اراده ما را ضعيف ميكند و دست عنايت خدا از روي سرما برداشته ميشود:
«ان الله لايهدي القوم الفاسقين»
«ان الله لايهدي القوم الظالمين»
«ان الله لايهدي القوم الكافرين»
شايد بيشتر از پنجاه مرتبه تكرار شده كه دست عنايت خدا روي سر آدم گنهكار نيست و واي به كسي كه دست عنايت خدا روي سرش نباشد.
عزيزان من، هميشه اين دعا را كه از پيامبر(ص) است بخوانيد.
پيامبر اكرم(ص) بارها ميگفت: «اللهم لاتكلني الي نفسي طرفه عين ابداً» ، يعني خدايا، مرا يك آن (صك بحظه) به خودم وامگذار! اگر خدا انسان را يك آن به خودش واگذارد بدبخت است؛ نه فقط در اين جنگ مغلوب است كه ممكن است از اوج عزت (به قول قرآن شريف) به اسفل السافلين بيفتد.
اين كه در جهنم اسفل السافلين داريم، همه اينها در اين دنيا ديده ميشود و گرزهايي كه آنجاست، در اينجا هم ديده ميشود.
دوم چيزي كه از قرآن استفاده ميكنيم اين است كه «ان الله لا يهدي القوم الفاسقين»، دست عنايت خدا روي سر آدم گنهكار نيست. آدم گنهكار را خدا به خودش واميگذارد و معلوم است كه زندگي او تاريك است؛ قرآن راجع به آدم گنهكار تشبيهها دارد، ميفرمايد:
«و من يشرك بالله فكانما خر من السماء فتخطفه الطير او تهوي به الريح في مكان سحيق» .
اگر كسي از آسمان هفتم به زمين افتاده باشد چقدر له ميشود؟ و وقتي كه روي زمين افتاد، اگر لاشخورها اطرافش را بگيرند و او را پاره پاره كنند، چقدر بدبختي است؟ اگر ـ العياذ بالله ـ از طياره سقوط كند و به جايي بيفتد كه كسي او را نبيند، چقدر براي او وحشتزاست؟ چقدر برايش مشكل است؟
قرآن ميگويد آدم گنهكار اين است؛ ميگويد گناه تو را پرت كرده و له ميكند، لاشخورها اطرافت را ميگيرند و يك زندگي وحشتزاي له شدهاي براي تو به جا ميگذارد: «و من يشرك بالله فكانما خر من السماء»
در اينجا شرك، شرك بتپرستي نيست، شرك گناه و متابعت از شيطان است، متابعت از هوي و هوس است. قرآن افرادي را كه متابعت از هوي و هوس كنند مشرك خطاب نموده است:
«افرايت من التخذ الهه هويه و اضله الله علي علم» .
يعني آن كه از هوي و هوس متابعت كند بتپرست است؛ بت او هوي و هوس اوست.
در سورة يس (كه سورة خوبي است و تقاضا دارم هر صبح آن را بخوانيد، با قرآن داشته باشيد، مخصوصاً شما كه خواص مردميد بايد با قرآن سروكار داشته باشيد) ميخوانيم: «الم اعهد اليكم يا بني آدم ان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدومبين». يعني اي آدم، مگر در ازل به تو نگفتم كه شيطان دشمن توست؟ مگر در ازل نگفتم كه ره كه از شيطان متابعت كند بتپرست است و بت او شيطان اوست؟
لذا از نظر قرآن گنهكار اصلاً بتپرست است.
قرآن ميفرمايد گناه در زندگي انسان آدم را له ميكند و به جايي ميرساند كه زندگي او وحشتناك و با دلهره و اضطراب خاطر، ضعف اعصاب و نگراني همراه است؛ قرآن ميفرمايد: ميخواهي از آينده، ترس و از گذشته، غم و غصه نداشته باشي؟ ميخواهي اضطراب خاطر و ضعف اعصاب نداشته باشي؟ ميخواهي تقويت اراده داشته باشي و بر اعصاب خود مسلط باشي؟ «گناه نكن»، براي اينكه گناه دلهره ميآورد، كوبندگي و ضعف اعصاب ميآورد، اضطراب خاطر و دلهره دارد؛ گنهكار گاهي از گذشته غم ميخورد و گاهي از آينده ميترسد.
قرآن شريف ميفرمايد:
«مثل الذين كفروا بربهم اعمالهي كرماد اشتدت به الريح في يوم عاصف» .
يعني، آدم گنهكار زندگيش اين است، به قول طلبهها اين تشبيه معقول به محسوس است، يعني وقتي قرآن ميخواهد يك امر معنوي را بفهماند، آن را در قالب حس ميريزد تا بفهماند. اگر شما در وسط بيابان باشيد و به آنجا مقداري بوته براي گرم شدن جمع كرده باشيد، باد تندي بيايد معلوك است كه بوتهها را يك جا ميبرد.
ميفرمايد: زندگي آدم گنهكار دست آويز بادهاي مخالف ميشود، يك زندگي پابرجا و خوشي ندارد، خانه براي او زندان و جامعه براي او نگراني كننده است و بالاخره ضعف اعصاب سر تا پايش را گرفته به درد چه كنم چه كنم گرفتار است مينالد تا بميرد. قرآن ميفرمايد:
«و لا يزال الذين كفروا تصيبهم بما صنعوا قارعه» .
چقدر آيه رساست و زنگ خطر دارد؛ ميفرمايد: آدم گنهكار هميشه در زندگي كوبندگي دارد، از اين درد بيدرمان نجات پيدا ميكند به يك بلاي ديگر گرفتار ميشود، از آن نجات پيدا ميكند به دنبالش يك درد ديگر ... و .
قارعه يعني كوبندگي، قرآن گناه را به مشكلات تشبيه كرده، به مصيبتها، به دردها و تجسم عمل به همين ميگويند؛ گناه ما تجسم ميشود.
قرآن ميفرمايد: نه يك كوبندگي، بلكه لايزال، يعني هميشه كوبندگي دارد، هميشه گرز گناه برسرش ميآيد؛ گاهي براي خودش و گاهي براي نزديكانش. «او تحل قريبا من دارهم» .
اين معناي تجسم عمل و تجسم گناه در اين دنياست.
«لايزال بنيانهم الذي بنواريبه في قلوبهم الا ان تقطع قلوبهم» .
گناه براي انسان دلهره ميآورد، اضطراب خاطر ميآورد كه تمام شدني نيست، مگر دلش پاره پاره شود؛ اين آيه شريفه لايزال ميگويد.
همه اين آياتي كه خواندم «بما صنعوا ـ بنيانهم الذي بنواريبه».
خودت اين خانه آتشين و زندان را بنا كردي، اگر زندگي تاريك است، وحشتزاست، اينها را خودت تهيه و به پا ساختي!
«او كظلمات في بحر لجي يغشيه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض اذا اخرج يده لم يكديريها و من لم يجعل الله له نورا فماله من نور» .
يعني اگر دست عنايت خدا بر سرت نباشد و اگر نورانيت زندگي براي تو نباشد، اگر گناه تو را ساقط نمود و بدانجا رساند كه ديگر دست عنايت خدا روي سرت نيست، بدان كه زندگيت اين است؛ تاريك است، وحشتزاست، و بعد قرآن در همين آيه ميفرمايد:
به قدري زندگي ناسالم دارد كه ديگر خودش را هم گم كرده، بعضي اوقات شخصي كه ناراحتي دارد، ديگر خود و اولاد را نميبيند و نميشناسد و نميتواند به فكر خانه و تدبير آن باشد.
«اذا اخرج لم يكديريها ...»
اين آيه شريفه هم تشبيه معقول به محسوس است، كسي را تشبيه ميكند كه در وسط درياست، دريا موج دارد و طوفاني است، ابر محيط بر درياست، ظلمت موج يك طرف، طوفان و ابر محيط بر دريا يك طرف، چقدر وحشتزاست؟
قرآن ميگويد: زندگي منهاي خدا، زندگي منهاي رابطه با خدا، زندگي توأم با گناه وحشتزاست، وحشتزا، تاريكست، تاريك.
«افمن اسس بنيانه علي تقوي من الله و رضوان خير ام من اسس بنيانه علي شفا جرفها رفانها به في نار جهنم و الله لايهدي القوم الظالمين» .
خدا ظالم را هدايت نميكند؛ اين هدايت در اينجا همان است كه معنا كردم، يعني دست عنايت خدا روي سر ظالم نيست، خودش را ساقط كرده، كاري كرده كه ديگر زمينهاي براي اين كه خدا دست او را بگيرد نيست، گناهش او را پست و منحط كرده است.
بعد ميفرمايد: مثل اين است كه لب دره سيل زدهاي خانه ساخته باشد، معلوم است كه كارش به كجا ميرسد. قرآن ميگويد زندگي توام با گناه اين است؛ نظير اين آياتي كه خواندم در قرآن شريف مثالهاي فراواني براي اين موضوع است.
قرآن شريف تئوري و فرضيه ميدهد؛ قرآن كتاب علمي است اما با فرضي كه كتاب علمي است، كتاب تجربي است، يعني قرآن ميگويد عمل كن، ببين به آن ميرسي يا نه، اگر رسيدي بدان كه حق است.
لذا اگر شما از اول تا آخر قرآن را مطالعه كنيد، در قرآن راجع به تئوري و فرضيه عمل و تجربه فراوان ديده ميشود. قرآن ميگويد: مسلمان، ميخواهي يك زندگي اطمينان بخشي داشته باشي، زندگي كه در آن دلهره و نگراني و خوف و ترس از آينده نباشد، ميخواهي اين چنين زندگي داشته باشي؟
«فاي الفريقين احق بالامن ان كنتم تعلمون» .
يعني امنيت مال كيست؟ در اينجا امنيت روحي است، يعني زندگي حقيقي، دلهره، اضطراب و نگراني ندارد.
بعد ميفرمايد: «الذين آمنوا ولم يلبسوا ايمانهم بظلم».
چقدر رساست، ميگويد: اگر زندگي اطمينانبخشي ميخواهي، ايمان به خدا داشته باش، ايمانت آميخته به گناه نباشد يعني در زندگيت گناه نباشد، بعد تأكيد ميكند «اولئك لهم الأمن»، حتماً امنيت مال تو است، به قول قرآن ديگر كوبندگي نيست؛ ضعف اعصاب از كسي است كه خدا ندارد، دلهره مال كسي است كه بيخداست، به قول قرآن شريف «ولم يلبسوا ايمانهم بظلم».
بياييد زندگي شما، ايمان شما آلوده به گناه نباشد؛ ببينيد چگونه تمام اين نگرانيها رفع ميشود؟ همة ما ضعف اعصاب داريم، شايد به دكتر مراجعه كرديد، روانشناسها و روانكاوهايي ديده باشيد، اما آيا اثر ميكند؟ نه، اصلاً و ابداً، خود روانكاوها و دكترهايي كه متخصص در اعصابند ميگويند بر فرض هم كه ما دوا بدهيم آنچه كه ميدهيم قرص خوابآور است.
ميگويند: به خاطر اين كه درد تو برايت درد ميزايد، چون ضعف اعصاب از دلهره، اضطراب خاطر، نگراني، غم و غصه پيدا شده است.
ميگويند: حال اگر به تو دوا و نسخة سنگيني هم بدهيم، همة آن خنثي ميشود. قرآن در مقابل روانكاوها كه ميگويند دوا نداريم. ميفرمايد دوا دارم: «الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن».
تأكيد دارد كه براي ضعف اعصاب دوا دارم؛ تجربه كن و ببين. «اولئك لهم الامن» اي انسان امنيت ميخواهي؟ ترك گناه، ترك گناه.
بياييد با خدا رابطه پيدا كنيد، به جاي اين كه آيا فردا چه ميشود و ديروز چه شد؟ بلند شو، وضو بگير، در مقابل خدا راز و نياز كن، از گناه توبه كن، تمام دردهايت از بين ميرود؛ نماز است كه ميتواند ضعف اعصاب را از بين ببرد، نماز شب تقويت اراده ميدهد.
«يا ايها المزمل، قم الليل الا قليلا، نصفه او انقص منه قليلا، اوزد عليه ورتل القرآن ترتيلا انا سنلقي عليك قولا تقيلا ان ناشئه الليل هي اشد و طاء و اقوم قيلا» .
يعني ميخواهي تقويت اراده پيدا كني؟ ميخواهي بر مشكلات فائق شوي و آنها را پشت سربگذاري؟ «انا ناشئه اليل هي اشد و طاء و اقوم قيلا»، در دل شب، نماز شب بخوان و رابطه با خدا داشته باش تا ارده تو تقويت شود.
جملة ديگر امشبم كه از قرآن استفاده ميكنم اين است كه گناه نه فقط براي خود انسان ضرر دارد، بلكه گناه آتش است، آتش كه افروخته شد علاوه بر خود، ديگران را نيز ميسوزاند؛ اشكال نكنيد كه اگر مثلاً غيبت يا ظلم كرد، چرا اولادش بايد به بدبختي گرفتار شود؟ جوابش همين است، اگر بچه شما در اتاق بود ـ العياذ بالله ـ ضعف اعصاب شما باعث ميشود كه اتاق را آتش بزنيد، معلوم است كه چه ميشود؛ خود ميسوزيد و بچه در گهواره نيز ميسوزد، حال بگوييم تقصير خدا و طبيعت است، نه، تقصير خودمان است؛ اين از نظر ظاهري، قرآن ميفرمايد: گناه اثرش فقط اين نيست كه تنها زندگيت را نابود ميسازد، بلكه در عاقبت بچههايت هم اثر ميگذارد.
به عكس، رابطه با خدا، مخصوصاً به ديگران نه فقط براي خودت نفع دارد، عاقبت بچههايت به خير است.
«وليخش الذين لوتركوا من خلفهم ذريه ضعافا، خافوا عليهم فليتقوا الله و ليقولوا قولا سديدا» .
اگر تأمين آتيه براي اولادت ميخواهي، زندگي سعادتمندانه براي آنها ميخواهي، شخصيت ديگران را نكوب، ظلم نكن، شهادت ناحق مده، غيبت مكن و مانند آن ...
«وليقولوا قولا سديدا»، از اين آيه چه استفاده ميكنيد؟ آيه دو طرف قضيه را بيان كرده است؛ اگر ميخواهي خود و اولادت سعادتمند شويد، زبان مؤدبي داشته باش، كارهايت مطابق با عقل و شرع باشد. به عكس، قرآن ميگويد كه اگر در زندگيت گناه باشد «و لم يلبسوا ايمانهم بظلم»، اگر ايمانت با گناه تؤام باشد، بدان كه زندگي خوشي نداري؛ براي ما به تجربه ثابت شده كه آدمهاي رباخوار، آدمهاي متجاوز، نه فقط خودشان بدبختند بلكه بچههايشان هم بدبخت هستند.
در اصفهان يك نفر متجاوز بود؛ علاوه بر گرانفروشي، رباخوار بود و احتكار هم ميكرد، بالاخره مثل زالو خون مردم را ميمكيد، بچهها و طايفه اينها فعلا به نكبتها و بدبختيها گرفتارند؛ قضيهاي از او نقل ميكنند كه در اصفهان قحطي آمده بود و گندم كم شده و گراني بود، نانواهاي اصفهان فهميدند كه او گندم دارد، پيش او آمدند كه گندمهايت را به مردم بده. گفت: يك من چند ميخريد؟ (مثلاً) گفتند: نرخش دو تومان است. گفت: برو بالا، 22 قران، نه، برو بالا، مرتب نرخ را بالاتر ميبرد تا جايي كه نشد، لذا گفت: صبر كنيد تا فردا فكري بكنم. فردا هم گندم را به مردم نداد؛ بالاخره مشكل گذشت، آن كساني كه از ظلم ديگران بايد بميرند، مردند و كساني هم زنده، قحطي نيز تمام شد، طولي نكشيد كه پاي آن فرد درد گرفت، دكترها آوردند، خوب نشد، بالاخره شوراي پزشكي تصميم گرفت كه پايش را ببرد؛ دست گذاشت روي انگشت پا، گفت: از اينجا؟ دكتر گفت: نه، برو بالا، قدري بالاتر آمد، گفت: از اينجا. گفت: نه، برو بالا، دلش نميآيد، مثل همان گندم كه خودش ميگفت برو بالا، الان تجسم عمل ميگويد برو بالا، خلاصه تمام پولها را داد، پا را قطع كردند.
قرآن ميفرمايد: «وليخش الذين ...».
اگر به خودت رحمي نميكني، به اولادت، به جامعهات رحم كن؛ گناه براي جامعه ضرر دارد، آياتي كه خواندم راجع به اقربا و اولاد بود، اما آيات ديگر ميگويد كه گناه آتش است، جامعه را آتش ميزند: «و اتقوا فتنه لاتصيبن الذين ظلموا منكم خاصه» .
اي بشر، از گناه بپرهيز كه گناه فقط دست و پاگير تو نميشود، بلكه جامعهات را نيز در بر ميگيرد. ميدانيد كه يك ملت چه وقت نابود ميشود؟ نابودي ملت به اين نيست كه زلزلهاي بيايد و آنها را نابود كند، بلكه بالاترين نابودي براي يك ملت آن است كه ضعف اعصاب در آن ملت حكمفرما شود، ايمان از آن ملت رخت بربندد و بالاتر اين كه ضعف فكري پيدا ميشود؛ چه مصيبتي از اين بالاتر كه استثمارگر مثل آب او را بخورد و او افتخار كند.
قرآن شريف ميفرمايد اينها از كجا پيدا ميشود و چه طور ميشود كه يك ملت كارش به اينجا ميرسد كه نفتش را ميدهد، بعد ميگويد: آمريكا من نوكر تو هستم، افتخار ميكنم به نوكري تو؛ چه بدبختي از اين بالاتر؟
قرآن ميفرمايد:
«واذا اردنا نهلك قريه امرنا مترفيها ففسقوا فيها فحق عليها القول فدمرناها تدميرا» .
خلاصه بحث امشب:
صبر در گناه براي بحث فوقالعاده مفيد است و اگر ميخواهيد در اين جنگ درون پيروز شويد، بايد در مقابل گناه صبر داشته باشيد.
مطلب ديگري كه استفاده كرديم اين است كه گناه براي ما و زندگي ما خيلي ضرر دارد، براي ما و اولاد ما و جامعة ما ضرر دارد.
برعكس آن، رابطه با خدا تقويت اراده ميآورد، زندگي خوش و عاقبت به خيري ميآورد؛ رابطة با خدا در زندگي خود ما و اولاد و جامعه تأثير دارد.
خدايا، به عزت و جلالت قسم ميدهيم، نورانيت دل، صفات فضيلت، حالت تنبه، توفيق عبادت و بندگي وترك معصيت به همه ما عنايت فرما.
خدايا، به عزت و جلالت قسم، اين انقلاب و رهبر عظيم الشأن انقلاب، افراد در جبهة جنگ، سرحدات ايران ما را در پناه آقا امام زمان(عج) از همه آفات و بليات حفظ فرما.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
گفتار نهم
توبه (1)
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم. رب اشرح لي صدري و يسرلي امري واحلل عقده من لساني، يفقهوا قولي.
چون اين روزها و شبها، روزها و شبهاي مصيبت است، (شهادت رسول اكرم ـ سلام الله عليه ـ و شهادت امام دوم حضرت مجتبي ـ سلام الله عليه ـ و امشب نيز شب شهادت حضرت امام رضا (ع) ـ است لذا به همة شما عزيزان و به ساحت مقدس حضرت بقيهالله ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ اين مصيبتها را تسليت ميگويم، و اميدوارم پروردگار عالم به واسطة اين بزرگواران نظر لطفي به همة ما بفرمايد.
قبل از آن كه وارد بحث شويم، تذكري را خدمت شما عرض ميكنم كه اميدوارم مفيد باشد.
پيغمبر اكرم(ص) و ائمة طاهرين ـ سلام الله عليهم اجمعين ـ در دنيا خيلي اذيت شدند، خصوصاً پيغمبر اكرم(ص) را به قدري اذيت كردند كه ايشان فرمود: «ما اوذي نبي ما اوذيت»: هيچ پيغمبري مانند من اذيت نشده است.
در تاريخ ميخوانيم كه حضرت زكريا را با اره دو سر، نصف كردند، با اين حال، پيغمبر اكرم(ص) ميفرمايد: «هيچ پيغمبري مثل من اذيت نشده است».
مصيبتهايي كه به امام دوم ـ سلام الله عليه ـ وارد شده، مسلم بزرگتر از مصائب حضرت امام حسين(ع) است. مصائبي كه براي حضرت رضا(ع) پيش آمده، خيلي بزرگ است، به قدري است كه راوي ميگويد: «هر وقت امام رضا(ع) از نماز جمعه برميگشتند، با يك حال تأثري از خدا طلب مرگ ميكردند. ساير ائمة طاهرين ـ سلام الله عليهم ـ نيز به نوبه خود مظلوم واقع شدند؛ حضرت زهراء ـ عليها سلام ـ و حضرت پيغمبر اكرم (ص) را خيلي اذيت كردند.
تمام اين مصائب براي يك مطلب بود و آن اين كه اسلام حقيقي به دست من و شما برسد، بنابراين، اگر ما بخواهيم چهارده معصوم ـ سلام الله عليهم ـ از ما راضي باشند، اولاد بايد خود ديندار و متقي باشيم و ثانياً شما معلمين عزيز كه نخبههاي جامعه هستيد و نسل جوان مرهون زحمات شماست، بايد كوشش كنيد و دين را زنده گردانيد.
نگهداشتن دين، براي عموم مردم يك مطلب است، اما زنده كردن دين به دست روحانيت و به وسيلة فرهنگ، امري ديگر است. پس ما بايد مواظب باشيم تا اندازهاي كه ممكن است، اولا ديندار باشيم و ثانياً به نام چهارده معصوم ـ عليهم السلام ـ در كلاس درس دين را زنده گردانيم، و به نام پيغمبر اكرم(ص) قرآن را زنده كنيم، احكام اسلام را احياء كنيم و اين براي همة ما وظيفه بزرگي است.
رهبر عظيم الشأن انقلاب ـ قدس سره الشريف ـ جملهاي نصيحتآميز داشتند كه بارها به عنوان نصيحت به ما ميفرمودند: جملهاي كه ايشان ميگفتند، اين است: «براي من تجربه اثبات شده كه اگر ده يا شهري مردم سالمي داشته باشد، مردم متديني داشته باشد، پي ميبريم كه در آن محل عالمي متعهد و متدين وجود دارد، و برعكس، اگر ده يا شهري مردم ناسالمي داشته باشد، متوجه ميشويم كه يا در آنجا عالم نبوده و يا اگر عالم داشتهاند، ناسالم بوده است».
به راستي اين چنين است، همين سفارش را نيز من به شما معلمين عزيز بكنم؛ اگر شما معلمين محترم، متدين باشيد و اگر به فكر زنده گردانيدن دين باشيد، يقين داشته باشيد كه نسل آيندة ما سالم خواهد بود و در آينده، ما جواناني متعهد و ديندار خواهيم داشت.
بنابراين، بايد به شما بگويم كه نسل آينده مرهون فعاليت شما عزيزان است. اگر ميخواهيد نسل آينده متعهد و متدين باشد، شما بايد متدين و متعهد باشيد. بايد به فكر دين و اخلاق و فرهنگ اسلامي باشيد و بايد فعاليت كنيد. ناگزير نسل آينده بايد عالم بشود، چه اگر نسل آينده عالم نشد، به دام استعمار و استثمار خواهد افتاد. به تجربه ثابت شده كه ممالكي كه به دام استعمار افتادهاند، ابتدا فرهنگ آنها را تهي كردهاند و سپس خود به خود در آغوش استعمار رفتهاند. اگر ما در آينده عالم و دانشمند و متخصص نداشته باشيم، يقيناً به دامان استعمارگران خواهيم افتاد. نه اينكه آنها ما را ببرند، بلكه برنامه را طوري تنظيم كردهاند كه ما خودمان ميرويم.
بنابراين، نسل آينده بايد عالم و دانشمند و آگاه بشود، و اين به دست شما معلمين عزيز است. و نيز علم بدون تعهد الهي فايده ندارد؛ بايد همراه علم، تدين و تعهد نيز باشد. علم منهاي دين و دين منهاي علم هيچكدام به تنهايي نميتواند مفيد باشد؛ اگر دين باشد ولي علم و آگاهي نباشد، آن دين فايدهاي ندارد، و نيز اگر علم و تخصص باشد، ولي همراه با دين نباشد، آن علم نه تنها بيفايده است، بلكه زيان هم دارد.
پس نسل آيندة ما بايد هم متدين و متعهد باشد و هم عالم و متخصص. و اين مرهون زحمات شما معلمين عزيز ميباشد. خيلي بايد مواظب باشيد. اميدوارم پروردگار عالم، از راه لطف نظر كند و هميشه دست عنايتش روي سر شما عزيزان باشد، تا موفق باشيد و بتوانيد نسل آينده را زنده كنيد و بتوانيد جواناني متعهد و آگاه و متخصص به جامعه را تحويل دهيد.
و اما بحث امشب:
يكي از چيزهايي كه براي تقويت روح بسيار مفيد است و در جنگ درون (جهاد اكبر) فوقالعاده ميتواند ما را ياري كند و براي تقويت اراده بسيار مؤثر است، توبة از گناه است.
توبه از گناه براي تقويت روح، تقويت اراده، سير الي الله و پيروز شدن در جهاد اكبر خيلي مؤثر است. حتي عرفا ميگويند: «اگر كسي بخواهد سير ملكوتي داشته باشد، منزل اول آن تخليه است، و براي اين كه به اولين منزل عرفان برسد، يكي از مقدماتش، توبه از گناهان است».
يكي از امتيازهاي اسلام اين است كه هيچ وقت به بنبست نميرسد، يعني هيچ وقت نميگويد: «نميدانم»؛ شما نميتوانيد جايي را پيدا كنيد كه در آنجا اسلام گفته باشد نميدانم.
حضرت امام صادق(ع) دربارة رهبري ميفرمايد: «علاوه بر آن كه رهبر بايد حد اعلاي عدالت را دارا باشد، ميبايستي در علوم اسلامي نيز متخصص و جوابگوي جامعه بشريت باشد». بنابراين، اگر كسي موردي از اسلام را بگويد نميدانم، لياقت رهبري ندارد و نميتواند مرجع تقليد مسلمين باشد.
از نظر عمل افراد نيز اسلام هيچ وقت به بنبست نميرسد، يعني هيچگاه اسلام به تابعين خود نميگويد كه ديگر تو را نميپذيرم. در اسلام طرد شدن افراد نيست؛ هر چه گناه بزرگ باشد، اگر براي گناهكار تلاطم دروني پيدا شود و از گذشته پشيمان شده و توبه كند و تصميم بگيرد كه ديگر آن گناه را مرتكب نشود، خداوند متعال او را ميبخشد. در اسلام نميتوان گناهي پيدا كرد كه توبة گناهكارش پذيرفته نشود.
پس اسلام هميشه توبة گناهكاران را ميپذيرد.
همانطور كه اشاره شد، معناي توبه، تلاطم دروني و پشيمان شدن از ارتكاب به گناه است و گناهكار بايد تصميم بگيرد كه ديگر آن گناه را انجام ندهد، ولو اين كه بعد، توبه شكسته شود، زيرا خداوند تواب است و توبة توبه شكنها را نيز ميپذيرد.
اگر كسي مرتكب گناهي شود (گناهش هر چه باشد) و بعد از گناه، تلاطم دروني برايش پيدا شود، يعني ناراحت و پشيمان شود كه چرا گناه كرده است، و تصميم بگيرد كه آن گناه را تكرار نكند، پروردگار عالم آن گناه را ميبخشد.
آنچه را از نظر قرآن و روايات اهل بيت ـ عليهم السلام ـ استنباط ميشود، اين است كه خداوند نه تنها گناه را ميآمرزد، بلكه خيلي زود آشتي ميكند. در دعاي كميل ميخوانيم كه خداوند «سريع الرضا» است يعني زود آشتي ميكند. همچنين از قرآن و روايات اهل بيت ـ عليهم السلام ـ استفاده ميشود كه خداوند نه تنها زود آشتي ميكند، بلكه كسي كه توبه ميكند، پروردگار عالم به او سلام ميكند؛ كسي كه توبه ميكند، خداوند علاوه بر آن كه گناهش را ميآمرزد، حسنه هم به او ميدهد، گناهان او را محو ميكند و به جاي آن گناهان، براي او حسنه نوشته ميشود، و به واسطه توبه، پروردگار عالم زندگي مرفهي به توبهكننده عطا ميكند. همانطور كه گناه اثر وضعي دارد و براي گناهكار بدبختي و نكبت به بار ميآورد، توبه و توجه به خدا نيز موفقيت و زندگي خوشي در پي خواهد داشت.
بحثي در ميان عرفا و بزرگان ميباشد كه آيا كسي كه از گناه توبه ميكند، گناهان او كه تجسم عمل پيدا كرده، به چه صورت در ميآيد؟ آيا نابود ميشود؟ و يا به صورت «لعان» در ميآيد؟ بين بزرگان اختلاف است.
بعضيها از جمله رهبر عظيم الشأن انقلاب ـ قدس سره الشريف ـ ميگويند كه اگر كسي از گناه توبه كرد، پروردگار عالم گناهان او را نيز نابود كرده و از بين ميبرد و در نتيجه نكبتهايي كه اثر وضعي گناهان بوده، از بين خواهند رفت.
قرآن كريم نيز اين نظر را تاييد ميكند.
اما بعضي ديگر، از جمله مرحوم كمپاني ـ عليه الرحمه ـ كه يكي از عرفا و فلاسفه و از علماي بزرگ اسلام است، ميفرمايند كسي كه از گناه توبه كند، ما زندگاني ناخوشي را كه گناه براي او بوجود آورده، به يك زندگاني خوش تبديل ميكنيم.
قبل از اين كه آيات شريفة مربوط به اين قسمت را بخوانم، در رابطه با صفت «سريع الرضا» بودن خداوند، نكتهاي را تذكر ميدهم كه براي پدران و مادران و معلمين محترم خيلي مفيد است:
در روانشناسي، يكي از راههايي كه به عنوان تنبيه كودك براي تربيت ذكر شده، با كودك قهر كردن است، اما توصيه ميشود كه زمان قهر بايد كوتاه باشد و مربي بايد سريع الرضا باشد؛ بعد از مدت كمي كه از قهر كردن ميگذرد، مربي بايد بهانهاي پيدا كرده و با كودك آشتي كند. روايات اهل البيت ـ عليهم السلام ـ نيز اين روش را تاييد ميكنند. اين روش در تربيت كودكان بسيار مؤثر است، به شرط اين كه زود آشتي در كار باشد.
بسيار مشاهده شده كه از صفت «سريع الرضا» استفاده شده، و اين روش در تربيت آنان مؤثر بوده است. بنابراين، تقاضا دارم اگر با افرادي لجوج و ناسازگار مواجه هستيد و ميخواهيد آنها را تربيت كنيد، از كلمات زشت و نامربوط استفاده نكنيد، شخصيت آنها را نكوبيد كه رفتاري اين چنين، در تربيت ناموفق بوده و به شكست منجر ميشود؛ تنبيه بدني نيز در تربيت كودكان اثر مطلوبي ندارد.
با كتك و كلمات توهينآميز نميتوان كودكان را تربيت كرد، بايد «سريعالرضا» بود. اين اخلاق كريمه را از خداوند بياموزيم و براي بچهها «سريع الرضا» باشيم؛ در خانه و دبستان و آموزشگاه، زبان توهينآميز نداشته باشيم كه فوقالعاده مضر است و نتيجه معكوس ميدهد.
اصولاً در اسلام بدزباني شديداً مورد مذمت قرار گرفته و نهي شده است. براي نمونه، دو مورد از برخوردهايي را كه پيشوايان اسلام نسبت به اين رفتار داشتهاند، ذكر ميكنيم:
چند تا يهودي توطئه كردند كه پيغمبر اكرم(ص) را مسخره و استهزا كنند؛ يكي از آنها آمد و از حضرت رسول الله (ص) عبور كرد و به جاي اين كه بگويد: «سلام عليكم» گفت: «سام عليكم» .
پيغمبر اكرم (ص) در جواب فرمود: «عليكم» يعني بر تو باد. دومي آمد و او نيز به پيغمبر گفت: «سام عليكم». پيغمبر گرامي در جواب فرمود: «عليكم» يعني آنچه گفتي بر خودت باد. يهودي سوم آمد و او هم مانند آن دو نفر گفت: «سام عليكم». پيامبر(ص) در جواب فرمود: «عليكم».
عايشه خدمت حضرت اكرم(ص) بود: از مشاهدة اين وضعيت ناراحت شد و به آنها گفت: «يا ابناء القرده و الخنازير» يعني از فرزندان بوزينهها و خوكها، چرا با پيامبر اين چنين حرف ميزنيد؟
نسبتي را كه عايشه به آنها داد، از نظر قرآن شريف نيز درست بود ، اما عايشه ميگويد: پيغمبر اكرم رنگش تغيير كرد و رو به من كرده گفت: اي عايشه، چرا فحش دادي؟ عايشه ميگويد گفتم: يا رسول الله، اينها توطئه كردهاند و يكي پس از ديگري ميآيند و به شما «سام عليكم» ميگويند.
پيغمبر(ص) فرمود: من كه جواب ايشان را دادم؛ آنچه به من گفتند: گفتم «عليكم» يعني بر شما باد.
سپس فرمود: اي عايشه، مگر نميداني گفتار و كردار ما مجسم ميشود؛ اين فحشها به صورتهاي زشتي مجسم ميشوند و در روز قيامت با انسان محشور ميگردند. حرف بد، حتي با لفظ «پدر سوخته» و امثال اينها، در روز قيامت به صورت سگ، خوك و حيوانات وحشتناك در ميآيد و اطراف انسان را ميگيرد.
در روايت است كه امام صادق(ع) دوستي داشت كه هميشه با امام ملازم بود و امام صادق(ع) نيز او را دوست ميداشت. هر جا امام صادق (ع) ميرفت، او نيز همراه امام بود.
روزي همچنان كه همراه امام حركت ميكرد و غلام آن شخص نيز با آنها ملازم بود، اتفاقاً غلام به عللي از آنها عقب افتاد. اين شخص غلام را صدا كرد، از غلام جواب نشنيد؛ بار دوم و سوم نيز غلام را صدا كرد، باز هم جواب نيامد. مرد عصباني شد و به غلام گفت: «يابن الفاعله» يعني اي ولدالزنا. تا اين جمله از دهان مرد بيرون آمد، امام صادق(ع) با شنيدن آن ايستاد و به قدري ناراحت شد كه دست به كمر گذاشت، مثل اين كه كمر مبارك ايشان به درد آمده بود. فرمود: چه گفتي؟ آن مرد دانست كه امام ناراحت شده، گفت: يابن رسول الله، اين غلام از هندوستان است و پدر و مادر معلومي ندارد، نسبتي را كه من به او دادم به اين جهت بود كه معلوم نيست پدر و مادرش كيستند.
امام صادق (ع) فرمود: من نميخواهم اين سخن تو را از نظر حكم شرعي بررسي كنم، بلكه ميخواهم بگويم چرا عفت زبان نداري، و چرا زبانت به فحش آلوده است؟
روايت مينويسد كه امام صادق دوستي او را نپذيرفت و او را از خود دور كرد.
با توجه به اين دو نمونه معلوم ميشود كه مسلمان بايستي خيلي مؤدب باشد و عفت زبان داشته باشد. كسي كه زبانش آلوده به حرفهاي زشت باشد، نميتواند مربي خوبي به حساب آيد؛ مخصوصاً خانمهاي محترم متوجه باشند كه با فحش دادن، داد و فرياد كشيدن، عصباني شدن و اعصاب خرد كردن نميتوان بچهها را تربيت كرد و اين گونه عمل كردن، به جز بدبختي براي خود و كودكان، نتيجة ديگري نخواهد داشت.
يكي از راههاي تربيت اين است كه در مقابل عمل خلاف كودك با او قهر كنيد و زود هم آشتي نماييد، يعني «سريع الرضا» باشيد.
كار مربي بسيار مشكل است، اما وقتي كار براي خدا بود، سختي آن آسان ميشود.
حضرت امام حسين(ع) براي رضاي خدا در روز عاشورا هر چه داشت داد تا دين خدا بماند؛ از مال و مقام و فرزند گذشت تا دين خدا زنده بماند. در راه خدا ناملايمات، ملايم ميشوند. معلمي كه براي خدا و براي تربيت كودك، با كودك قهر ميكند، براي خاطر خدا هم بايد زود با او آشتي كند.
يكي از دوستان من ميگفت: وقتي براي تبليغ به روستايي مسافرت كردم، مردم آنجا به سراغ من نيامدند؛ به مسجد رفتم و چاي درست كردم و از آنها دعوت كردم، ولي كسي به مسجد نيامد. به ناچار از آنها قهر كردم و روستا را ترك نمودم؛ هيچ كس به من نگفت كجا ميروي؟ چند قدمي كه از ده دور شدم، با خود گفتم اين چه كاري است كه من ميكنم؛ از قهر كردن پشيمان شدم. پيش خود ميگفتم به چه بهانهاي برگردم، تا اين كه چشمم به دختر بچهاي افتاد كه آمده بود از قنات آب ببرد. تصميم گرفتم همراه دختر بچه به ده برگردم. وقتي به روستا برگشتم، ديدم مردم در كناري ايستادهاند، تا آنها مرا ديدند، همگي با هم با صداي بلند ميگفتند: «آخوند رفت و خودش آمد، آخوند رفت و خودش آمد ...» صبر كردم تا آنها آرام شدند و همانجا كار تبليغي خود را شروع كردم. خلاصه صفت سريع الرضايي خداوند مرا ياري كرد و من در تبليغم موفق شدم.
در امر تبليغ دين خدا همه بايد چنين باشيم. روش قرآن شريف نيز در امر تبليغ چنين است؛ در سورة انعام آية 54 ميفرمايد:
«و اذا جائك الذين يومنون بآياتنا فقل سلام عليكم كتب ربكم علي نفسه الرحمه انه من عمل منكم سوء بجهاله ثم تاب من بعد هو اصلح فانه غفور رحيم» .
خداوند به پيغمبر اكرم(ص) ميفرمايد: اي پيامبر، اگر گنهكار آمد، اول سلام مرا به او برسان ـ تقاضا دارم روي اين نكته خوب توجه كنيد؛ ارحم الراحمين خدا را ببينيد؛ مبادا گاهي حال ياس از رحمت خداوند بركسي پيدا شود كه در حد كفر است، و بكوشيد تا با استفاده از اين آيات خود را بسازيد. بخشنده و مهربان و سريعالرضا باشيد. ـ
آيه ميفرمايد: وقتي كه بندة گنهكار من آمد، اول به او سلام كن و قبل از آن كه توبهاش را قبول كني، به او بگو كه خداوند بر خود نوشته است كه گنهكار را بيامرزد و رحمتش را نصيب گنهكار نمايد. بعد ميفرمايد: به او بگو هر كسي از روي ناداني گناه كند و بعد توبه كرده و خود را اصلاح نمايد، بداند كه خدا حتماً او را ميآمرزد، براي اين كه خدا خيلي آمرزنده و مهربان است.
دقت بفرماييد، برنامة اين آيه از صفت سريعالرضايي در دعاي كميل بالاتر است؛ در دعاي كميل ميگوييم:
«يا سريع الرضا اغفر لمن لايملك الا الدعا»
اما اين آيه ميفرمايد: «اگر به در خانه خدا رفتي، خداوند اول به تو سلام ميكند و بعد ميفرمايد: واجب است كه تو را بيامرزم، و خيلي زود ميآمرزد».
در آية ديگر خيلي روشنتر اين مطلب بيان ميشود؛ خداوند ميفرمايد:
«... الا من تاب و آمن و عمل صالحاً فاولئك يبدل الله سيئاتهم حسنات و كان الله غفوراً رحيما» .
اين آيه دربارة كسي است كه زنا بدهد و يا زنا بكند، ولو زناي محصنه باشد؛ ما قبل اين آيه ميفرمايد: «مؤمن زنا نميكند، و اگر كسي زنا كرد، به خواري وارد آتش جهنم ميشود». در روايات ميخوانيم: زني كه زنا بدهد و مردي كه زنا بكند، اگر بدون توبه از دنيا برود، در جهنم گرفتار عذاب سختي خواهند شد و از بوي تعفن و عورتين آنها، اهل جهنم آزرده خاطره ميشوند. گناه خيلي بزرگ است، اما همين گناه بزرگ حتي اگر زناي محصنه باشد، خداوند ميفرمايد: «الا من تاب و آمن و عمل صالحا ...» مگر اين كه توبه كند. و اگر توبه كرد نه فقط آمرزيده ميشود، بلكه «يبدل الله سيئاتهم حسنات» خدا گناه را از نامة عملش پاك كرده و به جايش ثواب مينويسد.
ارفاق اين آيه از آية اول بيشتر است. در آيه اول ميگفت: به گناهكار سلام كن و بگو كه خدا بر خودش واجب كرده تا گنهكار را بيامرزد. ولي در آية دوم بالاتر از اين را ميفرمايد: «يبدل الله سيئاتهم حسنات ...».
به راستي خدا چقدر رئوف مهربان است.
ميگويد:
بازآي بازآي هر آنچه هستي بازآي گر كافر و گبر و بت پرستي بازآي
اين درگه ما، درگه نوميدي نيست صــدبـار اگر تــوبه شكســتي بازآي
اين شاعر نسبت به قرآن كم گفته است. آيه ميفرمايد: گنهكار بازآي، توبهات را دوست دارم، ناله و شرمت را نيز دوست دارم؛ نه تنها گناهت را ميآمرزم، بلكه گناه را از نامة عملت پاك ميكنم و به جاي آن حسنه مينويسم .
اين آيه خيلي اميدواركننده است و براي ما سازندگي فراوان دارد.
همچنين در سورة بقره آيه 222 ميفرمايد: «ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين» ، سازندگي و اميدواركنندگي اين آيه از تو آية قبل بيشتر است.
ميدانيد كه «تواب» صيغه مبالغه است؛ مانند «علام» يعني كسي كه بسيار علم دارد؛ تواب هم به كسي ميگويند كه بسيار توبه ميكند. ظاهراً تفسير آن چنين ميشود كه «اگر صدبار توبه شكستي بازآي»، «ان الله يحبك» خدا تو را دوست ميدارد؛ و «يحب المتطهرين» دست آلوده به خون را اگر با آب تطهير كني، پاك ميشود و مانند دستي ميشود كه اصلاً خوني نبوده است. و نيز كسي كه توبه ميكند تطهير ميشود، يعني از گناه پاك ميشود.
پيغمبر اكرم(ص) ميفرمايد: «التائب من الذنب كمن لاذنب له» ، آن كه از گناه توبه ميكند، مانند كسي است كه گناه نكرده باشد، لذا آيه ميفرمايد: نه فقط گنهكار تائب را دوست دارم، بلكه كسي را كه كراراً آلوده شده و توبه ميكند هم دوست دارم. توبه انسان را پاك ميكند، و خدا پاكشدگان را نيز دوست ميدارد.
چهارمين آيهاي كه در رابطه با اين بحث انتخاب كردهام، آية 52 از سوره هود است. اين آيه ديگر رساتر است؛ ميفرمايد:
«و يا قوم استغفروا ربكم ثم توبوا اليه يرسل السماء عليكم مداراً و يزدكم قوه الي قوتكم».
يعني اي گنهكار، بازآي و توبه كن كه خدا تو را ميآمرزد، علاوه بر اين كه تو را ميآمرزد «... يرسل السماء عليكم مدارا» نعمت و سعادت، مانند باران در اين دنيا برايت ميبارد.
در گذشته گفتيم كه گناه مانند باران بر سر انسان نكبت ميبارد. حال اگر ميخواهي آن نكبتها از بين برود و به قول رهبر عظيمالشأن انقلاب ـ قدس سره الشريف ـ اثر وضعي گناه از بين برود، و يا به قول مرحوم كمپاني ـ رحمه الله عليه ـ «لعان» شود، بايد از گناه توبه كرد، كه خداوند ميفرمايد: ما نه فقط گناه را از بين ميبريم، بلكه به جاي آن، مانند باران بر سر توبهكننده رحمت ميباريم.
پس:
بازآ بازآ هر آنچه هستي بازآي
و نيز آية سوم از سورة هود همين معنا را تاييد ميكند. ميفرمايد: «و ان استغفروا ربكم ثم توبوا اليه يمتعكم متاعا حسنا» يعني از گنهكار، اگر توبه كردي، خداوند آن نكبتهايي را كه بر اثر گناه دامنگيرت شده از بين ميبرد و يك زندگي خوش و با سعادتي به تو عطا ميكند: «يمتعكم متاعا حسنا».
دربارة گناه، قرآن ميفرمايد:
«و من اعرض عن ذكري فان له معيشه ضكنا و نحشره يوم القيمه اعمي» .
يعني آن كه زندگيش منهاي خدا باشد و آن كه با گناه زندگي كند، به دو مصيبت گرفتار ميشود: يكي اين كه در دنيا معيشت ضنك (زندگي ناخوشي) دارد، و ديگر اين كه در قيامت كور و نابينا محشور ميشود: «و نحشره يوم القيمه اعمي».
قرآن ميفرمايد: اين چنين آدمي در قيامت با خدا گفتگو ميكند؛ به خدا عرض ميكند: «رب لم حشرتني اعمي و قدكنت بصيرا»، ميگويد: خدايا، من كه در دنيا چشم داشتم و ميديدم، پس چرا اينجا كور نابينا هستم.
خدا ميفرمايد: «كذلك اتتك آياتنا فنسيتها و كذلك اليوم تنسي» ، يعني علت كوري تو اين است كه در دنيا ما را فراموش كردي و ما هم در اينجا تو را فراموش كرديم. (معلوم است، آدمي را كه خدا فراموشش كند، نميتواند ببيند).
گفتيم كه يكي از اثرات گناه اين است كه زندگي براي انسان ناخوش ميشود. قرآن ميفرمايد: اگر ميخواهي زندگي ناخوشت به يك زندگي خوش مبدل شود، از گناه توبه كن.
استاد بزرگوار ما مرحوم علامه طباطبايي ـ رحمه الله عليه ـ جملهاي داشتند كه در مباحث، به تناسب ميآوردند و مثل اين بود كه اين جمله خيلي زياد مورد توجه ايشان قرار گرفته است؛ در تفسير الميزان نيز كراراً اين جمله را بكار بردهاند و به راستي هم جملهاي اميدوار كننده است.
ايشان ميفرمايد: «توبه العبد محفوفين بتوبتين من الله»، يعني توبة بنده گنهكار به دو توبه از خدا پيچيده شده است.
آنچه از قرآن استفاده ميشود، اين است كه خدا براي بنده گنهكارش دو توبه دارد، يعني گنهكار يك بار توبه ميكند و خداوند دوبار توبه مينمايد .
يكي از آن دو برگشت، توفيقي است كه خدا به بنده گنهكار ميدهد تا برگردد و توبه كند.
تا كه از جانب معشوقه نباشد كششي
كوشش عاشق بيچاره به جايي نرسد
تا توفيق و هدايت از جانب خدا نباشد، بنده گنهكار نميتواند خدا، خدا، بگويد و باز گردد و توبه كند.
دومين توبة خدا، پذيرفتن بندة گنهكار است. ببينيد پروردگار چقدر رحيم و غفور و مهربان است. راستي حيف است كه انسان در برابر چنين خدايي مطيع محض نباشد.
خداوند در سورة توبه آيه 117 ميفرمايد:
«و علي الثلاثه الذين حتي اذا ضاقت عليهم الارض بما رحبت و ضاقت عليهم انفسهم وظنوا ان لا ملجاء من الله الا اليه ثم تاب عليهم ليتوبوا ان الله هو التواب الرحيم» .
در رابطه با اين آيه داستاني است كه بسيار آموزنده است. يكي از وظايف سنگين همه ما، امر به معروف و نهياز منكر است و اين مراتبي دارد كه الان از بحث ما خارج است. يكي از مراتب آن، مبارزة منفي با گناهكار است، يعني اين كه با گنهكار نشست و برخاست نكنند، با گنهكار رفت و آمد نداشته باشند، به او زن ندهند و از او زن نگيرند، و امثال اينها.
و اما داستان:
سه نفر از اصحاب پيامبر اكرم(ص) تخلف كردند و به جبهة جنگ (غزوة تبوك) نرفتند؛ پيغمبر اكرم(ص) با اصحاب، جنگ را تمام كردند و برگشتند. مردم به استقبال آمدند، از جمله آن سه نفر هم جزء استقبالكنندگان بودند. پيغمبر اكرم(ص) فرمود: «هيچ كس با اين سه نفر حرف نزند»؛ حكم، حكم پيغمبر است. روايت مينويسد: وضعيت آن سه نفر طوري شد كه حتي زن و بچة آنها هم با آنها حرف نميزدند و از آنها دوري كردند.
قرآن ميفرمايد: پس از گذشتن سه روز از اين قضيه، مدينه بر آنها تنگ شد و احساس كردند و كه با اين وضع نميتوانند زندگي كنند:
«وضاقت عليهم الارض بمارحبت».
آنها ديدند چارهاي ندارند جز اين كه توبه كنند. به بيابان رفتند و گريه و ناله كردند و توبه كردند، و خداوند توبة آنها را قبول كرد؛ و ميتوانيم براي مبارزه با گناهكار از اين گونه روشها استفاده كنيم.
نكتهاي كه ميخواستم به آن اشاره كنم، اين است كه آيه ميفرمايد: «ثم تاب عليهم ليتوبوا»، يعني از طرف پروردگار توفيق براي توبه آمد و آنها توبه كردند.
جهان آفرين، گرنه ياري كند كجا بنده، شايسته كاري كند؟
خلاصة بحث اين شد كه از قرآن شريف استفاده ميكنيم كه توبه بسيار مفيد است و براي تقويت روح و مبارزة با نفس، فوقالعاده سازندگي دارد. و اين كه گناه هر چه بزرگ باشد، اگر انسان به راستي از آن گناه توبه كند، خداوند او را ميآمرزد.
خدايا، به عزت و جلالت قسمت ميدهيم، صفات انسانيت، نورانيت دل، حالت توبه، توفيق عبادت و بندگي و ترك معصيت به همة ما عنايت بفرما.
خدايا، به عزت و جلالت، اين آتش جنگ داخلي و خارجي را هر چه زودتر به نفع اسلام، به نفع انقلاب اسلامي خاموش بفرما.
خدايا، به عزت و جلالت، اين انقلاب اسلامي، رهبر عظيم الشأن انقلاب، افراد در جبهة جنگ، سرحدات ما اين ايران را در پناه عليبنموسي الرضا ـ سلام الله عليه ـ از همة آفات و بليات حفظ بفرما.
«والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته»
گفتار دهم
توبه (2)
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم. رب اشرح لي صدري و يسرلي امري واحلل عقده من لساني، يفقهوا قولي.
بحث ما دربارة نبردي دائمي بين جنبة ملكوتي و جنبه حيواني درون ماست كه پيامبر اكرم(ص) آن را جهاداكبر ناميد. و گفته شد كه براي غلبه بر جنبة حيواني وجود ما بايد از نيروهاي بيرون استفاده كرد والا مغلوبيم. قرآن شريف و روايات اهل بيت(ع) نيروهايي را معرفي كردهاند كه از جمله آنها اهميت دادن به واجبات و اهميت دادن به نماز و ديگري اجتناب از گناه و بد و در اين رابطه از صبر و اقسام سه گانة آن بحث شد. نيروي سوم كه جلسه قبل دربارة آن مطالبي بيان شد، توبه بود و گفتيم كه به واسطه توبه، ميتوانيم تقويت اراده پيدا كنيم، روح ما قوي شود و به عبارت ديگر در اين جنگ پيروز شويم.
قرآن شريف دربارة توبه سخنها دارد؛ ميفرمايد: نه تنها پروردگار عالم سريعالرضا است، زود آشتي ميكند، بلكه خداوند تعالي اول به گنهكاران سلام ميرساند و پس از آن ميگويد توبهات را ميپذيرم، از قرآن كريم استفاده ميشود كه اگر كسي تلاطم دروني پيدا كرده از گناه توبه كند، پروردگار عالم او را ميآمرزد و به فرمودة پيامبر اكرم(ص) «التائب من الذنب كمن لاذنب له»، اگر كسي از گناه توبه كند مثل كسي است كه اصلاً گناه نكرده باشد.
قرآن شريف در اين باره ميفرمايد:
«قل يا عبادي الذي اسرفوا علي انفسهم تقنطوا من رحمه ان الله يغفر الذنوب جميعاً» .
از نظر ادبي در اين آيه نكاتي وجود دارد؛ جمله «يا عبادي» يعني اي بندههاي من، علاوه بر اين كه در كلمة «عباد» تلطفي وجود دارد، اضافه اين كلمه به «ياء متكلم» يعني «من» تلطف ديگري است. خداوند ميفرمايد: اي بندة گنهكار كه به خودم مربوط هستي، بيا، بيا، هر چه هستي بيا؛ «لا تقنطوا من رحمه الله»، نااميد مشو هر چه هستي، گناهت هر چه بزرگ است، هر اندازه زياد است، «لا تقنطوا من رحمه الله»، نااميد مشو «ان الله يغفر الذونوب جميعاً»، يقين داشته باش كه پروردگار عالم همة گناهان تو را ميآمرزد. آيه ديگر در سورة يوسف است كه ميفرمايد:
«لا تايئسوا من روح الله انه لاييئس من روح الله الا القوم الكافرون» .
يعني اي بندههاي گنهكارم، از رحمت خدا مأيوس مشويد، يأس از رحمت خدا به منزلة كفر است. اگر كسي (گرچه هفتاد سال گناه كرده باشد) بگويد خدا ديگر مرا نميآمرزد، گناه اين گفتار و اين عقيده يأس از رحمت خدا از گناه هفتاد سال او بزرگتر است، براي اين كه هفتاد سال گناه در حكم كفر نيست اما قرآن شريف ميفرمايد: اگر از رحمت خدا مأيوس شوي در حد كفر است:
«لا تايئسوا من روح الله انه لائيس من روح الله الا القوم الكافرون».
بعضي از مفسرين ذيل اين آية شريفه قضيهاي را نقل كردهاند. حميد بن قحطبه، سرهنگي در لشكر هارونالرشيد است. راوي خدمت حضرت امام صادق(ع) عرض كرد: در ماه مبارك رمضان پيش حميدبن قحطبه رفتم، ديدم روزهاش را ميخورد: به او گفتم كه آيا مريض هستي؟ گفت نه. گفتم: مسافر هم كه نيستي، پس چرا روزهات را ميخوري؟ گفت: براي اين كه ميدانم خدا ديگر مرا نميآمرزد. بعد برايم قضيهاي را نقل كرد و گفت: هارون الرشيد شبي مرا خواست، به من گفت: چه مقدار با من هستي؟ گفتم حاضرم آبرويم را در راه تو بدهم. گفت: نه، برو. ميگويد هنوز به خانه نرسيده بودم كه دوباره به دنبالم فرستاد و گفت: چه اندازه با من هستي؟ گفتم: حاضرم مالم، ناموسم و جانم را در راه تو بدهم، گفت: نه. ميگويد هنوز به خانه نرفته بودم كه مجدداً به دنبالم فرستاد، رفتم؛ گفت: چه مقدار با من هستي؟ گفتم: حاضرم دينم را در راه تو بدهم. گفت: همين را ميخواهم؛ بعد شمشيري به من داد و گفت: هر چه اين غلام گفت عمل كن. ميگويد: غلام مرا به در خانهاي برد، در اطاقي را باز كرد، بيست نفر سادات جوان از اولاد پيامبر اكرم(ص) زير غل و زنجير در آن اطاق بودند؛ آنها را به وسط صحن آورد، آنجا چاهي بود، غلام گفت: آنها را گردن بزن و در اين چاه بريز. آنها را گردن زدم و در چاه ريختم. در اطاق دوم باز شد؛ عدهاي از سادات سلاله زهرا(س) اما مسن در آن اطاق زنداني بودند، آنها را گردن زده در چاه ريختم، بيست نفر از سادات پيرمرد را كه زير غل و زنجير بودند آورد، آنان را نيز گردن زدم و در چاه ريختم؛ آخري پيرمرد ريش سفيد سيدي بود، به من رو كرد و گفت: اگر مادرم زهرا در روز قيامت از تو بپرسد كه چرا مرا كشتي، چه جواب ميدهي؟ بدنم لرزيد. غلام گفت: تو كه كار را تمام كردي، تمامش كن. گردنش را زدم و در چاه انداختم. معلوم است كه خداوند ديگر مرا نميآمرزد، پس چرا روزه بگيرم؟
راوي ميگويد اين جمله را خدمت امام صادق(ع) نقل كردم. امام(ع) خيلي ناراحت شدند، بعد اين جمله فرمودند: فلاني، اين كه مأيوس از رحمت خدا شده، گناهش از كشتن 60 نفر سيد بزرگتر است؛ البته اين افراد موفق به توبه نميشوند اما يأس از رحمت خدا از نظر اين روايت گناه بزرگي است؛ قرآن شريف و آيهاي كه از سوره يوسف بيان شد ميگويد: يأس از رحمت خدا در حد كفر است.
نتيجه بحث توبه اين شد كه اگر براي كسي از گناه يكسال، دوسال و ده سال او تلاطمي دروني پيدا شده باشد، گرچه گناهش بسيار بزرگ هم بوده باشد، اما چون ناراحت و پشيمان است (توبه هم همين است و استغفار و راز و نياز و گريه زنتهاي توبه است؛ لازمة اين تلاطم دروني و پشيماني اين است كه تصميم بگيرد ديگر گناه نكند) قطعاً پروردگار عالم او را ميآمرزد و مثل اين است كه اصلاً گناه نكرده باشد، و اين حالت علاوه بر اين كه خسارتهايش را جبران ميكند، مسلماً ميتوان راه صدساله را يك آن بپيمايد، روشنائي دل پيدا ميكند، مسلماً قطعاً تقويت اراده پيدا ميكند، تقويت روح پيدا ميكند و بالاتر از همه ميتواند در آن جنگ درون پيروز شود. برعكس، يكي از مهارهاي محكم شيطان يأس از رحمت خداست.
اگر قرآن شريف ميفرمايد: مأيوس از رحمت خدا مشو كه در سرحد كفر است، به خاطر همين است كه اگر شيطان كسي را فاسد كرد، از اين راه حميدبن قحطبه ميشود هر جنايتي را كه پيش بيايد مرتكب ميشود.
يأس از رحمت خدا موجب ميشود كه آدم جنايتكار شود، گنهكار شود؛ اما اميد به رحمت خدا و اين كه يقين داشته باشد خدا او را ميآمرزد، خواه كنترلي براي غرائزش ميشود و به عبارت ديگر آن جنبة ملكوتي ميشود و ميتواند جنبة ناسوتي را كنترل كند و در جنگ درون حتماً پيروز شود.
در قرآن شريف و روايات اهلبيت(ع) استفاده ميكنيم كه توبه چهار دسته قبول نيست. در اينجا با توجه به اين كه گفته شد كه در اسلام بن بست وجود ندارد و اين كه معني ندارد كسي بگويد خدا مرا نميآمرزد، با اين بيان كه توبه چهار دسته پذيرفته نيست در ظاهر منافات پيدا ميكند كه در واقع منافاتي ميان اين دو نيست.
همة آياتي كه از عدم پذيرش توبه سخن ميگويد در دو آيه 17 و 18 سوره نساء است كه ميفرمايد:
«انما التوبه علي الله للذين يعملون السوء بجهاله ثم يتوبون من قريب ... و ليست التوبه للذين يعملون السيئات حتي اذا حضر احدهم الموت قال اني تبت الان و لا الذين يموتون و هم كفار» .
ميفرمايد: توبه كسي پذيرفته است كه گناه از روي جهالت به جاي آورد، در اينجا جهالت به معناي ناداني است؛ جهالت چند معنا دارد كه از جمله غلبة جنبة حيواني بر معنوي است؛ مثلاً غريزه جنسي بر شخص غلبه ميكند و نگاه شهوتآميزي به زن ميكند، ميگويند كه او از روي جهالت گناه كرده است؛ ميداند كه نگاه شهوتآميز به زن حرام است، اما مغلوب شهوت شده و نگاه ميكند يعني مخالفت با خدا ميكند، به اين ميگويند: «يعملون السوء بجهاله»، ميگويند توبة چنين كسي قبول ميشود اما اگر كسي بدون اين كه غلبة شهوت در كار باشد گناه كرد، لجاجت كرد، روي عناد و لجاجت مرتكب گناه شد، اين آية شريفه ميفرمايد توبه چنين كسي پذيرفته نيست.
در مورد كساني هم كه توبه آنها مقبول است آيه شريفه ميفرمايد: «يتوبون من قريب» يعني بايد فوراً توبه كنند. در همين مثال وقتي نگاه شهوتآميز به زني كرد، وقتي زن رد شد و او پشيمان گرديد، بايد فوراً توبه كند كه قبول ميشود، اما اگر در توبه تسويف كرد يعني توبه را عقب انداخت، آيه ميفرمايد: توبهاش قبول نيست بلكه توبه در مورد كساني است كه «يتوبون من قريب».
همچنين قرآن شريف در اين آيه ميفرمايد:
«ليست التوبه للذين يعملون السيئات حتي اذا حضر احدهم الموت قال اني تبت الان».
توبه در مورد كسي است كه در حال سلامت توبه كند، نه اين كه تا دم مرگ برود و در آن زمان بخواهد توبه كند؛ اين همان است كه در ميان عوام هم مشهور است كه توبه دم مرگ پذيرفته نيست. اين معني را از همين آيه گرفتهاند كه ميفرمايد: اگر قبل از مردن، وقتي كه خود را در دست عزرائيل نبيند توبه كند، توبهاش قبول است، اما توبه دم مرگ قبول نميشود، كه اين سخن با بحث قبل كه گفته شد توبه در اسلام پذيرفته است، ظاهراً منافات دارد اما اين آيه ميفرمايد كه توبة دم مرگ قبول نيست.
مورد ديگري كه توبه قبول نيست هنگامي است كه نامسلمان بميرند، كافر و مشرك بميرند، بخواهند در روز قيامت توبه كنند، وقتي در قبر رفتند بخواهند توبه كنند، چنانچه در آيه ديگري ميفرمايد: «ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر مادون ذلك لمن يشاء».
خدا مشرك را نميآمرزد و مراد اين است كه شخص در حال شرك بميرد. بعضي معنا كردند كه اگر كسي مشرك باشد، توبة او قبول نيست؛ اين سخن درست نيست: «ان الله لا يغفر ان يشرك به» يعني در حال شرك بميرد، در قبر رفته و مشرك است، در قبر رفته و يهودي است، در قبر رفته و كافر است، توبة او هم آمرزيده نميشود؛ چنانچه در آية ديگر ميفرمايد: بعضي مردم وقتي در قبر ميروند و ميبيند وضع خيلي بدي دارند، ميگويد: خدايا، مرا بر گردان تا آدم خوبي بشوم: «رب ارجعون لعلي اعمل صالحا فيما تركت، كلا»، خطاب ميشود: نه، ديگر برگشتني نيست: «و من ورائهم برزخ الي يوم يبعثون».
خلاصه سخن اين كه بقيه آيات به همين آيه 17 سورة نساء برميگردد و اين آيه جمع بين همة آيات كرده است و همه رواياتي كه از پيامبر اكرم(ص) و ائمه طاهرين(ع) در اين مورد وجود دارد، برگشت به همين آيه ميكند كه آيه شريفه، توبة چهار دسته را پذيرفته نميداند و اين آيه شريفه يكي از الطاف بزرگ خداست، چون در آيه چهار زنگ خطر است و زنگ خطر از الطاف خداوند است، مثلاً هنگامي كه صحنة خطرناكي جلو بيايد؛ راديو و تلويزيون است، براي اين كه اگر دشمن حملهاي بكند، به شما صدمهاي نخواهد خورد؛ اين آيه شريفه هم زنگ خطر است و چهار نكته اساسي را به مسلمانها گوشزد ميكند كه عبارتند از:
1ـ اگر صفت لجاجت وكلا يكي از صفات رذيله بر دل حكمفرما بشود، ديگر نميگذارد انسان كار خير انجام بدهد، ديگر موفق به توبه نخواهد شد، مثلاً گاهي كسي غيبت ميكند و اين غيبت را حرام ميداند، توجيهي هم برايش نميكند بلكه اقرار هم ميكند كه من غيبت كردم و بد كردم، اين قابل جبران است يعني چنين كسي وقتي پشيمان شود و به راستي ناراحت شود، توبهاش هم قبول ميشود؛ اما گاهي روي گناه توجيه ميكند مثلاً غيبت ميكند، به او ميگويند غيبت مكن. ميگويد: اين صفتي را كه ميگويم در او هست، او واجب الغبيه است، جائز الغيبه است، بايد غيبتش را كرد. بديهي است كه او ديگر موفق به توبه نميشود، خودش را اصولاً گنهكار نميداند تا توبه بكند، مانند اين است كه كسي ـ العياذ بالله ـ سرطان دارد، معلوم است كه اگر اول متوجه بشوند قابل پيشگيري و جبران است، اما وقتي كه در خون، يا در گوشت و پوست ريشه دواند، آن وقت قابل جبران نيست.
شخص گاهي ميداند كه درد دارد، نزد دكتر ميرود دكتر هم اگر تشخيص بدهد او را معالجه ميكند، اما يك دفعه نميداند كه درد دارد، پيش پزشك نميرود تا معالجه شود. آدم لجوج اين چنين است. آن كس كه گناه كند و گناه خود را توجيه كند؛ آن كه روي عناد گناه كند، روي لجاجت مرتكب معصيت شود، معلوم است كه خود را گناهكار نميداند تا توبه كند، ولي برعكس، اگر از روي جهالت گناه كند، شهوت بر او غالب شود و گناه كند ـ العياذ با الله ـ مرتكب زنا شده، بعداً ناراحت و پشيمان است، خود را گنهكار ميداند، خود را مريض ميداند، به دكتر مراجعه ميكند، دكتر ميگويد دواي تو توبه است؛ اما اگر از روي عناد گناه كند، در اين صورت خود را مقصر نميبيند تا توبه كند.
آيه شريفه ميفرمايد: «انما التوبه علي الله للذين يعملون السوء بجهاله».
ميگويد: مواظب باش. گناه نكن و اگر گناهي كردي از روي جهالت بوده باشد، كه اگر از روي غلبة شهوت و جهالت نباشد بدان موفق به توبه نخواهي شد، نه اين كه اگر موفق به توبه شدي توبهات را ديگر قبول نميكنم؛ اين آيه زنگ خطر ميزند، ميگويد اي كسي كه در معرض گناه هستي، مواظب باش گناهت روي لجاجت نباشد، روي جهالت باشد، كه اگر از روي جهالت نشد بدبخت ميشوي.
از اين افراد فراوان هستند، كساني كه در مقابل خدا قد علم ميكنند با اين كه ميدانند گناه است، و خدا نكند كه كسي لجوج بشود، عصبيت فردي يا گروهي بر او حكمفرما باشد، به قول قرآن شريف: «اضله الله علي علم» ، دانسته خود را گمراه ميكند، دانسته خود را در معرض ضلالت ميآورد، مخصوصاً افراد عقدهاي از روي لجاجت خيلي مرتكب گناه ميشوند و يكي از وظايف شما معلمها اين است كه نگذاريد بچهها عقدهاي بار بيايند، بلكه به مرور زمان كاري كنيد كه عقدههايشان ريشهكن شود. اگر ـ العياذ بالله ـ بيتفاوت باشيد يا ضعف اعصاب داشته باشيد، يا اين كه خود را نساخته سركلاس برويد، به جاي اين كه بچهها را سعادتمند كنيد، فردي عقدهاي تحويل جامعه ميدهيد و اگر بچهاي عقدهاي شد به قول قرآن شريف «اضله الله علي علم»، ديگر گناهش روي جهالت نيست، روي سفاهت نيست بلكه روي عقده است، روي عناد و لجاجت خواهد رسيد؛ ساير صفات رذيله هم اين چنين است؛ مثلاً عروس و مادر شوهر نوعاً با هم خوب نيستند، در حالي كه اگر مادر شوهر دقت كند ميبيند عروس مقصر نيست، در صورتي كه به او تهمت ميزند، غيبت ميكند، نمامي و سخنچيني ميكند، براي اين كه ريشه رواني آن حسادت است، حسادتي كه به قول يكي از مراجع، شترش در خانه خودمان خوابيده است يعني اهل علم در معرض اين خطر هستند. در اين باره روايت هم داريم كه حسادت اهل علم از ديگران بيشتر است؛ حسادت آدمي را با پاي خود به جهنم ميبرد و گناهي كه از روي حسادت باشد از روي جهالت نيست، ميداند كه گناه است اما با يك توجيه سوسوي وجدان را خاموش ميكند و مرتكب معصيت ميگردد. قرآن ميفرمايد: اين فرد موفق به توبه نميشود، زيرا حسادت نميگذارد كه او توبه كند. آدم جاه طلب گناه ميكند، تا بدانجا ميرسد كه حاضر است دو سوم مردم دنيا را بكشد، باري اين كه بر يك ثلث دنيا حكومت كند.
يكي از تئوريها و فرضيههاي صهيونيست، كه كتابش هم موجود است، همين است كه اگر لازم است دو سوم مردم جهان را بكشي براي اين كه بر يك سوم آن حكومت كني، بايد اين كار را بكني؛ جنگ ايران و عراق اين واقعيت را روشن كرده است.
آيا جنايت صدام در اين جنگ از روي جهالت است؟ آيا از روي غلبة شهوت بر عقل است؟ مسلماً خير، شايد از روي لجاجت باشد، بالاتر از همه از روي جاهطلبي است. براي اين كه روزي در عراق سلطنت كند، حاضر است موشك روز دزفول بيندازد والا يك بچه هم ميداند كه اين كار غلط است، بلكه يك ديوانه هم ميداند كه غلط است، پس چرا دست به اين اعمال جنونآميز ميزند، آيا ديوانه است؟ نه، بلكه عقلش را جاهطلبي مهار كرده و خدا نكند كسي جاهطلب بشود. اتفاقاً اين جاهطلبي را همه دارند و ريشهكن كردن آن هم كاري بسيار مشكل است؛ بعضي اوقات استاد بزرگوارمان حضرت آيتالله العظمي بروجردي (ره) به ما نصيحت ميكردند و اين روايت را ميخواندند كه پيامبر اكرم(ص) ميفرمودند: «آخر ما يخرج عن قلوب الصديقين حب الجاه» (يكي از مراتب سير و سلوك صديق است و مرتبة صديق تالي تلو عصمت است؛ روايت ديگر ميگويد: آخر چيزي كه از دل صديق ريشه كن ميشود، حب جاه است).
به قول استاد بزرگوارمان رهبر عظيم الشأن انقلاب ـ قدس سره الشريف ـ خيال نكنيد كه به يك سال و دو سال و ده جلسه و بيست جلسه ميشود صفات رذيله را ريشه كن نمود، بلكه كاري است مشكل و مبارزه ميخواهد، لذا حب جاه او را واميدارد تا گناه كند و با توجيه هم گناه كند و اين چنين فردي ديگر موفق به توبه نخواهد شد.
جمله اول قرآن شريف زنگ خطري است براي كساني كه داراي صفات رذيله هستند؛ ميفرمايد: مواظب باشيد كه حسود، جاهطلب و بخيل نباشيد، سوء ظن به مردم نداشته باشيد، گناه روي گناه دلتان را سياه نكرده باشد تا قسي بشويد و رافت در دلتان نباشد. چرا؟ براي اين كه اگر يكي از صفات رذيله در دل سروخ كند، گناه ميكنيد و توبه نميكنيد، چون كه خود را مقصر نميدانيد.
در زمان طاغوت بعضي برهنه و عريان به خيابان ميآمدند و كارشان را به نام روشنفكري توجيه مينمودند، خود را عالم و ديگران را مرتجع ميشمردند، خود را آگاه و عالم به حساب ميآوردند، يعني گناه ميكردند و روي گناهشان هم توجيه ميكردند؛ معلوم است كساني كه اين گونه باشند ديگر در كارشان استغفاري نخواهد بود؛ سربرهنه بودن خود را، نه عرياني بلكه فهميدگي ميدانستند، چگونه ميشود توبه كنند؟ قرآن ميفرمايد: «انما التوبه علي الله للذين يعملون السوء بجهاله».
توبه براي آنهايي است كه بديها را از روي جهالت مرتكب ميشوند و يكي از نتايج انقلاب اسلامي ما اين مسئله است كه بسياري از اين زنها توبه كردند و چون كارشان از روي جهالت بود، مسلماً توبة آنان قبول است؛ نه تنها توبة آنان پذيرفته است كه خداوند متعال به آنها سلام رسانده، نه فقط توبة آنها مقبول است بلكه خدا ميفرمايد: بندة گنهكارم، دوستت دارم، خيلي هم دوستت دارم، بيا، بيا كه تو را ميپذيرم. بنابراين، آيه نميخواهد بگويد كه اگر گناه از روي عناد و لجاجت باشد چنانچه توبه كرد، پذيرفته نيست؛ خير، در اسلام بنبست وجود ندارد بلكه آيه زنگ خطر ميزند كه مواظب باش گناهت از روي لجاجت نباشد، براي اين كه اگر گناه از روي عناد باشد، كمتر موفق به توبه خواهي شد.
اما در مورد دسته دوم كه ميفرمايد: «يتوبون من قريب»؛ توبه در مورد آن كسي است كه اگر گناه كرد، زود توبه كند؛ اين هم زنگ خطري است براي كسي كه در توبه مسامحه (يعني امروز و فردا) كند. در جامعه افراد زيادي بودهاند كه نماز نميخواندند، ظلم ميكردند، ربا ميخوردند، خون مردم را ميكشيدند، جنايتها داشتند، عياشيها داشتند، وقتي از آنها علت را ميپرسيدند ميگفتند: پير ميشويم و توبه ميكنيم؛ بعد هم به قم يا كربلا ميرفتند و مجاور ميشدند، به اين خيال كه امام حسين(ع) آنها را بيامرزد.
تسويف و مسامحه در توبه اين خطر را دارد كه برخلاف آن كه گاهي انسان بلافاصله بعد از گناهي كه كرده پشيمان ميشود، فوراً توبه ميكند اما با مسامحه توبه را پشت سر مياندازد و در نتيجه فراموش ميشود، وقتي فراموش شد، در نامة عمل گناه است اما او نميداند كه گناه كرده تا توبه كند. كسي كه نمازي از او قضا شده فوراً قضايش را به جا ميآورد، اما اگر قضاي آن نماز را به تأخير انداخت، ديگر بياد ندارد كه نمازي از او قضا شده تا به جا بياورد.
آيه دوم ميگويد: اي گنهكار، اگر مرتكب گناهي شدي فوراً توبه كن، فوراً جبران كن؛ اگر نماز نخواندي فوراً تدارك كن، به عقب نيندازد، براي اين كه به عقب انداختن توبه دو ضرر بزرگ دارد:
1ـ گناه را فراموش ميكني و وقتي فراموش كردي، ديگر موفق به توبه نميشوي.
2ـ كمكم كار تو سنگين ميشود و وقتي هم كه كار سنگين شد، با يك توجيه همه چيز را منكر ميشوي، مثلاً كسي كه ده هزار تومان دارد اگر سرماية او نباشد، بايد يك پنجم آن را به عنوان خمس بدهد، اما اگر نپردازد و ده، بيست سال از آن زمان بگذرد، يك وقت حساب مال خود را ميكند، ميبيند كه بايد چند ميليون به عنوان خمس بپردازد، ديگر نميشود، ميخواهد سوسوي وجدان را خاموش كند، با چه خاموش ميكند؟ ميگويد: من زحمت كشيدم و كار كردم، پول پيدا كردم، فقير هم برود كار كند، چرا پولم را به آخوندها بدهم كه تمام بشود؛ به جاي توبه كردن رهسپار وادي كفر ميشود. قرآن شريف همين زنگ خطر را ميزند.
قرآن شريف ميفرمايد:
«ثم كان عاقبه الذين اساؤا السواي ان کذبوا بآيات الله» .
كساني كه مرتباً گناه روي گناه بكنند و دائماً توبه را به عقب بيندازند، به آنجا منجر ميشود كه منكر اسلام شوند: «ان كذبوا بآيات الله»، ميگويد قرآن چيست؟ اسلام كدام است؟ در تاريخ نمونههاي زيادي از اين نوع افراد وجود دارد. اما آن كه با مسامحه توبه را به تأخير مياندازد، اگر موفق به توبه شود، اين آيه نميگويد توبهاش قبول نيست، آيه اين دلالت را ندارد؛ قرآن شريف ميفرمايد:
«يا عبادي الذين اسرفوا علي انفسهم لا تقنطوا من رحمه الله انا لله يغفر الذنوب جميعاً» .
هر كه هستي، هر چه هستي بيا، اگر هم بشر حافي هستي بيا. بشر حافي كه بود؟ مرد عياشي بود كه خانهاش 5 سال ميخانه بود، جاي زنهاي هر جايي بود، خانهاش جاي مردان عياش بود. روزي حضرت موسيبن جعفر(ع) از مقابل خانهاش عبور ميكردند، صداي ساز و آواز از خانهاش ميآمد، از كنيزك او پرسيدند: صاحب اين خانه آزاد است يا عبد؟ عرض كرد: نه آقا، آزاد است. فرمود: بلي آزاد است و چون آزاد است، چنين ميكند.
كنيز نزد بشر حافي آمد، از كنيزش پرسيد كه چه كسي با تو حرف ميزند؟ گفت آقايي بود اين طور سؤال كرد و من اين چنين جواب دادم؛ مثل جرقهاي كه به روي بنزين بيفتد برايش تلاطم دروني پيدا شد گفت: ميدانم كه بود. با پاي برهنه به دنبال امام موسي بن جعفر(ع) رفت، اسمش بشر حافي شد يعني پابرهنه؛ عرض كرد: آقا غلط كردم، غلط كردم، پنجاه سال گناه كردم، اما بد كردم. آقا موسي بن جعفر(ع) او را پذيرفت، نه تنها توبهاش قبول شد بلكه دربارة او چيزها ميگويند.
عرفا دربارة او ميگويند (تا چه اندازه خبر درست باشد) كه ديگر كفش به پايش نكرد، هميشه پابرهنه راه ميرفت. به او ميگفتند: چرا با پاي برهنه راه ميروي؟ ميگفت: آن وقت كه توبه كردم پابرهنه بودم، دلم ميخواهد هميشه پابرهنه باشم تا بميرم؛ كمكم كارش به اينجا رسيد كه حيوانات در جايي كه او رفت و آمد ميكرد فضله نميكردند، بعيد هم نيست.
خوشا به حال آن كسي كه دست عنايت خدا روي سرش باشد، خوشا به حال آن كسي كه در دل شب بلند شود و براي گناهي كه كرده خدا خدا كند، نميدانيد به كجا ميرسد؟ فضيل بن اياز ميشود، بشر حافي ميشود.
حر بن يزيد رياحي را به ياد بياوريد و يقين داشته باشيد كه گناه هر چه بزرگ باشد، آمرزيده ميشود.
حربن يزيد رياحي خودش ميگفت: حسين جان، اول كسي هستم كه بدن زينب(ع) را لرزاندم. او كسي است كه نگذاشت امام حسين(ع) به مدينه برود، نگذاشت به كوفه برود، آقا امام حسين(ع) را محاصره كرد تا لشكر جمع شدند و امام را شهيد كردند. اين گناه خيلي بزرگ است اما توبه او بزرگتر است، رأفت خدا بزرگتر است، رأفت امام حسين(ع) بزرگتر است. ميگويد: روز عاشورا ديدم حر متلاطم است ـ به اين توبه ميگويند، استغفرالله نميخواهد. ـ ديدم ميلرزد، گفتم: چرا ميلرزي؟ هنوز جنگي به پا نشده، چه خبر است؟ گفت: نه، خودم را بين بهشت و جهنم ميبينم، چه كار بدي كردم، حالا چه كنم؟ به خدمت امام حسين(ع) آمد، امام حسين يعني مظهر رحمت خدا ـ قبلاً گفته شد كه خداوند خطاب به بندة خود ميگويد: بندة گنهكارم، بيا، سلام عليكم ـ امام حسين(ع) هم فرمود: ابوالفضلم، برو به او بگو سلام عليكم. ابوالفضل به استقبال حر آمد، او را به نزد امام حسين(ع) برد. حر سر را به زير انداخت؛ توبه يعني همين، آدم در دل شب از اين كه در محضر ربوبي گناه كرده خجالت زده ميشود.
اين همان جملهاي است كه رهبر عظيم الشأن انقلاب ـ قدس سره الشريف ـ بارها به ما ميفرمود و در رسانههاي گروهي هم كرارا ميفرمايد: خود را در محضر خدا ببينيد، خدا را ناظر و حاضر در كارها بدانيد، اگر خود را در محضر خدا ديدي، هميشه از گناه خود شرمنده خواهي بود، اگر خود را در محضر خدا ديدي و خدا را حاضر و ناظر بر كارهايت ديدي، ديگر معمولاً كارهاي شيطاني نخواهد بود، كارهاي رحماني ميشود.
حر خود را در محضر امام حسين(ع) ميبيند، سرافكنده است؛ كاري كنيد كه مانند حر كه نزد امام حسين(ع) سرافكنده است، اين طور خود را در پيشگاه خداوند متعال ببينيد، خدا همه جا هست. «يعلم خائنه الاعين و ما تخفي الصدور» همه جا هست، همه چيز را ميداند، خيانتهاي چشم را ميداند، خطورات دل را ميداند، افكار و تخيلات را ميداند، كارها را چه در خلوت و چه در جلوت ميداند؛ توبه در آدم اين حالت را ايجاد ميكند كه خود را در محضر خدا شرمنده ميبيند. آقا فرمودند: حر سرت را بلند كن، آمرزيده شدي، اما حر سرش را بلند نميكند، خجالت ميكشد. اينجا نكتهاي است؛ درست است كه خدا ميآمرزد اما شرمندگي بنده جايي نميرود. حر شرمنده است، نميتواند سرش را بلند كند، بالاخره هم سرش را بالا نكرده، رويش را در روي امام حسين(ع) نينداخت.
راوي ميگويد: دم مرگ سلمان فارسي، آن زمان كه استاندار مدائن بود، بالاي سر سلمان بودم، ديدم كه گريه ميكند. گفتم: سلمان، چرا گريه ميكني؟ تو كسي هستي و به مقامي رسيدي، تا آنجا كه پيامبر اكرم(ص) دربارة تو فرمود: «سلمان منا اهل البيت» ، يعني سلمان از ما اهل بيت است، و در روايت ميخوانيم سلمان آن كسي است كه 9 درجه از ايمان را به دست آورد. سلمان گفت: به ياد روايتي از پيامبر اكرم(ص) افتادم كه ميفرمود: در روز قيامت گردنههايي است، در آنجا مأموريني هستند و سئوال ميكنند، هفت مأمور در آنجا سئوال ميكنند، و حضرت ميفرمود: «نجي المخفون و هلك المثقلون»، يعني آن كس نجات پيدا ميكند كه سبك بار باشد، اما من سنگين بار هستم.
سلمان فارسي دم مرگ خجالت زده ميگويد: سنگين بارم؛ همين راوي ميگويد: نگاه كردم ببينم چرا سنگين بار است؛ ديدم يك پوست گوسفند دارد كه هم فرش او هست و هم رختخوابش، در حالي كه استاندار مدائن بود، جز يك كاسة گلي براي غذايش، يك آفتابة گلي براي تطهيرش، يك قلم و دوات براي استانداريش چيز ديگري در اطاقش نبود، اطاقش هم كرايهاي بود، اما باز هم ميگويد بارم سنگين است، سنگين بارم. «نجي المخفون و هلك المثقلون». باباطاهر ميگويد:
مو كه چون اشتري قانع به خارم خوري خاري و خرواري به بارم
با يان چرخ قليل و بار سنگين هنوز در روي صاحب شرمسارم
خدا توبة گنهكار را ميآمرزد، هر چه و هر كه باشد، اما بايد ما شرمنده باشيم، بايد خود را اصلاح كنيم، گذشتهها را تدارك كنيم، براي اين كه اگر او بيامرزد ما بايد وظيفة خود را بشناسيم، مثل «حر بن يزيد رياحي» كه بالاخره نتوانست چشمهايش را در چشمهاي امام حسين(ع) بيندازد، وقتي هم كشته شد آقا امام حسين(ع) آمد و سرش را به بالين گرفت، ولي حر مرتباً سرش را برميداشت و به روي زمين ميگذاشت، چشمهايش را باز نميكرد، خجالت زده بود، با چشمهاي بهم بسته جملهاي گفت، به آقا عرض كرد: حسينم از من راضي شدي؟ فرمود: آري حر، خدا از تو راضي باشد؛ همچنان كه مادرت نامت را حر گذاشت، اميدوارم در دنيا و آخرت حر باشي. حسين(ع) آن مظهر رحمت خدا حر را بخشيد، اما شرمندگي حر همچنان باقي بود.
خدايا، به عزت و جلالت قسمت ميدهيم، صفات انسانيت، حالت توبه و انابه، توفيق عبادت و بندگي و ترك معصيت به همة ما عنايت فرما.
خدايا، به عزت و جلالت قسمت ميدهيم، صفات انساني، نورانيت دل، حالت تنبه به همه ما عنايت فرما.
خدايا، به عزت و جلالت اين انقلاب و رهبر عظيم الشأن انقلاب، افراد در جبهة جنگ، سرحدات ايران ما را در پناه آقاعلي بن موسي الرضا(ع) از همة آفات و بليات حفظ فرما.
و صلي الله علي محمد و آله
گفتار يازدهم
توبه (3)
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم. رب اشرح لي صدري و يسرلي امري واحلل عقده من لساني، يفقهوا قولي.
بحث ما با شما درباره توبه و انابه بود؛ ميگفتم كه از نظر قرآن گناه هر چه بزرگ باشد يا هر چه زياد باشد، قابل جبران است. در اسلام بدون شك بنبست نيست. بحث ما مربوط به اين آيه شد:
«انما التوبه علي الله للذين يعملون السوء بجهاله ثم يتوبون من قريب و ليست التوبه للذين يعملون السيئات حتي اذا حضر احدهم الموت قال اني تبت الان و لا الذين يموتون و هم كفار» .
در اين آية شريفه ميفرمايد: چهار دسته توبهشان قبول نيست، توبه ندارد، و اين مخالف با حرفم نيست، بلكه اين دو آيه از طرف خداوند لطف و زنگ خطري است براي گناهكار، نميگويد توبه قبول نيست بلك اگر گناه از روي لجاجت باشد، در اين صورت موفق به توبه نميشود؛ روايتي است مشهور، گرچه معلوم نيست كه روايت درست باشد، اما شاهد عرض من است.
يزيد به امام سجاد(ع) ميگفت: چه كنم كه جبران اين گناه را بكند امام فرمود: نماز غفيله بخوان. زينب مظلومه به امام سجاد گفتند: چه كسي نماز غفيله بخواند؟ چه كسي توبه كند؟ امام فرمودند: او موفق به توبه نميشود؟ شاهد عرض من اين است كه اگر گناه از روي لجاجت باشد، گناه از روي جهالت و سفاهت نباشد، اين آدم به توبه موفق نميشود، به اين معنا كه خود را مريض نميداند تا دوا بخورد يا به دكتر مراجعه كند. و آيه شريفه، زنگ خطر ميزند كه گناه برايتان يك امر عادي نشود، يا از روي عناد و لجاجت نباشد كه اگر ابهت گناه از دل كسي رفت، ديگر به توبه موفق نميشود.
«انما التوبه علي الله للذين يعملون السوء بجهاله» .
توبه براي كسي است كه اگر گناه كرد، فوراً توبه كند. معنايش اين نيست كه اگر كسي در جواني گناه كرد، حالا به راستي تلاطم دروني پيدا كرده، شرايط توبه برايش پيدا شده، توبهاش قبول نشود؛ مسلم از نظر اسلام توبه او قبول ميشود.
پس آيه شريفه زنگ خطر ديگري ميزند و ميفرمايد: مواظب باش، اگر گناه كردي فوراً تدارك كن، زيرا از يادت ميرود، علاوه بر آن گناه روي گناه دل را سياه ميكند، ابهت گناه از بين ميرود، ديگر موفق به توبه نخواهي شد.
روايتي است از امام صادق(ع) كه گناه را به خال سياهي در دل تشبيه كرده بودند كه هرگاه تدارك شود، خال سياه از بين ميرود، و اگر گناه دوم صورت گيرد، خال زيادتر ميشود و گناه روي گناه، صفحة دل را سياه ميكند.
امام صادق(ع) ميفرمايد: «فلن يفلح ابدا»، او ديگر رستگار نميشود، يعني اگر معصيت روي عقل را گرفت، ديگر موفق به توبه نميشود.
معناي ديگر حديث اين كه مواظب باش، اگر گناه كردي، تدارك كن؛ به قول امام صادق(ع) آن خال سياه را پاك كن زيرا كمكم گناه، روي عقل و وجدان را ميگيرد و ديگر موفق به توبه نخواهي شد.
قرآن ميفرمايد:
«و ليست التوبه للذين يعملون السيئات حتي اذا حضر احدهم الموت».
يعني توبة دم مرگ فايدهاي ندارد؛ اين هم يك زنگ خطري است. يقين داشته باشيد كه هم از نظر فلسفه و عرفان و اخلاق، هم از نظر قرآن و روايات و مسئله فقهي، دم مرگ هم اگر كسي توبه كند از او پذيرفته ميشود، بنبست در اسلام نيست، معني ندارد، كسي تلاطم دروني پيدا كند و از گناهش شرمنده شود، خدا بگويد نه، با «ارحم الراحمين» بودن خدا نميسازد.
نقل ميكنند كه جواني در زمان حضرت موسي خيلي گناه كرد و به قدري آلوده شد كه خطاب شد از شهر بيرونش كنيد. اين جوان به بيابان رفت، كمكم دم مرگ، آنجا تنها شد و ديگر كسي جز خدا نداشت و وقتي ياد گناهانش افتاد، شرمنده شد، گفت:
«يا من له الدنيا و الآخره ارحم من ليس له الدنيا و الآخره».
يعني اي كسي كه هم دنيا داري هم آخرت، رحم كن به كسي كه نه دنيا دارد و نه آخرت.
روايت مينويسد: پروردگارِ عالم او را پذيرفت، حتي ملائكه را به صورت پدر و مادر و خويشان بالاي سرش فرستاد؛ وقتي از دنيا رفت، به حضرت موسي خطاب شد كه يكي از بندگان خوب ما مرده، برو دفنش كن. حضرت آمد، ديد همان جوان گنهكارست كه در اثر گناه تبعيد شده است.
گفت: خدايا، اين همان جوان لاابالي است، چطور شده كه بنده خوب تو شد خطاب شد: اي موسي، درگه ما درگه نوميدي نيست، وقتي گناهكار بود، بد بود، اما آب توبه گناهش را شست، لذا او را آمرزيدم و بهشتي شد. بر فرض هم كه اين قضية تاريخي را كه نظيرش زياد است نداشتيم، مسلم از نظر فلسفه و عرفان و اخلاق بايد بگوييم كه در اسلام بنبست نيست.
پس آيه شريفه، زنگ خطر است، يعني معمولاً آدمي كه دم مرگ است صحنهها ميبيند. روايت داريم كه اميرالمؤمنين ـ سلام الله عليه ـ بايد اجازه دهد تا روح مؤمن يا كافر گرفته شود، و بهشت يا جهنم را در جلو خودش ميبيند؛ آدم بد جهنمش را ميبيند و پشيمان است. اما نه از گناه، او ممكن است توبه كند اما نه توبه از گناه، پشيمان از اين كه چرا آن گونه عمل كرده كه حالا اين طور جزا داشته باشد؛ مثل آدم اعدامي، وقتي ميخواهد پاي چوبة دار برود پشيمان است، اما معمولاً از اين پشيمان نيست كه چرا فلاني را كشته، بلكه ميخواهند به دارش بزنند.
خواجه نصير طوسي، آن مرد بزرگ در عرفان و فلسفه و فقه، در شرح اشارات ميگويد: اگر توبه كسي به خاطر رفتن به بهشت يا نرفتن به جهنم باشد قبول نيست، توبه يعني شرمندگي از گناه و خدا.
هفته گذشته گفتم كه توبه يعني حربن يزيد رياحي در مقابل امام حسين(ع). حربن يزيد رياحي از چه پشيمان شد؟
از گناهش شرمنده بود، والا نه كسي ميخواست او را بكشد، نه عذابي بود و نه دنيايي، اگر به طرف امام حسين(ع) ميآمد، چرا نميتوانست سرش را بلند كند و به روي امام حسين(ع) نگاه كند؟ زيرا از گناهش شرمنده بود، به اين ميگويند توبه.
خواجه نصيرالدين طوسي ـ رحمه الله عليه ـ ميگويد: اگر كسي ميخواهد كه توبهاش پذيرفته شود؛ بايد اين طور باشد، بگويد: من روزي خدا را خوردم، در ملك او بودم و در مقابل خدا و در محضر او گناه كردم؛ عجب نمكنشناس و بيوفايي هستم.
معني توبه دم مرگ اين است كه چرا ميخواهد به جهنم برود. لذا قرآن شريف زنگ خطر ميزند و ميفرمايد: قبل از دم مرگ خودت را اصلاح كن، زيرا دم مرگ، دهشتها، تخيلها، هولها نميگذارد كه توبه كني؛ گرچه ممكن است پشيمان شوي اما اين كه توبه نيست. پس بدان، اگر تدارك نكردي، دم مرگ نميتواني تدارك كني و توبه كني.
قرآن ميفرمايد: «وليست التوبه ...» يعني نميتواني توبه كني، بله، اگر بتواني دم مرگ توبه كني حتماً قبول ميشود.
خلاصه حرف اين شد كه در اسلام بنبست وجود ندارد؛ گناه هر چه بزرگ و زياد، اگر توبه بيايد يعني شرمندگي در مقابل خدا از گناه، نظير شرمندگي حربن يزيد رياحي در مقابل امام حسين(ع) دم مرگ هم باشد پذيرفته است؛ جواني باشد يا پيري، از روي عناد باشد يا نه.
قرآن ميگويد: اگر روي عناد باشد زنگ خطر است، يعني بدان كه در اين صورت موفق به توبه نميشوي و اين كه ميگويد دم مرگ توبه نيست، يعني نميتواني توبه كني.
اما جمله چهارم: «و لا الذين يموتون و هم كفار»، يعني اگر آدم نامسلمان بميرد تكليف چيست؟ و كجا توبه كند؟
كسي كه محكوم بشود و حاكم شرع بخواهد توبه او را قبول كند، اين ديگر معني ندارد.
اين محكوم به زندان شده و اصلاً لياقت ندارد كه توبه كند، لذا جمله چهارم در قرآن تكرار هم شده كه:
«ان الله لا يغفران يشرك به ويغفر ما دون ذلك لمن يشاء» .
معنايش هم همين است كه اگر كسي نامسلمان بميرد، جايش در جهنم است، كه اين هم يك لطف ديگري است كه از اين آيه فهميده ميشود.
چنانچه مسلمان، گناهكار بميرد، در قبر پاك ميشود يعني فشار قبر او را پاك ميكند؛ اگر گناهش زياد باشد در عالم بزرخ معذب است با عملش سروكار دارد و آن عمل بدش به صورت حيوانات درنده تجسم شده و در آنجا عذاب ميشود. عذاب قبر و عذاب برزخ دارد و اگر گناهش خيلي زياد باشد، رسوايي روز قيامت عذابش را تخفيف ميدهد، و اگر پاك نشد، بايد به جهنم برود؛ جهنم از الطاف خفيه خداست؛ يكي از نعمتهاي بزرگ خدا جهنم است؛ گناهكار بايد به جهنم برود تا آنجا پاك شود، يعني كدوراتش را ميگيرد، كمكم بهشتي ميشود، از اين جهت غيركافر يعني. مسلمان شيعه در جهنم ماندني نيست.
بله، بعضي اوقات هزار سال بايد در جهنم بماند تا پاك شود، تا از دنيا چقدر براي خودش كدورت و چرك آورده؛ گاهي گناه در دلش رسوخ كرده است، در پوست و گوشت و استخوانش رسوخ كرده و بايد صاف شود تا بهشتي شوند، مثل سنگي كه در آن طلا است، اگر بخواهد ارج و قرب پيدا كند، بايد در كورة 180 درجهاي برود تا كدورتش گرفته شود. كسي كه بخواهد در دل حورالعين برود، اگر با گناه باشد، فايدهاي ندارد.
قرآن شريف ميفرمايد: ماندن شيعه در جهنم گاهي يك سال و گاهي بيشتر از هفتصد سال است؛ لذا زمان ماندن شيعه در جهنم مختلف است و چون بهشت مقام قرب خداست، با گناه نبايد داخل شود؛ بايستي از گناه پاك شود، حال يا به واسطه توبه و انابه و عبادت در دنيا پاك شده يا در قبر و برزخ و قيامت؛ اگر به واسطه شفاعت و عفو خدا پاك نشد، بايد در جهنم بماند تا پاك شود.
اگر شرمندگي از گناه برايش پيدا شد، مسلم آمرزيده ميشود، مثل اين كه اصلا گناه نكرده است.
قسمت دوم از گناه، حق الله است، اما پروردگار عالم براي توبهاش شرايطي قرار داده، مثل نماز و روزه كه حق الله است و مربوط به حق مردم نيست.
اگر كسي نماز نخواند يا نماز را بد بخواند، گناهش خيلي بزرگ است، به قدري كه قرآن شريف درباره كسي كه سهلانگار در نماز باشد و تسامح كند ميگويد: نامسلمان است و واي بر اين نامسلمان:
«فويل للمصلين الذينهم عن صلاتهم ساهون» واي بر كسي كه نماز را سبك بشمارد، كه اين نامسلمان است و گناهش خيلي بزرگ است، توبهاش شرمندگي از گناه باشد ولي نمازهاي نخوانده را بايد قضا كند. فرقش با آن دروغ و شراب اين شد كه آن ديگر تدارك ندارد ولي اين تدارك دارد؛ نمازهاي نخوانده، يا روزههاي نگرفته را بايد به جا آورد. نميگويم كسي كه ده سال نماز نخوانده يا روزه نگرفته، حالا هر روز روزه بگيرد يا مرتب نماز بخواند؛ نه؛ خود را تدارك كن طوري كه ضرر به كارهايت نزند، يعني كسي كه مدتي نماز نخوانده حالا هر صبح به جاي دو ركعت چهار ركعت بخواند، همين طور ظهر و عصر، مغرب و عشا، يا در يك روز كه بيكار است، نماز چهار پنج شبانه روز را قضا بخواند، روزه را هم به همين نحو بگيرد.
رهبر عظيمالشأن انقلاب براي سير و سلوك خيلي مصرند كه روزهاي دوشنبه و پنجشنبه روزه گرفته شود، خيلي خوب است؛ پس با دو يا سه روز روزه گرفتن در هفته قضاي روزه را هم به جا آورده است. حالا اگر كسي پشيمان بشود كه چطور من نماز نخواندم؛ نمازي كه بايد بالاترين لذت براي عبد باشد؛ نمازي كه نصفش صحبت كردن خدا با بنده (حمد و سوره) و مابقي نماز سخن گفتن بنده با خدا است، اين بالاترين لذت براي يك انسان است.
مثلاً اگر نيم ساعت خدمت رهبر عظيم الشأن انقلاب برويد تا با شما حرف بزند و شما با او صحبت كنيد، در هر جلسه كه بنشيني ميگويي: من خدمت ايشان رسيدم و در حرف زدن خيلي به حرفهايم توجه داشت. براي چه افتخار ميكني؟ زيرا با يك بنده صالح خدا نشستي.
بالاترين لذت، با خدا خلوت كردن و بالاتر از اين لذت صحبت كردن عاشق با معشوق است و بالاتر از آن صحبت كردن معشوق با عاشق، مولي با عبد است.
ده سال نماز نخوانده، يك دفعه متوجه ميشود، ميبيند چه خسارتهايي برايش جلو آمده، مسلم جبران ميشود.
«التائب من الذنب كمن لاذنب له».
كسي كه از گناه توبه كند، مثل اين است كه اصلاً گناه نكرده. شرمندگي حربن يزيد رياحي در مقابل امام حسين(ع) را نگاه كنيد، گناهش آمرزيده ميشود ولي بايد تدارك كند.
صورت سوم: حق الناس.
حقالناس يعني حقي كه به مردم مربوط است و اين خيلي مهم است؛ در قرآن شريف ميخوانيد: «ان ربك لبالمرصاد» ؛ اين آيه شريفه معنايش آن است كه خدا در كمين گناهكار است. در ذيل آيه شريفه ميخوانيم كه در روز قيامت پليس راهها وجود دارد، به قول سلمان فارسي عقبههايي است كه سئوال ميكند؛ اول از نماز، چنانچه توانست جواب بدهد ميگويند: برو جلو، اما اگر لنگ ماند، از همانجا او را به جهنم برميگردانند. از زكات، خمس و صله رحم ميپرسند. ـ پليس خدا يعني ملائكه ـ اما يك جاست كه خدا خودش سؤال ميكند و ديگر ملكش نيست و آنجا مرصاد است.
لذا قرآن ميفرمايد: «ان ربك لبا المرصاد».
خداي ارحم الراحمين يك قسم هم خورده، فرموده: به عزت و جلالم، از همه چيز ممكن است بگذرم اما از حق مردم نميگذرم؛ لذا حق الناس خيلي مشكل است.
پيغمبر اكرم(ص) روي منبر به اصحاب و مسلمانها ميگفت: مسلمانها، مواظب حقالناس باشيد، بدانيد كه اگر يك نخي غصب كرده باشيد و لباس دوخته باشيد، علاوه بر اين كه با اين لباس نماز باطل است، روز قيامت بايد به جهنم برويد و يا در مورد زمين غصبي كه به صورت طوق آهنين به گردنش ميآويزند يا پول غصبي و غيره ... .
«هذا ما كنزتم لانفسكم»، اين دزديها و حق الناسها است كه كردي و خيلي مشكل است. حال اگر كسي مال مردم را خورده، توبه دارد؟ بله توبه دارد «التائب من الذنب كمن لاذنب له»، چنانچه توبه كند، شرمنده و پشيمان شود، بگويد: من كه بايد هميشه به فكر ديگران باشم، بايد غذايم را به ديگران بدهم، چگونه مال مردم را خوردم؟ آيا اين توبه بس است؟
نه، علاوه بر اين آنچه خورده و برده بايد پس بدهد. توبه از گناه، حقالناس مردم را اداء كردن و آنها را راضي كردن است؛ الف لام اگر نداشت، حرف ديگري است (المفلس في امان الله) و روايت دارد كه روز قيامت خدا او را راضي ميكند و هر دو بهشتي ميشوند.
قسم چهارم: حق الناس است اما مربوط به ما نيست؛ مثلاً غيبت، همان كه شترش در خانه همة ما خوابيده است و در محل كار وقتي جمعند، آبروي يك نفر را كه نيست ميريزند. من ميدانم درست است يا نه؛ ميگويند گرگهايي هستند كه همديگر را ميدرند، اما اينها دسته جمعي هستند، هفت هشت گرگ اطراف هم مينشينند و همديگر را نگاه ميكنند، تا زماني كه به يك ديگر خيرهاند هيچ، ولي اگر يك كدام غفلت كرد مابقي ميريزند روي او و پاره پارهاش ميكنند؛ اينجا مصداق كاملش را ميان خودمان پيدا ميكنيم، مثلا شما معلمها كه نخبههاي اين جامعه هستيد، اگر در اطاق دفتر جمع باشيد و خداي ناكرده پشت سر يكي از دوستان خود كه حضور ندارد حرف بزنيد، تا جايي كه اگر كسي كاري ضروري داشت بترسد كه بيرون برود، اين همان صفت گرگها است و در روز قيامت همين آمها به صورت گرگ وارد صف محشر ميشوند.
در اينباره شايد بيش از پنجاه آيه در قرآن وجود دارد؛ روايات اهلبيت و علماي علم اخلاق و عرفا در اينباره بحثها دارند.
روايت ميگويد: «والغيبه ادام كلاب اهل النار».
يعني آن كسي كه غيبت ميكند، سگ ميشود و درون جهنم غذا ميخواهد؛ غذايش همان غيبتهايي است كه در دنيا كرده بود، همان چركها و خونها غذايش ميشود.
جهنم را خود ما ميسازيم، لذا يك دسته از گناهان قسمت چهارم اينها هستند: غيبت، تهمت، زناي محصنه (يعني زن شوهردار با مرد زندار ـ العياذ الله ـ مرتكب آن ميشود).
آيا توبه دارد؟ مسلم بايد توبه كند و شرمنده از گناه باشد، يعني بگويد: واي بر من، مني كه بايد آئينه تمام مؤمن باشم، مني كه بايد بدي مومن بدي من، و خوبي مومن خوبيم باشد، چطور پشت سر مردم غيبت كردم.
غيبت آمرزيده ميشود، زنا، تهمت، نمامي و سخنچيني از بين ميرود، حالا تدارك دارد؟ نه، تداركش اين است كه پشت سر آن كسي كه از او غيبت كردي دعا كني، لذا روايت كرد كه بگو: «اللهم اغفر لمن اغتبته وسمعت غيبته»، خدايا، هر دويمان را بيامرز، خدايا، او كه آدم خوبي است من از او غيبت كردم؛ خدايا ما را بيامرز نماز شب ميخواني به او دعا كن. به او خدمت كن، در جامعه به او احترام بگذار و او را شخصيت بده.
اين كه مشهور است از او حيلت بطلبد نه، اين نميشود، زيرا اين عمل خود باعث ايجاد اختلافات ميشود.
پس اين قسم از حقالناس «غيبت، تهمت، زناي محصنه و امثال اينها» فقط و فقط توبهاش شرمندگي است، جبران آن دعا كردن و خدمت كردن است؛ هر گناهي قابل جبران است و بايد گناهمان را جبران كنيم، بايد بدانيم كه گناه كوچك، يك وقتي خيلي بزرگ ميشود، بيتفاوتي راجع به گناه يك وقتي انسان را حيوان درنده ميكند و با آنها محشور ميسازد.
اميدوارم راجع به تجسم عمل با شما صحبت كنم و براي من و شما مفيد باشد. خدايا، به عزت و جلالت قسمت ميدهم، صفات انسانيت، حالت تنبه و توبه و انابه، توفيق بندگي و عبادت و ترك معصيت به همة ما عنايت فرما.
خدايا، به عزت و جلالت، اين انقلاب و رهبر عظيم الشأن انقلاب، افراد در جبهههاي جنگ، سرحدات ايران در پناه آقا علي بنموسي الرضا از همه آفات و بليات حفظ فرما.
و صلي الله علي محمد و آل محمد
گفتار دوازدهم
سعه صدر (1)
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم. رب اشرح لي صدري و يسرلي امري واحلل عقده من لساني، يفقهوا قولي.
يكي از نيروهايي كه موجب ميشود انسان بتواند در جنگ دروني پيروز شود «سعة صدر» است.
بحث گذشتة ما در اين بود كه ما داراي دو بعد مادي و معنوي هستيم؛ بعد مادي را جسم و بعد معنوي را روح ميگويند، و اين دو بعد دائماً در جنگند. اين جنگ درون را اسلام «جهاد اكبر» ناميده است و ما اگر بتوانيم در اين جنگ پيروز شويم، و بعد معنوي ما بر جنبة مادي غلبه كند، سرافرازيم و ميتوانيم به هدف برسيم و قطعاً در دنيا و آخرت سعادتمند ميباشيم.
بحث به اينجا رسيد كه ما چه بايد بكنيم تا در اين جنگ درون و اين جهاد اكبر پيروز شويم. گفتيم براي اين كه بايد نيروي كمكي از خارج بيايد، وگرنه ما به تنهايي نميتوانيم كاري انجام دهيم.
در درسهاي گذشته معلوم شد كه چرا نفس آدمي بر روح او غلبه پيدا ميكند، و گفتيم كه از نظر قرآن شريف، نيروهايي تعيين شده تا به كمك انسان بيايد.
يكي از آن نيروها، نماز است.
دربارة نماز و اهميت دادن به واجبات فيالجمله صحبت شد.
دومين نيرويي كه در اين جنگ درون به كمك انسان ميآيد، نيروي صبر است؛ صبر در عبادت، صبر در معصيت، و صبر در برابر مشكلات كه اجمالاً دربارة صبر نيز صحبت شد.
توبه از گناه را نيز به عنوان يكي از نيروها شناختيم و مختصراً دربارهاش صحبت كرديم.
و اما از سورة الم نشرح سه نيروي ديگر را ميشناسيم كه اگر آن سه نيروي يا شده قويتر نباشند، هم رديف آنها هستند.
راجع به مسلمانان صدر اسلام مينويسند كه آنها وقتي به يكديگر ميرسيدند، بعد از سلام، به جاي اين كه تعارف كنند، سوره والعصر را ميخواندند، مثلاً يكي از آنها ميگفت: والعصر
ديگري ميگفت: انّ الانسان لفي خسر
آنها رفتاري اين چنين داشتند كه ساخته شدند و اين گونه زندگي ميكردند كه در مدت پنجاه سال نصف دنياي آن روز را گرفتند و گردة دنيا را تكان دادند.
اگر همة ما، مخصوصاً طلبههاي محترم و فرهنگيان عزيز وقتي كه به يكديگر ميرسيديم، بعد از سلام، سوره الم نشرح را براي يكديگر ميخوانديم، خيلي ساخته ميشديم؛ مثلاً وقتي به هم ميرسيديم، پس از سلام يكي ميگفت: «بسم الله الرحمن الرحيم، الم نشرح لك صدرك، ووضعنا عنك وزرك الذي انقض ظهرك، و رفعنا لك ذكرك».
و ديگري ميگفت: «فان مع العسر يسرا، ان مع العسر يسرا، فاذا فرغت فانصب، و الي ربك فارغب».
اگر ما نيز چنين بشويم، خيلي ساخته ميشويم، مخصوصاً اين تلقينها كمكم ملكه ميشود و اين ملكههاست كه آدم را ميسازد، انساني شجاع، قوي و نيرومند ميسازد.
خداوند در سورة مباركه الم نشرح به پيغمبر اكرم(ص) منت ميگذارد و ميفرمايد: اي پيامبر، آيا ما به تو سعةصدر نداديم؟ (يعني داديم) و آيا مصيبتهاي كمرشكن مكه را از گردهات برنداشتيم؟ (يعني برداشتيم) و آيا هدف تو را بلند نكرده و به ديگران نرسانديم؟ (يعني رسانديم). و بعد ميفرمايد: «فان مع العسر يسرا، ان مع العسر يسرا». مسلم است كه اگر كسي بتواند مشكلات را پشت سر گذارد، نتيجة خوبي دارد و به هدف انساني خود ميرسد.
بعد ميفرمايد: اي پيامبر، «فاذا فرغت فانصب» يعني اگر ميخواهي به هدف برسي، بايد استقامت داشته باشي و فعاليت تو ادامه داشته باشد؛ «و الي ربك فارغب» و بايد كارهاي خود را با اسم خدا شروع كني و با اسم خدا ادامه دهي و با اسم خدا آن كار را تمام كني، يعني كارهايت تماماً بايد رنگ خدايي داشته و براي خدا باشد. «صبغه و من احسن من الله صبغه».
سورة مباركة الم نشرح در بحث ما دخالت كامل دارد و چند نكته از آن استفاده ميشود.
بحث ما اين بود كه بين روح و جسم ما جنگي دائمي برقرار است كه جهاد اكبر نام دارد و ما اگر بخواهيم بر نفس اماره خود مسلط شويم، بايد قوي باشيم و روح ما بايد نيرومند شود.
سورة مباركه الم نشرح ميگويد: اگر چند چيز در خود به وجود آوري و از پروردگار بخواهي، ميتواني بر دشمن درون و برون غلبه كني و ميتواني بر دلت و تخيلت مسلط باشي و نيروي عجيبي پيدا ميكني، و نه تنها از اول تا آخر نماز به ياد خدا هستي، بلكه هميشه خود را در محضر خدا ميبيني.
يكي از آن نيروها شرح صدر است؛ شرح صدر و سعة صدر براي همه لازم است، مخصوصاً براي يك مربي و يك معلم.
معناي سادة شرح صدر يعني دريا دل بودن است و اين كه انسان بتواند مشكلات و ناملايمات را در خود هضم كند، همانطور كه دريا، آب كثيف را در خود هضم ميكند و از آن آب، آلوده و كدر نميشود و در برابر حيوانات آبزي ثابت قدم ايستاده و رنگ و بوي آن حيوانات را به خود نميگيرد. در برابر جزر و مدها و طوفانها ايستاده است و خم به ابرو نميآورد. انسان نيز اگر بخواهد بر نفس اماره غالب شود و مشكلات را در خود هضم كند، بايد در دل باشد، و بايد دلي مانند دريا داشته باشد. تا مانند آب دريا هميشه ثابت و استوار باشد و در مقابل آبهاي كثيف و زلال و شيرين وضع ثابتي داشته باشد، خوشيها و ناخوشيها او را به اين طرف و آن طرف نكشد.
گفتيم اين بحث براي ما طلبهها و شما فرهنگيان عزيز خيلي لازم است، اما معلوم است كه اين بحث عمومي است و همه به شرح صدر نيازمندند؛ يك زن خانهدار اگر سعهصدر داشته باشد، و اگر بتواند مشكلات خانهداري را در خود هضم نموده و استقامت داشته باشد، اين چنين زن، هم بتواند زن شوهردار و خانهدار خوبي باشد و هم بچهها را خوب تربيت ميكند و از همة اينها بالاتر خود را از انواع بيماريهاي گوناگون جسمي و روحي حفظ كرده است.
اما بر عكس، اگر يك زن خانهدار نتواند مشكلات را هضم كند، به قول قرآن شريف «شرح صدر» نداشته باشد، اولين مصيبتي كه گريبان او را ميگيرد، ضعف اعصاب است، و به دنبال آن نميتواند شوهرداري كند و در مسائل خانهداري، يا پرحرفي كرده و يا قهر ميكند و اين رفتار، سبب اختلاف خانوادگي ميشود.
بالاتر از اين، عقدهاي شدن بچهها در چنين خانهاي ميباشد، خانهاي كه در آن اختلاف بوده و داراي محيط سرد و ناگوار باشد، بچههايش عقدهاي ميشوند، اين بچههاي عقدهاي در جامعه نميتوانند مفيد واقع شوند، يا جنايتكار شده و رسوايي به بار ميآورند و يا دل مرده و منزوي ميشوند. يك دختر دل مرده نميتواند خانهدار خوبي باشد؛ شوهرش از او ناراضي است و بچههاي او نيز به همان ناسالم ميشوند.
قرآن ميفرمايد: «ان الانسان خلق هلوعا» ، انسان اگر مواظب خودش نباشد و مسائل اخلاقي را رعايت نكند «هلوع» يعني سبكسر و بيقرار ميشود؛ مانند يك سنگ كوچكي است كه با ضربه پاي هر بچهاي جابجا ميشود. اما اگر انسان از خود مواظبت كند، مانند كوهي ميشود كه ناملايمات روزگار اثري در آن نميتوانند داشته باشد و او همچنان پا برجا و استوار است.
قرآن شريف سبكسري انسان را چنين تفسير ميكند: «اذامسه الشر جزوعا و اذامسه الخير منوعا» ، وقتي يك ناراحتي براي انسان هلوع پيش ميآيد، داد و فريادش بلند ميشود. و زماني كه خير و خوشي نصيبش شود، سركشي و طغيان كرده و خودش را گم ميكند. علت عدم ثبات او نداشتن شرح صدر و سعهصدر است، زيرا كسي كه دريا دل نباشد، مانند حوض كوچكي ميماند كه خيلي زود دستخوش حوادث ميشود و ثبات ندارد؛ اگر مشكلي برايش پيش آيد، نميتواند صبر كند و چون نميتواند صبر كند، سبب ناراحتي خود و ديگران ميشود و چون ظرفيت ندارد، خود را به انواع گناهها از قبيل غيبت، تهمت، نمامي و سخنچيني و فحش آلوده ميكند و زبانش كنترل خود را از دست ميدهد و كمكم گفتارش كفرآميز ميشود و به خدا ايراد و انتقاد ميكند.
از طرف ديگر، اگر آدم سبكسر وضعيت خوبي داشته باشد. همسر و بچة خوبي داشته باشد، خانه مرفهي خدا به او بدهد، قرآن شريف ميفرمايد: «و اذامسه الخير منوعا»، اين شخص چون ظرفيت ندارد، خود را گم ميكند، به طوري كه اگر مقام كوچكي پيدا كند، ديگر جواب سلام را نميدهد، از پست و مقامش سوء استفاده ميكند. اين از مصيبتهاي جامعه است كه كساني كه «سعه صدر» ندارند، داراي پست و مقامي ميشوند، در اين صورت به شكلهاي مختلف باعث آزار ديگران ميشوند.
و اما اگر انسان وزين و با ظرفيتي شد، تمام مشكلات را با متانت ميپذيرد و به حل آن ميپردازد و به جايي ميرسد كه هر خوبي و بدي را از جانب خدا ميداند، ديگر جز خدا هيچ نميبيند؛ اگر علم و مقامي دارد، آن را از خدا دانسته و خود را هيچ كاره ميداند.
روايت بسيار خوبي است كه مخصوصاً براي ما طلبهها و شما فرهنگيان عزيز نقل شده است، ميفرمايد:
«العلم ثلاثه اشبار من دخل في شبر الاول تكبر و من دخل من شبر الثاني تواضع من دخل في شبر الثالث، يعلم انه لا يعلم شيئا».
ميگويد: علم سه منزل دارد، انسان سبكسر در منزل اول متكبر ميشود. به طوري كه با دانستن چهار تا اصطلاح طلبگي و گرفتن يك مدرك تحصيلي در برابر پدر و مادرش ميايستد و به آنها نسبت بيسوادي ميدهد و خود را عالم و باسواد ميداند.
و «من دخل في شبر الثاني تواضع»، اما وقتي به منزل دوم رسيد، علم به او ظرفيت ميدهد و ميفهمد كه خبري نيست و درك ميكند كه اگر تمام علوم دنيا در او جمع شوند و انيشتين زمان شود، باز علم او در مقابل جهلش، مانند قطرهاي در مقابل درياست.
نيوتن ميگويد: من از پشت اين عدسي دوربين عواملي را ميبينم كه علم من در مقابل آنها، مانند قطرهاي در مقابل درياست.
قرآن شريف تمام ستارهها و منظومه شمسي و همة كهكشانها را آسمان اول ميداند، كهكشاني كه مثلاً دو ميليون سال نوري طول ميكشد تا نور بعضي از ستارههاي آن به ما برسد، مسلماً نميتواند آنجا را كه آسمان اول است تسخير كند. قرآن تا هفت آسمان را خبر ميدهد، اما اين كه آسمان دوم و سوم، چهارم، پنجم ششم و هفتم در كجا قرار گرفته است، نميدانيم و اميدواريم كسي كه «علم ما كان و مايكون و ما هو كائن» را داراست، بيايد تا از مجهولات پرده بردارد.
روايت داريم كه وقتي حضرت بقيهالله ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ بيايد. «يركب و يرقي الاسباب السماوات السبع و الارضين السبع».
يعني سوار ميشود و نه تنها از آسمانهاي اول تا هفتم را بالا ميرود، بلكه زمينهاي هفتگانه را نيز طي ميكند.
زمينهاي هفتگانه از نظر علم مجهول است و قرآن و روايات نيز توضيحي براي آن نداده است. لذا اصلاً زمين دوم يعني چه، نميدانيم؛ بنابراين، وقتي كه انسان عالم ميشود، از وجود مجهولات هم آگاه ميشود و اينجاست كه متواضع ميشود و به آنجا ميرسد كه ميگويد: هفتاد سال خون جگر خوردم و علم آموختم و اكنون برايم معلوم شده كه هيچ نميدانم.
ميگويند يكي از علما در آخرين لحظات زندگي گفت: «آن قدر دانستم كه هيچ نميدانم».
يكي از بزرگان ميگويد: «اين كه انسان بداند كه هيچ نميداند ادعاي بزرگي است».
اجمالاً وقتي انسان به درجهاي برسد كه بفهمد در برابر تشكيلات خلقت هيچ است، آن وقت بمنزل سوم علم ميرسد و شرح صدر پيدا ميكند.
قرآن شريف دربارة حضرت موسي ميفرمايد: «اذهب الي فرعون انه طغي» ، يعني اي موسي، به سوي فرعون برو كه او طغيان كرده است.
خداوند به موساي چوپان كه يك عصا بيشتر ندارد، مأموريت ميدهد كه به سوي فرعون و پادشاه مصر برود؛ فرعوني كه قدرتش به جايي رسيده كه ادعاي خدايي ميكند.
در اين مأموريت، موسي از خدا لشگر و قدرت نميخواهد، بلكه ميگويد: «رب اشرح لي صدري»، يعني خدايا، سعه صدر به من عطا كن.
معلوم ميشود كه سعه صدر از هر لشگر مجهزي مهمتر است؛ راستي هم مهمتر است.
بعد به خدا عرض ميكند: «و يسرلي امري»، يعني خدايا، اگر من سعه صدر داشته باشم، همه كارها برايم آسان ميشود. به راستي اگر انسان حالتي داشته باشد كه بتواند مشكلات را هضم كند، به قول قرآن همة كارها برايش آسان ميشود.
سپس موسي از خدا ميخواهد: «واحلل عقده من لساني يفقهوا قولي»، يعني خدايا، به من سعه صدر بده كه اگر سعهصدر پيدا كردم، ديگر در مقابل دشمن ترسي ندارم و حرفم را خوب ميتوانم بزنم.
خدايا، اگر شرح صدر داشته باشم، ديگر نگراني و ضعف اعصاب و اضطراب خاطر در من نيست، و طوري ميشود كه ميتوانم حرفم را بزنم.
روانشناسان ميگويند كسي كه شرح صدر داشته باشد، ارادهاي قوي دارد و ميتواند در مقابل همه حرفش را بزند و داراي نفوذ كلمه است و روي حرفش حساب ميكنند.
توجه به اين نكات، براي ما طلبهها و شما فرهنگيان عزيز بسيار مفيد است، زيرا حربة ما اين است كه خوب بتوانيم حرف بزنيم و خود را نبازيم. انسان وقتي دريا دل نباشد و عصباني شود، خود را ميبازد و نميتواند حرف خود را بزند؛ اين ضعف اعصابي كه غالب ما داريم، براي اين است كه نتوانستهايم مشكلات را خوب هضم كنيم.
يك معلم اگر صعهصدر داشته باشد، در كلاس عصباني نميشود و وقتي عصباني نشد، مريض نميشود. مهمترين نتيجهاي كه از سعهصدر ميگيرد اين است كه امانتهايي را كه به او سپرده شده خوب پرورش ميدهد؛ مطلبي را كه نميداند، ميگويد نميدانم.
استاد بزرگوار ما حضرت آيهالله العظمي بروجردي ـ رحمه الله عليه ـ از استاد خود مرحوم آقا سيدمحمدباقر درچهاي كه از مراجع بزرگ اصفهان بوده، نقل ميكرد كه هر وقت مسئلهاي از ايشان سئوال ميشد، اگر ميدانست آهسته جواب ميداد و اما اگر نميدانست، با كمال صراحت ميگفت: نميدانم؛ اين نشانة شرح صدر است.
ما طلبهها اگر شرح صدر نداشته باشيم، وقتي مسئلهاي از ما ميپرسند كه بلد نيستم، حاضر نيستيم بگوييم نميدانم، ميگوييم مسئله اختلافي است نظر فقها مختلف است.
يك معلم اگر سعة صدر نداشته باشد، دچار ضعف اعصاب شده، خوب نميتواند امانتداري كند؛ هرگاه در كلاس مطلبي از او سئوال شود و او نداند، گمان ميكند كه اگر بگويد نميدانم، از مقامش كم شده است، لذا جوابي از پيش خود ساخته و به دانشآموز ميگويد. وامصيبت! و وامصيبت اگر اين پاسخ بافته شده مربوط به دين باشد و انحراف فكري در دانشآموز پديد آورد كه گناهش به گردن معلم است.
پس اگر انسان سعهصدر داشته باشد، نه در مشكلات خود را ميبازد و نه در خيرات و خوشيها خود را گم ميكند، تمام كارهايش آسان ميشود، ارادهاش تقويت ميشود، لكنت زبان پيدا نميكند و حرفش را به خوبي ميتواند بزند و بالاتر از همه نفوذ كلمه داشته و بر دلها حكومت ميكند.
تاريخ پيغمبر اكرم(ص) را مطالعه كنيد؛ وقتي مأمور به تبليغ شد، به همراه علي(ع) و حضرت خديجه كبري ـ عليها سلام ـ سه نفري در خانه كعبه نماز ميخواندند؛ خانة كعبه از شلوغي موج ميزد، گروهي نشسته و گروهي مشغول طواف بودند؛ يكي ميرقصيد و يكي بازي در ميآورد، پيامبر نيز با متانت كامل نماز ميگذارد، عربها دور آنها جمع ميشدند و آنها را نگاه ميكردند و پيش خود ميگفتند از اين سه نفر چه كاري ساخته است. البته اين سه نفر افراد عادي نبودند؛ دربارة علي(ع) مينويسند كه يكي از صفاتش اين بود كه ملامت كننده در او اثر نداشت.
خلاصه مدتي نماز خواندند؛ يك وقت مشركين مكه ديدند تلاطمي در مردم پيدا شده و بر تعداد مسلمانها اضافه ميشود. آنها براي جلوگيري از پيشرفت مسلمانها، از راه ارعاب و ترس وارد شدند و مسلمانها را كتك ميزدند و نسبت به آنها توهين ميكردند.
دربارة مارد عمار ياسر مينويسند: او يك زن تازه مسلمان بود و اولين شهيد در اسلام است؛ كفار او را گرفتند و تازيانهها زدند و مردم را جمع كردند و متينگها دادند تا او را از اسلام برگردانند، اما هر چه بيشتر اذيت كردند، كمتر نتيجه گرفتند تا آن كه براي ارعاب ديگران، دو شتر آوردند و هر يك از دو پاي اين زن را به شتري بستند و شترها را به جهت مخالف هم حركت دادند و آن زن را دو نصف كردند. آنها خيال ميكردند كه از اين راه ميتوانند پيامبر را از تبليغ اسلام باز دارند.
اراذل و اوباش را جمع كردند و مأمور كردند تا صبحها كه پيامبر از خانه بيرون ميآمد، او را سنگباران كنند. آنها دستور داشتند كه سنگها را به ساق پاي حضرت رسول(ص) بزنند، چون ساق پا حساس است، هم بيشتر درد ميآورد و هم باعث مرگ نميشود.
گاهي حضرت پيامبر(ص) به خانه برميگشت و حضرت خديجه، خود را از پشت محافظ او قرار ميداد و سنگها مثل باران به شانهها و پشت حضرت خديجه ميخورد، اما صبح روز بعد حضرت پيامبر آمادة تبليغ بود و حضرت خديجه نيز آمادة پذيرش سنگها.
بعضي اوقات براي خديجه خبر ميآوردند كه محمد(ص) را سنگباران كردند و او با بدن خونآلود به كوه حرا رفت. خديجه، اين زن با وفاي پيامبر، از جا حركت ميكرد، مقداري آب و غذا برميداشت، و با اميرالمؤمنين علي(ع) به كوه ميآمد و پس از اين كه تخته سنگها را ميگشتند، رسول الله را در كنار تخته سنگي در حال مناجات پيدا ميكردند؛ ميديدند كه پيامبر گرامي مرتباً ميگويد: «اللهم اهد قومي فانهم اليعلمون» يعني خدايا، اگر اينها مرا كتك ميزنند، نميفهمند؛ خدايا، به فهم آنها عطا كن، خدايا، اگر ميخواهي به سر من منت بگذاري و دل مرا خوش كني، آنها را هدايت كن كه نميفهمند.
اين معني سعهصدر است. همة ما مخصوصاً طلبهها و معلمين و مربيان بايد از پيغمبر اكرم(ص) ياد بگيريم.
راوي ميگويد: پيغمبر اكرم(ص) را، هنگامي كه سنگباران ميكردند مشاهده كردم و موقعي كه با دوازده هزار لشكر مجهز به مكه آمده بود، ديدم؛ در اين موقعيت ذرهاي در پيامبر تفاوت پيدا نشده بود. اين معني «سعه صدر» است. در اوايل بعثت، پيغمبر اكرم(ص) با آن همه مشكلات روبرو بود كه آية شريفه ميفرمايد: «اي پيغمبر مصيبتهاي كمرشكن مكه را از دوشت برداشتيم (ووضعنا عنك وزرك الذي انقض ظهرك).
در مدينه هفتاد و چهار جنگ براي پيغمبر اكرم(ص) جلو آمد، و هر جنگ با مشكلات فراواني همراه بود، اما از نظر سوره الم نشرح مشكلات پيش از هجرت پيامبر به مراتب بيشتر بوده، و اين سوره روزهاي بعد از هجرت را، روزهاي راحتي براي پيغمبر ذكر ميكند.
راوي ميگويد: آن وقتي كه حضرت پيامبر گرامي(ص) با دوازده هزار لشگر به مكه آمده بود، در موقعيتي بود كه وقتي وضو گرفت، نگذاشتند ذرهاي، از آب وضو پيغمبر به زمين بريزد و براي تيمم و تبرك، آب وضو را گرفتند و بردند و ابوسفيان از مشاهدة اين وضع تعجب كرده بود.
اين موقعيت اجتماعي پيامبر در فتح مكه و آن آزار و اذيت در ابتداي بعثت هيچ كدام در پيغمبر اثر نداشت. اين معناي سعة صدر است و اين مفهوم دريا دل بودن است كه نه در برابر «شر» جزع و بيتابي ميكند و نه در برابر «خير» سرپيچي و طغيان مينمايد، بلكه در برابر مشكلات ميايستد و مانند دريا آنها را هضم ميكند و در مقابل «خيرات» شكرگزار است.
آن انسان «هلوع» (سبكسر) است كه «اذا مسه الشر جزوعا و اذا مسه الخير منوعا». انسان سبكسر در برابر مشكلات جزع و فرياد ميكند و زبان كفرآميز پيدا ميكند. و در مقابل همسر داد و فرياد به راه مياندازد؛ اگر در برابر نعمت قرار گيرد، خودش را گم ميكند. تمام اينها براي اين است كه در اين قبيل افراد شرح صدر وجود ندارد.
راوي ميگويد: يكي از زنهاي پيغمبر(ص) آش پخته بود و ميل داشت پيغمبر نيز از آن آش بخورد؛ چون پيغمبر در خانه عايشه بود، كاسهاي از آن آش برداشت و به خانه عايشه برد. كاسة آش در مقابل پيغمبر بود و ايشان تمايل به خوردن آش هم داشت. يك دفعه عايشه عصباني شد و گفت: چرا «هوو» آش آورده، و با نوك پا به كاسة آش زد؛ كاسة آش از اتاق به بيرون افتاد و آشها به زمين ريخت و كاسه هم شكست.
سعه صدر را در پيامبر ببينيم؛ پيامبر به عايشه نگاه كرد و فرمود: اي عايشه، چرا اين طور كردي؟ كاسة آشي بود، با همه ميخورديم؛ اكنون كه كاسة مردم را شكستي، كار بدي كردي و ضامني كه كاسه را به صاحبش برگرداني؛ آش را به زمين ريختي، اسراف كردي و فعل حرام انجام دادي و هدية مردم را رد كردي كه آن هم از شأن آدميت به دور است؛ حالا تقاضا دارم كه از اين به بعد از اين كارها نكني».
اين را سعه صدر ميگويند؛ زن و مرد در خانه بايد چنين باشند. معلم در كلاس درس بايد چنين باشد و هر كس در برخوردهايي كه با افراد دارد، بايد چنين باشد. اگر چنين نيستيم، از نظر قرآن «سبكسريم» و به عبارت ديگر سعة صدر نداريم. بياييد اين نعمت فوقالعاده بزرگ را در خود به وجود آوريم. البته پيدا كردنش مشكل است زيرا نعمتي بالاتر از اين نعمت نيست اما با رياضت ميتوانيم آن را پيدا كنيم.
در سورة الم نشرح خدا نميگويد كه اي پيغمبر، علم «ما كان و ما يكون و ما هو كائن» به تو داديم، اما ميگويد: اي پيامبر، «شرح صدر» به تو داديم: «الم نشرح لك صدرك»، مثل اين كه بالاترين نعمت براي پيغمبر همين شرح صدر بوده است.
بعد ميفرمايد: اي پيغمبر، مصيبتهاي كمرشكن مكه را از روي شانهات برداشتيم، (و رفعنالك ذكرك)، نامت را بلند كرديم و به هدف رسيدي؛ تمام اينها براي اين بود كه شرح صدر داشتي. «فان مع العسر يسرا، ان مع العسر يسرا»، چون توانستي مشكلات مكه را پشت سربگذاري، بدان كه ديگر در مدينه راحتي در پيش است و بر همة حجاز مسلط خواهي شد.
بنده سعة صدر را در مورد استاد بزرگوارم، رهبر عظيمالشأن انقلاب ـ قدس سره الشريف ـ به مراتب تجربه كردهام و اگر سعة صدر ايشان نبود، حتماً اين انقلاب نبود. يادم نميرود، در قضية مدرسه فيضيه، ارعاب عجيبي در قم حكمفرما شد؛ شايد خيليها يادشان باشد كه براي اين كه طلبهها بترسند و عقبنشيني كنند و براي اين كه رهبر كبير انقلاب سرجايش بنشيند، دستور آمده بود كه قم را بكوبند، لذا مدرسة فيضيه را كوبيدند، طلبهها را از طبقة دوم ساختمان به حيات مدرسه و رودخانة مجاور انداختند.
فرداي آن روز، ساواكيها در خيابانها گشتند و به عنوان مردم متينگها دادند، و آنچه توانستند، به روحانيت ناسزا گفتند. با اين ارعاب عجيب، من خدمت رهبر عظيم الشأن انقلاب رفتم، وضع عادي و تبسمهاي هميشگي را در چهرة ايشان مشاهده كردم، اصلاً مثل اين كه هيچ اتفاقي نيفتاده است.
وقتي به اتفاق يكي از علماي بزرگ اصفهان از منزل خارج ميشديم، آن عالم ميگفت: مثل اين كه آقا نميداند در بيرون منزل اتفاقي افتاده است و حال آن كه رهبر كبير انقلاب حرف خود را زده بود. قبل از اين اتفاق فرموده بود شاه بايد برود. همان وقت هم ميگفت: شاه بايد برود. فردا و پس فردا هم ميگفت: شاه بايد برود. در تبعيد و بعد از تبعيد هم ميگفت: شاه بايد برود، تا عاقبت شاه رفت.
بعد از پيروزي انقلاب، دكتر هيكل خدمت ايشان آمده بود و مصاحبهاي با ايشان داشت. يكي از سؤالها مربوط به جسارتي بود كه انور سادات نسبت به امام كرده بود، امام مثل اين كه سؤال را اصلاً نشنيده، حرف را به جاي ديگر بردند و گفتند: آن اسلامي را كه سادات ميخواهد پياده كند، آن اسلام آمريكايي است و مصر اگر بخواهد سعادتي داشته باشد، بايد در آن، اسلام حقيقي پياده شود.
من در آن لحظه ياد سخن علي(ع) افتادم كه فرمود: «امر علي اللئيم يسبني»، از آدم پستي گذشتم كه به من فحش ميداد، من او را نديده گرفته و از او گذشتم.
اين مطلب تكراري را باز براي شما بگويم كه در اخلاق بايد تكرار باشد.
عايشه پيش پيغمبر نشسته بود و چند يهودي توطئه كرده بودند كه پيغمبر را اذيت كنند. يكي از آنها آمد و به جاي سلام عليكم به رسول الله گفت: «سام عليكم» ـ سام يعني شمشير و در اصطلاح ما سام عليكم يعني مرگ بر تو باد ـ پيغمبر در جواب فرمود: «عليكم»، يعني اگر خوب يا بد گفتي بر خودت باد. دومي آمد و گفت: «سام عليكم». حضرت فرمود: «عليكم». يهودي سوم آمد و گفت: «سام عليكم». پيغمبر فرمود: «عليكم».
عايشه پيش پيغمبر(ص) بود. دفعه اول و دوم و سوم صبر كرد، اما چهارمي آمد، عايشه عصباني شد و گفت: «يا ابناء القرده و الخنازير» يعني اي پدر خوكها و اي پدر ميمونها اين چه بازي است كه درآوردهايد. خوب، آنها رفتند، پيغمبر رو به عايشه كرد و فرمود: اي عايشه چرا فحش دادي؟ مگر نميداني كه آدم «سبكسر» فحش ميدهد؟
اي خانم، در خانه چرا عصباني ميشوي و به بچه فحش ميدهي؟ مگر سبكسري كه فحش ميدهي؟ و اي معلم، براي چه در كلاس عصباني ميشوي و ناسزا ميگويي؟ آدم سبكسر ناسزا ميگويد.
پيغمبر(ص) فرمود: اي عايشه، چرا فحش دادي؟ گفت: يا رسول الله، ديدم شما را مسخره ميكنند. فرمود: من كه جواب آنها را ميدادم؛ اگر خوب ميگفتند، گفتم عليكم و اگر بد هم ميگفتند، من گفتم عليكم.
بعد فرمود: اي عايشه، مگر نميداني فحش مجسم ميشود؟ فحش به صورت زشتي مجسم ميشود و در قبر و برزخ و قيامت رفيق و همنشين تو است و در قيامت رسوايي همراه دارد؛ حالا فحش به هر صورت و به هر كس داده شود، به صورت سگ و هولناكتر از سگ مجسم ميشود و همراه فحش دهنده است.
مرحوم ملاصدرا(ره) در اسفار ميگويد: فحش به صورتي در ميآيد كه ميمون در مقابلش خيلي زيباست. قرآن ميفرمايد:
«يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء تود لوان بينها و بينه امدا بعيدا» .
ميفرمايد: اي بشر، تو را ميترسانم، و بترس كه هر كار خوبي كه در اين دنيا انجام دهي، به صورت رفيق خوبي در قبر و برزخ و قيامت با تو همراه است. و نيز هر كار بدي كه مرتكب شوي به صورت سگ و ميمون و پلنگ و مار و عقرب در ميآيد و در قبر و بزرخ و قيامت، همراه تو است.
در قيامت وقتي فحشها به صورت سگ در ميآيند و سگها اطراف فحش دهنده را ميگيرند ـ و بدتر اين است كه خودش هم سگ باشد ـ اين آيه ميفرمايد: با رسوايي آن وقت چه ميكند، و لذا ميگويد: خدايا، اي كاش بين من و اين سگها و اين رفقاي بد من و اين اعمال زشتم فاصلة زيادي بود، تا امروز به اين رسوايي نبودم.
خدايا، به عزت و جلالت قسمت ميدهيم، حالت تنبه و بهترين صفات يعني «سعة صدر» توفيق عبادت و بندگي و ترك معصيت، صفات انسانيت به همة ما عنايت فرما.
خدايا، به عزت و جلالت قسمت ميدهيم، اين آتش جنگ داخلي و خارجي را، هر چه زودتر به نفع اسلام، به نفع انقلاب خاموش فرما.
خدايا، به عزت و جلالت، اين انقلاب و رهبر عظيم الشأن انقلاب، افراد در جبهة جنگ، سرحدهاي ايران ما را در پناه حضرت امام زمان، از همه آفات و بليات حفظ فرما.
و صلي الله علي محمد و آل محمد
گفتار سيزدهم
سعه صدر (2)
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم. رب اشرح لي صدري و يسرلي امري واحلل عقده من لساني، يفقهوا قولي.
بحث در مورد مبارزه با نفس اماره بود، همانطور كه قبلاً بيان شد براي پيروز شدن در اين مبارزه نيرو از خارج ميخواهد و تا كنون با استفاده از قرآن شريف، چند نيرو معرفي و در مورد هر كدام مطالبي ذكر شد.
چهارمين نيرو شرح صدر بود، بدين معني كه انسان براي غلبه بر مشكلات بايد دريا دل باشد و همچون دريا مشكلات را در خود هضم كند.
قرآن كريم به شرح صدر خيلي اهميت داده است و حتي پذيرش اسلام را مرهون شرح صدر ميداند؛ ميفرمايد:
«افمن شرح الله صدره للإسلام فهو علي نور من ربه فويل للقاسيه قلوبهم من ذكر الله» .
اين آيه به خوبي دلالت دارد بر اين كه اگر كسي شرح صدر داشته باشد، پروردگار عالم در دل او نوري ميتاباند، دست عنايت خدا روي سرش آمده، كمكي از غيب به ياري او ميآيد تا بتواند در آن مبارزة درون پيروز گردد، اما اگر نتواند مشكلات را هضم نموده در مقابل يك تمايل خود را ببازد، قرآن ميگويد: واي بر او، واي بر آن كه دريا دل نيست، واي بر كسي كه شرح صدر ندارد كه گناه روي گناه شرح صدر را از او گرفته است.
در آيه ديگر ميفرمايد:
«فمن يرد الله ان يهديه يشرح صدره للإسلام و من يرد الله ان يضله يجعل صدره ضيقا خرجا كانما يصعد في السماء كذلك يجعل الله الرجس علي الذين لايومنون» .
ميفرمايد: دست عنايت خدا روي سر كسي است كه شرح صدر دارد، سعة صدر دارد اما اگر دست عنايت خدا يعني سعه صدر نباشد، آدمي است تنگ نظر، ديگر نميتواند در مقابل مشكلات قد علم كند، در اين صورت روزگارش مانند كسي است كه بخواهد بر آسمان بالا رود، «وضاقت عليهم الارض بما رحبت»، دنيا با همة وسعتش بر او تنگ خواهد بود؛ گاهي اوقات كه مصيبتي براي انسان پيش ميآيد انسان حالي پيدا ميكند، مثل اين كه نفس به شماره ميافتد، مثلاً اگر شما بخواهيد از دامن كوهي بالا برويد و عادت به كوهنوردي نداشته باشيد، وقتي كه به بالاي كوه رسيديد، حالي پيدا ميكنيد كه نفس به سختي ميآيد. قرآن شريف امر معنوي نداشتن شرح صدر را به اين امر محسوس تشبيه ميكند، ميفرمايد: آن كه شرح صدر ندارد، بر او پليدي باد، پليدي باد بر كسي كه دست عنايت خدا روي سرش نباشد.
در اينجا اين سؤال مطرح است: چه كنيم كه شرح صدر پيدا كنيم؟ بايد گفت كه بحث خودسازي و تهذيب نفس، نظير شارژ باطري اتومبيل است بدين معني كه اعمال خوب ما در حالي كه از ايمان سرچشمه ميگيرند، از دل پاك و صفات خوب سرچشمه ميگيرند، اما خود اين اعمال هم ايمان را قوي ميكنند؛ ايمان از عمل و عمل از ايمان سرچشمه ميگيرد. برعكس هم ميشود، يعني صفات رذيله براي ما عمل ميسازند و عمل هم براي ما صفات رذيله ايجاد ميكنند. آن كسي كه بخيل است، حسود و جاهطلب است، متكبر است. اين صفات رذيله براي شما منشأ اعمال رذيله ميگردند؛ به قول قرآن شريف: «كل يعمل علي اكلته» ، از كوزه همان برون تراود كه در اوست. زني كه حسود است معمولاً كارها و گفتارش از آن حسادت سرچشمه ميگيرد و همان كارهاي زشت او نيز حسادتش را قوي ميكند، آبياري ميكند و اگر مواظبت نشود، يعني برطرف نگردد، مسلماً ريشه ميدواند؛ يك وقت به جايي ميرسد كه رفع كردن آن خيلي مشكل ميشود.
آدم جاهطلب نيز چنين است؛ گفتار او، كردار او، حتي نيات او از جاهطلبي او سرچشمه ميگيرد و اين گفتار و كردار و نياتش نيز بر جاهطلبي او اثر ميگذارد، آن را تقويت ميكند. گفتار و كردار ما از ايمان سرچشمه ميگيرد؛ هر كه ايمانش قويتر باشد، گفتارش بهتر، كردارش بيشتر و نياتش نيكوتر است اما همين گفتار و كردار نيتهاي ما در ايمان ما اثر ميگذارد، لذا ايمان عمل ميسازد و عمل نيز ايمان ميسازد.
تمام صفات رذيله، تمام صفات خوب و من جمله ايمان، شبيه باطري اتومبيل است، همانطور كه برق ميدهد، برق هم ميگيرد؛ ايمان هم در حالي كه عمل ميدهد، خود عمل نيز در ايمان تأثير دارد و اين يك قاعدة كلي است، سعة صدر نيز اين چنين است؛ كسي كه در مقابل مشكلات مبارزه ميكند، در مقابل گناه مقاومت مينمايد، وقتي تمايل جنسي پيش ميآيد به آن پشت پا ميزند، صفت خودپسندي را پشت پا ميزند، همة اين موارد از شرح صدر سرچشمه ميگيرند و اين كارهايي كه ميكند نيز برايش شرح صدر ميآورد؛ در حالي كه كارها از شرح صدر سرچشمه گرفته، خودكار شرح صدر را بيشتر ميكند، شرح صدر را در دل رسوخ ميدهد و آن را ملكه ميسازد.
برعكس، اگر هنگامي كه گناهي پيش آيد خود را ببازد، يعني مرتكب گناه شود؛ وقتي مشكلي جلو آمد عصباني شود و از كار مهمتر بازش بدارد؛ وقتي در كلاس حرف نامطلوبي شنيد، نتواند آن را در خود هضم كند، در اين صورت اين شرح مختصري را هم كه دارد از بين ميبرد، او را آدمي تنگ نظر بار ميآورد تا آنجا كه در مقابل هيچ چيز حتي در برابر بچة كوچكي نتواند عرض اندام كند، يعني تنگ نظري او در كارش اثر گذاشته و كارش هم در تنگ نظريش موثر ميباشد، لذا آيه شريف ميفرمايد: «فمن شرح الله صدره للإسلام فهو علي نور من ربه»، اگر شرح صدر ميخواهي، اگر ميخواهي نور خدا در دل تو بتابد، اگر ميخواهي شرح صدر براي تو ملكه شود و بتواني دريادل باشي و به همة مشكلات پشت پا بزني و در كار مشكل با نور خدا بروي، شرح صدر داشته باش؛ «فويل للقاسيه قلوبهم من ذكر الله»، اگر شرح صدر نداشتي واي بر تو، براي اين كه نداشتن شرح صدر برايت گناه روي گناه ميآورد؛ وقتي هم كه گناه روي گناه آمد، دل را سياه كرده شرح صدر از آن گرفته ميشود، و واي به اين دل. آيه دوم هم همين را ميفرمايد.
بنابراين، اگر بخواهيد صفات خوب را در خود ايجاد كنيد، بايد بر طبق صفات خوب عمل كنيد؛ در حالي كه صفات خوب شما را به اعمال خوب واميدارد، اعمال نيكو هم صفات نيكو در شما به وجود ميآورد و برعكس، اگر ميخواهيد صفات رذيله را رفع كنيد، شاخ و برگ را بزنيد، كار بد نداشته باشيد و الا اگر كار بد و گفتار بد داشته باشيد، بدانيد كه صفات رذيله در شما قويتر يعني ملكه و خودكار ميشود؛ يك وقت به اينجا ميرسيد كه به طور ناخودآگاه مرتكب گناه ميشويد و گاهي خود را آدم خوبي هم ميدانيد و گناه را هم ميپسنديد، يعني شخص گناه ميكند و ميگويد كار خوبي كردم، خوب شد كه توانستم اين گناه را مرتكب شوم.
سورة الم نشرح براي همه خصوصاً براي يك مربي، براي يك معلم سازندگي خوبي دارد. اين سوره نخست از شرح صدر سخن ميگويد و ميفرمايد: يك مربي بايد شرح صدر داشته باشد، همه انسانها بايد شرح صدر داشته باشند اما شرطي اساسي كار يك مربي و يك معلم شرح صدر است. ميفرمايد: «فان مع العسر يسرا ان مع العسر يسرا» و بداند اگر شرح صدر داشته باشد، تمام مشكلات آسان ميشود؛ تأكيد هم ميكند كه حتماً بداند تمام مشكلات آسان ميشود؛ بعد ميفرمايد: «فاذا فرغت فانصب»، صفت دومي كه همه مخصوص يك مربي بايد داشته باشد، ادامه و استقامت در كار است.
شنيدن بحث خودسازي ممكن است آسان باشد اما بكار بردنش فوقالعاده مشكل است. علوم به چند قسم منقسم ميشود؛ بعضي از علوم ياد گرفتنش مشكل است نظير رياضيات، فلسفه و منطق. آموختن اين علوم مشكل است اما به كار بردن آنها خيلي هم مشكل نيست، اگر كسي به راستي فيلسوف باشد آوردن برهان براي او كار آساني است يا حل يك مسئله و بكار بستن آن براي معلم رياضي آسان است، ولي بعضي از علوم برعكس است مثل علم اخلاق و خودسازي كه گفتن و شنيدن آن مثل رياضي و فلسفه مشكل نيست، بلكه از نظر قرآن شريف فطري هم هست:
«و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها» ، يعني قسم به انسان، به آن نفس ملكوتيش، به آن بعد انسانيش، قسم به اين بعدي كه بالفطره صفات بد و خوب را درك ميكند.
همة ما كه اينجا نشستهايم ميدانيم كه تكبر بد است، اگر مقداري فكر كنيم ميتوانيم مضراتش را نيز درك كنيم و براي ديگران هم بگوييم، لذا گفت و شنود و بحث خودسازي كار مشكلي نيست؛ آنچه مشكل است عمل به آن است؛ اگر آدم متكبر و خودپسند بتواند تكبر و خودپسندي را از خود ريشه كن كند، كار مشكلي است، لذا استاد بزرگوار ما رهبر عظيم الشأن انقلاب ـ قدس سره الشريف ـ از استاد خودشان مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائري (ره) مؤسس حوزه علميه قم نقل ميفرمودند كه آنچه كه در ميان مردم مشهور است: «ملا شدن چه آسان، آدم شدن مشكل است»، ايشان ميفرمودند: نه اين غلط است، بلكه بايد بگوييم: «ملا شدن چه مشكل، آدم شدن محال است» و راستي نيز چنين است؛ اگر كسي بخواهد صفت رذيلهاي را از خود دور كند بايستي سالها خون جگر بخورد، بايد سالها ادامه بدهد، بايد سالها استقامت كند تا بتواند ريشة يك صفت رذيله را بركند و يك صفت خوب جايگزين آن كند.
آري عمل به اين امور مشكل است؛ بر اين اساس قرآن شريف مرتباً تكرار ميكند، چرا قرآن اين قدر تكرار ميكند؟ قرآن خيلي از آياتش تكرار است و مفسران اختلاف زيادي در اين مسئله دارند كه تكرارهاي قرآن را چگونه تفسير كنند. هر كس چيزي ميگويد و وجهي براي آن درست ميكند، نظير استاد علامه طباطبايي(ره) در الميزان، فخر رازي در تفسيرش، مرحوم طبرسي در مجمعالبيان (اين تفسير كه فخر شيعه است و تفسيري بسيار عالي است) و مرحوم فيض (ره) در صافي و ديگران هر كدام چيزي گفتند و گفتار آنها هم بسيار خوب است، اما در اين باره جملهاي از رهبر عظيم الشأن انقلاب ـ قدس سره الشريف ـ هست كه از همة اقوال لطيفتر و دقيقتر ميباشد؛ ميفرمايد: تكرار قرآن به اين دليل است كه خودسازي تكرار است و قرآن كتاب خودسازي است و بايد در آن تكرار باشد. اگر قرآن يك مرتبه بگويد:
«ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشه في الذين آمنوا فلهم عذاب اليم في الدنيا و الآخره» .
يعني آن كساني كه دوست دارند فحشاء اشاعه پيدا كند، ولو اين كه خودشان مرتكب آن نشوند ولي همين كه دوست دارند شخصيت كسي لكهدار بشود، آنان كه پشت سر ديگران غيبت ميكنند، آن كساني كه دوست دارند در راديو و تلويزيون موسيقي و ساز و آواز باشد، دو عذاب دارند: يك در دنيا و ديگري در آخرت؛ اگر آيه يك بار اين مطلب را بيان ميكرد تأثير زيادي نداشت؛ وقتي تأثير دارد كه همين مفهوم طور ديگري در جاي ديگر تكرار شود و اين امر نظير تلقين است، بديهي است كه تلقين خيلي مؤثر است.
يكي از خويشان دور ما به نام سرهنگ مظاهري وقتي كه با سمت رئيس شهرباني وارد قم شد، به من گفت: آقاي حاج انصاري (واعظ مشهور قم) مرد عجيبي است؛ روزي در خياباني در قم جلوي مرا گرفت و گفت: نماز صبح ميخواني؟ گفتم: آري. گفت: تسبيح را به دستت بگير و چهل بار هر صبح بعد از نماز بگو: «اينجا قم است، اينجا قم است».
راستي حرف خيلي عالي است، و روي اين تلقينات بود كه زنان بيحجاب وقتي كه وارد قم ميشدند خود را ميپوشانيدند.
اگر انسان هر صبح تسبيح را بدست بگيرد و بگويد: «من مسلمانم، من مسلمانم» خيلي تأثير دارد. اين تسبيح حضرت زهرا(ع) براي چيست؟ 34 مرتبه اللهاكبر، 33 مرتبه الحمد الله، 33 مرتبه سبحان الله كه امام صادق(ع) ميفرمايند تسبيح جدهام پيش من از هزار ركعت نماز افضل است.
چرا به ما ميگويند ذكري داشته باشيد، مرتب بگوييد: «لا اله الا الله» بگوئيد: يا الله، چرا ميگويند دعا كنيد، اگر مأيوس از دعا شويد اين يأس در حد كفر است، تو وظيفه داري دعا كني چه دعاي تو مستجاب شود يا نشود، چرا؟ نكته همة اينها همان است كه رهبر عظيم الشأن انقلاب ميفرمود كه چرا در سورة الرحمن آية «ان الله علي كل شيء قدير»، همه به خاطر اين است كه بحث خودسازي تكرار ميخواهد، بحث خودسازي تلقين ميخواهد، در بحث خودسازي تكرار روي تكرار، گفتن، شنيدن روي شنيدن ميخواهد تا به جايي برسد و تا تكرار نباشد، تا ادامه نباشد تا استقامت نباشد، تا توجه نباشد مسلماً به جايي نميرسد؛ توجه است كه انسان را ميسازد، لذا علماي علم اخلاص مثال زده ميگويند: نفس اماره، يعني آن بعد حيواني، نظير فيل است؛ انساني كه بر فيل سوار است بايد مرتبا بر سر فيل چكش بزند، اگر آني غفلت كند و چكش بر سر فيل فرود نيايد فيل، هم خود را نابود ميكند و هم صاحبش را از بين ميبرد.
مثالي از جبهه بزنم؛ جوانهاي نمونة ما در جبهه افتخار آفريدهاند؛ اولين وظيفه يك نظامي در جبهه توجه اوست زيرا با لحظههاي غفلت هم خود را به سقوط ميكشاند و هم مملكت را نابود ميكند. بسيار هم اتفاق افتاده كه يك آن غفلت خسارات فراواني به بار آورده است. در تاريخ ميخوانيم كه در جنگ احد چنين اتفاق افتاد؛ در اين جنگ پيروزي نخست از آن مسلمانها بود ولي بعد مسلمانان مغلوب شدند و شكست فاحشي خوردند، به طوري كه 70 نفر كشته شدند و بر بدن مبارك پيامبر(ص) زخمهايي وارد آمد و بالاخره پروردگار عالم ياري كرد و پيروز شدند. مينويسند: پيامبر اكرم(ص) در دامنه كوه نشسته بود و اصحاب او اطرافش نشسته بودند. سؤال كردند: يا رسول الله، چه شد كه ما اول پيروز شديم ولي بعد شكست خورديم؟ فرمودند: براي اين كه يك لحظه خدا را فراموش كرديد. چقدر حرف عالي است. اگر انسان يك لحظه خدا را فراموش كند، يك آن جنگ درون را فراموش كند به سقوط كشيده ميشود. يك مورچهاي دانهاي به دهانش ميگيرد و بالا ميرود، ممكن است. از اول صبح تا شب دانه را به بالا ببرد اما با يك غفلت به جاي اول برميگردد و سقوط ميكند.
در همة كارها نياز به استقامت است، فعاليت ميخواهد. اين آيه كه ميفرمايد: «فإذا فرغت انصب» يعني «فإذا فرغت فاتعب نفسك في الله تبارك و تعالي»، اگر توانستي در اين جنگ يك روز پيروز شوي خيال نكن پيروزمندي، ادامه بده و متوجه باش كه هميشه در جبهه هستي و انسان تا زماني كه در اين دنياست از جبهه بيرون آمدني نيست.
نفس اژدرهاست او كي مرده است از غــم بــيآلتي افســرده است
اگر هم پير شود، خيلي از صفات رذيلهاش زنده ميشود، جوان ميشود و بقيه صفات رذيلهاش هم از بين نميرود، يك وقت بدانجا ميرسد كه اگر توجه نباشد «راسل» ميشود و نظيرش فراوان است.
آقاي راسل فيلسوف مشهور انگليسي را كه دنيا به او خيلي اهميت ميدهد، ما فيلسوف نميدانيم؛ الفباي فلسفه را هم نميداند. اين شخص عالم است، هفتاد سال در معارف زحمت كشيد، اما اين شخص هفتاد ساله كه در اين سن نيازي به زن ندارد بلكه زن براي او مصيبت است، فرضيه ميدهد و در كتابش مينويسد: تشكيل خانواده غلط است؛ ميگويد: چه مانعي دارد كه يك زن، هر روزي براي ديگري باشد؛ گفتن اين نظريه شرمآور است، چرا يك فيلسوف مشهور دنيا چيزي را ميگويد و منتشر ميكند كه بيانش و شنيدنش شرمآور است؟ ميگويد چه مانعي دارد كه شخص زن خود را به رفيق خود قرض بدهد و با او زنش را مبادله كند؟ همه به خاطر اين است كه خودش را نساخت، وقتي خود را نساخت آدم نيست، وقتي آدم نشد خواه ناخواه غريزة جنسي او را افسار كرده در اين صورت «فرويد» ميشود، مكتب ميسازد، «راسل» ميشود و مكتب فرويد را تاييد ميكند! و ...
بنابراين، تصور نشود كه اگر انسان هفتاد ساله شد، ديگر غريزه جنسي با او كاري ندارد؛ خيال نشود كه اگر انسان پول پيدا كرد و متمول شد، ديگر خبري نيست، يعني آن جنبة پولپرستي در او از بين رفته و كاري با او ندارد بلكه اگر دزد است، ميدزدد اگر چه مالك جهان شود. مگر اكنون آمريكا متمول نيست، پس چرا دزد است، ياغي است؟ چرا حاضر است صدام را روي كار بگذارد و اين همه جنايت كند؟ چرا دزد و جنايتكار است؟ خدا نكند غريزهاي بر كسي حكمفرما باشد، آنجا ميبرد كه خاطر خواه اوست، سير نميشود. آمريكا اگر همة كره زمين را بگيرد، سير ميشود؟ نه، باز هم جنايت ميكند، لذا وقتي كه آپولو ميسازد و به كرة ماه ميرود اولين حرفش اين است كه فكر كرديم ميشود در كره ماه پايگاه نظامي ساخت؛ معني اين حرف اين است كه من جنايتكار و آدمكش هستم، من پلنگم، من گرگم، هر كجا كه بروم پلنگم، گرگ هستم. گفت و شنود بحث خودسازي آسان است، آنچه دشوار است به كار بستن آن است.
استاد بزرگوار ما حضرت آيه الله العظمي بروجردي به ما نصيحت ميكردند و ميفرمودند: تا جوان هستيد بايد خودپسنديها، رياستطلبيها، جاهطلبيها را از ريشه در خود بسوزانيد و الا اگر مواظبت نكنيد خيلي مشكل ميشود.
روايت ميگويد: «اخر ما يخرج عن قلوب الصديقين حب الجاه»، يعني جاهطلبي به سادگي از بين نميرود. ممكن است شخص متقي باشد، عادل باشد، اما باز هم رياست طلب باشد، اين امور ربطي به يكديگر ندارد، ممكن است ريشسفيد باشد، آيه الله باشد، عادل باشد اما باز هم رياست طلب باشد، لذا در روايت ميخوانيم كه اگر كسي بخواهد مرجع شود، بخواهد رهبر شود بايد عادل باشد، بايد متخصص باشد، علاوه بر اين بايد «مكب علي الدنيا» نبوده باشد، لذا مرحوم سيد(ره) بر آن فتوي ميدهد و از افرادي كه به آن فتوي ميدهند رهبر عظيمالشان انقلاب است، يعني بايد محرك او در كارها فقط و فقط خدا باشد، نبايد رياست را دوست بدارد گرچه از راه حلال باشد والا نميتواند مرجع باشد، اگر عادل باشد، ميتوانيم پشت سرش نماز بخوانيم، اما مرجع گرچه از راه حلال پول دوست باشد نميتواند رهبر باشد، براي اين كه او بايد تمام صفات رذيله را ريشهكن كرده باشد، بايد جاهطلبي، شهرتطلبي، پولپرستي حتي از راه حلال در او ريشهكن شود و به فرمودة رهبر عظيمالشأن انقلاب در دل او هيچ كس و هيچ چيزي جز خدا نباشد، جز به خدا به هيچ كس و هيچ چيز علاقه نداشته باشد و هدف از خلقت انسان هم همين است.
«فاذا فرغت فانصب» يعني اگر چه از منزل اول گذشتي باز هم مواظب باش كه سقوط نكني؛ اگر در راه خودسازي هستي بايد هميشه خود را به مشقت اندازي متوجه باشي، استقامت و فعاليت داشته باشي، براي اين كه خودسازي به استقامت نياز دارد. باز هم استقامت و پايداري ... خدايا، به عزت و جلالت قسمت ميدهيم، صفات انسانيت، حالت توبه و انابه، توفيق عبادت و بندگي و ترك معصيت به همة ما عنايت فرما.
خدايا به عزت و جلالت قسمت ميدهيم، صفات انسانيت، نورانيت باطن حالت تنبه به همة ما عنايت فرما.
خدايا، به عزت و جلالت اين انقلاب و رهبر عظيمالشأن انقلاب، افراد در جبهه جنگ، سرحدات ايران ما را در پناه آقا عليبن موسي الرضا(ع) از همة آفات و بليات حفظ فرما.
گفتار چهاردهم
كفاره گناه
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم. رب اشرح لي صدري و يسرلي امري واحلل عقده من لساني، يفقهوا قولي.
امشب دربارة كفارة گناه با شما صحبت ميكنم؛ اميدوارم به خواست پروردگار عالم و لطف حضرت بقيهالله (عج) جلسه براي من و شما مفيد باشد.
بزرگي فرموده بود: به دكتر رفتم، در نوبت نشستم، يك پيرزن دهاتي نوبتش شد پيش آقاي دكتر رفت و گفت: نسخهاي را كه به من داديد جوشاندم و خوردم ولي خوب نشدم؛ معلوم شده بود كه اين خانم به جاي اين كه نسخه را به داروخانه ببرد و جوشانده بگيرد و آن را بجوشاند، همان نسخه را جوشانده بود.
دكتر گفت: حيف از نان كه شوهرت به تو ميدهد بخوري. بعد هم نسخهاي نوشته بود كه به داروخانه برود و جوشانده بگيرد و مصرف كند، انشاء الله خوب شود.
اين بزرگ فرموده بود: نوبتم كه رسيد، ديگر كسي غير از من و دكتر در مطب نبود. به آقاي دكتر گفتم كه آقا ميداني امروز چه كردي؟ گفت: چه كردم؟ گفتم: يك گناه نكردي، بلكه گناهان فراواني مرتكب شدي:
اول گناهت اين كه يك مسلمان را مسخره كردي و اگر مسماني مسلمان ديگر را مسخره كند، شخصي او را در ميان مردم بكوبد، گناهش به قدري بزرگ است كه در روايات ميخوانيم روز قيامت در پيشانيش نوشته شده: «هو ايس من روح الله»، يعني اين از رحمت خدا مأيوس است، رحمت خدا شامل حالش نميشود و بايد به جهنم برود و در روايت ميخوانيم كه گناهش مثل جنگ با خداست: «من اهان وليا فقد بارزوني بالمحاربه» .
اگر كسي به مسلماني اهانت كند، مثل آن است كه با خدا جنگ كرده باشد. آن بزرگ فرموده بود: اين گناه اول.
گناه دوم اين كه موجب شدي ديگران خنديدند و شخصيت اين پيرزن را كوبيدند و او نيز خجالت كشيد. از جاهايي كه سبب اولي از مباشر است همين جاست؛ اگر تو اين جمله را نميگفتي، ديگران نيز مسخرهاش نميكردند.
گناه سوم اين كه دروغ گفتي: «حيف از نان كه شوهرت به تو بدهد بخوري»، اين دروغ است، اين زن نميداند كه نسخه را چه بايد بكند، از كجا ميگويي كه شوهرداري و خانهداري بلد نباشد؟ يك عمر شوهرداري و خانهداري كرده است. لذا اين جملة «حيف از نان كه تو بخوري» دروغ است و كسي كه دروغ بگويد، گناهش بتپرستي است و قرآن شريف ميفرمايد: «فاجتنبوا الرجس من الاوثان و اجتنبوا قول الزور» .
ازدو چيز بپرهيز: يكي از بتپرستي، يكي هم از دروغ گفتن. بعد گفته بود: اگر بخواهم برايت بشمارم به عنوان اولي و ثانوي خيلي گناه كردي و راستي چنين است؛ اين جمله براي من و شما خيلي مفيد است. ما بايد مواظب زبان خودمان باشيم كه فرق احمق و عاقل همين است؛ عاقل آن است كه اول فكر ميكند بعد حرف ميزند، اما احمق اول حرف ميزند بعد فكر ميكند. از وظايف سنگين هر مسلماني اين است كه اول فكر كند بعد حرف بزند. ممكن است شما عزيزان سركلاس يك جملهايي بگوييد و مصيبتها بار بياورد؛ همين جمله يك نفر عقده بشود و اين كاري است مشكل، و در حقيقت با اين جمله بچه را كشتيد زيرا كشتن روح و شخصيت بدتر از كشتن جسم است.
در روايات زيادي ميخوانيم كه مسلمان آن است كه زبانش در اختيار خودش باشد، و از نظر ثواب هم روايت داريم كه بايد هميشه در فكرمان باشد، مخصوصاً شما مربيها.
در روايات ميخوانيم كه يك عدهاي به بهشت ميروند و اينها با پروردگار عالم خلوتها دارند، پروردگار عالم نظر لطف به اين بندگان دارد: «كلمهم و انظر اليهم سبعين مره في كل يوم».
اينها از باب مثال است، يعني با اين بندهها خيلي حرف ميزنم و نظر لطف به اينها دارم و بهترين جا در بهشت براي اينهاست، از مرواريد و دُرّ قصرها دارند و غذاي اينها لذتها، حرفها، نظرهاي معشوق به عاشق، نظرهاي مولي به عبد است.
بعد ميفرمايد: چه كساني هستند كه خداوند اين قدر نظر لطف به اينها دارد؟ ميفرمايد: مسجونون؛ خود امام(ع) مسجون را معني ميكند.
«سجنت السنتهم عن الكلام و سجنت بطونهم عن الحرام»، اينها كساني هستند كه در دنيا دو چيز را خيلي مواظبت ميكردند: يكي مواظب زبانشان بودند، حرف بيخودي نميزدند؛ يكي هم مواظب شكمشان بودند زيرا چيز حرام نميخوردند.
در روايات ميخوانيم كه اگر كسي مواظب سه چيز باشد حتماً رستگار است: يكي شكمش كه چه ميخورد؛ يكي زبانش كه چه ميگويد و يكي هم غريزه جنسي او كه متجاوز نشود.
يك نفر معلم يا روحاني بايد مواظب باشد تا حرفهايي (ولو حرفهاي راست) كه مردم پسند نيست، آن هم در زبانش نباشد به قول عربها مگر ميشود هر چه راست است آدم بگويد: «ليس ما يعلم يقال»، خيلي از چيزها مطابق با واقع و درست است كه نميشود گفت. همان جملهاي كه در ميان عوام مشهور است، حرف خوبي است كه ميگويد: راست دروغ نما بدتر از دروغ راستنما ميباشد. نه، بايد بگوييم هر دو بعد است؛ انسان دروغي بگويد كه مردم باور كنند بد است و گناهش خيلي بزرگ است، حتي شوهر به زنش دروغ بگويد يا به عكس؛ همچنين انسان راست بگويد اما مردم نپسندند، بالاخره بايد طوري باشد كه حرفهايش در مغزها جا پيدا كند.
كتاب قاموس نامه كتاب خوبي است، نويسندهاش يكي از شاهزادههاي ايراني است، ميگويد: از مكه به تركيه آمدم، مدتي پيش سلطان تركيه بودم و با هم جلساتي داشتيم؛ روزي در جلسه يك جملهاي نقل كردم، ديدم يك حال اشمئزاز و نفرتي برايش پيدا شد؛ در ضمن بحثها برايش گفتم كه در ايران ما، در گرگان دهي است كه آب نيست و زنها بايد بروند از دامنة كوه آب تهيه كنند، و كرمهايي به نام كرم سبز در آنجا فراوانند كه اگر پا روي آن بگذارند و كشته شود، آب روي سرش تلخ ميشود كه البته باور كردنش مشكل است.
ميگويد: اين جمله را گفتم، ديدم يك حال اشمئزاز و نفرتي از من پيدا شد؛ سلطان ساكت ماند ولي تصميم گرفتم تا اين حرف را اثبات كنم، لذا به ايران نوشتم كه طوماري درست بكنيد، قاضيها، عادلها، علما شهادت بدهند كه اين طور چيزي هست. مدتي ماندم تا طومار آمد و آن را پيش اين آقا بردم، نگاهي به طومار كرد و جملهاي گفت؛ جمله خيلي عالي است، تقاضا دارم كه اين جمله هميشه در فكرتان باشد.
گفت: من ميدانستم تو دروغگو نيستي، اما اشكال من اين است كه حرفي كه چهل تا شاهد ميخواهد تا اثبات شود، چرا انسان بگويد؟
نظير همين قضيه را نقل ميكنند كه يك نفر در جلسهاي گفت: من در هندوستان مرغي ديدم كه آتش ميخورد، چون ديد مردم قبول ندارند، لذا براي اثباتش از هندوستان مرغ آتشخوار تهيه كرد و آورد. بزرگي گفت: آقا چه دليلي دارد تا حرفي كه احتياج به اين همه زحمت مالي و جسمي دارد بگويي؟
يكي از وكلاي مجلس طاغوت ـ وكيل قوچان ـ نقل ميكند: من در جلسة وكلا گفتم كه در قوچان گوسفندهايي است كه هفت من دنبه دارند؛ تعجب كردند، با حالت تمسخر نگاه ميكردند، فهميدم كه اشتباه كردم، براي اثبات حرفم از قوچان گوسفندي خواستم تا به تهران بفرستند، مجبور شدم سوري بدهم و همانجا گوسفند را كشتند و دنبهاش را وزن كردند، اتفاقاً هفت من بيشتر بود؛ به وكلا رو كردم و گفتم: اين است آنچه كه گفتم و شما مسخره ميكرديد.
چه نيازي دارد كه انسان چيزي بگويد كه مردم نپسندند؟ اين گونه سخنان اول نتيجهاش اين است كه فشار قبر دارد.
در روايات ميخوانيم كه جواني به دست پيغمبر اكرم(ص) به قبر سپرده شد، يعني حضرت در غسل و كفن و دفنش شركت نمودند.
بعد از آن كه او را در قبر گذاشتند و روي قبر را پوشاندند، مادرش سر قبر آمد و گفت: جوانم، برايت خيلي ناراحت بودم، اما حال كه ديدم به دست پيغمبر اكرم(ص) به خاك سپرده شدي ناراحت نيستم، ميدانم سعادتمندي.
پيغمبر اكرم(ص) چيزي نگفتند، مادرش رفت، بعد فرمودند: قبر چنان فشاري به او داد كه استخوانهاي سينهاش درهم شكسته شد، زير منگنة الهي له شد. گفتند: يا رسول الله، جوان خوب و آدم روبراهي بود. فرمود: بله، اما «ما لا يعني» زياد داشت؛ «ما لايعني» اين است كه آدم حرفي بزند كه نه نتيجه دنياي داشته باشد و نه آخرتي. اين گونه حرفها، اول مصيبتش فشار قبر است ولو آدم خوب و بهشتي باشد. اما اين اثر وضعي است چنانچه در آن جلسه گفتم مردي كه در خانه بداخلاق باشد ولو بهشتي هم باشد، سعدبن معاذ باشد، اما فشار قبر دارد.
يكي از بزرگان اصفهان ـ خداي رحمتش كند ـ معلم علم اخلاق بود و همه رويش حساب ميكردند؛ وي در ميان مردم زود عصباني ميشد. ولي در خانهاش را نميدانم. يادم نميرود با وجود اين كه به من لطف داشت، يك وقت چرايي گفتم كه به من برگشت و زود هم پشيمان شد؛ مقداري عصباني منش و بداخلاق بود، خودش مثل باران گريه ميكرد، ميگفت: شبي خواب ديدم كه مردم مرا در قبر گذاشتند، سگ سياهي آمد و بنا بود كه هميشه با من باشد، در همان خواب حس كردم كه اين سگ سياه بداخلاقيهاي دنياي من است كه به اين صورت درآمده است. مثل باران گريه ميكرد و ميگفت: خيلي ناراحت بودم كه حالا چطور ميشود، يك دفعه ديدم آقا امام حسين(ع) آمد ـ اين آقا با آن كه از علماي بزرگ اصفهان بود، اما ارادت خاصي به خاندان اهل بيت داشت، در جلسات خصوصي شركت ميكرد و به منبر ميرفت و ميگفت: براي اين كه از روضهخوانهاي امام حسين(ع) محسوب بشوم ـ فهميدم كه براي آن نوكري كه به اين خاندان داشتم، آقا امام حسين(ع) به فريادم رسيده؛ به آقا امام حسين(ع) عرض كردم كه اين سگ چطور ميشود. فرمودند: من تو را از دستش نجات ميدهم و با اشارهاي كه به او كردند، رفت. از خواب بيدار شدم. نظير اين قضيه را زياد داريم.
يكي از مدرسين حوزة علميه قم براي من نقل ميكرد، ميگفت: فلاني (كه من آن آقا را ميشناختم، خدا او را بيامرزد آدم خوبي بود و به نماز شب خيلي معتقد بود، قبل از اذان صبح به حرم حضرت معصومه (ع) ميآمد و كارش نيز عالي بود، فراش مدرسه فيضيه بود؛ اين آقا با مدرسي كه عرض ميكنم آشنايي كامل داشت و تابستانها كه آقا نبود، اين خادم مدرسه در منزلش بود، با هم رفيق بودند) شبي در خواب او را ديدم كه سگ است، تعجب كردم، جلو رفت، گفتم فلاني تويي؟ گفت: بله، سلام عليكم. گفتم: چرا سگ شدي؟ گفت: واي از بداخلاقي؛ من در خانه بداخلاق بودم، بداخلاقي مرا بدين صورت درآورده. بعد گفت: آقا بيا برويم سر قبرم، قبرم را ببين. ميگفت: سر قبرش رفتم، سوراخي سر قبرش ديدم. او گفت: آقا، وقتي مرا در قبر گذاشتند چنان فشاري به من داده شد كه تمام روغنهاي بدنم گرفته و وارد اين سوراخ شد؛ اگر سوراخ گشاد بود نشانت ميدادم كه چطوري زير منگنة الهي له شدم.
حرفها، فشار قبر دارد، بداخلاقي در خانه (چه زن باشد يا مرد) فشار قبر دارد و اصلاً هويت انسان را به چيز ديگري برميگرداند و اين بحث مفصلي دارد.
گفتار ما، مخصوصاً كردار ما، نيات ما براي ما چطور ملكه ميسازد و ملكه براي ما هويت؟ مرتب تكرار گفتارهاي بيجا براي ما ملكه ميسازد و ملكه هويت ميسازد. انسان را از انسانيت سلب ميكند و اگر گفتارش مسخرهآميز باشد كمكم به صورت سگ در ميآيد، و نيز اگر زخمزبان، غيبت يا تهمت بزند، دروغ بگويد، سخنچين باشد باز به صورت سگ در ميآيد. بنابراين، بايد جلو زبانمان را بگيريم؛ چه بسيار افرادي را سراغ داريم كه براي خاطر همين مزاحها و همين فكر نكردنها و گفتنهاي بيجا، خودشان را به باد دادند؛ چقدر سراغ دارم كه اختلاف خانوادگي از همين جا برايشان پيدا شده، به قول شاعر:
شيشة بشكسته را پيوند كردن مشكل است.
يعني آقا اگر يك زخم زبان در خانه به همسرت بزني، دلش بشكند، محبت از دلش بيرون برود، ديگر برگشت محبت كاري است بسيار مشكل؛ چه بسيار ديدهام كه يك زبان درازي از خانم موجب شد كه كمكم قطره قطره جمع شد و آنگاه دريا شد، اختلاف خانوادگي به طلاق منجر گرديد و علاوه بر خود، بچههايشان را بيچاره كردند.
در اول يك جمله بيش نبود اما همين جمله و زبان درازي كمكم به جاهاي باريك رسيده است. ابن مقفع يك اديب ايراني در زمان منصور دوانيقي بود ـ اين خلفاي بنيعباس، مخصوص؛ منصور، هارون و مامون مردم را سرگرم قصهها و ادبيات يوناني، فارسي، عربي و ترجمه ميكردند.
وي چون اديب بود، در دربار خلفاي بنيعباس خيلي قرب داشت و همه از او حساب ميبردند ـ يكي از عوامل غرور علم است؛ اگر انسان مواظب خودش نباشد مثلاً مدرك ديپلم و ليسانس با فرض اين كه خودش ميداند چيزي نيست، اما غرور ميآورد. ـ چون ابن مقفع مواظب خودش نبود مغرور بود، غرورش به جايي رسيد كه حتي استاندارهايي را كه به بصره ميآمدند، مسخره ميكرد.
مثلاً وقتي فرمانداري در جلسه ميآمد، و ميگفت: سلام عليكما، سلام بر شما دوتا. ميگفتند: اين يكي است، سلام بر تو چيست؟ ميگفت: يك سلام بر خودش، يك سلام هم بر دماغ درازش، مردم ميخنديدند و اين سخن براي آن شخص يك عقده ميشد، يا در جلسه مسئله ميپرسيد كه اگر مردي بميرد و كسي شوهر و پسر و دختر داشته باشد، ارث او را چطور بايد تقسيم كرد؟ مردم ميخنديدند؛ ابنمقفع نميدانست كه چه مصيبتي براي خودش بار ميآورد، يا مثلاً در جلسهاي فرماندار ميگفت: من از سكوت پشيمان نيستم و ضرري نديدم. ابنمقفع ميگفت: بله براي اين كه بهترين چيزها براي تو سكوت است، يعني تو جاهل و نفهمي: «الانسان مخبوتحت لسانه»، يعني اگر بخواهيم بفهميم انسان چكاره است، از زبانش ميفهميم.
اتفاقاً عموي منصور دوانيقي عليه منصور قيام كرده، شكست خورد و فرار كرد، بعد مردم پيش منصور آمدند و تقاضاي عفو عمويش را نمودند. گفت: به ابن مقفع بگوييد اماننامه بنويسد تا من امضاء كنم، آقا چون مغرور بود مواظب قلمش هم نبود.
استاد بزرگوار ما حضرت آيهالله بروجردي(ره) از موقعي كه به مرجيعت رسيد تا فوت، دست به قلم نگذاشت، حتي يك امضاء نميكرد، لذا امضاهايي كه در رسالههاي علميه است وضعش چگونه است؟ عكسبرداري يا مسلماً مهر است، اما ايشان تصميم گرفته بود قلم به دست نگيرد:
يك معلم يا كسي كه وجههاي دارد، بايد مواظب زبان و قلمش باشد، مواظب رفت و آمدش باشد؛ چه بسيار سراغ دارم افراد موجهي را كه با شركت در يك جلسه بيجا (با آن كه گناه هم نبود) خود را از بين بردند.
ابن مقفع با قلمش خود را نابود كرد. نوشت: آقاي منصور دوانيقي تعهد كرد كه اگر با عمويش كار داشته باشد، سلطنت و خلافت او از بين رفته و عزل بشود، مالش صدقه داده شود، زنش طلاق و كنيزهاي او آزاد شوند.
ميخواست از اديب بودن خود استفاده كند اين گونه اماننامه نوشت. وقتي پيش منصور آوردند خيلي عصباني شد، آن نامه را پاره كرد و مخفي به همان فرماندار نوشت كه ابنمقفع را نابود كند و كسي متوجه نشود؛ آرزوي فرماندار هم همين بود.
فرماندار به دنبال ابن مقفع فرستاد، او نيز با الاغ و نوكرش پيش همان فرمانداري كه مسخرهاش ميكرد، آمد. فرماندار نامة منصور را به ابنمقفع نشان داد. او به التماس افتاد؛ دستور داد تا تنوري را آماده كردند و ابنمقفع بدبخت را سر تنور آوردند، اول دماغش را بريد، گفت: سلام عليكم، انداخت داخل تنور؛ دست و پايش را بريد و گفت: اينهم به جاي آن كه مسخره كردي. معلوم است كه در نيمه كار ابنمقفع مرد و جسدش را به داخل تنور انداختند؛ نوكر قدري معطل شد. ظهر شد نيامد، در زد گفت: ابن مقفع. جواب شنيد كه اينجا نيست؛ بالاخره مردم جمع شدند و پيش منصور رفتند كه ابنمقفع منزل فرماندار رفته و ديگر بيرون نيامده است، منصور كه در جريان كار بود ميگويد: من فرماندار را به جاي او قصاص ميكنم و ميكشم، اما اين را هم بدانيد كه اگر ابنمقفع پيدا شد، همه شما را ميكشم، خلاصه ابنمقفع اين گونه ميسوزد و از بين ميرود.
اما چرا؟ براي زبان نيشدارش، مسخره بازي و غرورش، براي يك خنده بيجا.
يك كسي ميهمان حاكمي بود، دو تا كبوتر بريان كرده برايش آوردند، او تبسم كرد. گفت: براي چه خنديدي؟ ميهمان گفت: قضيهاي دارم، در جواني كه راهزن بودم اموال تاجري را گرفتم و خواستم او را بكشم، اصرار ميكرد كه مرا نكش، دو تا كبوتر آنجا پيدا شد، روكرد به اين كبوترها و گفت: از شما شهادت ميخواهم كه من مظلوم كشته شدم، من به تاجر خنديدم كه چه ميگويي؟ حالا آن قضيه به يادم افتاد. تبسم ميكنم كه چه ميگفت؟
با وجودي كه با حاكم رفيق بود، گفت: جلاد بيا، اين دو كبوتر همان شاهدانند، برو سر اين مرد را بزن و برايم بياور. يك خنده بيجا، گفتار بيجا، علاوه بر اين كه فشار قبر دارد و نامه عمل پر ميشود، بعضي اوقات عقدهها ميآورد، اختلافهاي خانوادگي و دشمنيها ميآورد.
انسان مسلمان بايد مواظب زبانش باشد، خصوصاً، شما كه نخبههاي جامعه و مربي هستيد حرف بيجا نزنيد؛ اول فكر كنيد و بعد حرف بزنيد و بالاتر از اين تقاضا دارم كه در خانه نيش زبان نداشته باشيد.
اول مصيبت براي كساني كه نيش زبان دارند اين است كه بر دلها حكومت ندارند و منفور جامعه هستند و از نظر روايات اهلبيت، اين نيشها عقرب، مار و گرگ ميشود و در قبر، برزخ، صف محشر و جهنم انسان را ميگزند.
شما اگر شنيديد كه در قبر و جهنم، مار و عقرب انسان را ميگزد همان نيش زبانمان است. قرآن ميگويد:
«يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء تودلو ان بينها و بينه امدا بعيدا و يحذركم الله نفسه» .
يعني اي بشر، خدا تو را ميترساند، بترس، يقين داشته باش، هر كاري كه بكني، هر چه بگويي، اينها مجسم ميشود، اگر خوب است در قبر، در برزخ، در قيامت با توست و اگر بد است به صورت مار، عقرب و سگ درنده با تو است.
به قول مثنوي، به واسطه نيش زبانها، گرگهايي كه تهيه كردي، تو را ميگزند.
خدايا، به عزت و جلالت قسمت ميدهم، حالت تنبه، توفيق اين كه بتوانيم مواظب زبان خود، مواظب نيات و كردار خود باشيم، توفيق عبادت و بندگي و ترك معصيت به همه ما عنايت فرما.
خدايا، به عزت و جلالت قسمت ميدهيم، ما را به راهي كه رضاي تو در آن است بدار و از راهي كه سخط و غضب تو در آن است بازدار.
خداي، به عزت و جلالت اين انقلاب و رهبر عظيمالشأن انقلاب و سرحدات ايران را در پناه حضرت بقيهالله از همة آفات و بليات حفظ بفرما.
و صلي الله علي محمد و آله
گفتار پانزدهم
بندگي خدا
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم. رب اشرح لي صدري و يسرلي امري واحلل عقده من لساني، يفقهوا قولي.
قبل از آن كه وارد بحث شويم، لازم است در رابطه با قرآن تذكري به شما بدهم و آن اين كه وقتي قرآن خوانده ميشود، بايد ساكت باشيد و به آن گوش فرا دهيد. قرآن مجيد ميفرمايد: «و اذا قرأت القرآن فاستمعوا له و انصتوا» و هنگامي كه قرآن خوانده ميشود، ساكت باشيد وبه آن گوش فرا دهيد.
قرآن جذابيت دارد و دل را نوراني ميكند. و «انصتوا»، يعني همه ساكت باشيد.
يكي از علماي اصفهان ميگفت: با جمعي در مسافرت حج بوديم، در مدينه يك نفر از ما فوت كرد، پس از دفن مجلس ختمي برايش گرفتيم و يكي از قراء اهل تسنن را دعوت كرديم تا بيايد و قرآن بخواند. قاري به مجلس آمد و نشست، اما قرآن نميخواند. به او گفتيم قرآن بخوان. گفت: شما مشغول حرف زدن هستيد، و تا ساكت نشويد، قرآن نميخوانم. همه ساكت شديم، باز ديديم كه قرآن نميخواند؛ گفت: طرز نشستن شما متناسب با مجلس قرآن نيست. همه دو زانو نشستيم، ديدم باز قرآن را شروع نميكند، گفتيم بخوان، گفت: هنوز مجلس براي قرائت قرآن مناسب نيست. زيرا در دست بعضي چاي و سيگار است. چاي و سيگار را كه متوقف كرديم، قاري سني آيه از قرآن را تلاوت كرده و مجلس را ترك كرد. آيهاي كه تلاوت كرد، اين بود: «و اذا قرء القرآن فاستمعوا له و انصتوا».
لذا از همة شما تقاضا دارم، در مجلس قرآن به تلاوت قرآن گوش دهيد كه هم از جهت احترام به قرآن لازم و واجب است، و هم براي تقويت روح انسان مفيد است.
حرف زدن در جلسهاي كه قرآن خوانده ميشود، بياحترامي به قرآن است. و بنا به روايتي كه از پيغمبر اكرم(ص) نقل شده، قرآن در همين دنيا به كساني كه به آن احترام نگذارند نفرين ميكند.
پيغمبر اكرم(ص) فرمود:
«اذا التبست عليكم الفتن كقطع الليل المظلم فعليكم بالقرآن فانه شافع مشفع و ما حل مصدق و من جعله امامه قاده الي الجنه و من جعله خلفه ساقه الي النار» .
يعني وقتي فتنهها و گرفتاريها به شما رو آورد و مانند شب ظلماني گرفتار رنج و بلا شديد، براي رهايي از بلاها به قرآن متمسك شويد، زيرا قرآن دعا ميكند و شفيع ميشود، و شفاعتش نيز پذيرفته ميشود؛ نفرين ميكند و نفرين او نيز پذيرفته ميشود. هر كسي قرآن را سرمشق زندگيش قرار بدهد، بهشت او از همانجا شروع شده تا به بهشت آخرت برسد. و نيز هر كس به قرآن پشت پا بزند، جهنمش از همانجا شروع ميشود، تا به جهنم آخرت برسد.
بنابراين، شايسته است كه جلسه قرآن خيلي ساكت باشد، و مستمعين و شنوندگان با كمال ادب و احترام به آن گوش دهند.
استاد بزرگوار ما آيه الله العظمي بروجردي (ره) از استادشان، مرحوم آقا ميرزا عبدالعلي اصفهاني نقل ميكرد كه ايشان ميفرمود: «اگر در اتاقي قلمي باشد كه به واسطة آن فقه شيعه نوشته شده باشد، من در آن اتاق نميخوابم، و اگر بخواهم در آن بخوابم، اول قلم را بيرون ميبرم و بعد ميخوابم».
وقتي يك عالم شيعه اين طور بگويد، معلوم ميشود كه احترام كردن به كتابهاي فقهي و روايي و مخصوصاً احترام به قرآن شريف فوقالعاده مهم است.
و اما بحث ما:
بحث در رابطه با جنگ درون است كه همة ما گرفتار آن هستيم، اين جنگ در درون ما دائمي و هميشگي است و به عقيدة من اين بحث فوقالعاده مهم است.
از روايات شريف ميفهميم كه پيغمبر اكرم(ص)، اين جنگ را «جهاد اكبر» ناميده است و فرموده كه مبارزة در اين صحنه از جهاد در جبهة جنگ مهمتر است.
جنگ درون، جهاد اكبر است، و اگر در اين جنگ پيروز نشويم، سقوط كرده و مغلوب ميشويم.
مغلوب شدن در جبهة جنگ بيرون، خيلي مهم نيست، زيرا براي خدا، جنگي آغاز شده و ما نتوانستهايم دشمن را شكست بدهيم، لذا شهيد شده و شهادت در راه اسلام بالاترين افتخار است.
اما اگر در جنگ درون مغلوب بشويم، بسيار سرشكستگي دارد و انسان از هر حيواني پستتر ميشود. قرآن شريف ميفرمايد: «ان شر الدواب عند الله الصم البكم الذين لايعقلون» ، يعني كسي كه در جنگ درون سقوط كند، حتي از ميكرب سرطان و خوره پستتر ميشود.
اما اگر كسي در جنگ درون غالب شود، خداوند در سورة فجر از او تجليل كرده و ميفرمايد:
«يا أيتها النفس المطمئنه الرجعي الي ربك راضيه مرضيه فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي» .
يعني اي كسي كه در جنگ درون سرافراز شدي، و اي كسي كه به واسطة آن غلبه، افتخار آفريدي و نفس مطمئنه پيدا كردي، بيا، بيا، اما نه به سوي بهشت و عالم ملكوت و جبروت كه اينها مقامهاي عادي و معمولي هستند، بلكه به سوي من بيا و در زمرة بندههايم بيا، در جوار خدا بيا.
روايت دارد كه اين آيه مربوط به امام حسين(ع) است و خداوند ميفرمايد: اي كسي كه نفس مطمئنه پيدا كردي، بيا، بيا، پيش حسين(ع) بيا، تو با امام حسين(ع) در يك جا هستي، و لذت تو، همنشيني و هم صحبتي با امام حسين(ع) است؛ بيا، بيا كه من از تو راضيم و تو نيز از من راضي هستي؛ بيا اما نه به بهشت معمولي، بلكه به بهشت من بيا.
بنابراين، ميتوانيم بگوييم كه اين جنگ درون از يك نقطه شروع ميشود، يك اوج دارد و يك سقوط؛ اوج آن مصداق آيه «يا ايتها النفس المطمئنه» است و سقوطش آيه «ان شر الدواب عند الله الصم البكم الذين لايعقلون» ميباشد.
معلمين كه نخبههاي جامعه هستند و سرنوشت جامعه به دست آنهاست و مربي جامعه ميباشند، بايد به اين بحث خيلي اهميت بدهند.
بحث در اين است كه چه كنيم تا در اين جنگ درون غلبه پيدا كرده و سرافزار شويم؟
قرآن شريف راههايي را نشان داده است كه از جملة آن راهها سعه صدر پيدا كردن و دريا دل شدن است، كه از سورة انشراح در اين مورد استفاده شد.
اكنون به علت اين كه شما عزيزان مرتب سؤال ميكنيد كه، چه كنيم تا شرح صدر پيدا كنيم؟ روايتي از امام صادق(ع) براي شما ميخوانم:
مرحوم شيخ بهايي(ره) در كشكول از امام(ع) روايتي نقل ميكند، مينويسد: «سفيان ثوري» گفت: براي اين كه شرح صدر و نورانيت دل پيدا كنم و دريا دل بشوم خدمت امام صادق(ع) رفتم (زيرا ممكن است انسان با شركت در يك جلسه و شنيدن يك كلمه عوض بشود. چه بسيار افرادي را ديده و ميبينم كه منغمر در بدبختي بودند و با يك جمله عوض شدند، آن هم چه عوض شدني؛ لذا سفيان ثوري ميگويد خدمت امام صادق(ع) رفتم براي اين كه عوض شدم).
ميگويد: وقتي در حضور آن حضرت نشستم، امام مرا نپذيرفت و فرمود كار دارم و به همين جهت نميتوانم با تو جلسه داشته باشم. ـ سفيان ثوري آدم خيلي خوبي نبود ـ .
وي ميگويد: چون امام(ص) مرا نپذيرفت، از مجلس حركت كردم و سر قبر پيغمبر اكرم(ص) آمدم و در آنجا دو ركعت نماز خواندم و به رسول اكرم(ص) متوسل شدم، و به آن حضرت عرض كردم: يا رسول الله، كاري بكن كه امام صادق(ع) مرا پذيرد و دلش را با من مهربان كن. (چون خدا مقلب القلوب است، و پيغمبر اكرم(ص) و حضرت زهراء(س) و ائمه طاهرين ـ عليهم السلام ـ واسطة فيض هستند بنابراين، آنها بايد انسان را عوض كنند و آنها بايد دل ديگران را با انسان مهربان كنند).
سفيان ميگويد: بعد از توسلم، خدمت امام صادق(ع) آمدم، و امام(ع) با گرمي مرا پذيرفت؛ فهميدم كه توسلم به رسول اكرم(ص) مؤثر واقع شده است.
امام صادق(ع) به من فرمود: به اينجا آمدهاي تا شرح صدر پيدا كني؟ ـ امام(ع) از دلش خبر داد ـ .
سفيان ميگويد: بله يابن رسول الله پيش شما آمدهام، تا دلم نوراني شده و دريا دل بشوم و شرح صدر پيدا كنم.
امام(ع) فرمود: اي سفيان، اگر ميخواهي شرح صدر پيدا كني، بايد از سه چيز مواظبت كني، كه اگر از اين سه چيز مواظبت كردي، حتماً شرح صدر پيدا خواهي كرد و حتماً نورانيت دل برايت حاصل ميشود:
1ـ اي سفيان، بدان كه تو عبدي و او مولاست، و چون عبد هستي، عبد در مقابل مولا بايد صددرصد تسليم باشد.
در اين رابطه داستاني به نظرم آمد كه ذكر آن بيمورد نيست.
غلامي مؤدب و فهميده، مولايش را ديد كه خيلي غم و غصه دارد، به او گفت: غم و غصه تو از چيست؟
مولا گفت: بدهكارم و فكر قرض داري، مرا ناراحت كرده است.
غلام گفت: خوب، مرا به بازار برده و بفروش و از پول آن قرضت را ادا كن.
گفت: من خيلي قرض دارم و قيمت تو يك دهم قرض مرا هم كفايت نميكند.
غلام گفت: به همان اندازه كه بدهكاري، بر من قيمت بگذار.
مولا گفت: تو را به اين قيمت نميخرند.
غلام گفت: به مشتريها بگو كه اين غلام صفت بسيار خوبي دارد كه گران بودن قيمتش به خاطر آن صفت است، و آن صفت اين است كه او رسم عبوديت و بندگي را خوب ميداند.
آفرين به اين غلام! البته مولايش نفهميد كه او چه ميگويد: غلام را به بازار بردهفروشان برد و قيمتي معادل ده برابر قيمت معمولي را بر آن گذاشت، مثلاً اگر ده هزار تومان قيمت معمولي چنين غلامي بود، او ميگفت غلام را صدهزار تومان ميفروشم.
هر كس ميشنيد ميخنديد، تا اين كه آدم فهميدهاي علت گران بودن قيمت را پرسيد. مولا گفت: گران بودن اين غلام به اين جهت است كه او رسم عبوديت و بندگي را خوب ميداند. آن مرد گفت: اگر چنين باشد كه ميگويي، ارزش آن از اين نيز بيشتر است؛ من اين غلام را به اين شرط ميخرم كه چنين صفتي در او باشد و اگر او داراي اين صفت نبود، اختيار فسخ معامله را دارم.
در معاملات فقهي نيز همين طور است؛ اگر مثلاً خانهاي را با شرطي خريديد و آن خانه، آن شرط را نداشت، ميتوانيد معامله را به هم بزنيد.
خلاصه صد هزار تومان داد و غلام را به خانه برد و براي اين كه بداند غلام رسم عبوديت را ميداند يا نه، دستور داد به او تازيانه بزنند. مقداري تازيانه زدند؛ غلام در موقعي كه تازيانه ميخورد، نه گريه ميكرد و نه آخ ميگفت: و نه علت تازيانه خوردن را ميپرسيد.
آن مرد دستور داد تا رهايش كنند و بعد به غلام گفت: آقا مگر احساس درد نميكردي؟ گفت: چرا. گفت: مگر بيجهت كتك نميخوردي؟ گفت: چرا. گفت: پس چرا اعتراض نميكردي؟
غلام گفت: من عبدم و تو مولايي، و شايسته نيست كه عبد در برابر مولا چون و چرا كند، عبد بايد صددرصد تسليم مولا باشد. اگر نعمت به من بدهي، تسليم تو هستم و اگر نيز تازيانه به من بزني، باز تسليم تو هستم.
آفرين به اين غلام.
باباطاهر(ره) در اين مورد ميگويد:
يكـي درد و يكـي درمــان پســندد يكي وصل و يكي هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران پسنـدم آنــچه را جـانان پسـندد
البته در اين داستان عبد و مولا، اصل قضيه غلط است، يعني مولا حق ندارد به عبد تازيانه بزند، و اين عبد و مولايي فقط دربارة پروردگار متعال صادق است. چنانچه شعر باباطاهر هم دربارة حق تعالي است، زيرا وقتي ما مطمئن شديم كه خدا عادل و رحيم است، خواه ناخواه تسليم بيچون و چراي او ميشويم و اگر خدا براي ما مصيبت و گرفتاري پيش آورد، ميدانيم كه حكمتي داشته و بيعدالتي نيست و رأفتي از طرف خداوند است و ميتوانيم از همين مصيبت، استفادهها بكنيم.
همچنين اگر خدا نعمت داد، باز تسليم هستيم و پسنديم آنچه را جانان پسندند. كسي كه موقعيت عبد بودن خود را ترك نكرده، مصداق آية شريفه: «ان الانسان خلق هلوعاً اذا مسه الشر جزوعاً و اذا مسه الخير منوعا» ميشود.
يعني آدمهاي معمولي سبكسرند. اگر دچار مصيبتي شوند. داد و فرياد ميكنند و اگر نعمتي براي ايشان بيايد، سركش و طغيانگر ميشوند: «ان الانسان ليطغي ان رآه استغني» .
اين چنين آدمي عبد و بنده نيست، بلكه به قول قرآن شريف، يك آدم مذبذبي است، يعني گاهي اين طرف و گاهي آن طرف ميرود: «مذبذبين ذلك، لا الي هولاء و لا الي هولاء» .
به قول اميرالمؤمنين علي(ع) چنين آدمي مانند پشه است، يعني ثبات ندارد؛ باد مصيبت او را ميبرد، و باد نعمت نيز او را خواهد برد.
اميرالمؤمنين(ع) در نهجالبلاغه، عبد را چنين تعريف ميكند: «المؤمن كالجبل الراسخ، لا تحركه العواصف» يعني مؤمن و بنده، مانند كوه استوار و پابرجاست، نه باد نعمت او را سركش ميكند و نه باد مصيبت، او را به داد و فرياد واميدارد.
يكي از اصحاب امام صادق(ع) پيش آن حضرت آمده بود و ميخواست از خودش تعريف كند؛ ميگفت: «يابن رسول الله، من در برابر مصيبت صبور و در مقابل نعمت، مشكورم».
امام صادق(ع) فرمود: ولي ما غير از اين هستيم. آن مرد كه خيال ميكرد روشي عالي در برابر مصيبت و نعمت داشته، يك دفعه تكان خورد گفت: يابن رسول الله، پس روش صحيح كدام است؟
امام فرمود: ما تسليم اوامر حقيم. بنابراين، هر چه طرف او بيايد خوب است؛ اگر مصيبت و گرفتاري بيايد خوب است و نيز اگر نعمت و خوشي بيايد، باز هم خوب است.
از روايت دور شديم. گفتيم كه سفيان ثوري نزد امام(ع) آمد و گفت: يابن رسول الله، من نزد شما آمدهام تا شرح صدر پيدا كنم. امام فرمود: اي سفيان، بدان كه تو عبدي و او مولا است.
اگر انسان بتواند اين اولين جملة امام صادق را كه به سفيان ثوري فرموده، درك كند، با همين يك جمله شرح صدر پيدا ميكند و دريا دل شده، تسليم حق تعالي ميشود. خوشا به حال كسي كه تسليم حق است و مصداق آيه «يا ايتها النفس المطمئنه» ميباشد، و چنين كسي در آن جنگ درون، حتماً پيروز ميشود. اصلاً معني ندارد كه يكي تسليم صددرصد حق باشد و شيطان او را ببرد.
قرآن شريف در چند جا مكالمة شيطان با خدا را ذكر ميكند و در همانجا شيطان در برخورد با بندگان خالص اظهار عجز ميكند و ميگويد: من نميتوانم اينها را منحرف كنم و كاري با اينها ندارم:
«فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين» .
يعني همة آنها را گمراه ميكنم، مگر افرادي كه صددرصد تسليم حق بندهاي راست و مخلص باشند.
و به راستي افتخاري بالاتر از اين نيست كه انسان بنده حق باشد. اميرالمؤمنين ـ سلام الله عليه ـ ميفرمايد: خدايا، افتخار من همين است كه من بنده توام، و تو خداي من هستي: «كفي بيفخرا ان اكون لك عبدا» ، خدايا، افتخاري بالاتر از اين نيست كه من بنده تو هستم.
بياييد كاري بكنيم كه بنده باشيم، كه اين مقام از مقام رسالت نيز بالاتر است، زيرا در تشهد وقتي ميخوانيم براي پيغمبر اكرم(ص) صفت بياوريم، ابتدا بندگيش را ذكر كرده و بعد رسالتش را ميگوييم: «اشهد ان محمداً عبده و رسوله» خدايا، شهادت ميدهم كه محمد(ص) عبد تو و رسول تو است. از اين جمله معلوم ميشود كه عبد بودن از رسالت هم بالاتر است و اصلاً رسالت آمده براي اين كه عبد خالص بسازد و پيغمبر گرامي(ص) عبد صددرصد است.
دومين جملهاي كه امام صادق(ع) به سفيان ثوري فرمود، اين بود: اي سفيان، اگر ميخواهي شرح صدر پيدا كني، بايد توجه داشته باشي كه مولاي تو هم غضب دارد و هم رضايت. مواظب باش كه هميشه كارهايي را انجام دهي كه خدا از تو راضي باشد و از كارهايي كه انجام آن غضب خدا را همراه دارد، دوري كني.
در بحثي كه در رابطه با آيه «والستعينوا بالصبر و الصلوه» كردم، گفتم كه يكي از چيزهايي كه اراده را تقويت ميكند و انسان را در آن جنگ درون پيروز مينمايد، اهميت دادن به انجام واجبات و ترك محرمات است.
امام صادق(ع) در اين جمله به سفيان ثوري فرمود: چون بنده هستي، بايد هميشه درصدد اين باشي كه خدا از تو راضي باشد. و مواظب باشي و كاري نكني كه خدا بر تو غضب كند.
معني بندگي اين است كه به واجبات اهميت بدهي و از گناه اضطراب داشته باشي. گناه هر چه كوچك باشد، اما براي اين كه بنده است، از يك گناه خيلي كوچك، فوقالعاده ناراحت ميشود.
دربارة يكي از اصحاب رسول اكرم(ص) نقل ميكنند كه او در يكي از جنگها كه مسلمانها به جنگ رفته بودند، او در مدينه مانده و سرپرستي زنها را به عهده گرفته بود.
روزي براي سركشي به خانه رفيقش رفت؛ چشمش به همسر او افتاد، وسوسه شده و دست به سينة آن زن گذاشت. زن كه خيلي ناراحت شده بود به او گفت «النار، النار» يعني چه ميكني؟ آتش است، آتش.
اين تذكر تأثير عجيب در آن مرد گذاشت و بياختيار در كوچه ميگشت و گريه ميكرد و ديوانهوار فرياد ميزد «جهنمي شدم، جهنمي شدم» از شهر خارج شد و به بيابان رفت.
وقتي پيامبر اكرم(ص) از جنگ برگشت، آيه نازل شد كه توبة آن مرد قبول شده است.
پيغمبر فرمود: توبة او قبول و او آمرزيده شده است، برويد و او را بياوريد. وقتي او را آوردند، پيغمبر(ص) در مسجد نماز ميخواند. آن مرد در صف نمازگزاران نشست، اما خجالت ميكشيد كه به روي پيغمبر نگاه كند. پيغمبر اكرم(ص) به منبر رفت، اما اين مرد همچنان سر به زير نشسته و نميتوانست به پيامبر نگاه كند.
اتفاقاً پيغمبر(ص) سوره «الهيكم التكاثر» را شروع كردند و ميخواستند مردم را نصيحت كنند. در اين سوره آيات عذاب نيز هست؛ سوره كه به آخر رسيد، يك دفعه اين مرد فريادي زد و به روي زمين افتاد. مردم آمدند ببينند چه شده است، اما ديدند آن شخص مرده است.
آن مرد از گناه توبه كرده و توبهاش نيز قبول شده بود، اما بر اثر شرمندگي كه گناه در او به وجود آورده بود، تا آيات عذاب خدا را شنيد، جان به جان آفرين تسليم كرد.
بسياري از فقها، از جمله استاد بزرگوار ما رهبر عظيم الشأن انقلاب، دربارة گناهان ميفرمايند: «تمام گناهان كبيرهاند و ما گناه صغيره نداريم. و براي اين كه شخصي از عدالت خارج شود، همة گناهان كبيره است، لكن نسبت به يكديگر كوچك و بزرگ دارند.
مثلاً نگاه به نامحرم گناه كبيره است و دست گذاشتن به بدن نامحرم از آن بزرگتر ميباشد و بزرگتر از آن عمل منافي با عفت است. پس همة گناهان كبيرهاند، اما خود آنها درجاتي دارند.
اينجاست كه بايد بگوييم سخن رهبر كبير انقلاب، بسيار لطيف است، آنجا كه فرمود «ما اگر بخواهيم به جايي برسيم، بايد گناه در زندگيمان نباشد».
لذا، تقاضا دارم كاري بكنيد كه در اين جنگ درون پيروز بشويد، و رمز پيروزي ما دوري از گناه و داشتن سعة صدر است. بايد شرح صدر داشته و دريا دل باشيد و به انجام واجبات خيلي اهميت بدهيد.
لذا امام صادق(ع) به سفيان ثوري فرمود: اگر ميخواهي به جايي برسي، بايد به واجبات خيلي اهميت بدهي. و نيز در ترك گناه خيلي بايد مواظبت كني، زيرا آدم گناهكار مورد غضب خداوند است.
در روايات داريم كه خداوند ميفرمايد: «اي بندة من، گناه را كوچك نشمار، زيرا ممكن است گناهي انجام دهي كه من خطاب كنم: اي بندة من، ديگر تو را نميآمرزم، يعني موفق به توبه نميشوي. و ثواب را نيز كوچك نشمار، براي اين كه ممكن است يك ثواب كوچك انجام دهي، مثلاً با يك سلام دل كسي را به دست آوري كه بر اثر همين يك ثواب خطاب كنم: بندة من، موفق و سعادتمند شدي دست عنايتم هميشه روي سر تو است.
پس جملة دوم امام صادق(ع) به سفيان ثوري اين بود كه اگر ميخواهي شرح صدر پيدا كني، بايد مواظب مولاي خود باشي.
و اما سومين جمله:
امام صادق(ع) به سفيان ثوري فرمود: تو عبدي، خودت و آنچه داري متعلق به مولاست: «العبد و ما في يده كان لمولاه» ، انسان هر چه دارد، از مال، عقل، اراده، امنيت و سلامتي همه و همه متعلق به ذات بينياز خداوند است.
انسان اگر بتواند اين حقيقت را هضم كند كه خودش و آنچه به او وابسته است، از نعمتهاي ظاهري و باطني تماماً مال خداست، ديگر خرج كردن در راه خدا برايش مشكل نيست.
براي مثال، اگر كسي پولي به شما بدهد كه آن را صرف فقرا كني، خرج كردن آن پول براي شما آسان است، براي اين كه پول مال خودت نيست و متعلق به ديگري است.
وقتي كه هم معتقد باشيم كه هر چه داريم از آن خداوند است (كه در قرآن شريف در چند جا اشاره شده است) ديگر در مصارفي كه او دستور داده است، درنگ نميكنيم. ميگويد: يك پنجم مالت را بده؛ ميفرمايد: از آنچه به تو دادهايم، انفاق كن؛ سلامتي داده و گفته است از اين سلامتي براي معنويتت استفاده كن؛ فكر داده و فرموده: از اين فكر به نفع مردم استفاده كن؛ علم د اده و فرموده است كه از علمت به ديگران هم بده و با صبر و حوصله ديگران را عالم و تربيت كن.
خوب اگر راستي ما عبد باشيم و بدانيم كه هيچ از خود نداريم، حاضريم شبانه روز عمرمان را صرف جامعه كنيم و حاضريم همه چيزمان را براي بندگان خدا بدهيم، زيرا ما چيزي نداريم و آنچه هست از اوست. او دوست دارد كه چنين باشيم.
امام صادق(ع) فرمود: سفيان ثوري، اگر ميخواهي شرح صدر پيدا كني، كاملاً اين قسمت را رعايت كن. و راستي اگر اين جملة سوم رعايت شود، خيلي از كارها اصلاح ميشود و خيلي از صفات رذيله از بين ميرود.
اين بود بيان امام صادق(ع)، در رابطه با شرح صدر.
خلاصه سخن اين شد كه اگر ما بخواهيم در اين جنگ درون پيروز شويم، شوره انشراح به ما ميگويد بايد سعه صدر داشته باشيم. و نيز حضرت صادق(ع) ميفرمايد: براي پيدا كردن سعة صدر، سه چيز بايد داشته باشيم: 1ـ بنده باشيم. 2ـ تسليم صددرصد حق باشيم. 3ـ بدانيم كه هر چه داريم مال خداست.
وقتي چنين شد، ميداني بندهاي و بايد درصدد باشي كه مورد رحمت خدا باشي نه مورد غضب او، يعني به واجبات خيلي زياد اهميت بدهي و از گناه اجتناب زياد داشته باشي، و بداني هر چه داري از خداوند است تا صرف آن در راه او برايت آسان شود.
خدايا، به عزت و جلالت قسمت ميدهيم، صفات انسانيت، حال تنبه، نورانيت دل، سعه صدر و توفيق عبادت و بندگي و ترك معصيت به همة ما عنايت فرما.
خدايا، به عزت و جلالت قسمت ميدهيم، ما را به راهي بدار كه رضاي تو در آن است، و بازدار از راهي كه سخط و غضب تو در آن است خدايا، به عزت و جلالت، اين آتش جنگ داخلي و خارجي را هر چه زودتر به نفع اسلام و به نفع انقلاب خاموش فرما.
خدايا، به عزت و جلالت، اين انقلاب و رهبر عظيمالشأن انقلاب، افراد در جبهة جنگ، سرحدهاي ايران را، در پناه آقا امام زمان(عج) از همه آفات و بليات حفظ فرما.
و السلام عليكم و رحمه الله و بركاته
گفتار شانزدهم
فعاليت، استقامت و توبه به جوانب كار
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم. رب اشرح لي صدري و يسرلي امري واحلل عقده من لساني، يفقهوا قولي.
بحث ما دربارة اين بود كه چه بايد كرد تا در جهاد كبرايي كه داريم پيروز بشويم، يعني اين دو بعد حيواني و انساني كه در درون ما دائماً در جنگند؛ چه بايد كرد تا انسان در اين جنگ پيروز بشود، يعني بعد انساني و روحي بر بعد حيواني غلبه كند و آن را كنترل نمايد.
گفتيم كه نيروي كمكي بايد از خارج بيايد؛ از جملة نيروهاي خارجي يكي از اهميت دادن به نماز و به عبارت ديگر اهميت دادن به همة واجبات بود. اهميت دادن به همة واجبات، مخصوصاً نماز موجب ميشود كه انسان ايمان عاطفي پيدا كند، يعني ايماني كه در دل رسوخ كرده و دل مبدأ و معاد را باور كرده است، و وقتي كه دل مبدأ و معاد را باور كند، ميتواند بر نفس اماره غلبه پيدا كند.
عامل پيروزي اين جوانها عزيز در جبهه كه مشغول جهاد اصغر هستند ايماني است كه در دل آنها رسوخ كرده يعني مبدأ و معاد را درك و هضم كردهاند، لذا جان دادن براي آنها كار آساني شده است.
نيروي كمكي دوم صبر بود: صبر در مشكلات، صبر در عبادات و صبر در معصيت؛ به عبارت ديگر، در بحث ما دومين نيرو اهميت دادن به گناه بود؛ اگر كسي از گناه جلو آمده اجتناب كند، كمكم حالتي به نام ملكه در او پيدا ميشود كه قرآن از آن به «نفس لوامه» و وجدان اخلاقي ياد ميكند. و آن ميتواند ما را در جنگ دروني كه داريم پيروز كند. قرآن كريم در اين باره ميفرمايد: «واستعينوا بالصبر و الصلوه» كه در اين باره فيالجمله صحبت كردم.
سومين نيرويي كه براي پيروزي بر نفس فوقالعاده مفيد است و ما را در اين جهاد اكبر پيروز ميكند، توبه است؛ توبه يك تلاطم دروني است كه در انسان پيدا ميشود. اگر انسان يك تلاطم دروني پيدا كند و يك حال راز و نياز با خدا داشته باشد، حال تقصر از خود، تقصير از خجالت زدگي از گناه داشته باشد، ميتواند تسلط فوقالعادهاي بر نفس داشته باشد، كه در اين باره نيز صحبت كردم.
نيروي چهارم «سعة صدر» بود كه سورة «انشراح» بر آن دلالت داشت. سورة «الم نشرح» به ما ميگويد: اگر ميخواهي در مشكلات پيروز بشوي، بايد سعة صدر داشته باشي؛ سعة صدر همان طور كه در مشكلات مربوط به برون نظير جنگ و مصيبتها كارساز است، در جنگ درون هم خيلي ميتواند كار بكند كه در اينباره نيز صحبت شد. و از صحبتها فهميديم كه تنگ نظري براي ما مصيبت ميآورد و بسياري از گناهان نيز از تنگ نظري و سبكسري است، اما اگر انسان دريا دل شد، سعة وجودي و سعة صدر پيدا كرد، و به قول قرآن كريم «شرح صدر» پيدا كرد همه جا ميتواند پيروز شود، چه در جنگ درون باشد و چه جنگ برون. پنجمين نيرويي كه به ما فوقالعاده كمك ميكند و دربارة آن هم يك اشارهاي كردم، و از سورة انشراح نيز فهميده ميشود «فاذا فرغت فانصب» استقامت، فعاليت و توجه است.
اگر انسان فعال باشد، پشتكار داشته باشد، توجه به كار داشته باشد و توجه به جوانب امر داشته باشد، در هر كاري پيروز است.
اگر ديد كه شما در كارهايتان پيروز نيستيد، فعاليت نداريد، اگر فعاليت داريد استقامت نداريد، اگر فعاليت و استقامت داريد، پس توجه به جوانب كار نداريد والا اگر اين سه چيز پيدا شود، هر چه استعداد كم و موانع زياد باشد انسان ميتواند پيروز بشود، حتماً ميتواند.
«ناپلئون» جملهاي دارد كه خيلي عالي است، او ميگويد: «نميدانم، نميتوانم و نميشود، در قاموس من راه ندارد» و اين جنايتهايي را هم كه كرد و توانست مثلاً با بيست و پنج ميليون نظامي مقابله كرده و مصر را بگيرد، همه از اثر همين برنامه بود، از اثر همين بود كه به خود تلقين ميكرد كه نميتوانم، نميتوانم و نميشود، نيست، انسان اگر بخواهد ميتواند، اگر بخواهد ميداند.
چه بسيار سراغ داريم افرادي را كه اصلاً استعداد نداشتند، اما نابغه شدند. وقتي دربارة مخترعين مطالعه ميكنيم و ميبينيم معمولاً اينها استعدشان خيلي كم بوده است، همين طور دانشمندان اسلامي هم از نظر استعداد فوقالعاده نبودهاند؛ آنچه كسي را به جايي ميرساند و افراد را علو مقام ميدهد فعاليت و استقامت است، توجه به جوانب است.
شايد الان كه من در خدمت شما هستم بتوانم پنجاه نمونه افرادي را كه براي شما نام ببرم كه موانع زياد داشتند و استعداد فوقالعاده هم نداشتند، استعداد آنها مادون متوسط بود، حافظه و استعداد ذهني آنها نيز از متوسط كمتر بود، اما همين فعاليت و استقامت و توجه به جوانب امر آنها را نابغه كرد.
انسان اگر بخواهد ميتواند فضا را تسخير كند، همانطور كه خواست و كرد، و اگر بخواهد ميتواند نفس اماره را نيز تسخير كند يعني در آن جنگي كه در درون دارد بر نفس اماره غلبه كند، بالاتر از اين، اگر بخواهد عالم ملكوت را تسخير كند، ميتواند.
ميثم تمار پيرمردي است كه خدمت علي(ع) آمده است، اين مرد چهار سال بيشتر در خدمت مولا اميرالمؤمنين(ع) نبود، قطعاً سواد الفبا هم نداشت، قبلاً هم برده زني بود كه آن زن ميثم را آزاد كرده بود، اين پيرمرد تقريباً دستش به دامن مولا اميرالمؤمنين(ع) رسيد؛ او در اين چهار سال با اين سه خصلت زندگي كرد: «فعاليت، استقامت و توجه به جوانب امر».
كارش به آنجا رسيد كه از اصحاب سر مولي اميرالمؤمنين(ع) شد. و اين را چيز كوچكي به حساب نياوريد، خيلي استعداد ميخواهد، خيلي سعه وجودي ميخواهد تا بتواند اسرار حضرت علي(ع) را بگيرد.
نهجالبلاغه ميگويد:
مولي اميرالمؤمنين(ع) در آن موقع كه ديگر كسي را نداشت شبها در بيابان ميرفت و گودالي ميكند و علم و اسرارش را براي گودال ميگفت. علي(ع) ميفرمود: «ان هيهنا لعلما جما »، با فرضي كه شايد دو سه ميليون نفر اطراف علي(ع) بودند اما ميثم تمار از اصحاب سرعلي(ع) ميشود.
هنگامي كه او را دستگير كردند، به ابنزياد گفت: مولايم علي(ع) فرمود كه تو مرا به دار ميزني و زبان مرا هم ميبري. ابنزياد گفت: من تو را به دار ميزنم ولي زبانت را نميبرم تا دروغ مولايت معلوم شود.
طناب دار را آماده كردند و حضرت ميثم را به بالاي دار كشيدند، ميثم كه دنبال چنين منبري ميگشت، شروع به مداحي حضرت اميرالمؤمنين علي(ع) كرد و گفت: مردم، علم ماكان و مايكون و ماهو كائن را ميدانم، بياييد تا برايتان بگويم.
ميثم ادعاي بزرگي كرد، يعني از زمان حضرت آدم تا حال هر چه واقع شده ميدانم و الآن در عالم آنچه واقع ميشود ميدانم و تا روز قيامت هم ميدانم كه چه خبر ميشود. به مردم ميگويد: بياييد تا برايتان بگويم، بعد هم ميگويد اين علم از خود من نيست، من از اصحاب سرعلي(ع) هستم و مولايم اميرالمؤمنين(ع) اين علم را به من آموخته و خبر داده است.
جذابيت ميثم طوري شد كه براي ابنزياد خبر بردند كه اگر ميثم اين چنين سخنراني كند، مردم شورش ميكنند و دارالامارهات را خراب ميكنند، لذا دستور داد همان طور كه علي(ع) خبر داده بود، زبان او را هم بريدند.
بعد از دو سه روز يكي به پايدار ميآيد و ميگويد: «ميثم، نماز شبهايت را ميدانم، خدمتهاي تو را به جامعه و اسلام ميدانم، و ميدانم كه تو در اين چهار سال چقدر فعاليت و استقامت براي اسلام داشتي اما براي اين كه ابنزياد خوشش بيايد تو را ميكشم. بعد با وسيلهاي كه در دستش بود به پهلوي ميثم زد و او را به شهادت رساند.
شما اين دو نفر را با هم مقايسه كنيد؛ انسان اگر سقوط كند، به عبارت ديگر اگر فعاليت و استقامت و توجه به جوانب كار نداشته باشد و براي عالم ملكوتيش آدمي بيتفاوت باشد، نه تنها مانند كرم مرتب در خود ميتند، بلكه دائما رو به سقوط ميرود؛ مصداقش همين شخصي است كه پيش تمار ميآيد، اول اقرار به گناه ميكند بعد ميثم را ميكشد!
برعكس، اگر انسان سير صعودي كرد و به طرف بالا حركت كرد، بعضي اوقات به يك شب ميتواند راه صدساله را بپيمايد و مصداقش ميثم است كه در مدت چهار سال به آنجا رسيد كه نه فقط عالم ملكوت را تسخير كرد و ملك را ديد، بلكه در جهاد با نفس اماره و اين جهاد اكبر پيروز شد.
به قول خواجه عبدالله انصاري، چه خوش ميگويد كه: «اگر به هوا پري، مگسي و اگر روي آب روي، خسي، اما اگر آدم شوي، كسي»، ميگويد: اگر بتواني در هوا راه بروي، اهميت ندارد زيرا مگس هم ميتواند، و اگر روي آب بتواني راه بروي، باز هم كار مهمي انجام ندادهاي زيرا كاه ريزه هم روي آب حركت ميكند. اما اگر بتواني آدمشوي و اگر بتواني به آنجا برسي كه مانند آدم تشنه كه آب را درك ميكند، تو هم خدا را درك كني و اگر بتواني نفس اماره را كنترل كني، نفس اماره برايت براق ميشود و مانند پيغمبر اكرم(ص) تو را به آنجا ميبرد كه به جز خدا نميبيني، اگر چنين عملي كردي كار مهمي انجام دادهاي.
به عبارت ديگر خواجه عبدالله انصاري ميخواهد بگويد كه اگر هدف را پيدا كردي، مردي وگرنه تا هدف را پيدا نكني، روي آب راه رفتن و در وسط زمين و هوا پرواز كردن را مرتاضين هند هم ميتوانند، اينها چيزي نيست؛ انسان هر كاري كه بخواهد ميتواند انجام دهد، ولي شرط موفقيت اين سه چيز است:
فعاليت، استقامت و توجه به جوانب كار
شما يك مقدار در اين انقلابتان مطالعه كنيد و ببينيد چه موانع بزرگي براي استاد بزرگوار ما رهبر عظيم الشان انقلاب جلو آمد، چه راه مشكل و فوقالعاده خطرناكي كه معمولاً همه ميگفتند محال است؛ طلبه ميگفت محال است، مدرس ميگفت محال است، مرجع ميگفت محال است، و مردم هم ميگفتند محال است.
اما يك چيز بود و آن اين كه رهبر عظيم الشان انقلاب ميگفت: بايد بشود و ميشود، و با فعاليت، استقامت و توجه به جوانب، يك نفري توانست به ميدان آمده و پيروز شود.
بنابراين، در اين جنگي كه در درون ماست و از جنگ بيرون فوقالعاده مشكلتر است، نگوييد كه نميشود، انسان اگر بخواهد حتماً ميشود، ميتواند بر نفس اماره مسلط شود و ميتواند نفس اماره را كنترل كرده و سرافراز از اين جنگ بيرون بيايد.
اگر يك مقدار روي بحث امشب فكر كنيد و راستي نسبت به آن فعاليت، استقامت و توجه به جوانبش را پيدا كنيد، حتماً ميتوانيد به هر جا كه ميخواهيد برسيد: «فاذا فرغت فانصب» فعاليت و استقامت داشته باش، مگو اين فرصت تمام شد، پس ديگر نميشود.
ياس و منفيبافي از چيزهايي است كه فوقالعاده براي انسان خطرناك است و معمولاً آدمهاي ضعيف، مخصوصاً آنهايي كه ضعف اعصاب دارند، به منفيبافي و حالت يأس گرفتارند، و خيلي هم خطر دارد؛ انسان را از همه چيز عقب مياندازد، انسان منفيباف و مأيوس، از دنيا و آخرت عقب ميماند، مرتب ميگويد: «نميشود»، در صورتي كه از نظر اسلام «نميشود» غلط است، روانشناسي هم ميگويد غلط است، تجربه و تاريخ هم ميگويد كه «نميشود» غلط است.
در تاريخ نظر كن و ببين كه چگونه «نميشودها» به «ميشودها» تبديل شده است؛ پيغمبر اكرم(ص) با آن همه موانع يكه و تنها بود، در مدت ده سال در مدينه، هفتاد و چهار جنگ برايش جلو آمد ولي مأيوس نشد، مصيبتهاي كمرشكن مكه از آن هفتاد و چهار جنگ مهمتر بوده است، سيزده سال در مكه هر مانعي را كه ميتوانستند در پيش راهش افكندند، او را مورد ضرب و شتم قرار دادند، اطرافيانش را گرفته و شكنجه و آزار نمودند و بعضي از آنها را شقه كردند، سه سال در شعب ابيطالب او و يارانش را زنداني كردند كه اميرالمؤمنين ـ سلام الله عليه ـ در نهجالبلاغه ميفرمايد: «روزها از گرما و شبها از سرما كار به اينجا رسيد كه زن و مرد ما پوست گذاشتند. و از تشنگي و گرسنگي بچههاي ما مردند»، با اين همه پيغمبر(ص) از هدفش دست برنداشت و استوار ايستاد.
حضرت ابيطالب را خواستند و گفتند: «به اين پسر برادرت بگو اگر پول ميخواهد او را بزرگترين حجاز ميكنيم، و اگر زن ميخواهد بهترين زنهاي حجاز را به او ميدهيم، و اگر رياست ميخواهد ما همه حاضريم او را به فرماندهي بپذيريم و او دست از داعيهاش بردارد و به بتهاي ما كاري نداشته باشد».
حضرت ابيطالب خودش مسلمان درجة اول است و حضرت محمد(ص) را خوب ميشناسد، ولي چون پيغامآور است، پيام را به حضرت ميرساند؛ پيغمبر اكرم(ص) در جواب ميفرمايد: «به اينها بگو كه اگر خورشيد را در دست راستم و ماه را در دست چپم بگذاريد (يعني اگر عالم هستي را به من بدهيد) و بگوييد از داعيهات دست بردار، دست بر نميدارم. و با فعاليت و استقامت و توجه به كار، توانست به آنچه كه مطلوبش بود برسد، شاگردان مكتب آن حضرت نيز همين طور بودند.
ملاصالح مازندراني، از شاگردان مرحوم مجلسي بوده و مرحوم مجلسي دخترش را به عقد او درآورد؛ اين دختر خانم از نظر فهم و استعداد خيلي عالي بوده و علاوه بر آن مجتهده و متخصص در فقه و اصول نيز بوده است.
اولين شبي كه عروس به خانة داماد آمد، مطالعة فردايش را نكرده بود، با خود گفت اول بايد مطالعه كنم، مشغول مطالعه شد؛ اتفاقاً در مسئلهاي گير كرد، يكي دو ساعت روي آن فكر كرد، حل نشد، شب از نيمه گذشت و خيلي خسته شده بود هيچ به ياد عروس خانم نيست، از جا برخاست كه بيرون برود و قدري استراحت كند تا فكرش آزاد شده دوباره به مطالعه بنشيند.
وقتي از اطاق بيرون رفت، عروس خانم به سراغ كتاب آمد و حل مسئلهاي را كه داماد در آن مانده بود، نوشته و روي كتاب گذاشت و رفت سرجايش نشست؛ ملاصالح به اطاق آمد و مسئلة حل شده را ديد، كتاب را بسته، سپس متوجه حضور عروس خانم شد.
دربارة حافظه ملاصالح مينويسند كه او خيلي كم حافظه بوده است، به طوري كه بعضي اوقات خانهاش را گم ميكرد، اما همين شخصي كه خانهاش را گم ميكرد، بر اثر فعاليت و استقامت و توجه به كار به جايي رسيد كه توانست براي كافي شريف بهترين شرحها را بنويسد؛ شرح كافي نوشتن، معنايش اين است كه نويسنده بايد در اصول متخصص باشد، در تفسير تخصص داشته باشد و نيز متخصص در روايات هم باشد؛ اگر اين شرح را بخواهيم به صورت كتابهاي معمولي چاپ كنيم تقريباً بيست جلد ميشود.
چگونه ميشود، كسي كه خانهاش را گم ميكرده به اين مقام ميرسد؟ اين بر اثر فعاليت، استقامت و توجه به جوانب كار است. به قول قرآن شريف «فاذا فرغت فانصب»، اين كه ميگويند: چگونه ممكن است كه انسان در اين زمان خود را اصلاح كرده و گناه نكند، عذر است؛ بشر ميتواند به جايي برسد كه تصور گناه او را به تلاطم درآورد.
غزالي در احياء العلوم مينويسد: دو جوان در سفر حج همسفر شدند، بين راه در جايي منزل كردند، يكي از آنها براي تهية غذا رفت و ديگري نشسته بود و قرآن ميخواند. يك وقت زني باديه نشين، جوان و با جمال پيش آمد، جواني كه قرآن ميخواند قدري پول از جيب خود درآورده به او داد، ولي ديد كار بالاتر از اينهاست. تا توجه كرد كه گناه در كار است، تلاطم دروني تمام وجودش را فرا گرفت و حالتي مانند زن بچه مرده پيدا كرد. زن جوان از ديدن اين منظره فرار كرد. رفيقش آمد و او را خيلي ناراحت ديد، پرسيد چه شده است كه اين قدر ناراحتي؟ بغض گلوي جوان را گرفته بود و نميتوانست جواب بدهد، عاقبت بعد از گريههايش گفت: خدا به فرياد من رسيد، چون نزديك بود كه به گناه آلوده شوم. رفيقش نيز با شنيدن نام گناه گريان شد؛ جوان پرسيد تو چرا گريه ميكني؟ گفت: گريه من از آن است كه ممكن بود اگر جاي تو ميبودم، گناه ميكردم.
چگونه ميشود كه انسان به جايي ميرسد كه اين گونه خود را كنترل ميكند، يعني در اين جنگ درون اين طور سرافراز بيرون ميآيد؟ قرآن شريف ميفرمايد: «فاذا فرغت فانصب» فعاليت استقامت و توجه به جوانب كار اين سه چيز ميتواند انسان را به درجات عالي برساند اين سه چيز بايد با هم باشند كه اگر يكي از آنها نباشد، ناقص است، مثلاً اگر فعاليت نباشد همان است كه حضرت موسيبن جعفر ـ سلام الله عليه ـ ميفرمايد: «اياك والكسل و الضجر فانهما يمنعانك حظك من خير الدنيا و الاخره» ، يعني مواظب باش كه تنبل نباشي و هميشه با نشاط باشي، مخصوصاً نشاط روحي داشته باشي، زيرا تنبلي و بينشاطي تو را از خير دنيا و آخرت باز ميدارد؛ آدم تنبل نه دنيا دارد و نه آخرت.
قرآن و روايات اهل بيت ـ عليهمالسلام ـ درباره تنبلي سخن بسيار دارد. در اين مورد، روايتي قدسي بسيار تكاندهنده است:
حضرت موسي(ع) در مناجات سؤال ميكند: خدايا، مبغوضترين افراد نزد توكيانند؟ خطاب ميشود: «جيفه بالليل و بطال بالنهار» يعني مبغوضترين افراد نزد من كسي است كه از اول شب تا صبح بخوابد و به فكر آخرتش نباشد، و در روز هم تنبلي كرده و به فكر دنيايش نباشد؛ اين شخص مبغوضترين افراد، نزد من است.
نكتهاي كه در اين عبارت بكار رفته اين است كه خداوند نميفرمايد: «بطال بالليل و بطال بالنهار» آن كه براي آخرت و دنيايش تنبل است؛ ميگويد: «جيفه بالليل» يعني آن كس كه از اول شب تا به صبح بخواند و به فكر آخرتش نباشد، مانند حيواني مرده و متعفن است و مبغوض خداوند است.
انسان بايد براي دنيا و آخرتش فكر كند «وابتغ ما اتيك الله الدار الاخره و لا تنس نصيبك من الدنيا» انسان بايد دو بال داشته باشد، خداوند فكر، سلامتي و جواني عطا كرده و همچنين امنيت و مال داده است، بايد از اين نعمتهاي الهي براي آخرت و دنيا استفاده شود. همچنان كه پيامبر اكرم(ص) ميفرمودند: من دو چشمي هستم» يعني هم دنيا و هم آخرت را مراعات ميكنم و مسلمان آن است كه براي دنيا و آخرتش هر دو فعاليت كند.
خداوند در سوره مزمل خطاب به پيغمبر ميفرمايد: «ان لك في النهار طيلاً، قم الليل الا قليلا».
پيغمبر در روز فعاليت كن و شب را بيدار باش؛ انسان وقتي كه شب بيدار شد و روز هم فعاليت كرد، هر جا كه بخواهد ميرسد، به دنيا بخواهد برسد، و به آخرت هم بخواهد برسد ميرسد؛ اگر ما بدون فعاليت بخواهيم به جايي برسيم، معلوم است كه نميشود.
اين جوانهاي عزيز كه در جبهه افتخار ميآفرينند، فعالند؛ معلوم است كه اگر فعاليت نميكردند به جايي نميرسيدند. ما اگر در مجاهده با نفس بخواهيم تنبلي كنيم، معلوم است به جايي نميرسيم و بدانيد اگر فعاليت نكنيد رو به سقوط هستيد و بد است كه انسان سقوط كند و سقوط هم مراتبي دارد.
حضرت موسي به مناجات ميرفت، يك نفر را ديد و گفت: اي موسي به خدايت بگو چقدر من گناه كنم و تو مرا عذاب نكني؟ موسي به محل مناجات ميرفت، پس از مناجات ميخواست برگردد كه خداوند فرمود: چرا پيغام بندة مرا نميدهي؟ گفت: خدايا، خجالت ميكشم، خودت ميداني كه چه گفته است. خطاب شد: اي موسي، به او بگو بدترين عذابها را به تو دادهام، اما تو متوجه نيستي. بعد خطاب شد: مگر تو از نماز من، از مناجات با من و از برخاستن در دل شب لذت ميبري؟ همين كه شيريني مناجاتم را از دلت بردم، بالاترين عذاب براي تو است.
اين مرحلة اول؛ سقوط است و به قول قرآن شريف يك وقت به اينجا ميرسد كه همه چيز را تكذيب ميكند: «ثم كان عاقبه الذين اساؤا السؤاي ان كذبوا بآيات الله» سقوط او به جايي ميرسد كه ميگويد معاد چيست؟ دين چيست؟ به اين هم اكتفا نميكند، بلكه سقوطش به جايي ميرسد كه از گناه لذت ميبرد. و بالاتر از اين كه از ظلم و جنايت لذت ميبرد. دنياي روز به اين درجه از سقوط رسيده است؛ در حالي كه دم از تمدن ميزند چه وحشي گريهايي كه انجام نميدهد. مينويسند در جنگي كه كانادا با افغانستان بيچاره داشت يكي از تفريحهاي نظاميان كانادايي اين بود كه با بچهها بازي ميكردند و آنها را وارونه و معلق در يك جا جمع كرده و تيرباران ميكردند و از اين كار لذت ميبردند، زنها و مردها را در يك جا جمع كرده به طوري كه همديگر را ببينند، بعد به يكي از آنها ميگفتند بايستد، به مجردي كه بلند ميشد تيربارانش كرده و قاه قاه ميخنديدند؛ زن و مرد را در يك خانه جمع كرده و خانه را آتش ميزدند و از اين كار لذت ميبردند.
ما سرگذشت حجاج بن يوسف ثقفي را كه در تاريخ ميخوانديم، باور نميكرديم. اما حالا ميبينيم نه، بشر اگر سقوط بكند خيلي عجيب ميشود. دربارة حجاج مينويسند: دسر غذايش اين بود كه يكي از شيعيان عليبن ابيطالب(ع) را ميآورند و در مقابلش سر ميبردند و براي اين كه زود نميرند يك ظرف داغ روي سرش ميگذاشتند و از اين منظره لذت ميبردند و قاه قاه ميخنديدند.
يك روز كسي را آوردند كه در مقابل حجاج «الله اكبر» گفته بود؛ حجاج به او گفت: چرا «الله اكبر» گفتي؟ مگر گفتن «الله اكبر» جرم است؟ حجاج گفت: معلوم ميشود زبان هم داري و دلت هم خيلي قوي است. فوري دستور داد جلاد بيا و دل اين مرد را بيرون بياور تا ببينم قوي است. جلاد شكم مرد را پاره كرد و قلبش را بيرون آورد و نشان حجاج داد. حجاج هي نگاه ميكرد و قاه قاه ميخنديد، مرد دست و پا ميزد و حجاج هم با خنده مرتب ميگفت: قلبت كه قوي نيست!!
بشر اگر سقوط كند، چنين ميشود. خيال نكنيد كه شيطان و نفس اماره حد توقف دارد، نه؛ اگر انسان در اين جنگ درون فعاليت و استقامت نداشته باشد و مواظبت از اين جنگ نكند، يقين داشته باشيد كه مغلوب ميشود، و وقتي مغلوب گرديد، به سقوط كشانده ميشود، و وقتي سقوط كرد حجاج ابن يوسف ثقفي و صدام از آن بيرون ميآيد.
شما خيال ميكنيد كه صدام از اول چنين بود؟ نه، فطرت خدايي داشته است؛ يا فكر ميكنيد كه حجاج ابن يوسف ثقفي از اول خون آشام بوده است؟ يا فكر ميكنيد نه، فرماندة او عبدالملك مروان «حمام الحرم» يعني هميشه در مسجد بوده است. خود عبدالملك ميگويدكه اگر در مقابل من پشهاي را ميكشتند ناراحت ميشدم، اما اكنون آن چنان تغيير كردهام كه حجاج برايم مينويسد كه فوج فوج سر بريدهام و من چنانم كه هيچ رخ نداده است.
در روايات ميخوانيم كه يهوديها در يك شب يكصد و بيست پيغمبر را از بنياسرائيل كشتند و صبح چنان بود كه هيچ امري رخ نداده است و وضعيت عادي خود را داشتند؛ اين سقوط بشر است، خيال نكيند كه ما از اين سقوط بركناريم، ممكن است ما از مشاهده ذبخ يك مرغ ناراحت شويم اما در محل كارمان آبروي مردم را ببريم، پشت سر ديگران غيبت كنيم و يا اشاعة فحشا نمائيم، تمام اينها مراحلي از سقوط است.
شما معلمين كه نخبه هستيد، آيا در ميان شما كساني نيستند كه در دفتر مدرسه دورويي دارند؟ در حضور، با دوست خود گرم و صميمي هستند ولي در غياب، از او غيبت كرده و آبروي او را ميبرند؟ بايد بگويم چرا هستند ولي آن قدر اين عمل براي آنها عادي شده كه مثل اين كه هيچ كاري انجام ندادهاند. به قول پيغمبر اكرم(ص) كه ميفرمود: كمكم كار به اينجا ميرسد كه غيبت نقل مجلس ميشود، يعني از آن لذت ميبرند و اگر يك ساعت در دفتر مدرسه بودند و از كسي غيبت نشد، مثل اين كه گمشدهاي دارند. اين معني ميرساند كه عمل غيبت نه تنها عادي شده بلكه تبديل به اعتياد شده است، اين نشانه سقوط بشر است. غيبتي كه آن قدر گناه دارد كه قرآن شريف ميفرمايد: چاهي در جهنم است كه مخصوص آدم غيبت كن است يعني آدم غيبتكن را نه فقط به جهنم ميبرند، بلكه او را به سلولي در داخل جهنم وارد ميكنند.
قرآن كريم ميفرمايد: كساني كه شخصيت ديگران را بكوبند و زبانشان نيش دارد، نه فقط به جهنم برده ميشوند بلكه به داخل چاهي در جهنم انداخته ميشوند.
از امام حسين(ع) روايت شده كه ميفرمايد: اين چنين شخص نه تنها در سلولي از جهنم ميرود، بلكه به صورت سگ در ميآيد و داخل آن سلول ميشود. باز ميفرمايد: نه تنها به صورت يك سگ در ميآيد بلكه غذايش نيز چرك و خون است، همان چرك و خونهايي كه خود از غيبتها كرده است.
امام(ع) ميفرمايد: اين چنين آدم وقتي از آن چرك و خون ميخورد، دستگاه گوارش او پاره پاره ميشود، اما اي كاش فقط پاره پاره ميشد و تمام ميشد. نه قرآن ميفرمايد: «كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها» يعني وقتي معده و رودهها پاره ميشود، اما دوباره روييده ميشود؛ استخوانها شكسته ميشود، اما دوباره درست ميشود. تمام اين عذابها را آدمي با دست خود تهيه كرده است.
خوب، اين گناه غيبت از نظر قرآن و از نظر روايات و اين هم گناه زخمزبان و نمامي و سخن چيني و شكستن شخصيت ديگران. شما اي عزيزان من، مواظب باشيد و گناه نكنيد و مواظب باشيد كه شخصيت ديگران را نشكنيد.
قرآن مجيد در سوره همزه ميفرمايد:
«ويل لكل همزه لمزه، الذي جمع ما لا و عدده، يحسب ان ماله اخلده، كلا لينبذن في الحطمه، و ما ادريك ما الحطمه، نار الله الموقده، التي تطلع علي الافئده» .
واي بر كسي كه غيبت كند، واي بر كسي كه زخم زبان بزند و زبانش نيش داشته باشد، و واي بر كسي كه شخصيت ديگران را بكوبد، و واي بر كسي كه مانند كرم در اين دنيا ميتند. و اين «واي» چاه جهنم است: «لينبذن في الحطمه» يعني او را مياندازند به «حطمه»، «و ما ادريك ما الحطمه» چه ميداني كه «حطمه» چيست، «حطمه» آتشي است كه استخوان ميشكند، نه تنها پوست ميسوزاند بلكه استخوان ميشكند «نارالله الموقده، التي تطلع علي الافئده» نه فقط پوست ميسوزاند، بلكه آتشي است كه دل ميسوزاند.
آتشهاي دنيا پوست را نميسوزاند، اما آتش آخرت كه نتيجة زخم زبان است، همان طور كه زخم زبان دل را ميسوزاند، آتش جهنم نيز دل را ميسوزاند: «التي تطلع علي الافئده».
قرآن ميفرمايد: اين گونه آدمها، هنگامي كه در سلول جهنم با خدا سخن ميگويند، با بيان «اخسئوا فيها و لا تكلمون» مواجه ميشوند ـ عرب وقتي بخواهد يك سگ را براند كلمة «اخساء» را بكار ميبرد ـ اينان در جهنم به اين درجه از پستي ميرسند كه خداوند در جوابشان مي¬فرمايد: «اخسئوا» و اين عذابي است كه خود تهيه كردهايد.
شما اي عزيزان من، شخصيت ديگران را نكوبيد كه كوبيده ميشويد، اگر اينجا هم كوبيده نشويد كه ميشويد، آتش جهنم كوبندگي دارد؛ كسي را نسوزانيد كه اين دنيا سوخته ميشويد، اگر اينجا هم سوخته نشويد، يقين داشته باشيد كه آتش جهنم دل ميسوزاند؛ غيبت نكنيد و بدانيد كه اگر اينجا پشت سرتان غيبت نكردند كه ميكنند، سلول جهنم را براي خود آماده ساختهايد.
خلاصه كلام، انسان اگر در اين جنگ درون پيروز نشود، مصيبت و سقوط است: «لقد ذرءنا لجهنم» و به بيان قرآن مثل اين كه براي جهنم خلق شده، مرتب به سوي جهنم ميرود و خيلي تند هم ميرود.
بحث امشب ناقص ماند، انشاءالله هفته آينده در اين باره با شما صحبت خواهم كرد.
گفتار هفدهم
اخلاص
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم. رب اشرح لي صدري و يسرلي امري واحلل عقده من لساني، يفقهوا قولي.
در جلسه گذشته گفته شد كه اگر كسي گفتارش براي خدا باشد، كردارش براي خدا باشد، نيت و افكار او هم براي خدا باشد و به عبارت قرآن كريم به تمام گفتار و كردار و افكار او رنگ خدايي زده شود، پروردگار عالم هميشه به فريادش ميرسد و در دنيا و آخرت پناه او خداست و معلوم است كه اگر پناه كسي خدا باشد در هر كاري پيروز است؛ در جنگ درون پيروز است و در جنگ بيرون پيروز است، براي رسيدن به هدف عالي پيروز است، براي رفع موانع و مشكلات پيروز است و به قول قرآن شريف: «ان تنصروالله ينصركم و يثبت اقدامكم» .
اگر با خدا باشيد خدا با شماست؛ اگر شما با خدا باشيد ثابت قدم خواهيد ماند يعني دست عنايت خدا هميشه روي سر شماست و در هركاري پيروز خواهيد شد.
شايد بيشتر از صد آيه در قرآن باشد كه پروردگار عالم وعده داده به اين كه آدم با تقوا در دنيا و آخرت سعادتمند است؛ شايد بيشتر از بيست آيه قرآن ميفرمايد كه دست عنايت خدا روي سر آدم باتقوا است.
آدم با تقوا پناهش خداست، آدم با تقوا از طرف خدا نعمت دارد و بالاخره خدا در هر كاري، به فرياد انسان باتقوا ميرسد؛ از جمله در بحث ما اين جهاد اكبري كه در درون خود داريم كه دائماً انسانيت ما، آن بعد انساني ما با حيوانيت ما ميجنگد، معني ندارد كه انسان خود به خود بتواند پيروز شود، اگر بخواهيم پيروز شويم بايد خدا را داشته باشيم.
قرآن كريم ميفرمايد: اگر ميخواهي خدا را داشته باشي كاري كن كه نيت و فكرت، گفتار و كردارت براي خدا باشد. اين كار مشكل است، اما از طرف ديگر اگر محرك عمل غير خدا باشد از نظر قرآن بتپرستي است.
اگر محرك انسان در افكارش، گفتار و كردار و نياتش، هوي و هوس شد، شيطان محرك او شد، محرك او اين دنيا (به معني عام) شد، قرآن با كمال صراحت ميفرمايد: تو بتپرستي «أفرايت من اتخذ الهه هويه و اضله الله علي علم» .
«الم اعهد اليكم يا بني آدم ان لاتعبدو الشيطان انه لكم عدو مبين» .
بنابراين اگر بخواهيم از نظر قرآن بتپرست نباشيم، اگر بخواهيم يك زندگي با امنيت خاطر داشته باشيم كه در آن دلهره و اضطراب خاطر نباشد، از نظر قرآن چارهاي نيست جز اين كه پناه ما خدا باشد؛ قرآن شريف ميفرمايد: اگر ميخواهي من پناه تو باشم بايد باتقوا باشي.
قرآن در همان ابتدا ميفرمايد:
«بسم الله الرحمن الرحيم، الم ذلك الكتاب لاريب فيه هدي للمتقين» .
دست عنايت و ياري من روي كسي است كه باتقوا باشد.
چيز ديگري كه بايد به آن توجه داشته باشيم اين است كه اگر كاري كنيم كه همه اعمالمان براي خدا باشد، بسياري از صفات رذيله از ما دفع ميشود و صفات خوب بسياري را به دست خواهيم آورد؛ ضعف اعصابها، غصهها، نگرانيها، كينهتوزيها و ... همه زير سر اين است كه در گفتارمان، در كردار و نياتمان محرك ما خدا نيست.
اگر انسان براي خدا كار كند، براي خدا بگويد، براي خدا نيت داشته باشد، ديگر كينهتوز نميشود، غضب نميكند، به كسي سوء ظن پيدا نميكند، ديگر دشمن كسي نميشود، به ديگري حسادت نميورزد، دچار ضعف اعصاب نميشود و بالاخره در زندگي او داد و فرياد غير انساني نخواهد بود. مثالي بزنم:
يك زن خانهدار زماني براي خدا خانهداري ميكند، بچهداري ميكند، بچهداري و شوهرداري ميكند، ميگويد: چون خدا فرموده، شوهرداري را دوست دارم، به خاطر خدا شوهرداري ميكنم و هيچ توقع بارك الله هم از شوهر ندارم؛ ميگويد چون خدا فرموده زني كه درخانه كار كند مثل اين است كه در جبهه (آنهم در خط مقدم) كار ميكند. لذا توقع ندارد كه پسرش بگويد بارك الله غذا را خوب پختي، انتظار ندارد كه شوهرش به او بگويد امروز چه غذاي خوبي درست كردي، براي اين كه محرك او در كار خانه خدا بود، اين شوهر چه تقدير بكند چه نكند بچهداري ميكند اما نه براي اين كه بچه بزرگ شود و به درد او بخورد، شما چقدر به درد پدر و مادرتان خورديد كه پسر يا دخرتان بخواهد كاري برايتان بكند؟ اما او ميگويد خدا فرموده اگر زني براي اين كه بچه مسلماني تحويل جامعه بدهد آبستن شود، آبستني او براي خداست، وقتي كه وضع حمل ميكند وضع حملش هم براي خداست.
روايت داريم وقتي از اين زن بچه متولد ميشود، مثل اين است كه خودش از مادر متولد شده باشد، ديگر هيچ گناه ندارد، همة گناهان او آمرزيده ميشود.
روايت دارد وقتي زني بچهاش گريه ميكند، از خواب بلند ميشود و او را شير ميدهد، بيخوابي ميكشد و بر گرية بچهاش صبر ميكند مثل اين است كه غلامي را خريده و آزاد كرده باشد.
او ميگويد كه براي خدا آبستن هستم، براي خدا سختي آبستني را بر خود تحمل ميكنم، براي خدا تربيت ميكنم، وقتي هم كه وارد جامعه شد ميخواهد به درد من بخورد يا نخورد. اتفاقاً وقتي براي خدا شد به درد خواهد خورد، باقيات صالحات ميشود و به قول قرآن «قره اعين» ميشود، چشم روشني دنيا و آخرتش ميشود، اين زن ديگر كينهتور نميشود، چرا؟ براي اين كه هنگامي كينهتوز ميشود كه كار ميكند براي اين كه شوهرش از او تقدير و تشكر كند، وقتي كه شوهر تقدير نميكند آن توقع برآورده نميشود، خواه ناخواه اختلاف پيدا ميشود؛ وقتي هم كه بچه بزرگ ميكند تا در آينده كمك او بشود و بعد ميبيند دختري آمد و اين فرزندش را برد و تمام شد، حالت مادر شوهري او گل ميكند، كينه توز ميشود و يا وقتي كه در خانه براي خدا كار نميكند، بلكه براي اين كه كاسه جايي رود كه قدح باز آيد، براي اين كه شوهر بگويد تو خوب زني هستي، زنها به او بگويند اين چه زن خانهداري است، توقع او برنميآيد؛ وقتي هم توقع برنيامد خواهناخواه ضعف اعصاب از اين جا شروع ميشود، در مقابل شوهر قد علم كردن و زبان درازي كردن از اينجا سرچشمه ميگيرد و بالاخره وقتي كه كار براي خدا نشد مصيبتهاي فراواني در بردارد.
اگر يك مرد هم براي خدا زحمت بكشد، براي اين كه «الكاد لعيا له كالمجاهد في سبيل الله» اگر مردي كار بكند براي اين كه زن و فرزندش در رفاه باشند مثل اين است كه در جبهه (در خط مقدم) كار كند؛ صبح كه از خانه بيرون ميرود محركش خداست، محركش اين است كه زن و فرزند در رفاه و آسايش باشند، مثل شما سر كلاس ميرود، وقتي به كلاس رفت به فكر اين نيست كه حقوقش چيست؟ يا مدير كيست؟ يا رتبه چيست؟ به فكر اين است كه ميتوانم او را تربيت كنم؛ نسازم، مسئولم و خدا فرموده اگر بتواني يك بچه مسلماني را بسازي، مثل اين است كه جهان را زنده كرده باشي، محركش اين است كه وقتي محرك اين شد خواه ناخواه ديگر در كلاس دچار ضعف اعصاب نميشود، ديگر به فكر اين نيست كه آيا به او رتبه ميدهند يا نه؟ رفيقش بر او مقدم شده يا نه؟ اصلاً فكرش را نميكند، كاري بوده كه براي خدا كرده و پروردگار عالم هم ديده، وقتي هم كه به خانه ميآيد اگر گوشت پخته نشده، اگر براي خدا نباشد «كاسه جايي رفته قدح بايد پس بيايد»، اگر به اين فكر باشد كه من از صبح تا ظهر زحمت ميكشم پول پيدا ميكنم و به خانه ميآيم تا در خانه استراحت كنم، حالا كه به خانه آمدم ميبينم كه هيچ خبري نيست؛ در اين موقع است كه عصبانيت شروع ميشود، كينهتوزي، حسادت، تكبر و جاهطلبي شروع ميشود. اما اگر براي خدا به خانه پول ميبرد نه براي اين كه زنش هم كار كند، اين آدم به جايي ميرسد كه اگر همسرش هم در خانه بداخلاق باشد خوشحال است، اگر در خانه از او تشكر بكنند خيلي اهميت نميدهد، براي اين كه ميترسد محركش تشكر بشود، محبت زن بشود اما اگر زنش زبان درازي كند خوشحال است، چرا؟ به خاطر اين كه براي خدا كار كرده است و از هيچ كس هم انتظار تشكر ندارد و ميترسد كه اگر كسي از او تشكر كند آن اجرش هم از بين برود؛ ديگر اختلاف خانوادگي پيدا نميشود، كينهتوزي نيست، ضعف اعصاب و غضب نيست.
براي اين كه مطلبم قدري جا بيفتد جملهاي از غزالي براي شما نقل ميكنم، ببينيد كار براي خدا يعني چه و خوشا به حال آن زن و مردي كه بتوانند به افكارشان، گفتار و كردارشان رنگ خدايي بدهند، و اين را هم به شما بگويم كه رنگها فرق ميكند، يك دفعه رنگي را رنگرز ميكند، اين رنگ ميرود، چيزي نيست و يك دفعه خدا رنگ ميكند مثل رنگ مرغي كه سياه است و ديگر رفتني نيست:
«صبغه الله و من احسن من الله صبغه» رنگ خدا چه رنگ خوبي است.
عزيزان من، كاري بكنيد كه در زندگي محرك شما خدا باشد، مشكل است اما خيلي لذتبخش است.
غزالي در احياء العلوم مينويسد كسي را به «حمص» فرستادند؛ حمص الان يكي از استانهاي شام است و آن وقت مملكت مستقلي بوده، تقريباً نميچه مملكتي بوده، زماني نصراني نشين بوده و بعد آن را گرفتند و يكي از استانهاي مهم اسلام شد. از مدينه به آنجا استانداري فرستادند، اين استاندار مدتي در آنجا كار كرد بعد از طرف مردم از اين استاندار شكايتي فرستاده شد، وقتي اين شكايت رسيد استاندار را خواستند؛ آقاي استاندار با پاي پياده و يك كوله بار از شام به مدينه آمد و بدون اين كه كسي را ببيند و ملاقاتي با كسي و خويشي بكند مستقيماً به دربار رفت ـ معلوم است كه دربار مسجد بود ـ به آنجا رفت. به او گفتند: براي اين تو را خواستيم كه از تو شكايتي شده است. گفت: شكايت چيست؟ گفتند: اين شكايت سه جمله دارد:
1ـ ميگويند صبحها دير از خانه بيرون ميآيي، دير به محل كار ميآيي. گفت: بله اشكالشان درست است.
2ـ ميگويند شما شبها اصلاً پيدايت نيست و فقط روزها به درد مردم ميرسي. گفت: بله، اين اشكال هم وارد است و مطابق با واقع است.
3ـ از تو شكايت كردهاند كه هفتهاي يك روز اصلاً پيدا نيستي، نه روز و نه شب. گفت: اين اشكال هم وارد است. گفتند: اگر اينها اشكال است جواب چيست؟ گفت: هر سه اشكال جواب دارد؛ اما اشكال اول كه من از خانه دير بيرون ميآيم، سببش اين است كه كار خانه را بين خودم و همسرم قسمت كردهام و پختن نان به عهده من است (آن وقتها اين طور كه هر روز صبح بايد نان بپزند) من خمير ميكنم و به نماز ميروم، از نماز كه ميآيم اين خمير ور نيامده (استاندار نانپز) لذا مجبورم بنشينم تا اين كه خمير ور بيايد و نان را ميپزم و بعد از خانه بيرون ميآيم. گفتند: جوابت پذيرفته شده است.
اما دوم كه شبها پيدا نيستم، براي اين است كه من وقتم را بين مردم و خدا قسمت كردهام؛ شبهايش را به خدا دادم و روزها را به مردم، لذا روز را تماماً در اختيار مردم هستم اما دلم ميخواهد كه در شب با خدا رابطه داشته باشم، تا آن اندازه كه مجبورم، بخوابم بعد از آن هم با خدا رابطه داشته باشم. گفتند: اين جواب هم قبول است.
اما سوم جوابش اين است كه من لباس عوضي ندارم، لذا به ناچار هر هفته روز جمعه پيراهنم را همسرم ميشويد و لباسي ندارم كه بپوشم و بيرون بيايم، برهنه هستم، در خانه مينشينم و چون هواي حمص سرد است مثل مدينه نيست كه لباس زود بخشكد، تا لباسم خشك شود و به حمام بروم، روز تمام ميشود. گفتند: اين جواب را هم قبول كرديم، پولي به عنوان جايزه به او دادند.
يك استاندار نانپز، بيلباس و مقدس است، جا دارد كه جايزهاي بگيرد لذا به او جايزهاي دادند و گفتند به سركارت برگرد.
قبل از آن كه به خانه برود به مسجد رفت، به مؤذن مسجد گفت: به مردم حمص بفهمان كه استاندارتان پولدار شده و اين پول مربوط به بيتالمال نيست بلكه مربوط به خودش است و چون مربوط به خود او است آن تقسيمهاي بيتالمال نبايد در كار باشد. گفت كه به فقرا و ضعفاء و بينوايان بفهمان كه استاندارتان پولدار شده، كدام استاندار؟ آن كه از دستش شكايت كردند، از حمص، از شام با پاي پياده به مدينه فرستادند و از مدينه با پاي پياده به محل خودش فرستادند. عده زيادي از همين مردم به نزدش آمدند، او هم پولها را نشمرده مشت مشت داد، يك كوله بار پول، مقداري از آن پول ماند، ديگر كسي نبود، پولها را برداشت به خانه رفت. زنش گفت: كجا بودي؟ چه شد؟ قضايا را براي همسرش نقل كرد و گفت: بالاخره پولها را به همين حمصيها دادم، به همين شاكيها، يك مقدارش هم مانده. گفت: آقا خوب است با اين مقدار پول كه مانده بروي و يك كنيز بخري تا ديگر اقلاً نان نپزي و به هر دوي ما كمكي شده باشد. گفت: اي زن، كار لازمتر در ميان است (و او نميدانست كه چيست)، چند روزي طول نكشيد كه فقير بينواي محتاجي به در خانهاش آمد و او همة آن پولها را به فقير داد و وقتي كه فقير رفت به زنش گفت: آيا اين بهتر از آن نبود كه من و تو در خانه كار كنيم و خدا هم به ما پاداش بدهد ولي اين صدقه باقي بماند؟ كار و خستگي من و تو از بين ميرود، اگر خسته شدهاي استراحت ميكني، اين خستگي از بين ميرود اما آن كه باقي ميماند صدقه است، دل كسي را خوش كردن، دل يك مسلماني را به دست آوردن، اين باقي ميماند، معلوم است كه همسر استاندار اين حرف را ميپسندد. گفت: آري به راستي چنين است.
چطور ميشود كه يك نفر به اين مقام ميرسد كه محرك او فقط و فقط خدا باشد؟ اگر نان ميپزد براي خداست نه براي اين كه اهل حمص او را تحسين كنند، اگر شبانه روز زحمت ميكشد براي خدا ميكشد نه براي اين كه اهل حمص به او بگويند به چه آدم خوبي است! اگر لباسي عوضي ندارد و در بيتالمال تصرف نميكند براي خداست نه براي اين كه حكومت وقت به او بارك الله بگويد؛ وقتي هم پول پيدا ميكند به خاطر خدا انفاق ميكند به براي اين كه آنها به او بگويند بارك الله «انما نطعمكم لوجه الله نريد منكم جزاء و لاشكورا» يعني براي خدا ميدهيم و چيزي هم نميخواهيم كه يكي به ما باركالله بگويد و از ما تشكر كند. وقتي چنين شد ديگر كينهتوز نميشويم.
اين آقاي استاندار حالا كه بر ميگردد بايد مثل مار زخمي باشد لااقل به بالاي منبر برود، مردم را بخواهد و گله كند: آي مردم، براي چه رفتيد و شكايت كرديد؟ براي چه مرا از شام به حمص فرستاديد؟ آخر من كه تقصير ندارم، چقدر شما آدمهاي بدي هستيد. اما اين حرفها نيست، به جاي اين كه گله كند يا ظلم كند و كتك بزند، خوبي ميكند، پولي را كه به او جايزه دادند همان پول را به آنهايي ميدهد كه از او شكايت كردند، اين استاندار مگر در زندگي من و من ندارد؛ من و منها در خانه، كينه توزيها در خانه، اختلاف خانوادگي در خانه، داد و فريادهايي مرد در خانه، زبان درازي زن در خانه همه و همه ناشي از اين است كه محرك ما در زندگي خدا نيست.
اين آيه در مورد زهراي عزيز است و چون اين روزها و شبها مربوط به حضرت زهرا ـ عليها سلام ـ است، اين آيه در نظر شما باشد؛ اين آيه مربوط به اين است كه زهراي مرضيه (س) روزه بوده، حسن(ع) و حسين(ع) هم روزه مستحبي گرفته بودند، زهراي اطهر(س) به دست خود غذايي تهيه كرده بود؛ نميگويد كه من بيبي هستم و او كلفت است «انما نطعمكم لوجه الله» محرك خداست. دربارة زهراي مرضيه(س) دارد كه يك وقتي از كار خيلي خسته شده بود (قريب 9 سال در خانه اميرالمؤمنين(ع) بود، مادر 5 فرزند شد كه محسن فرزند آخرش را سقط كرده بود؛ خانه داراي زهراي مرضيه آسان نبود بايد نان بپزد، نه فقط بايد نان بپزد، بايد با آسيابهاي دستي جو گندم را آسياب كند). پيامبر اكرم(ص) آمدند و ديدند كه بچه در دامن حضرت دارد شير ميخورد و دستش به آسياب است و از اثر خستگي خوابش برده است. بيدارش كردند، فرمودند: زهرا جان، بچش تلخي دنيا را براي شيريني آخرت.
عزيزم، محرك تو خداست، وقتي محرك خدا شد ديگر اينها خيلي آسان است، آسان؛ اگر محرك انسان خدا باشد كار فوقالعاده مشكل، فوقالعاده آسان ميشود اگر كار براي ما سنگين است به خاطر اين است كه محرك ما خدا نيست.
زهراي مرضيه(س) كلفت نداشت، اسلام رونقي گرفت لذا تصميم گرفت بيايد و از پدرش تقاضاي يك كلفت كند. پيش پدر آمد، پدر توجه داشت اما نميخواست به زهرا(س) نه بگويد. وقتي نشست به زهرا(س) فرمود: عزيزم وقتي كه از نمازت فارغ شدي، 34 مرتبه بگو اللهاكبر، 33 مرتبه بگو الحمدلله و 33 مرتبه هم بگو سبحانالله؛ اين ذكر از دنيا و آنچه در دنياست براي تو بهتر است.
تقاضا دارم اين تسبيحات حضرت زهرا(س) را كه شأن نزولش را دارم ميگويم، بعد از نماز بخوانيد خيلي اثر دارد، يكي اين كه موجب عاقبت بخيري است، ديگر اين كه روز قيامت ميتواني دست به دامن حضرت زهرا(س) بزني كه من آن كسي هستم كه هميشه به تسبيح تو اهميت ميدادم.
امام صادق(ع) فرمودند: تسبيح جدهام حضرت زهرا(س) بعد از نماز، پيش من از هزار ركعت نماز بهتر است؛ نه اين كه ثوابش بيشتر باشد بلكه افضل است يعني بهتر دوست دارم، خيلي ثواب دارد و خيلي هم پيش ائمه طاهرين ـ عليهم السلام ـ مطلوب است.
زهراي عزيز(س) متوجه شد كه پدرش نميخواهد كلفت بدهد، پيش مولا اميرالمؤمنين(ع) آمد و گفت: رفتم كلفتي بگيرم اما پدرم چيزي به من داد كه از دنيا و آنچه در دنياست بهتر است. آن چيست؟ 34 مرتبه الله اكبر، 33 مرتبه الحمدلله و 33 مرتبه سبحانالله. اين زهراي مرضيه(س) بود با اين وضعش.
بالاخره زماني اسلام رونقي گرفت، پيامبر اكرم(ص) خودش فضه خادمه را براي حضرت زهرا(س) آوردند. جملة پيامبر اكرم(ص) به حضرت زهرا(س) اين است كه فرمودند: زهرا جان، اين انساني مثل تو است، همان طور كه تو از كاري خسته ميشوي او هم خسته ميشود، همين طور كه تو استراحت را دوست داري او هم استراحت را دوست دارد، بنابراين كارهاي خانهات را قسمت كنيد، يك روز كار خانه مال تو و روز ديگر مال فضه باشد.
الان در ميان عربها مشهور است كه ميگويند امروز روز كار فضه است. كارها قسمت شده بود؛ يك روز حضرت زهرا(س) با دست مباركش جو را آسياب ميكرد، آرد جو را پخت و با كلفتش ميخورد، يك چنين غذايي را تهيه كرده بود، موقع افطار شد، يك كسي آمد و گفت: من فقيرم، مسكينم، مرا ياري كنيد. حضرت زهرا(س) اول افطار خودش را برداشت و مابقي را هم كه جمعاً 6 دانه ميشد به فقير داد و فقير رفت. حضرت زهرا(س) دوباره از آردي كه در خانه بود نان درست كرد و براي افطار آماده شدند. يكي ديگر آمد و گفت: اسيري هستم، چيزي ندارم، به من كمك كنيد. بار دوم 6 قرص نان را به اسير داد و او رفت. بار ديگر حضرت برخاست و به دست مباركش 6 عدد نان تهيه كرد. يكي ديگر آمد و گفت: يتيمي هستم، به من رحم كنيد، بار سوم 6 دانه نان را به يتيم دادند. بالاخره آخر شب شد و به قول روايات با آب افطار كردند و بيشام خوابيدند، آيه آمد: «انما نطعمكم لوجه الله لانريد منكم جزاء و لاشكورا».
اگر نان پختهام، محركم خدا بود از هيچ كس توقع تشكر نداشتهام و اگر به گدا دادم، به يتيم دادم، به اسير دادم محركم خدا بود، چيزي جز خدا در زندگي محرك ندارم.
تقاضا دارم محرك شما خدا باشد، خانمها، محرك شما خدا باشد آقايان، محرك شما خدا باشد نه اين كه بخواهيد ديگران شما را تحسين كنند؛ يقين داشته باشيد تحسين ديگران كسي را به جايي نميرساند. اگر شخصيت ميخواهيد با خدا باشيد، اگر در زندگي خوشي ميخواهيد با خدا باشيد:
«فاي الفريقين احق بالامن ان كنتم تعلمون الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن و هم مهتدون» يعني اگر ميخواهيد يك زندگي خوش و با امنيتي داشته باشيد كه دل آرام بگيرد، با خدا باشيد و در زندگيتان گناه نباشد.
«ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا» يعني اگر كسي با خدا باشد، كارش به آنجا ميرسد كه محبتش در دلها ريخته ميشود، همه او را دوست دارند، ابهت او در دلها ريخته ميشود و همه از او حساب ميبرند.
زن با شخصيت آن زني است كه دست عنايت خدا روي سرش باشد؛ مرد عزيز با ابهت آن مردي است كه دست عنايت خدا بر سرش باشد.
خلاصه بحث اين كه از چيزهاي با اهميتي كه براي بحث ما مفيد است و نيروي بزرگي كه باعث ميشود در زندگي پيروز شويم اين است كه انسان كاري بكند كه مددكارش خدا باشد. اگر مددكارتان خدا شد كمكم به اينجا ميرسيد كه شيطان ديگر نميتواند با شما كاري داشته باشد؛ كمكم به جايي ميرسيد كه نفس اماره كنترل شده است، مثل اسب چموش دهنه شده است.
قرآن ميفرمايد: اگر به راستي كاري كرديد كه كمك كار شما خدا شد يقين داشته باشيد كه در آن جنگ پيروزيد يعني اسب سركش را دهنه ميكنيد و در جنگ خارج هم دشمن جرأت ندارد پيش شما بيايد و شيطان قسم خورده كه ديگر تيغم به او نميرسد و نميتوانم پيش اين شخص بروم، يعني من ميخواهم كه او را نابود كنم ولي نميتوانم: «فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين» خدايا همه را گمراه ميكنم و در جنگ درون همه را شكست ميدهم مگر آن كساني كه دست عنايت تو روي سرشان باشد، مگر كساني كه فكرشان رنگ خدايي داشته باشد، گفتارشان رنگ خدايي داشته باشد، كردارشان رنگ خدايي داشته باشد.
خدايا، به عزت و جلالت قسمت ميدهيم، حالت تنبيه، حالت خلوص، صفات انسانيت، توفيق عبادت و بندگي و ترك معصيت، توفيق اين كه به آن مقامي برسيم كه افكارمان، نياتمان و گفتارمان براي تو باشد، به همه ما عنايت فرما.
خدايا، به عزت و جلالت قسمت ميدهيم، اين جوانهاي عزيز در جبهه را در پناه آقا امام زمان(عج) از همة آفات و بليات حفظ بفرما. خدايا، به عزت و جلالت، اين انقلاب و رهبر عظيم الشأن انقلاب، افراد در جبهة جنگ وسرحدات ايران ما را در پناه آقا امام زمان(عج) از همة بليات حفظ فرما.
و صلي الله علي محمد و آل محمد
گفتار هجدهم
نماز شب
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم. رب اشرح لي صدري و يسرلي امري واحلل عقده من لساني، يفقهوا قولي.
نيروي هفتم از نيروهايي كه ميتوانيم در جنگ درون از آن استفاده كنيم بيداري شب و بيداري بينالطلوعين است.
بحث ما درباره جهاد درون (جهاد اكبر) بود و دانستيم كه بخودي خود نميتوانيم در اين جنگ پيروز شويم بلكه بايد از خارج براي غلبه بر بعد حيواني كمك بگيريم و دربارة اين نيروها تاكنون از شش نيرو بحث شد.
نيروي هفتم كه بحث امشب است و ميشود آن را بهترين نيروها دانست و قرآن شريف هم آنرا بهترين نيرو ميداند «بيداري شب» است. بحث امشب قدري مشكل است و از آن دشوارتر عمل كردن به آن است و اميدوارم كه به خواست پروردگار عالم و لطف حضرت بقيهالله ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ اين بحث را روشن كنم و اميدوارم كه پروردگار عالم به همة ما توفيق عمل كردن به آن را عنايت فرمايد.
قرآن شريف راجع به بيداري شب و سحر و طلوع فجر فوقالعاده اهميت قائل شده است و ميفرمايد:
«بسم الله الرحمن الرحيم. و الفجر و ليال عشر و الشفع و الوتر و الليل اذا يسر هل في ذلك قسم لذي حجر» .
يعني قسم به طلوع فجر، قسم به شبهاي دهگانه، قسم به نماز شبي كه در دل شب خوانده ميشود و آن سه ركعت آخر به نام فجر وتر است و قسم به آخر شب، قسم به سحر و قسم به آن شب وقتي كه پشت كند يعني آخر شب، قسم به سحر و قسم به آن شب وقتي كه پشت كند يعني آخر شب، بعد ميفرمايد «هل ذلك قسم لذي حجر» يعني اگر كسي تعقل داشته باشد ميفهمد كه اين قسمها چرا خورده شده و چه مقدار اهميت دارد.
در اين سوره مباركه به شب سوگند خورده شد وقتي كه پشت كند يعني به آخر شب، به قبل از بين الطلوعين، به فجر قسم خورده شد، قسم به آن كاري كه در دل شب انجام داده ميشود يعني نماز شب و اتفاقاً در قرآن شريف اين قسم تكرار شده است.
در جاي ديگر ميفرمايد: «والليل اذا عسعس و الصبح اذا تنفس» در اينجا عبارت فرق كرده و الا از نظر معني به يك معناست، يعني قسم به آخر شب و قسم به بين الطلوعين.
همين جمله باز در جاي ديگر قرآن تكرار شده و ميفرمايد: «والليل اذا ادبر و الصبح اذا اسفر» ، در اين آيه شريفه از بين الطلوعين و به فجر و بين الطلوعين سوگند خورده شده است.
از اين قسمها كه در قرآن شريف است به خوبي استفاده ميكنيم كه آخر شب فوقالعاده عجيب است، فوقالعاده عظيم است و باز استفاده ميكنيم كه طلوع فجر فوقالعاده از نظر اسلام مهم است.
قرآن شريف راجع به نماز شب و نماز صبح اول وقت خيلي اهميت داده است و با كمال صراحت ميفرمايد كه نيرو ميدهد و ميتوانيم از اين نيرو استفاده كرده و به مقام محمود برسيم. ميفرمايد:
«اقم الصلوه لدلوك الشمس الي غسق الليل و قرآن الفجران قرآن الفجر كان مشهودا» .
اين آيه شريفه نمازهاي پنجگانه را تعيين ميفرمايد.
در اين آيه ميفرمايد از اول ظهر تا نصب شب چهار نماز داريم به نام نماز ظهر، نماز مغرب، و نماز عشاء و بعد ميفرمايد: «و قرآن الفجر» نماز چهارگانه را دارد به نام نماز صبح، «والقرآن الفجران قرآن الفجر كان مشهودا» نماز اول وقت، بين الطلوعين، نماز صبحي كه اول وقت خوانده ميشود تمام امتيازات آن نمازها را دارد و آن نمازي است كه خدا بر آن شهادت ميدهد، ملائكه آسمان بر آن شهادت ميدهند و اين نمازي است كه روشنايي آن به قدري است كه پيش همه مشهود است، نزد همه معلوم است و بعد ميفرمايد: «و من الليل فتهجد به نافله لك» بعضي از شب را بيدار شو، آخر شب را زنده بدار براي اين كه آخر شب (نماز شب) براي تو نافلهاي است «عسي ان يبعثك ربك مقاماً محموداً» خدا دوست دارد كه تو مقام محمودي پيدا كني، مقامي كه همه بپسندند، اگر ميخواهي مقامي پيدا كني كه همه بپسندند نماز شب بخوان، قبل از طلوع فجر بيدار شو، نماز اول وقت طلوع فجر بخوان و اگر بتواني همة بين الطلوعين را بيدار باشي بدان كه مقام محمود روي مقام محمود داري.
اين آيه شريفه به خوبي به ما ميفهماند كه اگر كسي بتواند قبل از طلوع فجر بيدار باشد، اگر بتواند نماز صبح خود را اول وقت بخواند، بر نفس اماره تسلط پيدا ميكند، از آن جنگي كه در درون است سرافراز بيرون ميآيد؛ معلوم است كه هيچ مقامي از اين بالاتر نيست كه انسان بتواند در آن جنگ امتياز بيافريند، افتخار كسب كند و بتواند در آن پيروز شود.
مقام محمود يعني تسلط بر نفس اماره، مقام محمود يعني پيروز شدن در جنگ درون، مقام محمود يعني اين كه انسان نفس اماره و آن بعد حيواني را بتواند كنترل كند، نظير براق بر آن سوار شود و به هر كجا كه ميخواهد بتواند برسد.
در سورة المزمل كه شايد سوره دوم و سوم باشد كه به پيغمبر(ص) نازل شده ميفرمايد: «يا ايها المزمل» يعني اي كسي كه عباي نبوت به خود پيچيدهاي، به مقام نبوت رسيدهاي، اي كسي كه ترا نبي كردهايم و اين مقام را به تو دادهايم. معني «يا ايها المزمل» و «يا ايها المدثر» كه دو سوره در كنار هم است هر دو به يك معني است؛ اين كه در فارسي آن را «اي گليم به خود پيچيده» معنا ميكنند معني فارسي آن است و معنايش اين است: اي كسي كه عباي نبوت به خود پيچيده و به مقام نبوت رسيدهاي، بار سنگيني به دوش تو آمده است: «انا سنلقي عليك قولا ثقيلا»، بار سنگيني به دوست آمده، اگر بخواهي اين بار سنگين را به منزل برساني بايد نيروهايي از خارج تهيه كني و اولين نيرويي كه براي پيغمبر(ص) تعيين ميشود، شب بيداري است.
«يا ايها المزمل قم الليل الا قليلا نصفه او انقض منه قليلا اوزد عليه ورتل القرآن ترتيلا انا سنلقي عليك قولا ثقيلا» .
شب بيدار باش، تا ميتواني شب بيداري كن؛ بعد علت ميآورد كه اين دليل براي ما خيلي فايده دارد و ما بايد اين علتي را كه در اين سوره آورده شده هميشه در نظر داشته باشيم: «انا ناشئه الليل هي اشد وطاً واقوم قيلا» آن حالتي كه آخر شب به انسان دست ميدهد، آن حالتي كه نماز اول وقت صبح به انسان ميدهد، آن حالتي كه بين الطلوعين به انسان ميدهد آن حالت اين است «انا ناشئه الليل هي اشد وطاً»، انسان حالتي پيدا ميكند كه ميتواند نفس اماره را كنترل كند، ميتواند بر آن بعد حيواني تسلط پيدا كند، ميتواند آن را تعديل كند، نظير اسب چموش به دهانش دهنه بزند و بر آن براي استكمال و رسيدن به مقام محمود و مقام معنويت و اقوم قيلا، سوار شود.
اگر ميخواهي اراده قوي داشته باشي، نفوذ كلمه داشته باشي، در ميان مردم ابهت و عزت داشته باشي، اگر ميخواهي دشمن جني و انسي از تو حساب ببرند، اگر ميخواهي هنگام برخورد با مشكل بتواني آن را هضم كني، خلاصه اگر ميخواهي ارادة تو قوي شود بايد آخر شب را بيدار باشي، آخر شب اراده را تقويت ميكند.
كتابهايي كه درباره تقويت اراده نوشته شده است، نميتواند اراده را قوي كند؛ روانشناسها راجع به تقويت اراده كتابها نوشتهاند اما نه خود ارادة قوي دارند و نه كتابهايشان ميتواند ارادة كسي را قوي كند.
قرآن ميفرمايد: اگر ميخواهي اراده قوي داشته باشي، ترديد و شك نداشته باشي، وقتي كاري پيش آمد بتواني تصميم بگيري، اگر مشكلي جلو آمد بتواني با مشكل دست و پنجه نرم كني، بايد آخر شب بيدار باشي، بايد نماز را اول وقت، يعني طلوع فجر نماز صبح را بخواني، بايد بين الطلوعين بيدار باشي.
بحث راجع به نماز شب و شب زندهداري، اين كه آخر شب را انسان بتواند بيدار باشد، بتواند بينالطلوعين راز و نيازي با خدا داشته باشد براي ما فوقالعاده مفيد است، چنانچه براي تقويت نورانيت ميدهد، به انسان نشاط ميدهد، علاوه بر نورانيت دل و نشاط انسان زندگي خوشي پيدا ميكند، ديگر در زندگي او گره پيدا نميشود و اگر هم گرهاي پيدا شود، نيمه شب، آخر شب، بين الطلوعين به خوبي ميتواند گره را باز كند، لذا از نظر قرآن شريف آخر شب و بين الطلوعين فوقالعاده اهميت دارد.
از اين جهت 90% مردم نماز صبح خودشان را قبل از آفتاب ميخوانند، بر فرض هم كه خيلي خواب نداشته باشند اما شيطان طوري وسائل را فراهم ميكند كه آخر شب خواب باشند، بين الطلوعين خواب باشند و روايات زيادي داريم كه شيطان مواظب است كه نگذارد انسان اين فيض عظمي را بدست بياورد.
ميدانيد كه به دست آوردن اين فيض كاري بسيار مشكل است و بر فرض كه شخص يكي دو هفته ادامه بدهد باز مانعي پيش ميآيد و بالاخره آخر شب از دست انسان گرفته ميشود، در حالي كه ادامة اين كار فوقالعاده براي دنياي انسان مفيد است و براي آخرت انسان مفيد است، براي انسانيت انسان مفيد است، براي اين كه پروردگار عالم هميشه دست عنايتش روي سر انسان باشد مفيد است، براي استجابت دعا فايده دارد، براي اين كه گناهان روز مانع و سد نشود و از بين برود فوقالعاده مفيد است.
اگر دنيا ميخواهيد به اين بحث خيلي زياد اهميت بدهيد و اگر آخرت ميخواهيد به اين بحث فوقالعاده اهميت بدهيد و در رابطه با بحثمان بهترين نيروها كه از بيرون براي انسان ميآيد همين نيرو است:
«ان ناشئه الليل هي اشد وطاً و اقوم قيلا».
حالتي كه در دل شب براي انسان پيدا ميشود، از نظر روانشناسها از نظر علماي علم اخلاق، از نظر قرآن و روايات براي سازندگي انسان خيلي مفيد است. ما خيلي هم نميتوانيم درك كنيم كه آخر شب چه خصوصيتي دارد.
ما معمولاً تا ساعت 11ـ12 بيداريم اما اول شب فايدهاي ندارد، چيزي به انسان نميدهد گر چه انسان مشغول عبادت هم باشد، مثل روز است كه به عبادت مشغول باشد، خود اول شب يا روز به انسان چيزي نميدهد اما آخر شب ولو عبادت هم نكند تأثير فوقالعاده دارد. لذا ميخوانيم كه يكي از مستحبات شبهاي احياء اين است كه انسان آخر شب را بيدار باشد گر چه كاري هم نكند.
در روايات فراواني داريم اگر انسان بتواند بين الطلوعين بيدار باشد ولو نماز شب هم نخواند، اين بيداري بينالطلوعين و اين بيداري آخر شب خودش براي انسان خيلي مفيد است، مخصوصاً براي ايجاد نشاط و رفع گرفتاريها، غمها و غصهها فايده دارد، بخصوص كه دنياي روز براي ما دلهرهها، اضطراب خاطرهها، شكها و بينشاطيها آورده معمولاً هم از ضعف اعصاب سر چشمه ميگيرند و ما اگر بخواهيم آدم با نشاطي در روز باشيم، بهترين راهش اين است كه قبل از اذان صبح ولو مقدار كم بيدار باشيم؛ بهترين راهش اين است كه بينالطلوعين را بيدار باشيم.
رسم بسياري از بزرگان است كه اول شب را زود ميخوابند و آخر شب را بيدارند، مطالعهشان را براي آخر شب ميگذارند، كارشان را براي بينالطلوعين ميگذارند. چه خوب است انسان بتواند آخر شب، بينالطلوعين مشغول عبادت باشد و دستورهايي را كه داده شده انجام بدهد، قرآن بخواند كه در اين سوره المزمل مخصوصاً روي قرآن خيلي سفارش شده: «ورتل القرآن ترتيلا».
در بين الطلوعين خواندن قرآن خيلي مؤثر است، در بينالطلوعين دعا مستجاب است. در اين يك ساعت و نيم گاهي خدا با انسان حرف بزند يعني قرآن بخواند و گاهي او با خدا حرف بزند يعني دعا كند؛ خود وقت تأثير بسزايي دارد، عبادت در آن وقت تأثير بسزائي دارد، و اگر نتواند عبادتي كند لااقل كارش را براي بينالطلوعين بگذارد، مطالعهاش را بينالطلوعين انجام دهد و اول شب را زودتر بخوابد.
اتفاقاً رسم پيغمبر اكرم(ص) و ائمه طاهرين(ع) هم همين بود. رسم اصحاب رسول اكرم(ص) و ائمه طاهرين(ع) هم اين چنين بود كه اول شب ميخوابيدند. اين مصيبت براي ما ايرانيها و ساير مسلمانان از كجا پيدا شده؟ سنيها بيشتر از شيعيان به آخر شب و بينالطلوعين توجه دارند. افرادي كه به زيارت خانه خدا مشرف شدهاند ديدهاند كه معمولاً سنيها مقيدند به اين كه قبل از طلوع فجر در مسجد حاضر باشند. رسم پيغمبر اكرم(ص) و ائمه طاهرين(س) اين بود كه قبل از اذان صبح در مسجد حاضر بودند، نماز شب خود را در مسجد ميخواندند، بينالطلوعين را بيدار بودند؛ الان هم خيلي از سنيها همين رسم را دارند و رسم بسيار عالي است برخلاف ما كه تا ساعت 12 بيداريم و معلوم است كه ساعت 12 بخوابد و بخواهد آخر شب هم بيدار شود، روزش از بين ميرود، كارش از بين ميرود و نميشود كه انسان كارش را فداي نماز شبش كند، نميشود كارش را فداي بيداري بينالطلوعين كند. اگر بخواهيم، بايد برنامه داشته باشيم، برنامهاي منظم در مورد نماز شب؛ لازم نيست كه ركعت آخرش يعني نماز وتر را طول بدهيد تا مبادا اين طول دادن شما را خسته كند يا شيطان از اين راه جلو بيايد، بلكه ميشود طوري از خواب برخيزيد كه پس از وضو گرفتن حدود يك ربع، بيست دقيقه 11 ركعت نماز شب را بخوانيد و به اين صورت كه 4 دو ركعت به نيت نماز وتر. نماز وتر ـ يك ركعت آخري ـ تفصيلهايي دارد: در قنوتش 40 مؤمن را دعا كنيد چه زنده باشد، چه مرده و 300 مرتبه «العفو» بگويد. اگر دعاهاي ديگر هم بخواند خوب است اما اگر بخواهد طول بدهد، معمولاً اول كار انسان خسته ميشود و ما بايد مواظب باشيم در حالي كه تقويت روح ميكنيم جسم خود را خسته نكنيم كه جسم نظير اسب سركش است، اگر بخواهيم از اسب سركش استفاده كنيم بايد آن را دهنه بزنيم اما بايد مواظب غذا و آب او مراقب استراحتش هم باشيم.
اين طور نشود كه اول كار يك ساعت قبل از اذان صبح را، يك ساعت و نيم بينالطلوعين را تا يكي دو هفته بر خود تحميل كنيم، بعد خسته شويم؛ لذا اگر بشود در ابتداي كار نيم ساعت قبل از اذان صبح بلند بشويد، يك ربع تطهير كنيد، وضو بگيريد بعد 11 ركعت نماز بخوانيد، وقتي كه نماز شب تمام شد اول اذان صبح ميشود، نماز صبح خود را بخوانيد بعد از نماز صبح تعقيب مختصري، كمي قرآن بخوانيد، بعد بخوابيد ولو اين كه خوابيدن بينالطلوعين كراهت دارد و خيلي هم كراهت دارد، بسيار خوب است كه انسان بينالطلوعين را بيدار باشد اما در اول كار اين طور نباشيد، مثلاً نيم ساعت به وقت كارتان مانده بيدار شويد و صبحانه بخوريد و بسر كارتان برويد.
كمكم از اين راه ميتوانيد طوري براي خود برنامه تنظيم كنيد كه بينالطلوعين بيدار باشيد، لذا نماز شب آن قدرها هم وقت نميگيرد، يك ربع بيشتر طول نميكشد، يازده ركعت بيشتر نيست اما از نظر قرآن خيلي اهميت دارد، از نظر قرآن خيلي به آن قسم خورده شده: «والفجر وليال عشر و الشفع و الوتر و الليل اذا يسر»، قسم به طلوع فجر، قسم به شبهاي دهگانه ـ دهة ذيالحجه ـ قسم به نماز شب، قسم به نماز وتر، قسم به آخر شب كه نماز شب در آن خوانده ميشود. در قرآن تكرار هم شده ميفرمايد: اگر اين گونه عمل كني يعني يك ربع قبل از اذان صبح بيدار شوي «مقام محمود» پيدا ميكني، يعني در ميان مردم مقام و شخصيتي پيدا ميكني كه همه بپسندند، همه حسرت شخصيت تو را بخورند، ابهت در دل دشمن و محبت در دل دوست و نشاط در ميان مردم داشته باشي و بالاتر از همه در جنگ درون پيروز و سربلند باشي.
بنابراين، با يك ربع قبل از اذان صبح ميشود نماز شب به جا آورد. اين كه بگوئيم خدايا ... مصداق شب زندهدار هستيم. اتفاقاً قرآن هم ميفرمايد: «و من الليل» يعني بعضي از شب را بيدار باش، بعضي از آخر شب را بيدار باش. در سورة المزمل به اين نكته اشاره ميفرمايد تا آن اندازه كه ميتواني.
«يا ايها المزمل قم الليل الا قليلا، نصفه او انقص منه قليلا اوزد عليه ورتل القرآن ترتيلا».
اي پيغمبر، تا آن اندازه كه ميتواني در آخر شب بيدار باشي بيدار باش، گاهي يك ساعت، زماني هم دو ساعت، وقتي هم كه نميتواني يك ربع قبل از اذان را، نيم ساعت قبل از اذان صبح را بيدار باش.
دو خواندن نماز اول وقت است؛ در مورد نماز اول وقت بحث كردم؛ روايتي هست كه خيلي تكان دهنده است:
زني به خدمت بقيه الله الاعظم (عج) رسيد؛ ميگويد: خدمت آقا بودم، با آقا رفتم، به خانهاي رفتند و در آن خانه ايستادند و به من فرمودند: لعنت خدا باد بر آن كسي كه همة ستارهها پيدا شده باشد اما نماز مغرب و عشاء خود را نخوانده باشد. بعد فرمودند: لعنت خدا باد بر آن كسي كه همه ستارهها پنهان شده باشد امام هنوز نماز صبح خود را نخوانده باشد.
از نظر قرآن و روايات راجع به نماز اول وقت خيلي سفارش شده مخصوصاً در مورد نماز صبح، همين نماز صبحي كه بر فرض نماز اول وقت هم بخوانيم اما در نماز صبح لنگيم. اسلام (يعني قرآن روايات اهلبيت) به نماز صبح و بجا آوردن اول وقت بيشتر از نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء داده است.
آيه ميفرمايد: «اقم الصلوه لدلوك الشمس الي غسق الليل»، نماز صبح را جداي از نمازهاي چهارگانه حساب ميكند. معلوم ميشود اين كه جدايش ميكند اهميتش از نظر قرآن از چهار نماز ديگر بيشتر است. بعد هم نكته ديگرش اين است كه ميفرمايد: «قرآن الفجر»، آن نمازي كه امتياز همة نمازها در آن جمع است، نماز اول وقت، بينالطلوعين، امتياز نماز ظهر را دارد، امتياز نماز عصر را دارد، امتياز نماز مغرب و عشاء را دارد يعني هر كاري كه آن نمازها براي انسان ميكند نماز صبح اول وقت هم آن كاري را براي انسان ميكند هر امتيازي كه آنها دارند اين هم آن امتيازات را دارد.
بحث امشب از نظر عمل مشكل است. اصولاً فايده بحث اخلاقي اين طور است، بحثهاي اخلاقي غير از بحثهاي فلسفي است، بحث فلسفي از نظر گفت و شنيد مشكل است، نميشود اينجا حركت جوهري ملاصدرا را با شما صحبت كنم نه براي من مفيد است و نه براي شما اما بحث اخلاقي اين طور نيست، بحث اخلاقي گفتن و شنيدنش آسان است، اگر به بحث توجه داشته باشيد آسان ميشود اما عمل كردن به بحث اخلاقي دشوار است؛ همه ميدانند كه حسد بد است اما از بين بردن حسد كاري مشكل است؛ همة شما ميدانيد تكبر بد است، همه ميدانيد كه انسان فطرتاً درك ميكند كه تكبر بد است، تواضع خوب است اما از بين بردن صفت تكبر مشكل است.
از نظر قرآن فهميديم كه بيداري شب خيلي اهميت دارد، اول طلوع فجر خيلي اهميت دارد، آخر شب اهميت دارد، قرآن چهار پنج جا به آن قسم ميخورد. بين الطلوعين خيلي اهميت دارد، اول طلوع فجر خيلي اهميت دارد. قرآن سه چهار جا به آن قسم خورده. همه اينها را ميدانيم و ميدانيم كه نماز شب نشاط ميدهد، نماز شب گره ميگشايد، نماز شب غم و غصه را ميبرد، نيرو ميدهد، نماز شب حالتي به انسان ميدهد كه بر همه چيز از جمله نفس اماره ميتواند غلبه كند؛ اينها را فهميديم اما عمل كردن به بحث امشب كاري خيلي مشكلي است؛ مشكل است؛ حتي ممكن است مهيا بشويد، ساعت هم بگذاريد، ساعت زنگ بزند، بيدار هم بشويد اما بلند نشويد در حالي كه خسته هم نيستيد اما چرا بيدار نميشويد؟ روايت دارد كه شيطان ميآيد دست و پايت را ميگيرد و ميدوزد، بالاخره براي بلند نشدنت توجيهاتي ميكني: حالا بخواب، الان بلند ميشوي، حالا زود است؛ يك وقت بيدار ميشود ميبيند نزديك طلوع آفتاب است، تصميم دارد اما نميشود، چون كبريت احمر است لذا به هر كسي نميدهند.
گناه روز اثر ميگذارد؛ كسي آمد خدمت آقا اميرالمؤمنين(ع) عرض كرد يا علي، چطور است كه نميتوانم براي نماز شب بيدار شوم؟ چطور است كه از نماز شب محروم ميشوم؟ فرمودند: براي اين كه گناه روزت تو را غل ميكند تو را در قيد ميكند، نميگذارد بيدار شوي؛ غذاي حرام تأثير ميگذارد، كارهايي كه در روز انجام ميدهيم تأثير ميگذارد حتي كارهاي مباح هم اثر دارد. استاد بزرگوار ما مرحوم آقا شيخ عباس تهراني ـ رحمه الله عليه ـ فرمودند كه در نجف مرا از خواب بيدار ميكردند. روايت هم داريم اگر كسي رابطهاش با خدا خوب باشد ملائكه او را بيدار ميكنند، شيطان را به عقب ميرانند. ايشان ميگفتند: آقا شيخ عباس پاشو؛ گاهي ميگفتند: عباس پاشو؛ گاهي ميگفتند: او، او، پاشو. اسمم را نميگفتند: يك كسي در آن جلسه ميگفت براي من طور ديگري هم اتفاق افتاده، ميگفت مثل الاغي كه سكش ميكنند به من سك ميزدند.
اينها كساني هستند كه با عالم ملكوت سروكار دارند و الا ما را نه سكمان ميزنند نه با ما كاري دارند. همان است كه آقا اميرالمؤمنين(ع) ميفرمايند گناه روز ما را غل كرده، شيطان هم آمده. شيطان اعوان و انصار فراواني دارد. يكي دستش را ميگيرد، يكي پايش را ميگيرد، ديگري روي سينهاش ميخوابد، يكي هم مثل شيطان بزرگ، بريش توجيهگري ميكند، مرتب توجيه ميكند و آخر توجيه او اين است: بخواب الان بلند ميشوي. خوب خوابش ميبرد، اتفاقاً وقتي يك هفته اين طور عمل كرد و خوابيد، ديگر شيطان غلبه پيدا ميكند بعد ساعت زنگ ميزند او نميشنود، ساعت بالاي سرش هست، خيلي هم زنگ قوي است اما او بيدار نميشود.
بعد مرحوم آقا شيخ عباس ـ رحمه الله عليه ـ ميگفتند فكر ميكردم چرا اين طوري است كه من گاهي آقا هستم، گاهي آقا شيخ عباس هستم، گاهي عباس هستم، گاهي هم آن قدر مطرودم كه اسم هم ندارم، به من ميگويند، او، او پاشو؟ چطور ميشود كه به او سك ميزنند چرا اين طوري هستم؟ نگاه كردم ديدم گفتار من، كردار روز من در صدا كردن من در عالم ملكوت تأثير كرده، اگر گفتار و كردارم خوب بوده اگر در روز مواظب بودم، آنجا آقا بودم، اگر متوسط بوده، آنجا آقا شيخ عباس بودم، اگر پايين آمده عباس بودم، اگر هم پايينتر آمده «او» بودم، اگر هم خيلي هم پايينتر آمده كه غفلت در روز سرتا پاي مرا ميگرفت ديگر آنجا الاغ بودم. اتفاقاً روايت هم داريم كه انسان در عالم ملكوت اسمها دارد، گفتار و كردارش در اين كه آنجا چه اسمي داشته باشد تأثير ميگذارد. در روايت ميخوانيم آن مردي كه غيرت نداشته باشد «سمي في السماء ديوثا».
ممكن است اينجا اسمش آقا باشد، با شخصيت باشد اما اين روايت ميگويد در عالم ملكوت به او «ديويث» ميگويند. روايت داريم كه زني از دنيا ميرود، ملائكه رحمت ميآيند و روحش را با عظمتي بالا ميبرند، وقتي به آسمان اول ميرسد ملائكه به استقبالش ميآيند و مرتب ميگويند خانم آمد، خانم آمد. برعكس هم داريم اگر زني زبانش نيش داشته باشد، اگر مردي متكبر باشد، آن كسي كه غيبت سر تا پايش را گرفته، آن كسي كه به عرض و ناموس و مال و آبروي مردم تجاوز ميكند، وقتي او را قبض روح ميكنند ملائكه غلاظ و شداد قبض روحش ميكنند، با وضع نكبت باري هم او را به آسمان ميبرند، وقتي به آسمان اول ميرسد كسي به استقبالش نميآيد اما ميگويند: سگ آمد، سگ آمد. همين كه خانم بوده، آقا بوده «سمي في السماء كلباً».
نماز شب به آدم اسم ميدهد؛ يك وقت ميشود كه در عالم ملكوت «سمي متهجداً»، متهجد ناميده ميشود. اين زن همان است كه شب را بيدار بوده، اين مرد آن است كه شب بيدار بوده. اگر بتواند اين چنين اسمي در عالم ملكوت پيدا كند، معلوم است كه همة گرفتاريها رفع ميشود به اينجا ميرسد كه ملائكه براي رفع مشكلاتش به او كمك ميكنند و اين خود مراتبي دارد؛ يك وقت بدون اين كه ملكي را ببيند ملائكه كمك كارش هستند، گرفتاريش را رفع ميكنند، يك وقت قدري پايينتر است به او الهام ميكنند يعني در هر گرفتاري الهام دارد.
در روايات ميخوانيم كه «روح الامين نفث في روحه» يعني ملائكه ميآيند، روح الامين از عالم ملكوت ميگويد كه چه كاري بكن كه گرفتاريت رفع شود؛ ميگويد چه بكن تا بر دشمن درون و دشمن بيرون غلبه پيدا كني، چه بكن تا رستگار شوي. گاهي هم به اينجا ميرسد كه قرآن ميفرمايد: ملك را ميبيند «ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تنتزل عليهم الملائكه» ملائكه ميآيند و با او حرف ميزنند. به او چه ميگويند؟ اگر غمي دارد ميگويند: «لا تخافوا و لا تحزنوا» تو ما را داري چرا غم ميخوري؟ «نحن اوليائكم في الحيوه الدنيا و في الاخره»، ما كمك كار تو هستيم، هم در دنيا و براي كارهاي دنيا تو را ياري ميكنيم و هم براي كارهاي آخرتت در آخرت تو را كمك ميكنيم.
چيزي كه از بحث امشب بايد برداريم اين است كه بدانيم آخر شب كارها ميكند. حافظ شيرازي ميگويد:
دلا بسوز كه سوز تو كارها بكند دعاي نيمه شبي رفع صد بلا بكند
بايد بدانيم كه بين الطلوعين و نماز اول وقت صبح كارها ميكند، كارها ساخت ميشود ولي نبايد خودمان را خسته كنيم، نبايد بر نفس تحميل شود. اگر خود را خسته كنيم يك حالت افراطگري در اخلاق بخود بگيرد كه آن هم مذموم است. اين كه مرتب ميگوييم در بحثهاي اخلاقي بايد استاد ببينيد براي همين است.
«معراج السعاده» كتاب خوبي است اما اگر انسان بخواهد خودش اين كتاب را مطالعه كند و جلو برود، مبادا يك حال افراطگري يا تفريطگري بخود بگيرد و اگر حال افراطگري بگيرد بدتر از آن وقتي است كه خودسازي نكرده بود. هم افراطگري و تفريطگري بد است و هم خودسازي نكردن، هر سه بد است؛ آن كه خوب است اخلاق متكي به ايمان و متكي به قرآن است. يعني بايد روح تعادل را در همه چيز براي انسان بياورد و اين مشكل است، خيلي هم مشكل است.
مثالي براي شما بزنم و بحث را تمام كنم.
در اصول كافي روايتي است، روايت خوبي است و آن اين است كه حضرت امام صادق(ع) به يكي از اصحابش سفارش ميكند، ميفرمايد: مواظب باش در امر به معروف و نهياز منكر حالت افراط و تفريط نداشته باشي. بعد مثال ميزند و ميفرمايد: يك عالمي، عابدي، يك يهودي را مسلمان كرد، اين يهودي وقتي مسلمان شد آن عابد روزي به دنبال يهودي رفت و گفت بيا برويم و در مسجد نماز بخوانيم. او را به مسجد برد و نماز مغرب و عشاء را در مسجد خواند، وقتي نماز تمام شد به يهودي گفت عبادت كردن در مسجد، قرآن خواندن در مسجد خيلي خوب است، خوب است كمي در مسجد بماني. وقتي مدتي در مسجد ماندند به يهودي گفت حالا ديگر نزديك اذان صبح است، خوب است كمي ديگر همين جا بمانيم و نماز شب را اينجا بخوانيم. او را نگاه داشت تا بينالطلوعين نماز شبش را هم خواند، بعد گفت: اول صبح است نماز صبح را هم اينجا بخوانيم و خواند. گفت قرآن خواندن بينالطلوعين خيلي خوب است، تا اول خوب است امروز روزه مستحبي هم بگيريم. روزه مستحبي هم گرفت. روز هم او را در مسجد نگاه داشت تا نماز مغرب و عشاء را خواندند و به خانه رفتند. يهودي خسته و كوفته شام خورد و خوابيد. قبل از اذان صبح آن شخص به در خانه يهودي آمد و در زد كه بيا به مسجد برويم. يهودي گفت راستش را بخواهي ديشب وقتي به خانه آمدم فكر كردم، ديدم اين دين اسلام براي آدمهاي بيكار خوب است و من خيلي كار دارم، لذا همان ديشب از اسلام برگشتم.
بعد امام صادق (ع) سفارش ميكردند و ميفرمودند كه مواظب باشيد مردم را از مسلماني برنگردانيد. الان به شما همين سفارش امام صادق(ع) را ميكنم؛ مواظب باشيد نفس اماره را خسته نكنيد اين دشمن است، اسب چموش است «ان النفس لاماره بالسوء الا ما رحم ربي» ذات او شر است، كارش شر است، به شر افتخار ميكند اما همين نفس اماره است که مي¬تواند تو را به عالم ملکوت برساند. مَلک چون نفس اماره ندارد نميتواند ترقي كند، حيوان هم چون بعد معنوي ندارد نميتواند پيشرفت كند اما انسان است كه ميتواند به جايي برسد كه به جز خدا نداند. به چه وسيله؟ به وسيله همين دشمن سرسخت، به وسيله همين نفس اماره، بايد اين نفس اماره را ارضاء كرد: كم خوري در اسلام موقوف است، زهد به اين معني كه در ميان مردم مشهور است در اسلام موقوف است، رياضت غير ديني در اسلام موقوف است، نفسكشي در اسلام ممنوع است، اين كه زن شوهر نكند، مرد زن نگيرد در اسلام مبغوض است، همة اينها مسلم است، اينها همه به خاطر اين است كه بايد نفس را ارضاء كرد.
بله، البته بايد اسب چموش را دهنه زد، بر آن سوار شد، بايد مواظب بود كه يكدفعه چموشي نكند، راهش اين است اما اگر بخواهيم او را خسته كنيم ميافتد، مثل اسبي است كه مثلاً ميتواند پانزده من بار ببرد و شما هزار من بارش كنيد همان جا زير بار ميافتد، نميتواند بلند شود، اگر به آن غذا ندهيد، نميتواند كار بكند، آب و استراحت به آن ندهيد نميتواند كار بكند. نفس اماره ما استراحت ميخواهد، مواظبت ميخواهد، بايد خستهاش نكنيم، با آن مدارا كنيم تا بتوانيم از آن كار بكشيم، بايد گولش بزنيم، گول زدن نفس اماره اين است ابتداء نيم ساعت قبل از اذان صبح بيدار شدن، يك نماز شب خواندن، يك نماز اول وقت صبح خواندن، يك مقدار تعقيب خوانده و نخوانده خوابيدن تا كمكم پس از يكي دو سال بينالطلوعين بيدار ماندن. پس از آنكه پير شديد ديگر خواب نداريد، آن وقت چهل مؤمن را دعا كردن، سيصد مرتبه العفو گفتن، در صورت توانايي يكي دو ساعت قبل از اذان صبح با خدا راز و نياز كردن. اين حضرت زهرا(س) است كه با وجود خستگي روز شب به قدري روي پا ميايستد و عبادت ميكند كه پاهاي او ورم ميكند.
خدا را به زهراي مرضيه قسمش ميدهيم كه توفيق عمل كردن به بحث امشب را به همة ما عنايت فرمايد.
خدايا، به عزت و جلالت قسمت ميدهيم، توفيق خودسازي، تنبه، نورانيت دل، عبادت و بندگي، ترك معصيت، توفيق بيداري در آخر شب و بينالطلوعين به همه ما عنايت فرما.
خدايا، به عزت و جلالت قسمت ميدهيم. ما را به راهي كه رضاي تو در آن است بدار و بازدار از راهي كه سخط و غضب تو در آن است.
خدايا، به عزت و جلالت تو را قسم ميدهيم، اين جوانهاي عزيز در جبهه جنگ را در پناه زهراي مرضيه(س) از تمام آفات و بليات حفظ فرما.
خدايا، به عزت و جلالت اميد اين جوانها را نااميد مفرما.
خدايا، به عزت و جلالت اين جوانهاي عزيز را زود به كربلا برسان.
خدايا، به عزت و جلالت دست اجانب را از سر همه مسلمانها كوتاه فرما. اين انقلاب و رهبر عظيمالشأن انقلاب، افراد در جبهه جنگ، سرحدات ايران ما را در پناه آقا امام زمان(عج) از همه آفات و بليات حفظ فرما.
و صلي الله علي محمد و آله
گفتار نوزدهم
پناه بردن به قرآن
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم. رب اشرح لي صدري و يسرلي امري واحلل عقده من لساني، يفقهوا قولي.
موضوع بحث ما درباره پيروز شدن در جهاد اكبر بود. گفتيم كه انسان داراي دو بعد است يكي بعد حيواني و ديگر بعد انساني و اين دو بعد هميشه در درون انسان در جنگند كه اسلام آن را جهاد اكبر ناميد و اگر انسان بخواهد در دنيا و آخرت سعادتمند شود، بايد از اين جنگ سرافراز بيرون بيايد يعني آن بعد معنوي بر حيواني غالب شود و آن را كنترل كند و وقتي كنترل شد از آن استفاده كند.
در بحثهاي گذشته گفتيم كه انسان در اين جنگ نميتواند خودبخود پيروز شود بلكه حتماً بايد نيرو از خارج بيايد و لذا روي اين نيروها بحث شد و تاكنون از نظر قرآن از هفت نيرو استفاده كرديم كه ميتوانند به انسان كمك كنند.
اگر از همه اين هفت نيرو (كه دربارة آنها بحث كرديم) يا لااقل يكي از اينها استفاده شود، انسان پيروز خواهد شد.
نيروي هشتم كه موضوع بحث امشب است و از نظر قرآن بحث مهمي است، پناه بردن به قرآن است كه اميدوارم جلسه براي من و شما مفيد باشد و شما عزيزان اين نيرو را از اين به بعد خوب به كار بيندازيد.
از نظر قرآن، پناه بردن به قرآن فوقالعاده مهم است، همانطور كه اعراض از قرآن و كمك نگرفتن انسان از آن مصيبت خيلي بزرگي است. قرآن شريف و روايات اهل بيت(ع) راجع به قرآن و پناه بردن به آن سفارشها دارد. قرآن شريف با تأكيد كامل ميفرمايد:
«فاقرؤا ما تيسر من القرآن» تا ممكن است بايد به قرآن پناه ببري، قرآن بخواني.
در همين سورة المزمل بعد از آيه «فاقرؤا ما تيسر من القرآن» ميفرمايد: خدا ميداند كه شما گاهي مريض هستيد و حال خواندن قرآن را نداريد، گاهي كار داريد، كارهاي دنيا مانع ميشود كه قرآن بخوانيد، گاهي در جبهه و جهاديد و نميتوانيد؛ باز ميفرمايد: «فاقرؤا ما تيسر منه» .
قرآن را نميشود رها كرد ولو در جبهه باشد، گرچه كار زيادي داشته باشيد، اگر چه مريض باشيد، آنچه ممكن است بايد قرآن بخوانيد.
قرآن كريم ميفرمايد: «افلا يتدبرون القرآن ام علي قلوب اقفالها»
يعني اي بشر، چرا در قرآن تدبر نميكني؟ چرا قرآن نميخواني؟ مگر قفل غفلت به دل تو آمده؟ مگر قفل كفر بر دلت آمده؟ مگر از قرآن اعراض كردهاي؟
قرآن شريف ميفرمايد: اگر ميخواهي كه شيطان جني و انسي از دلت دور شود، اگر ميخواهي در آن جنگ پيروز شوي، اگر ميخواهي دست عنايت خدا هميشه روي سر تو باشد قرآن بخوان.
«و اذا قرات القرآن جعلنا بينك و بين الذين لا يؤمنون بالاخره حجابا مستورا» .
اگر قرآن بخواني ما بين تو و شيطان فاصله مياندازيم، ما بين تو و شياطين انسي فاصله مياندازيم، بين تو و دشمن تو، بين تو و آن نفس اماره تو فاصله مياندازيم و بالاخره اگر قرآن بخواني در آن جنگ پيروز خواهي شد.
در بحث هفته گذشته سفارش دوم خداوند به پيغمبر اكرم(ص) خواندن قرآن بود:
بسمالله الرحمن الرحيم، يا ايها المزمل قم الليل الا قليلا نصفه او انقص منه قليلا او زد عليه ورتل القرآن ترتيلا» .
اي پيغمبر، اي كسي كه بار نبوت به دوشت آمده و اين بار سنگين است سنگين، به عبارت ديگر اي مسلماني كه جهاد اكبر داري و اين جهاد مشكل است مشكل، اگر ميخواي پيروز شوي بيداري در شب داشته باش و دوم اين كه قرآن بخوان «ورتل القرآن ترتيلا»، حتماً قرآن بخوان، قرآن را شمرده شمرده، با توجه بخوان. در اين آيه شريفه هم ميفرمايد: اگر كسي با قرآن سروكار داشته باشد، تقويت اراده پيدا ميكند.
شما عزيزان قطع نظر از بحثمان بايد از نظر اراده قوي باشيد؛ كار شما زن و مرد ارادة قوي ميخواهد، اعصاب پولادين ميخواهد، سعه صدر ميخواهد و اين آيه شريفه ميفرمايد: اگر سعه صدر ميخواهي، اگر اعصاب پولادين و ارادة قوي ميخواهي، اگر ميخواهي نفوذ كلمه داشته باشي، اگر ميخواهي بتواني كه در آن جنگ پيروز شوي.
«ورتل القرآن ترتيلا انا سنلقي عليك قولا ثقيلا، ان ناشئه الليل هي اشد وطأ و اقوم قيلا».
خواندن قرآن، مخصوصاً در دل شب بخصوص بينالطلوعين اراده را قوي ميكند، آن جنبة معنوي را قوي ميكند يعني نيرو از خارج ميآيد و انسان ميتواند هم بر شيطان انسي و هم بر شيطان جني غلبه پيدا كند، انسان ميتواند در مقابل ديگران حرفش را بزند، انسان ميتواند در مقابل دشمن صبر به خرج بدهد و او را مغلوب كند.
قرآن در آيات فراواني ميفرمايد كه خواندن قرآن شفاست؛ شفا براي هر دردي است مخصوصاً دردهاي در دل، غصهها، اضطراب خاطرهها، نگرانيها، صفات رذيله، حسدها، تكبرها و بخلها: «و نزل من القرآن ما هو شفاء و رحمه للمؤمنين» و در آيه ديگر ميفرمايد: «و شفاء لما في الصدور» .
خانم اگر غمداري قرآن بخوان، قرآن غم را برطرف ميكند؛ آقا اگر دلهره و اضطراب خاطر داري قرآن بخوان «و تنزل من القرآن ما هو شفاء و رحمه»، اگر در جنگ نميتواني پيروز شوي و گناه در زندگي تو هست قرآن بخوان «و شفاء لما في الصدور»، اگر صفت رذيلهاي داري و نميتواني بر آن صفت رذيله پيروز شوي قرآن بخوان «و شفاء لما في الصدور» حتي از نظر قرآن و روايات اهل بيت(ع) ميفهميم كه قرآن نه فقط شفا براي دل است براي دردهاي ظاهر هم شفاست و در خواص آيات و روايات زيادي داريم هر كه اين آيه، اين سوره را بخواند مثلاً درد چشم او خوب ميشود.
كليني(ره) روايتي به طور عام نقل ميكند: «خذ من القرآن ما شيء لما شي»، يعني از هر كجا قرآن و براي هر چه بخواهي بگير؛ اگر حاجت مهمي داري به قرآن پناه ببر و قرآن بخوان، حاجتت برآورده ميشود؛ اگر درد بيدرمان داري به قرآن پناه ببر «خذ من القرآن ما شي لما شي» براي هر درد بيدرماني.
پيغمبر اكرم(ص) ميفرمايد: «فاذا التسب عليكم الفتن كقطع الليل المظلم فعليكم بالقرآن» يعني وقتي كه بلاها، بلاهاي بزرگ، آن بلاهايي كه دل را تاريك ميكند، آن بلاهايي كه زندگيت را تاريك ميكند، بلاهايي كه مثل سياهي شب تاريك است وقتي كه اين بلا به تو هجوم آورد «فعليكم بالقرآن» قرآن بخوان، به قرآن پناه ببر «فانه شافع مشفع و ما حل مصدق» و آن شفيع است، قرآن شفاي هر دردي است و شفاعت او پذيرفته ميشود. بعد ميفرمايد: «و ما حل مصدق» اما مواظب باش اگر به قرآن پناه نبردي و از قرآن اعراض كردي، قرآن نفرينت ميكند و نفرين قرآن پذيرفته ميشود.
بعد پيغمبر(ص) ميفرمايد: «فمن جعله امامه ساقه الي الجنه و من جعله خلقه ساقه الي النار» هر كس كه قرآن سرمشق او باشد، آن كس كه با قرآن سروكار دارد، هر صبح كه ميخواهد از خانه بيرون بيايد قرآن ميخواند هر شب كه ميخوابد قرآن ميخواند، بالاخره با قرآن سروكار دارد قرآن او را به بهشت ميرساند، اما آن كه با قرآن سروكار ندارد، همين كه سروكار ندارد خواه ناخواه جهنمش از همان جا شروع ميشود تا بالاخره به جهنم ميرسد.
در روايات ميخوانيم كه امام صادق (ع) ميفرمايد: در خانهتان قرآن بخوانيد براي اين كه در خانهاي كه قرآن خوانده شود آن خانه به قدري براي ملائكه روشني دارد مثل ستارههاست كه براي شما روشنايي دارد؛ شما چگونه وقتي به بالا نگاه ميكنيد ستارههاي درخشاني را ميبينيد؟ آن خانهاي كه در قرآن خوانده شود همين طور پيش عالم ملكوت، پيش ملائكه درخشان است. ميفرمايد: قرآن بخوانيد براي اين كه اگر در خانهاي قرآن خوانده شود، ملائكه در آن خانه نازل ميشوند و شياطين از آن دور ميشوند.
ميفرمايد: قرآن بخوانيد، در آن خانهاي كه قرآن خوانده شود بلا از آن خانه دور مي¬شود. ميفرمايد: آن خانهاي كه در آن قرآن خوانده نشود جاي شياطين است و ملائكه با آن خانه كاري ندارند؛ آن دلي كه نور قرآن در آن تابيده نشود، الهام ملائكه ندارد، الهام شياطين دارد: «ان الشياطين ليوحون إلي اوليائهم» آن دلي كه با قرآن سروكار ندارد شيطان با او كار دارد.
قرآن ميفرمايد كه شيطان الهامش ميكند، نغمة شيطاني دارد. قرآن ميفرمايد: اگر سروكار با من داشتي كه داشتي و اگر نداشتي يقين داشته باش كه در اين دنيا زندگي ناخوشي داري و كور هم وارد صف محشر ميشوي و در آنجا با خدا درد دل ميكني: خدايا، من كه در دنيا كور نبودم، چطور شد كه در اينجا كور هستم؟ خطاب ميشود براي اين كه تو در دنيا كور بودي، سروكار با قرآن نداشتي، ما را فراموش كردي ما هم اينجا تو را فراموش كرديم:
«من اعرض عن ذكري فان له معيشه ضنكا و نحشره يوم القيمه اعمي قال رب لم حشرتني اعمي و قد كنت بصيرا قال كذلك اتتك آياتنا فنسيتها و كذلك اليوم تنسي» .
چه مصيبتي از اين بالاتر؟ قرآن ميگويد آن كس كه با من سروكار نداشته باشد در قيامت مشمول نفرين پيغمبر اكرم(ص) است. آيه ميفرمايد آن افرادي كه با قرآن سروكاري ندارند روز قيامت به قدري ناراحت و پشيمان هستند كه دستهايشان را به دندان ميگيرند «يوم يعض الظالم علي يديه» مرتباً ميگويد: «اي كاش كه با قرآن و پيغمبر(ص) سروكار داشتيم. اي كاش، اي كاش ميگويد و پشيمان ميشود. قرآن ميفرمايد كه جوابش اين است: «قال الرسول يا رب ان قومي اتخذوا هذا القرآن مهجورا» .
پيغمبر به خدا عرض ميكند خدايا، بازخواست قرآن را از او بكن، بازخواست مرا از اينها بكن چون اينها با قرآن من سروكار نداشتند و به آن پشت پا زدند.
در روايات ميخوانيم كه قرآن هم او را نفرين ميكند. در روايات قرآني هست كه روز قيامت اگر انسان سروكار با قرآن نداشته باشد دو سه خصم دارد، يكي از اينها قرآن است؛ قرآن با صورتي حقيقي، با بهترين صورتهاست به صف محشر ميآيد. قانون تجسم عمل چنين اقتضاء ميكند كه قرآن بهترين صورتها را به خود بگيرد به طوري كه كليني(ره) نقل ميكند وقتي قرآن به صف محشر ميآيد مردم ميگويند پيغمبر(ص) است و از صف پيغمبران كه رد شد مردم ميفهمند كه قرآن است و ميگويد: خدايا، اين ملت با من سروكار نداشتند، من در خانة اينها بودم و گرد ميخوردم، خدايا بازخواست مرا از اينها بكن.
ديگري مسجد است، اگر مسجدي در محله باشد و شما نمازهايتان را در خانه بخوانيد در روز قيامت از شما بازخواست ميكند، آن هم به صورت خودش، به صورت خانة خدا به صف محشر ميآيد و ميگويد: خدايا، مسجدي بودم، اينها مرا غريب گذاشتند، نيامدند در من نماز بخوانند.
سوم عالم است؛ اگر عالمي در محل و در جايي باشد و مردم از او استفاده نكنند در روز قيامت نفرين ميكند.
برعكس هم هست يعني قرآن در روز قيامت به صورت درخشاني وارد صف محشر ميشود و شفاعت ميكند؛ ميگويد: خدايا، اين زن، اين مرد كسي بود كه با من سروكار داشت، صبحها قرآن ميخواند، در راه قرآن ميخواند. خدايا، او با من سروكار داشت. خدايا، دلم ميخواهد مرا راضي كني، دلم ميخواهد كه او راضي بشود.
روايت ميگويد به قدري به او مقام ارجمند داده ميشود كه هم خودش راضي است هم خدا و هم قرآن.
در روايات ميخوانيم نردبان براي رفعت در بهشت قرآن است لذا در روز قيامت خطاب ميشود: آقاي بهشتي، به اندازهاي كه در دنيا قرآن خواندي اينجا بخوان، براي تو نردبان هست، هر آيه قرآن يك پله است، يك درجه است.
ما خيلي نميتوانيم بفهميم كه درجات بهشت يعني چه. بالا كه نميرود، اين بالا رفتن، بالا رفتن معنوي است نظير ارتقاع علم براي عالم؛ مثلاً وقتي كه در كلاس هستيد با شاگردان در يك سطح هستيد، بالاتر نيستيد اما ميگويند معلم بالاتر از شاگرد است يا ميفرمايند كه ما شاگرد اول داريم، شاگرد دوم و سوم و ... داريم، رفوزه داريم، اين شاگرد از آن شاگرد بالاتر است. اين بالا بودن در اينجا از نظر مادي نيست كه يكي از آنها يك پله از شاگرد ديگر بالاتر رفته باشد، نه، همه در سطح يكديگر روي صندلي نشستهاند اما بعضي رفعتشان خيلي بيشتر از ديگران است. بهشت اين است و در روايات ميخوانيم كه ارتفاع بهشتي در آنجا به قرآن است.
خطاب ميشود: «فاقرأ واصعد» هر مقدار كه در دنيا قرآن خواندي اينجا بالا ميروي .
روايت ميگويد با هر آيه قرآن كه ميخواند يك پله بالا ميرود. اين گونه آيات و روايات در قرآن و روايات اهل بيت(ع) زياد است، حتي كليني (ره) در اصول كافي، جلد دوم كتابي راجع به فضيلت قرآن و قرائت آن نوشته است و در آنجا روايتي را نقل كرده است.
شايد علامه مجلسي(ره) در بحار يك جلد ـ آن هم از جلدهاي قطور ـ راجع به قرآن نوشته است.
اگر بخواهيم راجع به قرآن بحث كنيم در يك جلسه و ده جلسه نميتوانيم اما همين مقدار براي ما فعلاً بس است.
خلاصه بحث تا اينجا اين شد كه هشتم از نيروهايي كه ميتواند در اين جنگ درون يعني جهاد اكبر به ما كمك كند قرآن است. قرآن براي تقويت اراده فوقالعاده مفيد است. قرآن براي رفع همها، غمها، اضطراب خاطرها و نگرانيها بسيار عالي است، براي اين كه صفات رذيله از بين برود «شفاء لما في الصدور» است.
براي اين كه انسان بتواند بر دشمن خارجي يعني دشمن جني و انسي مسلط شود بسيار عالي است. بالاخره هر آيه از قرآن براي هر درد مادي و معنوي مفيد است.
دوم چيزي كه استفاده كرديم اين بود كه اعراض از قرآن، نخواندن قرآن، تدبر نكردن در قرآن، عمل نكردن به قرآن مصيبت بسيار بزرگي است؛ مصيبت نفرين پيغمبر اكرم(ص) است؛ مصيبت نفرين خود قرآن است؛ مصيبت زندگي نارسا و ناخوشي در اين دنياست؛ مصيبت كوري در آخرت است؛ مصيبت قساوت دل در همين دنياست.
قرآن ميفرمايد:
«لو نزلنا هذا القرآن علي جبل لرايته خاشعا متصدعا من خشيه الله و تلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون» .
يعني وضع قرآن اين طور است كه اگر به كوه هم خوانده شود كوه پاره پاره ميشود، كوه خاضع ميشود؛ يعني اي بشر، اگر سياهي دل داري قرآن بخوان خاشع ميشوي. ممكن است يك آيه آنچنان اثري در تو بگذارد كه راه صد ساله را بتواني طي كني. يك آيه را براي فضيل بن عياض خواندند «الم يان للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله» اين آيه به قدري در دل سنگين اثر گذاشت كه يك شبه از عرفاي بزرگ شد.
چيزي كه امشب بايد دربارهاش بحث كنم مطلب سوم است و آن اين است كه سروكار داشتن با قرآن سه مرتبه دارد:
مرتبه اول خواندن قرآن است يعني همين لفظ آيات قرآني را خواندن اگر چه تدبر نكني، ولو به معني آن توجه نداشته باشي، ولو معنايش را نداني. اين اول مرتبه خواندن قرآن است و همين خواندن قرآن و سروكار داشتن با آن براي دل فوقالعاده نتيجه دارد. ميشود گفت كه از قرآن اعراض نشده است؛ ميشود گفت كور وارد صف محشر نميشود؛ ميتوان گفت از همين خواندن قرآن ميتواند براي غمها و غصهها زياد نيرو بگيرد. تجربه كنيد، وقتي غمي براي شما پيش آمد يك صفحه قرآن بخوانيد، ببينيد چطور آرامش خاطر پيدا ميكنيد. لذا خواندن قرآن آن چنان كه در ميان مردم مشهور است با فرض بلد نبودن معاني آن خيلي فايده دارد.
اين كه بعضي روشنفكر مآبها ـ تاريك فكرها ـ ميگويند چه فايدهاي دارد؟ بنابراين چه بهتر است كه فارسي آن را بخوانيم، به اين روشنفكر مآبها ميگوييم: قرآن به تو ميگويد نميفهمي. قرآن ميفرمايد: «قد جائكم من الله نور و كتاب مبين»، من نور هستم، وقتي خواندي دلت نوراني ميشود، غم و غصهات ميرود، نگراني و اضطراب خاطرت ميرود، به تو نيرو ميدهد و ارادهات را قوي ميكند اگر چه معني آن را نداني.
شما وقتي سيب را ميخوريد، اين سيب ويتامين دارد ولو شما اصلاً اسم ويتامين را نشنيده باشيد و ندانيد كه چيست سيب كارش را ميكند؛ خواندن قرآن اين طوري است، به اين روشنفكر مآبهاي تاريك فكر بايد گفت اگر اين طور است نماز هم نخوان.
ميدانيم كه نود درصد مردم اگر هم معناي نماز را بدانند توجه ندارند و نماز ميخوانند. آيا ميشود گفت نماز نخوانند و نماز اينها باطل است؟ نماز هم همين طور است، مرتبة اولش خواندن نماز است. اين مفيد است، چنانچه خواندن قرآن مفيد است، خيلي مفيد است. قرآن كه نميگويد معنايش را بخوان، ميگويد: «و اذا قرأت القرآن» ، «فاقرؤا ما تيسر من القرآن» قرآن بخوان ميخواهي معنايش را بدان ميخواهي ندان، ميخواهي توجه به معني داشته باش، ميخواهي نداشته باش، اگر قرآن خواندي بين تو و شيطان فاصله مياندازيم، ميان تو و دشمنت فاصله مياندازيم و تو را بر دشمن درون و بيرون مسلط ميسازيم.
بنابراين يك وقت خلجانهاي ذهن، وسوسههاي روشنفكري شما را نگيرد از اين كه خواندن قرآن چه فايدهاي دارد؛ نه، خواندن قرآن خيلي مفيد است، براي دنيايتان مفيد است، براي آخرتتان مفيد است، براي اين كه زندگي خوشي پيدا كنيد مفيد است، براي اين كه غمها و غصهها و نگرانيها و اضطراب خاطرها برود مفيد است، براي اين كه تقويت اراده پيدا كني مفيد است و بالاخره خواندن قرآن فوقالعاده مفيد است.
مرتبة دوم از مرتبة اول مفيدتر است و آن تدبر در قرآن است يعني وقتي كه انسان قرآن ميخواند توجه به معني آن هم داشته باشد، تدبر كند كه اين تدبر در قرآن كمكم انسان را به جايي ميرساند كه وقتي قرآن بخواند مثل اين است كه خدا دارد با او حرف ميزند.
روايت داريم وقتي كه به «يا ايها الذين آمنوا» برسد بگوييد لبيك. خدا ميفرمايد: «يا ايها الذين آمنوا» اي كساني كه ايمان آوردهايد (شما را صدا ميكند) شما هم جواب خدا را بدهيد، بگوييد بله بله، لبيك. يك وقت انسان به اينها ميرسد كه به راستي حرف خدا را ميشنود، از اين كه خدا با او حرف ميزند و لبيك جواب ميدهد لذت ميبرد و اين از تدبر در قرآن پيدا ميشود، اين از خواندن قرآن پيدا ميشود. بايد پله پله جلو رفت. يكدفعه نميشود انسان به جايي برسد كه وقتي قرآن ميخواند مثل اين باشد كه خدا دارد با او حرف ميزند، وقتي هم كه دعا ميخواند مثل اين كه به راستي با خدا دارد حرف ميزند و لبيك جواب ميدهد. به اين زوديها كه نميشود انسان به اينجا برسد، بايد پله پله به جلو رفت. پلة اول خواندن قرآن است ولو معنايش را نداند.
شما وقتي كه ميخواهيد از خانه بيرون بياييد 11 قل هو الله بخوانيد حال معناي اين سوره را بدانيد يا ندانيد، توجه به آن داشته باشي يا نداشته باشيد، اين 11 قل هو الله شما را حفظ ميكند تا به خانه برگرديد، اين كار را بكنيد. سه مرتبه قل هو الله احد خواندن ثواب يك ختم قرآن را دارد.
كسي كه يك آيه الكرسي بخواند، معنايش را بداند يا نداند، يك فوج از ملائكه ميآيند و تا شب او را حفظ ميكنند و اگر سه آيه الكرسي بخواند خطاب ميشود بندهها، شما كنار برويد من خودم تا شب حافظ اين بندهام هستم و اگر در شب سه آيهالكرسي بخواند خدا تا صبح حافظ اوست و اين مربوط به دانستن معني آن نيست.
مگر معني دارد كه كسي با فرضي كه كلاس اول را نخوانده به كلاس دوازده برود؟ شما ميگوييد كه او بايد پله پله بالا بيايد ولو استعداد خيلي عالي داشته باشد، بچه كلاس اول را به كلاس سوم راه نميدهيد.
نتيجه اين شد، مرتبه اول خواندن خود قرآن و مرتبه دوم تدبر در قرآن است يعني شخصي معنايش را بفهمد، وقتي به آيه رسيد تدبر كند وقتي به آية عذاب رسيد وحشت كند، وقتي به آيه مربوط به بهشت رسيد از خداوند بهشت را بخواهد، وقتي به آيه لقاء رسيد از خداوند لقاء او را بخواهد، وقتي به آيات معنوي رسيد از خدا معنويت بخواهد، وقتي به آيات جهاد اكبر رسيد از خداوند پيروزي بخواهد، وقتي به جهاد اصغر رسيد بر دشمن لعنت كند و براي لشكر اسلام پيروزي بخواهد و ... .
اين هم مرتبه دوم، مرتبهاي كه اين آيات شريف روي اين مرتبه خيلي پافشاري دارد.
در سورة قلم (كه انصافا سورة خوبي است) داستانها نقل ميكند؛ گاهي داستان قوم ثمود، گاهي داستان فرعون، گاهي داستان حضرت نوح و قومش، گاهي داستان حضرت ابراهيم و قومش را بيان ميكند.
در سوره الرحمن كه «فباي الاء ربكما تكذبان» تكرار ميشود و در سورة قمر آيه «و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر» تكرار ميشود يعني اي قرآن براي اين كه آدم بسازد خيلي آسان است، ما قرآن را آسان نازل كرديم اين آيات براي تذكر و تنبه بسيار بيدار كننده است اما حيف كه متذكر جايي نيست. چرا از قرآن متذكر نميشويد؟ «و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر»، ما قرآن را طوري فرستاديم كه آن عامي همين مقدار كه ميتواند قرآن بخواند ميتواند از قرآن متذكر بشود؛ مثل امام صادق(ع) ميتواند از قرآن متذكر بشود.
سهل و ممتنع است، هر كسي چيزي از قرآن ميفهمد؛ چيزي كه امام صادق(ع) از قرآن ميفهمد، بطنهايي كه او ميفهمد ما نميفهميم، آنچه علامه طباطبايي استاد بزرگوار ما (ره) از قرآن ميفهمد توقع نيست كه شما بفهميد، آنچه كه شما از قرآن ميفهميد معمولاً آدمهاي عامي نميفهمند و بالاخره آدمهاي عامي كه قرآن را ميتوانند بخوانند آنها هم ميتوانند از قرآن متنبه بشوند «و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر».
مرتبه سوم كه مرتبه عالي است آن است كه به آن عمل كند: «ان هذا القرآن يهدي للتي هي اقوم» بهترين راه را قرآن نشان ميدهد:
«قد جائكم من الله نور و كتاب مبين يهدي به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و يخرجهم من الظلمات الي النور باذنه و يهديهم الي صراط مستقيم» .
اگر كسي قرآن بخواند، اگر در قرآن تدبر بكند، اگر به قرآن عمل كند ديگر دست عنايت خدا روي سر اوست، خدا به او الهام ميكند، به اينجا ميرسد كه راههاي سلامتي را ياد ميگيرد، به اينجا ميرسد كه وقتي دشمن درون يا دشمن برون بخواهد وسوسه كند وسوسههايش را ترك ميكند، ديگر ظلمتها يكي پس از ديگري رفع ميشود و نور خدا در دلش ميتابد، او ديگر از راه مستقيم منحرف نميشود، در زندگي نه افراط دارد و نه تفريط، راه اسلام را كه راه مستقيم است ميپيمايد.
نماز هم اين طور است، نماز هم سه مرتبه دارد.
اول نمازي كه اسقاط كننده تكليف است يعني ما وظيفه داريم كه نماز بخوانيم. اين نمازهاي كه ميخوانيم از الله اكبر تا السلام عليكم و رحمه الله و بركاته در اين نمازهاي توجهي نيست. توجه در نماز هر آني درجائي است. در اين نمازها شكها ميآيد، دردهاي بيدرمان ميآيد، غمها در نماز گل ميكند، اضطراب خاطرها گل ميكند، خستگيها گل ميكند، كارها گل ميكند و ...
خانمي كه حاضر است يكي دو ساعت بگويد و بخندد وقت نماز برايش سنگين است، سنگين. ميگويد آه چه كوله بار سنگيني، بلند بشويم نمازمان را بخوانيم و قدري سبك بشويم مثل اين كه يك سنگ از كوه روي گردهاش هست. اما به هر حال وقتي نماز را خواندم سقط تكليف است، وقتي نماز را صحيح خواند ديگر روز قيامت به او نميگويند چرا نماز نخواندي، ديگر به او «بينماز» نميگويند.
صورت دوم تدبير است، توجه است. خوشا به حال اين چنين كسي كه وقتي اللهاكبر ميگويد به دنيا و آنچه در دنياست پشت پا ميزند. اصولاً معناي «اللهاكبر» همين است، تكبيرهالاحرام يعني هر چيزي را بر خود حرام كردن، دست را تا بالاي شانه بلند كردن يعني خدايا، به دنياي تو آنچه در دنياست پشت پا زدم، ديگر حالا تو و من، من و تو، من عبد و تو مولي، ديگر فكرم جايي نيست مگر در حضور تو، ديگر به غير از تو تخيلي ندارم، ديگر توجهي به غير از تو ندارم «رجال لا تلهيهم تجاره و لا بيع عن ذكر الله» وقتي كه به «اياك نعبد و اياك نستعين» ميرسد ـ اي خدا فقط تو را عبادت ميكنم ـ هوي و هوس كنار است، شيطان بركنار است، به بتها پشت پا زدم، فقط تو را عبادت ميكنم «لا موثر في الوجود الا الله»، هيچ چيزي جز تو در اين عالم نميتواند تأثير بكند. خدايا توحيد افعالي دارم، خدايا هيچ كسي را، هيچ چيزي را مستقل نميدانم، خدايا پايبند كسي نيستم، دلم جز به توبه كسي و به چيزي بستگي ندارد. به جايي ميرسد كه وقتي ميگويد «السلام عليك ايها النبي» پيغمبر (ص) ميفرمايد: سلام عليكم. ميشنود، بله ميشنود، بايد هم بشنود، انسان خلق شده براي اين كه بشنود وقتي به پيغمبر سلام ميكند جوابش را ميشنود.
بسياري از بزرگان ما وقتي در مقابل قبر حضرت رضا(ع) سلام ميكردند جواب ميشنيدند و تا جواب نميگرفتند اصلاً سلام نميكردند. روز عيد به حرم امام رضا(ع) ميرفت ميگفت: يابنرسولالله عيدي ميخواهم؛ عيديش را ميگرفت و بيرون ميآمد.
براي انسان اينها چيزي نيست، اينها براي ولايتيها چيزي نيست؛ حيف از من و شما كه ولايتي نيستيم. وقتي كه ميگويد: «السلام علينا و علي عبادالله الصالحين» بايد از امام زمان(عج) جواب بشنود.
يك آخوند دهاتي «بحسب ظاهر» اما عارف حقيقي به من ميگفت وقتي در نماز ميگويم «السلام عليك ايها النبي» تا جواب نشونم جلو نميروم و «السلام علينا و علي عباد الله الصالحين» نميگويم.
مرتبه سوم از نماز عمل كردن به نماز است يعني اين كه ميگويد «اياك نعبد و اياك نستعين» عملش هم بگويد «اياك نعبد و اياك نستعين».
زبان ميگويد «اياك نعبد و اياك نستعين»؛ مرتبه اول دل بگويد «اياك نعبد و اياك نستعين»، مرتبه دوم عمل بگويد «اياك نعبد و اياك نستعين»، مرتبه سوم يعني چه؛ يعني، ديگر گناه در زندگي او نيست براي اين كه اگر در زندگيش گناه باشد ديگر «اياك نعبد و اياك نستعين» غلط است؛ او شيطان پرست است.
قرآن ميگويد كسي كه گناه بكند شيطان پرست است: «الم اعهد اليكم يا بني آدم ان لاتعبدوا الشيطان» آنگاه كه ميگويد اياك نعبد عملش هم اين است كه ديگر هوي و هوس محرك او نيست. او در زندگي براي خدا ميگويد و براي خدا ميشنود، براي خدا در جلسه حاضر ميشود، براي خدا درس ميخواند، براي خدا درس ميگويد و بالاخره محرك او به جز خدا چيز ديگري نيست، هوي و هوس بر او مسلط نيست، آن وقت ميتواند بگويد «اياك نعبد و اياك نستعين» به هيچ كس و هيچ چيز جز خدا چشم داشتي ندارد. وقتي كه لااله الا الله ميگويد يعني اي خدا در عالم مؤثري جز تو نيست.
ديدهاي خواهم سبب سوراخ كن كه بسوزانـد سـبب از بـيخ و بـن
سبب چيست؟ «لا موثر في الوجود الا الله»، خدايا در دلم هيچ كس و هيچ چيزي جز تو نيست، و اين مرتبه سوم نماز است. اين همان است كه «ان الصلوه تنهي عن الفحشاء و المنكر» اين همان نماز است كه او را نگاه ميدارد ... از بديها باز ميدارد.
قرآن نيرويي فوقالعاده عالي است، بنابراين زياد با قرآن سروكار داشته باشيد و اگر كسي در خواندن قرآن «روان» باشد معمولاً در نيم ساعت ميتواند يك جزء از قرآن را بخواند لذا شما ميتوانيد در ماه يك ختم قرآن كنيد، يك ربع، صبح و يك ربع، شب. معلوم است اگر كسي بگويد وقتش را ندارم عذرش غيرموجه است. ميدانيد هر ماه يك ختم قرآن يعني چه؟ يعني ماهي «6666» درجه در بهشت به او ميدهند. ماهي يك ختم قرآن ميدانيد يعني چه؟ يعني ديگر در زندگي غم نيست. شما تجربه بكنيد ببينيد چگونه تمام غمها ميرود، ببينيد چطور تمام غصهها، نگرانيها و اضطراب خاطرها از بين ميرود. تقاضا دارم نيم ساعت از وقت خود را صرف قرآن كنيد يك ربع، صبح و يك ربع، هنگام شب. تقاضا دارم وقتي كه از خانه بيرون ميآييد 11 قل هو الله را بخوانيد.
در روايات ميخوانيم كه اگر كسي بعد از عشاء «امن الرسول ...» را بخواند اگر موفق به نماز شب نشد خدا ثواب نماز شب را به او ميدهد.
چه قدر بدبختي ميخواهد كه «امن الرسول ...» را كه چند ثانيه بيشتر طول نميكشد آدم نخواند. پيغمبر(ص) ميفرمايد: بهشت رفتن خيلي آسان است، جهنم رفتن مشكل است. ثواب خيلي ريخته شده، ما غفلت ميكنيم.
اگر دنيا ميخواهيد قرآن، اگر آخرت ميخواهيد قرآن، اگر نگراني داريد قرآن، اگر اضطراب خاطر داريد قرآن، اگر مسلط بر نفس اماره نيستيد قرآن، اگر صفت رذيله داريد و ميخواهيد رفع بشود قرآن واگر درجات مهم در بهشت ميخواهيد قرآن.
خدايا، به عزت و جلالت قسمت ميدهيم، توفيق خواندن قرآن، تدبر در قرآن، عمل به قرآن به همة ما عنايت فرما.
خدايا، به عزت و جلالت قسمت ميدهيم، حال تنبه، نورانيت دل، صفات انسانيت، توفيق عبادت و بندگي و ترك معصيت به همه عنايت فرما.
خدايا، به عزت و جلالت اين جوانهاي عزيز نمونه در جبهه را در پناه حضرت زهرا(س) از همة آفات و بليات حفظ فرما.
خدايا، اميد عزيزان ما را نااميد مفرما. آنها را زود به كربلا برسان.
خدايا، به عزت و جلالت اين انقلاب و رهبر عظيم الشأن انقلاب، افراد در جبهة جنگ سرحدات ايران ما را در پناه آقا امام زمان(عج) از همة آفات و بليات حفظ فرما.
و صلي الله علي محمد و آل محمد
گفتار بيستم
فوائد دعا
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم. رب اشرح لي صدري و يسرلي امري واحلل عقده من لساني، يفقهوا قولي.
يكي از نيروهايي كه براي ما خيلي مفيد است و ميتواند در همة كارها از جمله در بحث ما يعني جهاد اكبر و جنگ درون به ما كمك كند «نيروي دعا» است. چنانچه در سورة المزمل به پيغمبر(ص) خطاب ميشود كه از اين نيرو كمك بگير:
«بسم الله الرحمن الرحيم، يا ايها المزمل قم الليل الا قليلا نصفه او انقص منه قليلا او زد عليه ورتل القرآن ترتيلا انا سنلقي عليك قولاً ثقيلا. ان ناشئه الليل هي اشد و طأ و اقوم قيلا ان لك في النهار سبحا طويلا و اذكر اسم ربك و تبتل اليه تبتيلا».
اي پيغمبر، بار سنگيني بر دوشت آمده (يا ايها المزمل را اين چنين معني كردهاند) اي كسي كه بار سنگيني نبوت به دوشت آمده. بعد هم ميفرمايد: «انا سنلقي عليك قولا ثقيلا»، بار سنگيني به دوشت آمده و اگر بخواهي اين بار سنگين را به منزل برساني نيرو از خارج ميخواهي. اولين نيرو نماز شب بود كه دربارة آن فيالجمله صبحت كردم؛ نيروي دوم قرآن بود كه دربارة آن هم بحث شد و بحث امشب دربارة نيروي سوم است كه پروردگار عالم به پيغمبرش امر ميكند كه اگر بخواهي اين بار سنگين را به منزل برساني بايد در زندگي تو «دعا» باشد، راز و نياز با خدا باشد، حال انقطاع الي الله ـ تبارك و تعالي ـ باشد.
بحث دعا را به يك جلسه و ده جلسه نميشود تمام كرد، ولي به قدر امكان براي اين كه بتوانيم از بحث خودمان نتيجهاي ببريم، امشب دربارهاش با شما صحبت ميكنم.
دعا از نظر قرآن شريف فوقالعاده اهميت دارد و برعكس از دعا نكردن، با خدا رابطه نداشتن و از راز و نياز با خدا نكردن بسيار مذمت شده.
قرآن شريف ميفرمايد: «ادعوني استجب لكم»، شما دعا كنيد، حتماً بدانيد استجابت هست. معني ندارد كه كسي دعا كند و نتيجه نگيرد لذا ميفرمايد: «ادعوني استجب لكم » مرا بخوانيد، جواب ميدهم.
«ان الذين يستكبرون سيدخلون جهنم داخرين».
كساني كه در زندگيشان دعا نيست حتماً به جهنم ميروند و در جهنم خوار و ذليلند، سرافكندهاند.
در قرآن كم پيدا ميشود كه روي يك كاري يا ترك آن اين طور عذاب مترتب شده باشد. دربارة دعا ميفرمايد اگر دعا كنيد اجابت ميكنم، اگر دعا نكنيد و يأس از دعا داشته باشيد، راز و نيازتان با خدا نباشد حتماً به جهنم ميرويد و در جهنم سرافكندهايد.
قرآن كريم ميفرمايد: «قل ما يعبؤا بكم ربي لولا دعاؤكم » اگر در زندگي شما دعا نباشد، پروردگار عالم به شما اعتنا ندارد.
بارها به شما گفتهام بدا به حال آن كسي كه پروردگار عالم اعتنا به او نداشته باشد. اگر دست عنايت خدا روي سر كسي باشد ميتواند به جايي برسد اما اگر دست خدا كسي را پرت كند معلوم است كه چه ميشود. چنين كسي در دنيا بدبخت است، در آخرت بدبخت است. چند بار به شما گفتم و الان هم تكرار ميكنم شما هميشه به عربي يا فارسي آن را به خوانيد و آن يكي از دعاهاي پيغمبر اكرم(ص) بوده كه بارها مخصوصاً در دل شب ميخوانده و آن اين بوده «اللهم لاتكلني الي نفسي طرفه عين ابدا» يعني خدايا، مرا يك آن به خودم وامگذار.
آيه شريفه «قل مايعبوا بكم ربي لولا دعاؤكم» ميفرمايد: اگر در زندگي كسي دعا نباشد پروردگار عالم به او اعتنا ندارد، او را پرت ميكند، به خود واميگذارد. معلوم است در اين صورت زندگي ديگر تاريك است، تاريك؛ ديگر دنيا و آخرت وحشتزا است، وحشتزا؛ ديگر دنيا ندارد، قطعاً آخرت هم ندارد.
راجع به تهذيب نفس و خودسازي ـ كه دعا هم خود شعبهاي از خودسازي است. اين است كه قرآن پس از يازده قسم ميفرمايد: «قد افلح من زكيها و قدخاب من دسيها » يعني رستگاري فقط و فقط مال كسي است كه مهذب باشد، و بدبختي و شقاوت دنيا و آخرت هم مال كسي است كه صفت رذيلهاي مثل تكبر، حسادت، سوء ظن، قساوت، بخل و امثال اينها در دل داشته باشد. اگر در تمام قرآن بگرديد آيهاي مثل اين آيه پيدا نميكنيد كه برايش يازده قسم خورده باشد بعد هم با سه، چهار تأكيد مطلب را فرموده باشد. در مورد دعا هم همين طور است.
در قرآن آيهاي داريم كه تقريباً در آن بيست نكته بكار رفته است؛ هفت مرتبه متكلم تكرار شده به خاطر دعا و اين كه خدا در آيه ميفرمايد: به آن كسي كه مرا بخواند عنايت دارم؛ به كسي كه با من راز و نياز داشته باشد و يارب يارب بگويد نظر خاص دارم؛ عنايت فوقالعاده به كسي دارم كه هر چه ميخواهد از من بخواهد.
به حضرت موسي خطاب شد همه چيز را از من بخواه حتي نمك آش خود را. اما آن آيه با آنهمه نكته اين است:
«و اذا سئلك عبادي عني فاني قريب اجيب دعوه الداع اذا دعان فليستجيبوا لي و ليومنوا بي لعلهم يرشدون» .
اي پيغمبر، اگر بندههايم در مورد من سؤال كنند بگو من نزديكم، من نزديكتر از خود شما به شما هستم، «ان الله يحول بين المرء و قلبه» خدا به قدري به بندههايش نزديك است كه تخيلها و تصورها را اول او درك ميكند بعد ما، «نحن اقرب اليه من حبل الوريد» من به قدري نزديكم مثل جريان خون در بدنت و مثل رگ گردن در گردنت. اي پيغمبر، اگر بندههايم از من سؤال كنند بگو نزديكم «اجيب دعوه الداع» اگر كسي مرا بخواند جوابش ميدهم. به قول استاد بزرگوار ما علامه طباطبائي ـ رحمه الله عليه ـ كه در الميزان ميگويد ديگر شرط هم ندارد اگر بخواهد، جواب ميدهد «فليستجيبوا لي».
بنابراين حتماً بايد در زندگي شما دعا باشد «وليومنوا بي»، يقين داشته باشيد، ايمان داشته باشيد، دعا كنيد مستجاب ميكنم. «لعلهم يرشدون» خدا ميخواهد كه شما راه بياييد، خدا ميخواهد شما راه را پيدا كنيد، خدا ميخواهد كه شما به مطلوب برسيد لذا ميفرمايد دعا كن. اين آيه شريفه ميفرمايد هر كه ميخواهد به راه بيايد و از راه مستقيم كج نشود؛ آن كس كه ميخواهد به مطلوب برسد حتماً بايد در زندگيش دعا باشد. در اين آيه كوچك نكات فراواني به كار برده شده از جمله اين كه ضمير متكلم هفت مرتبه تكرار شده.
بنابراين از نظر قرآن آيات فراواني ـ كه اين آياتي كه خواندم نمونه بود ـ امر به دعا ميكند، حتي به قدري دربارة دعا سفارش شده است كه در روايات ميخوانيم پروردگار عالم آه و ناله و راز و نياز كسي را كه دعا كند آن فضيلتش، بهتر از جهاد در خط مقدم. از همه چيز بهتر پيش خدا راز و نياز خداست. اين كه انسان از خدا چيز بخواهد، هر كاري دارد به او مراجعه كند، هر چه ميخواهد اعتمادش به خدا باشد.
مرحوم كليني ـ عليه الرحمه ـ در «كافي» كتابي نوشته است به نام كتاب الدعاء و روايات فراواني در كافي شريف در مورد دعا آمده. مرحوم علامه مجلسي هم در مورد دعا و راز و نياز با خدا رواياتي را جمعآوري كرده است. اين كتابها و نيز صحيفة سجاديه به ما ميگويد كه روش ائمه طاهرين ـ عليهمالسلام ـ دعا بوده، سيرة اهل بيت(ع) دعا بوده. جداً بايد گفت: دعا يعني آنچه كه آدم ميسازد و به قول استاد بزرگوار ما رهبر عظيم الشأن انقلاب ـ قدس سره الشريف ـ دو كارخانه آدمسازي داريم يكي قرآن و ديگري مفاتيح آقا شيخ عباس قمي و چه عالي فرموده است به قول اين بزرگوار كه ميفرمود دعا كلامي است كه بالا ميرود يعني حرف زدن حق تعالي براي بندهاش پايين ميآيد. لذا دعا كردن يعني حرف زدن به خدا؛ قرآن خواندن يعني حرف زدن خدا با بنده و معلوم است اولين نتيجهاي كه دعا دارد اين است كه از افتخارات بزرگ براي بنده و از الذ لذات براي آدم متوجه به خدا است.
امشب مقداري در مورد فوايد دعا با شما صحبت ميكنم و اين مورد اصل دعا كردن است. قبل از آنكه دعا مستجاب بشود يا نشود، آن خيلي اهميت ندارد يعني فوايد ديگري كه براي دعا كردن است در مقابل اجابت يا عدم اجابت آن پوچ است، هيچ است.
اول فايده دعا اين است كه افتخاري براي بنده است كه خدا بندهاش را پذيرفته. در مورد افراد عادي اگر بزرگي كوچكي را بپذيرد اين پذيرفته شدن يكي از افتخارات اين كوچك است مثلاً رهبر عظيم الشأن انقلاب شما را بپذيرد، شما به نزد او برويد، او باشد و شما، يك ساعت با هم حرف بزنيد، هر كجا بروي اين افتخار را ميكني.
دعا يعني توفيق دادن خدا بندهاش را به اين كه يارب بگويد. برگشت آن به اين است كه خدا شما را دعوت كرده و پذيرفته كه شما يا الله بگوييد. وقتي كه رهبر عظيمالشأن انقلاب شما را بپذيرد و شما هر كجا بنشيني افتخار بكني، معلوم است كه افتخاري بالاتر از اين نيست كه انسان را خدا در دل شب بپذيرد و او يا الله بگويد.
يكي از نارساييهايي ما اين است كه متوجه نيستيم وقتي كه خدايا ميگوييم چقدر افتخار براي ماست. لذا هيچ وقت اين افتخار را نكرديم كه در دل شب، خدا خدا كرديم، و هيچ جا نگفتيم كه من آنم كه دعاي كميل را خواندم لذا يك ساعت با خدا خلوت كردم اما اين افتخار را ميكنيم كه من آنم كه نيم ساعت با رهبر عظيمالشأن انقلاب خلوت كردم. اين نارسايي ماست. اگر به رهبر عظيمالشأن انقلاب ارادت داريم به خاطر اين است كه بندة خداست چون عبد است به او عشق ميورزيم. وقتي چنين باشد يكي از افتخارات بزرگ براي بنده دعا است چنانچه لذتي در عالم عرفان، در عالم انسانيت بالاتر از دعا نيست؛ بايد براي ما از الذ لذات باشد؛ خلوت كردن عاشق با معشوق برايش از الذ لذات است. شما نميتوانيد لذتي در اين عالم بالاتر از آن حالي كه عاشق با معشوق در جاي خلوت دارد پيدا كنيد. آيا ميشود لذتي از اين بالاتر پيدا كرد كه معشوق، عاشق را دعوت كند؛ وقتي كه حرف ميزند به حرفهايش توجه داشته باشد؟ آيا لذتي از اين بالاتر ميشود پيدا كرد كه در آن حال خلوت، معشوق با عاشق خود حرف بزند. ديگر لذتي بالاتر از اين نيست.
دعا يعني اين، يعني عبد به در خانه خدا برود، آن خدايي كه دعوت كرده ميگويد بيا، بيا، هر چه هستي بيا، ترا دوست دارم بيا، خيلي هم دوستت دارم. تهديدش هم كرده كه اگر نيايي طردت ميكنم، اگر نيايي با تو قهر ميكنم؛ بعد هم ميفرمايد: «وليومنوا بي» به اين دعوت ايمان داشته باش، من توجه به تو دارم، بعد هم بگويد اگر ميخواهي هميشه دست عنايتم روي سر تو باشد بايد بياي. چه دعوتي از اين بالاتر؟ چه افتخاري بالاتر از اين و چه لذتي از اين بالاتر؟
اگر شما ميبينيد كه اميرالمؤمنين(ع) در دل شب غش ميكند (بيهوش ميشود)، خيال ميكنيد كه اين غشها از ترس جهنم بوده؟ اين حرفها نيست، بالاتر از اينهاست؛ گريه، گرية شوق است، گريه عاشق در مقابل معشوق است، غش كردن عاشق در مقابل معشوق است، غش كردن (بيهوش شدن) عبد در مقابل مولاست.
اگر ميبينيم زهراي مرضيه(س) شيشهاي پر از اشك دارد و ميگويد اين را در كفن من بگذاريد، خيال نكنيد همة اينها براي خوف از خدا بوده؟ نه، بيشتر اينها براي چيز ديگري بوده، بيشتر اينها براي اين است كه زهراي مرضيه(س) ـ بقول آن شاعر ـ ميخواهد در روز قيامت شاهد داشته باشد. شاهد براي چه؟ شهادت اشكها، اشكهاي عاشق در مقابل معشوق. از الذ لذات براي زهراي مرضيه (س) راز و نياز با خدا در دل شب است؛ الذ لذات براي آقا اميرالمؤمنين راز و نياز با خدا در دل شب است. الذ لذات براي يك زن متوجه و براي يك مردِ متوجه؛ دعاي كميل است. اين كه در وسط دعاي كميل شوق پيدا كند، به عالم ملكوت برود، وقتي كه يارب يارب، يارب، ميگويد از همه چيز جز خدا منقطع شود. اين، لذت است و اين لذت يعني دعا كردن كمكم بايد پيدا بشود. توجه به اين دعا كمكم به آنجا ميرسد كه براي يك «يا الله» دنيا را حاضر است بدهد. چرا امام صادق (ع) ميفرمايد: «الركعتان في جوف الليل احب لي من الدنيا و ما فيها » دو ركعت نماز در دل شب را من از دنيا و آنچه در آن است بهتر دوست دارم.
اينها كه اغراق نيست، حقيقت است. بله، آن افرادي كه مثل كرم ابريشم در خود ميتنند و خود را مثل عنكبوت پايبند ميكنند معلوم است كه توجه ندارند به اين كه «يا الله» يعني چه و اينها نميدانند كه بالاترين مصيبتها براي اينها همين است.
در روايات ميخوانيم موقعي كه حضرت موسي به مناجات ميرفت كسي پيغام داد كه به اين خدا بگو چقدر من گناه كنم و تو مرا عذاب نكني؟ من كه خيلي گناه ميكنم، چرا عذابم نميكني؟ حضرت به مناجات رفت، مناجات كه تمام شد ميخواست برگردد. خطاب شد كه موسي چرا پيغام بندهام را نميدهي؟ گفت خدايا، خجالت ميكشم؛ خودت ميداني كه چه گفت. خطاب شد موسي، برو به او بگو من بالاترين عذاب را به تو دادم، توجه نداري. بگو تو از مناجات من، تو از دعاي من، راز و نياز با من لذت نميبري. همين مقدار كه شيريني مناجاتم را از تو گرفتم، شيريني دعا را از تو گرفتم، براي تو بالاترين مصيبت است اما متوجه نيستي. كي توجه دارد؟ اميرالمؤمنين. چه كسي توجه دارد؟ آن كسي كه آمال و آرزويش اين است كه دل شب بشود:
«تتجافي جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفا و طمعا و مما رزقناهم ينفقون. فلا تعلم نفس ما اخفي لهم من قره اعين جزاء بما كانوا يعملون» .
يعني افرادي هستند كه در دل شب به رختخواب پشت پا ميزنند براي اين كه لذت آنها رختخواب نيست، لذتشان ارضاء غرايز نيست، چيز ديگري است «تتجافي جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفا و طمعا»، لذت آنها راز و نياز با خدا در دل شب است.
بعد قرآن ميفرمايد: نميدانند چه دارند، هيچ كس نميتواند درك كند كه چه دارد مگر به آن رسيده باشد: «فلا تعلم ما اخفي لهم من قره اعين»، هيچ كس نميداند چه لذتي دارد ميبرد. يك آدم عنين نميتواند بفهمد كه لذت غريزه جنسي يعني چه؟ غريزه را ندارد تا لذتش را بفهمد. وقتي كه هم كسي در خود تنيده شده باشد، و به قول خداوند ـ تبارك و تعالي ـ شيريني مناجات از دلش رفته باشد، ديگر توجه ندارد كه الذ لذات يعني چه؟ خيال ميكند كه الذ لذات يعني ارضاء غريزه جنسي، خيال ميكند الذ لذات يعني مرغ و خروس.
بنابراين، اول فايدهاي كه در دعاست اين است كه انسان به جايي برسد كه در دل شب بهترين لذات را ببرد. انسان به واسطه دعا ميتواند به مقامي برسد كه بالاترين افتخارها را درك كند و از اين نظر براي خود ميگويد: «اين الملوك و ابناء الملوك» كجا هستند پادشاهان؟ كجا هستند شاهزادگان؟ بيايند و ببينند كه لذت يعني چه!
فايده دوم دعا اين است كه انسان در زندگي غمها دارد، غصهها و نگرانيها دارد، دلهرهها و اضطراب خاطرهها دارد و چنانچه آب، نمك را له ميكند دعا هم غم را از بين ميبرد. نگراني خاطر، دلهره و اضطراب را دعا از بين ميبرد. معمولاً افرادي كه در دل شب راز و نيازي با خدا دارند در روز نشاط كاملي دارند از نظر روانشناسي هم اين چنين است؛ اگر كسي غمي داشته باشد ميگويند اين غم را نگذار در دلت بماند، بلكه امين و خيرخواهي پيدا كن و برايش غمهايت را بگو براي اين كه همين گفتنها غم و غصه را ميبرد؛ درد دل كردن با كسي كه خيرخواه است، درد دل كردن يك دختر با مادر دلسوز، درد دل كردن بابا براي يك پسر دلسوز و مهربان، غم را ميبرد.
در روايات ميخوانيم كه خداوند هفتاد بار از پدر و مادر مهربان، مهربانتر است. اين از باب مثال است، نميشود درك كرد كه خدا چقدر به ما مهربان است. انسان در دل شب غصههايش را به خدا بگويد؛ بعضي اوقات انسان غمهايي دارد كه به مادرش هم نميتواند بگويد؛ بعضي اوقات دختر غصههايي دارد كه به مادر دلسوزش هم نميتواند بگويد؛ گاهي اوقات در زندگي انسان دلهرهها و اضطراب خاطرههايي پيدا ميشود كه مرد به زنش يا زن به مردش نميتواند بگويد، اما خوب ميشود آن را به خدا گفت؛ با كلمة «يا الله» شروع كردن و غمها و غصهها را گفتن چه مستجاب بشود چه نشود ـ كه ميشود ـ همين مقدار دلسوزي مثل خدا پيدا كردن و با او راز و نياز كردن باعث ميشود كه غمها، غصهها، نگرانيها و اضطراب خاطرها برود. پس اگر غمها و نگرانيها براي ما عقده شده باشد، از ضمير آگاه به ضمير ناآگاه رفته باشد خيلي ضرر دارد. خدا نكند زني عقدهاي باشد، خدا نكند كه مردي عقدهاي باشد يعني نارساييها از ضمير آگاه به ضمير ناآگاه رفته باشد، مصيبت به بار ميآورد. صدي نود از جنايتها زير سر عقدههاست، صدي نود آزاديهاي بيجا زير عقدههاست؛ صدي نود از دلمردگيها و اين كه زن نميتواند شوهرداري كند و مرد نميتواند زنداري كند در اثر عقدههاست. اين عقدهها را كي ميتواند منجفر كند؟ چه كسي ميتواند آنها را مثل نمكي كه در آب له ميشود له و نابود كند؟ دعا، راز و نياز با خدا، ميخواهد مستجاب شود ميخواهد مستجاب نشود، كلمة يارب يارب يارب عقده ميگشايد، دعاي كميل عقده ميگشايد، دعاي ندبه عقده را ريشه كن ميكند، صحيفة سجاديه، مفاتيح محدث قمي، زاد المعاد علامه مجلسي، مصباح المتهجدين شيخ طوسي اينها همه و همه آب است براي اين كه عقده را له كند نظير آب كه آب نمك را از بين ميبرد، شكر را له ميكند.
اين هم يكي از فوايد دعا و حال انقطاع است. اين حال انقطاع اگر براتيان پيدا شود. حال عجيبي است. دعايي داريم به نام «دعاي شعبانيه»، اين دعا را مرحوم محدث قمي(ره) در اعمال ماه شعبان نقل كرده است. دعا خيلي دعا است. از كساني كه خيلي عشاق اين دعا بوده استاد بزرگوار ما رهبر عظيمالشأن انقلاب (قدس سره الشريف). خيلي عاشق اين دعا بود لذا در بحثهاي اخلاقي خودشان ـ كه من رب اشرح لي صدري ميخوانم ـ ايشان آن دعاي شعبانيه را ميخواندند و وارد بحث ميشدند و از من خواستهاند كه شرحي راجع به اين دعا بگويم و در راديو پخش شود؛ اميدوارم كه انشاءالله توفيق پيدا كنم، اداء به حقي كه اين استاد بزرگوار به من دارد بتوانم اين كار را بكنم. اين دعا عالي است و در اول اين دعا مرحوم محدث قمي نقل ميكند كه همة ائمه طاهرين(ع) اين دعا را ميخواندند و از اين جا هم معلوم ميشود دعا خيلي عالي است. اولين جمله اين دعا اين است: «الهي هب لي كمال الانقطاع اليك»، يعني خدايا، آن حال انقطاع به سوي خودت را به من بده. حال انقطاع به سوي خدا اين است كه بعضي اوقات انسان به هيچ چيز و به هيچ كس جز خدا تكيه ندارد. اين حالت در بنبستها براي ما زياد پيدا ميشود، براي كافرها هم پيدا ميشود.
قرآن شريف ميفرمايد: «فاذا ربكوا في الفلك دعوا الله مخلصين له الدين» يعني اگر شما در كشتي نشسته باشيد، كشتي يك دفعه در وسط دريا متلاطم بشود دست شما از همه چيز قطع شود در آن حال كافر ميگويد خدا؛ مرتد باشد، ميگويد خدا؛ لذا سفينهاي كه از طرف شورويها به فضا رفت آنجا خراب شد، مناجات در آنجا شروع شد، مناجات خدا خدا آنجا شروع شد. همانهايي كه موقع برگشتن ميگفتند در آنجا خدايي نديديم اما دروغ ميگفتند خدا را ديدند.
اتفاقاً از ادله توحيد يكي همين دليل فطرت است كه بهترين دليلهاست كه انسان در بنبستها يك وقت به اينجا ميرسد كه ديگر هيچ پناه ندارد، وقتي كه هيچ پناه نداشت خدا را درك ميكند، مييابد ؟؟ نظير آدم تشنه كه مييابد تشنگي را، ميبيند خدا را. دعا يك حالتي به انسان ميدهد كه هميشه براي او اين حال انقطاع هست، يعني اين حال انقطاع هست يعني به كسي و به چيزي دلبستگي ندارد جز به خدا. جز خدا در اين عالم سببي نميبيند.
ديدهاي خواهم سبب سوراخ كن تا سبب را بركند از بيخ و بن
به جايي برسد كه خدا را درك كند «رب المشرق و المغرب لا اله الا هو فاتخذه وكيلا» كه به اين توحيد افعالي ميگويند. بالاخره اين حال انقطاع كه اسمش را توحيد افعالي ميگذاريم اين است كه يك دفعه انسان به اين جا ميرسد كه فقط خدا حاكم بر دل اوست. ديگر طاغوتها، شيطانها، تخيلها، جلوهها، توهمها و صفات رذيله نميتواند بر دلش حكمفرما شود، ديگر سرپرست دلش خداست «الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظمات الي النور و الذين كفروا اوليائهم الطاغوت» . آنكه خدا را ندارد دلش يك باغ وحش است، دلش حكومتها دارد، دلش ملوك الطوايفي است؛ گاهي شيطان بر دلش حكومت دارد، گاهي هوي و هوس بر دلش حكومت دارد، گاهي ترس تمام دلش را گرفته، گاهي غم و غصه و نگراني دنيا تمام دلش را گرفته، گاهي رياست تمام دلش را گرفته و بدا به حال كسي كه صفات رذيله بر دلش حاكم باشد. دعا اين حاكمها را يكي پس از ديگري بيرون ميكند. حوصله ميخواهد، توجه ميخواهد، راز و نياز با خدا ميخواهد.
از چيزهايي كه خوب ميتواند طاغوت را از دل بزدايد دعاست؛ از چيزهايي كه ميتواند صفات رذيله را از بين ببرد دعاست؛ از چيزهايي كه ميتواند شيطان را طرد كند دعاست؛ از چيزهايي كه ميتواند هوي و هوس را از دل ببرد دعاست، از چيزهايي كه ميتواند كمكم انسان را به آنجا برساند كه فقط خدا بر دل او حكومت كند دعاست. لذا دعا خواندن فوايد فراواني دارد، ميخواهد مستجاب شود يا نشود. گرچه بحث فشرده است دو نكته را در آخر كار عرض ميكنم، به اين نكات توجه داشته باشيد:
اول اين كه دعا توسل ميخواهد، دعاي منهاي توسل به جايي نميرسد. در قرآن شريف در آيات فراواني به اين امر تذكر داده شده است، روش ائمه طاهرين هم همين بود.
شما مفاتيح آقا شيخ عباس قمي را از اول تا آخر ورق بزنيد، از دعاهايي كه در متن و حاشيه است كم دعايي پيدا ميشود كه در اين دعا توسل نباشد؛ يا اول دعا صلوات يا وسط دعا صلوات يا آخرش صلوات است يا «بحق محمد و آله» اول يا وسط يا آخرش است.
عايشه ميگويد: پيغمبر(ص) از اول شب تا به صبح دعا كرد اما مرتب ميگفت: خدايا، بحق علي. عايشه ميگفت: يا رسول الله، كسي ديگر نبود كه هميشه بحق علي ميگويي؟ فرمود: براي اين كه بهتر از علي كسي را سراغ ندارم. مولي اميرالمؤمنين ميگفت: بحق محمد الهي بحق فاطمه، الهي بحق الحسن، الهي بحق الحسين. ائمه طاهرين هم همين طور.
قرآن هم ميفرمايد: حتماً بايد توسل جست، «ولله الاسماء الحسني فلادعوه بها» يعني خدا نامهاي خوبي دارد، اگر ميخواهيد دعا كنيد خدا را با آن نامها بخوانيد يعني توسل داشته باشيد.
در روايات فراواني ميخوانيم و مرحوم شيخ بزرگوار ما ثقه الاسلام كليني در كافي نقل ميكند كه ائمه طاهرين ميفرمايند: «نحن و الله اسماء الحسني»، به خدا قسم آن اسماء حسني در قرآن ما هستيم.
در قرآن ميخوانيم «يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و ابتغوا اليه الوسيله» اي آدمهاي متقي، اي مؤمنين، اگر ميخواهيد به در خانه خدا برويد وسيله ميخواهد باز در ذيل همين آيه روايات فراواني داريم كه ائمه طاهرين ميفرمايند: «والله نحن الوسيله»، وسيلهاي كه بايد به واسطة او به در خانة خدا رفت پيغمبر و آل پيغمبر است لذا در دعاها بايد وسيله باشد بايد توسل باشد. يك يا الله بايد با توجه به آقا امام زمان حضرت بقيه الله (عج) كه الآن واسطة فيض اين عالم است، قطب عالم امكان، محور عالم وجود و واسطه بين غيب و شهود است، باشد.
در زمان غيبت بايد شيعه با آقا امام زمان (عج) خيلي سروكار داشته باشد. شخصي به خدمت حضرت بقيهالله (عج) رسيده بود. آقا گله كرده بودند كه شيعيان من مثل اين كه فراموش كردهاند، با من سروكار ندارند. وظيفه بزرگ ما، چه در وقت دعا و چه غير وقت دعا توجه به قطب عالم امكان آقا امام زمان(عج) است.
اين نكته اول و معلوم است كه مطلب ناقص است و فشرده.
نكته دوم اين است كه دعا حتماً مستجاب ميشود. شما نميتوانيد يك دعا پيدا كنيد كه مستجاب نشود الا اين كه گاهي تأخير دارد، براي اينكه صلاح او نيست كه فوراً به او داده شود، گاهي هم خيلي تأخير دارد و به جاي آن كه صلاح او نيست به او عاقبت بخيري يعني چيز بهتري داده ميشود و اگر صلاح نباشد كه در دنيا به او داده شود حتماً در آخرت پاداش به او داده ميشود.
قرآن شريف روي اين نكته تكيه دارد، روايات اهل بيت روي اين عرض من تكيه دارد، اساتيد بزرگوار ما روي اين نكته تكيه دارند از جمله استاد بزرگوار ما علامه طباطبائي (ره) در ذيل همين آيه «واذا سئلك عبادي» جملهاي دارند، ميفرمايند: انسان تخيلاتي دارد و روي اين تخيلاتش پافشاري ميكند، يك فطرت هم دارد كه بعضي اوقات از آن فطرت آگاهي ندارد، فطرتش چيزي را ميخواهد كه تخيل آن را نميخواهد، تخيل او چيزي را ميخواهد كه فطرتش آن را نميخواهد كه اگر متوجه فطرتش بشود تخيل را كنار ميگذارد.
چقدر خوب گفت؛ بعضي اوقات ما خيال ميكنيم كه مثلاً مال براي ما خيلي خوب است؛ زني كه اولاد ندارد و عقيم است خيال ميكند كه بچه برايش خيل خوب است؛ مردي كه پست و مقام ندارد خيال ميكند كه اين پست و مقام برايش خيلي عالي است و روي اين تخيل يك سال آه و ناله ميكند، مرتب دعا ميكند اما صلاحش نيست براي اين كه خدا ميداند اگر او پست پيدا كند خودش را گم ميكند، دنيا و عاقبتش را به تباهي ميكشد لذا به او پست و مقام نميدهد، يك وقتي به او ميدهد كه ديگر از غرور جواني و پختگي جواني گذشته باشد يا اگر در دنيا براي او صلاح نميداند در آخرت به او ميدهند.
روايت دارد كه وقتي كه ثواب دعا را به او ميدهند و دعايش را مستجاب ميكنند ميگويد خدايا، اي كاش اصلاً دعايي در دنيا مستجاب نشده بود تا حالا به جاي آن دعاها، من اين پاداشها را داشتم.
راجع به فقير داريم كه در روز قيامت پروردگار به قدري پاداش به او ميدهد كه ميگويد خدا، اي كاش من در دنيا هر روز ذره ذره ميشدم و زجر ميكشيدم تا حالا پاداش بيشتري داشتم.
ببينيد قرآن چه ميفرمايد: «و عسي أن تكرهوا شيئا و هو خير لكم و عسي ان تحبوا شيئا و هو شرلكم» ، «فعسي ان تكرهوا شيئا و يجعل الله فيه خيرا كثيرا» يعني شما خيال ميكني كه چيزهايي برايت خوب است اما نميداني همين كه خيال ميكني خوب است خيلي بد است؛ مثلاً از خدا پول ميخواهد اما وقتي پول پيدا ميكند خمس نميدهد و همين مقدار براي بدبختي او بس است، به خاطر اين كه او اول دزد است و در روز قيامت هم به جهنم ميرود (چه جهنم رفتني).
قرآن شريف ميفرمايد: «ان الذين يأكلون اموال اليتامي ظلما انما ياكلون في بطونهم نارا و سيصلون سعيرا» .
حضرت امام صادق(ع) ميفرمايد: يعني مال بچه يتيمها؛ كساني كه مال بچه يتيم بخورند، آن كساني كه خمس ندهند در همين دنيا آتش خوردهاند. متوجه نيست كه دارد آتش ميخورد و در روز قيامت به رو به آتش جهنم افتاده ميشد. حال يك كسي پول نداشته باشد بهتر است يا پول داشته باشد و خمس ندهد؟ ما چه ميدانيم كه چه خبر است. چه بسيار ديدهايم كه مرتب نق ميزند تا بالاخره يك روز يك فرزند از خدا ميگيرد، يك وقت خبر ميآورند كه دخترت كمونيست از آب درآمده است. نداشت بهتر بود يا حالا كه دارد؟ يك وقت خبر ميآورند كه پسرت پنج نفر را كشته، پس فردا خبر ميآورند كه امشب شب اعدام اوست. كدام بهتر است، نبود بهتر بود يا حالا كه بود؟ ما چه ميدانيم كه چه بهتر است؟ اما اين را يقين داريم معنا ندارد كه كسي بگويد يا الله و خدا بگويد «نه» و جوابش را ندهد.
اين آيهاي كه تلاوت شد با تأكيد ميگويد اين حرف غلط است «فليستجيبوا لي و ليومنوا بي لعلهم يرشدون»، نگو دعا مستجاب نميشود كه در سر حد كفر است «و لا تأيسوا من روح الله انه لا يأيس من روح الله الا القوم الكافرون» .
نگو دعايم مستجاب نميشود. دعا مستجاب نميشود يعني چه؟ بعضي اوقات در روايات ميخوانيم ـ مثلاً ـ كسي يك پسر از خدا ميخواهد، مال ميخواهد، غم و غصهاي دارد و ميخواهد كه رفع بشود، پروردگار عالم ميبيند صلاحش نيست اما به جايش چيز بهتري به او ميدهد.
در قضيه حضرت خضر و حضرت موسي همين طور است كه حضرت خضر بچه را كشت، وقتي بچه را كشت حضرت موسي نتوانست صبر كند لذا گفت: «اقتلت نفسا زكيه بغير نفس» يعني بچه مردم را كشتي. بعداً كه برايش تفسير كرد، گفت: اگر اين بچه بزرگ ميشد كافر ميشد و پدر و مادرش را به سر حد كفر ميبرد و آنها هم كافر ميشدند.
روايت مينويسد اين بچه را از او گرفتيم كه به جاي او يك بچه داديم كه از نسل آن بچه هفتاد پيغمبر به وجود آمد. حالا بچهاش ميميرد، داد و فرياد كه اي خدا، اين چه دردي است كه بر من آوردي؟ اي خدا مگر من بندة تو نيستم؟ خدا چرا اين طوري كردي.
اگر اين بچه بزرگ ميشد، برايت يك دفعه خبر ميآوردند كه ـ العياذ بالله ـ دخترت عمل منافي با عفت كرده چكار ميكردي؟ اين بچه ميميرد بهتر بود يا نه؟ ما كه نميدانيم كه اوضاع چيست. «عسي ان تحبوا شيئا و هو شر لكم، فعسي ان تكرهوا شيئا و يجعل الله فيه خيرا كثيرا».
مرحوم كليني(ره) در كافي نقل ميكند كه ابي بصير در آخر كار كور شد؛ مرد خيلي جليل القدري بود، قريب سي هزار روايت از ائمه طاهرين(ع) نقل كرده است. يك وقتي به خدمت امام باقر(ع) آمد و عرض كرد يابن رسول الله، من مثل شما را دارم اما كورم، من كه ميدانم شما هر كار بخواهيد ميتوانيد بكنيد، چرا يك نظر لطفي نميكنيد تا چشمهايم خوب شود؟
آقا ديدند كه ابيبصير خيلي عصباني است، مثل اين كه عقدههايش گل كرده، كمكم بزبان آمده آقا فرمود: جلو بيا. دست مبارك را به روي چشمهايش كشيدند، چشمهايش خوب شد. فرمود: ابي بصير، اگر اين را ميخواهي برو و اگر آخرت را ميخواهي به تو بگويم اگر چشم داشته باشي ديگر آن پاداشها نيست، هر كدام را كه ميخواهي بگو.
ابيبصير گفت: نه، يابنرسول الله، حاضرم براي پاداش آخرت كور باشم.
اين كه انسان در اين دنيا چشم داشته باشد و آنجا كور باشد بهتر است يا اينجا كور باشد اما آخرت را داشته باشد؟ كدام بهتر است مگر قرآن نميفرمايد: «و من اعرض عن ذكري فان له معيشه ضنكا و نحشره يوم القيمه اعمي» .
آن كساني كه دعا در زندگيشان نيست دو درد بيدرمان دارند؛ يك درد بيدرمانشان اين است كه زندگي ناخوشي دارند، ديگر اين است كه كور وارد صف محشر ميشوند.
بنابراين دعا در زندگي شما باشد، حال يأس براي شما پيدا نشود، روي مصيبتها، غمها، غصهها خيلي پافشاري نكنيد. دعا مستجاب است، به اين خيلي اهميت ندهيد، كاري كنيد كه فوايد ديگر دعا براي شما بيايد.
امشب شب شهادت زهراي مرضيه(س) است، دو سه جمله مصيبت هم بخوانم.
زهراي مرضيه(ع) بنا به روايت صحيح 93 روز بعد باباي گراميش در اين دنيا بود.
امام صادق(ع) نقل ميكند كه مادرم زهرا(س) روز سوم جماديالثاني شهيد شدند. لذا موسس حوزه علميه قم مرحوم حاجي شيخ عبدالكريم حائري ـ رحمه الله عليه ـ كه همة اين آوازهها از او بود به اول و دوم و سوم جمادي الثاني خيلي اهميت ميدادند و وفات حضرت صديقه طاهره(س) را روز سوم جمادي الثاني ميدانستند.
بنابراين مثل اين كه انسان اطمينان دارد فردا شب، شب شهادت زهراي عزيز است؛ شب شهادت آن زني است كه در اين چند روزه از بس مصيبت به او وارد كردند بارها از خدا طلب مرگ ميكرد، مثل اين كه ديگر نميتواند اين اوضاع را ببيند.
از آن خطبهاش ـ وقتي كه زنها به ديدن زهرا(س) آمده بودند ـ معلوم ميشود كه چرا از خدا طلب مرگ ميكرده. ميفرمود: زنها، نميدانيد شوهرهايتان چه كردند، مردهاي شما وضعي را جلو آوردند مثل شتري كه آبستن است و به همين زوديها ميزايد، شيرش براي ديگران جز زهر چيز ديگري نيست.
مثل اين كه قضيه سني و شيعه را ميديد، مثل اين كه قضيه حر را ميديد، يقيناً ميديد مثل اين كه قضيه كربلا را ميديد، مثل اين كه قضية بنياميه و بنيعباس را ميديد، مثل اين كه ركود اسلام را ميديد. اين اوضاع زهرا(س) را خيلي ناراحت كرده بود تا اينكه مثل فردا شبي زهراي مرضيه از دنيا رفت.
ظاهراً اين طور كه از تاريخ فهميده ميشود عصر بود كه زهراي مرضيه(س) شهيد شده؛ آقا امام حسن(ع) و امام حسين(ع) آمدند، وارد اطاق شدند، به روي جنازة مادر افتادند، گريه كردند. فضة خادمه ميگويد: يك وقت متوجه شدم كه حسين(ع) پايين پاي مادر رفته و دارد صورتش را به كف پاي مادر ميمالد. امام حسن(ع) روي سينه افتاده بود به آنها گفتم عزيزان من برويد پدرتان را خبر كنيد آنها به مسجد رفتند که آقا اميرالمؤمنين(ع) خبر دادند.
نوشتهاند مولا اميرالمؤمنين(ع) با آن شجاعتش تا رسيدن به در خانه دو سه مرتبه نشست، بله، حق دارد، گلي مثل زهراي عزيز را از دست داده است.
چيزي كه براي علي(ع) خيلي ناراحت كننده بود و مسلماً از شهادت زهرا(ع) هم بالاتر بود و همان است كه امام صادق(ع) براي آن روضه ميخواند و مثل باران گريه ميكرد اين كه دل شب بود، آقا زهرا (س) را غسل ميداد؛ غسل دادن اميرالمؤمنين(ع) گلش را و عزيزش را معلوم است كه خيلي مشكل است، كفن كردن عزيزش براي او خيلي مشكل است. دفن كردن زهراي عزيزش براي او خيلي مشكل است اما ميدانيد مشكلتر از همه چيست؟ اين كه دارد غسل ميدهد يك وقت دستش به بازوي ورم كرده زهراي عزيزش رسيد.
آقا امام صادق(ع) مثل باران گريست و ميفرمود: جدهام فاطمه زهرا(س) را سوم جماديالثاني شهيد كردند.
بعد ميفرمايد: سبب شهادتش اين بود كه قنفذ با غلاف شمشير به بازوي جدهام زهرا(س) زد، و از اثر غلاف شمشير، پهلوي زهرا(س) شكسته شد، از اثر غلاف شمشير بازوي، زهرا ورم كرد. اين بازو ورم كرده و سياه شده بود و مينويسد مثل بازوبند به بازوي زهرا(س) بود. مثل اينكه زهراء مرضيه(ع) مرد و بازوبندي را كه به بازويش بود براي بابايش هديه برد.
مولا اميرالمؤمنين(ع) دارد عزيزش را غسل ميدهد، يك دفعه دستش به بازوي ورم كرده عزيزش رسيد، خيلي ناراحتش كرد. وقتي هم كه ميخواهد جنازة را تحويل پيغمبر(ص) بدهد دو دست از قبر بيرون آمده تا جنازه را بگيرد، مثل اين كه مولا اميرالمؤمنين(ع) خجالت ميكشد، عذرخواهي ميكند و ميگويد: يا رسول الله، اين امانتي است كه به من سپردي ميخواهم اين امانت را برگردانم اما مثل اين كه ميگويد: يا رسول الله، زهرا (س) را ميخواهم با پهلوي شكسته به تو بدهم، ميخواهم با بازوي ورم شده زهرا(س) را به تو تحويل بدهم. «وسيعلم الذين ظلموا ايّ منقلب ينقلبون».
اميدوارم امام زمان(عج) ـ اگر ما قابل نيستيم ـ براي جدهاش زهرا(س) يك نظر لطفي به جلسه ما داشته باشد و حتماً هم دارد لذا براي استجابت دعا، براي رفع همها، غمها، غصهها، براي فتح و پيروزي اين انقلاب و اين جوانهاي در جبهه، براي اين كه خدا اين سال را براي همه مسلمانها مخصوصاً براي شما خوش مقدر كند اين آيه شريفه را چند مرتبه ميخوانيم. «امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء»
خدايا، به عزت و جلالت مسلمانها را مؤيد فرما.
فرج امام زمان(عج) را نزديك فرما.
چشم ما را به وجود مباركش روشن و منور فرما.
خدايا، به پهلوي شكسته زهرا(س) قسمت ميدهم نگراني، اضطراب خاطر، غم و غصه از همة مسلمانها مخصوصاً از اهل مجلس ما و منظورين رفع بفرما.
خدايا، به حق زهرا(س) حوائج همه مسلمانها مخصوصاً حاجات منظورين و اهل مجلس ما را عنايت فرما.
خدايا، دردهاي بيدرمان ما، دردهاي جامعة ما، دردهاي ظاهر و باطن ما را به حقيقت زهرا شفاي عاجل عنايت فرما.
خدايا، به عزت و جلالت قسمت ميدهم، معلولين اين جنگ را در پناه امام زمان(عج) همه وقت براي آنها خوش مقدر فرما.
خدايا، اين جوانهاي عزيز در جبهه را در پناه آقا امام زمان، در پناه زهراي مرضيه(س) از همة آفات و بليات حفظ فرما.
خدايا، به نااميدي زهرا(س) ـ كه اميدها براي اسلام داشت و نگذاشتند ـ قسمت ميدهيم، اميد اين جوانهاي عزيز در جبهه را نااميد مفرما، آنها را زود به كربلا برسان.
خدايا، به عزت و جلالت قسمت ميدهم، اين انقلاب و رهبر عظيم الشأن انقلاب، افراد در جبهه جنگ، سرحدهاي ايران ما را در پناه زهراي مرضيه(س) از همه آفات و بليات حفظ فرما.
و صلي الله علي محمد و آل محمد
گفتار بيست و يكم
دعا
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم. رب اشرح لي صدري و يسرلي امري واحلل عقده من لساني، يفقهوا قولي.
در درسهاي گذشته گفته بوديم كه در درون ما جهادي است بين بعد مادي و بعد معنوي به نام جهاد اكبر كه آن بعد حيواني به نام جسم يا تمايلات و غرايز دائماً با آن بعد انساني به نام روح در جنگند و اگر كسي بتواند در اين جنگ پيروز درآيد در دنيا و آخرت سرافزار است و از اين جنگ سرافزار بيرون آمدن كاري بسيار مشكل است. از اين جهت اسلام در اين باره زياد تأكيد كرده است. پيغمبر اكرم(ص) و ائمه طاهرين(س) اين جنگ را «جهاد اكبر» ناميدهاند.
بحث امسال ما اين بود كه ما اگر بخواهيم در اين جنگ پيروز شويم خود به خود نميتوانيم يعني آن بعد معنوي ما به نام روح بدون كمك گرفتن از خارج نميتواند بر تمايلات و غرايز غلبه كند، از اين جهت ميگفتيم كه اگر بخواهيم در اين جنگ پيروز شويم بايد از خارج نيرو بگيريم و راجع به چيزهايي كه ميتواند براي ما نيرو باشد بحثها كرديم و چند چيز را كه از نظر قرآن و اهل بيت ميتواند براي ما نيرو باشد برشمرديم و اصولاً همة بحث امسال ما دربارة نيرو گرفتن از خارج است.
بحث ما دربارة دعا و راز و نياز با خداست و از نظر قرآن شريف استفاده ميكنيم نيرويي كه فوقالعاده براي ما عالي است دعا است. در سورة المزمل خوانديم كه خطاب به پيغمبر(ص) است كه بار سنگيني به دوش تو آمده است و اگر بخواهي اين بار سنگين را به منزل برساني بايد از خارج كمك بگيري. در اين سوره نيروهايي تعيين شده تا اين كه پيغمبر (ص) بتواند بار سنگين را به منزل برساند و يكي از آنها دعا ميباشد:
«بسم الله الرحمن الرحيم يا ايها المزمل قم الليل الا قيلا نصفه او نقص منه قليلا اوزد عليه ورتل القرآن ترتيلا انا سنلقي عليك قولا ثقيلا و اذكر اسم ربك و تبتل اليه تبتيلا» .
اي كسي كه بار نبوت به دوشت آمده، عباي نبوت را به دوش گرفتي، بار سنگين است و اگر بخواهي اين بار سنگين را به منزل برساني شب را بيدار باش، از شب استفاده كن. «ان ناشئه الليل هي اشد وطأ و اقوم قيلا» شب بيداري و راز و نياز با خدا در دل شب، نماز شب به تو كمك ميكند، به تو نيرو ميدهد و ميتواني با اين نيرو بار سنگين را به منزل برساني.
يكي ديگر از نيروها خواندن قرآن است؛ كمك گرفتن از قرآن است كه در اين سورة مباركه هست «ورتل القرآن ترتيلا».
سومين چيزي كه دربارة آن به طور خلاصه بحث كردم راز و نياز با خداست «فاذكر اسم ربك و تبتل اليه تبتيلا» به ياد خدا باش؛ راز و نياز با خدا داشته باش؛ حال انقطاع الي الله پيدا كن؛ از همه كس و از همه چيز ببر؛ به رحمت واسعه پروردگار وصل شو؛ ميتواني در اين جنگ سرافراز بيرون بيايي يا ميتواني بار سنگيني را كه به دوشت آمده به منزل برساني.
مسلم است كه بار سنگين براي پيغمبر(ص) نبوت است، بار سنگين براي جامعه مسئوليتهايي است كه به عهدة جامعه است و اين مسئوليت مخصوصاً به عهده شما معلمها، شما مربيها است و بالاتر از مسئوليت اجتماعي مسئوليتي است كه ما داريم و آن جهاد اكبر است كه در درون ماست.
اين سورة مباركه ميفرمايد اگر ميخواهي از اين جنگ با پيروزي بيرون بيايي بايد راز و نياز داشته باشي و راجع به راز و نياز با خدا و دعا در قرآن و روايات اهل بيت زياد پافشاري شده، به حدي كه قرآن شريف ميفرمايد:
اگر در زندگي كسي دعا نباشد او به جهنم ميرود و سرافكنده و خوار در جهنم است. «ادعوني استجب لكم»، دعا كنيد حتماً مستجاب ميكنم. «ان الذين يستكبرون عن عبادتي سيدخلون جهنم داخرين» آن كسي كه در زندگيش دعا نباشد، حال يأس براي او پيدا شده باشد و بگويد دعا كه فايدهاي نداشت، بگويد دعا كردم و مستجاب نشد (ميفرمايد) اگر چنين حالت ياسي براي او پيدا شد «سيدخلون جهنم»، حتماً به جهنم ميرود «داخرين»، آنجا ذليل است، در جهنم خوار سرافكنده است.
«قل مايعبوا بكم ربي لولا دعاءكم» دست عنايت خدا بايد روي سر انسان باشد تا بتواند پيروز شود، تا بتواند بر مشكلات پشت پا بزند، تا بتواند در اين جنگ درون پيروز شود.
اين آيه ميفرمايد: اگر دعا در زندگي شما نباشد، اگر راز و نياز با خدا نداشته باشد، خدا به شما اعتنا ندارد. دعا ميخواهد تا اين عنايت خاص خدا را بيابيد.
چيزي را كه امشب بايد به آن توجه داشته باشيم اين است كه از نظر قرآن دعا حتماً مستجاب ميشود. قرآن ميفرمايد: «ادعوني استجب لكم» شرط و قيد ندارد؛ دعا كنيد حتماً مستجاب ميكنم. يا در آيهاي كه در جلسه قبل خوانديم با آن همه تأكيد و عنايتي كه در آيه شريفه هست ميفرمايد: «فليستجيبوا لي وليومنوا بي لعهم يرشدون»، حتماً حرف مرا بپذيريد. به در خانة من بياييد، با من راز و نياز داشته باشيد و حتماً به اين ايمان داشته باشيد كه مستجاب ميكنم و بدانيد دوست ميدارم كه به مطلوب برسيد، به مقصود برسيد و اگر ميخواهيد به مطلوب و مقصود برسيد بايد دعا كنيد.
حرف اينجاست كه چرا دعا ميكنيم ولي مستجاب نميشود؟ قبلاً اشارهاي كردم و از استاد بزرگوارم علامه طباطبائي ـ عليه الرحمه ـ در الميزان استفاده كرديم كه ايشان ميفرمايند دعا مستجاب است در صورتيكه با فطرت انسان بخواند نه با تخيل او و بگفتة علامه طباطبائي ـ رحمه الله عليه ـ گاهي ما تخيلي داريم كه واقعيت ندارد مثلاً خيال ميكنيم كه مال براي ما خوب است، اولاد براي ما خوب است، تشكيل خانواده براي ما خوب است، اين چيزهايي كه عرف پسند است، اين چيزهايي كه تمايل انسان ميپسندد، روي اينها دعا ميكنيم اما اگر پرده عقب برود ميبينيم اين كه براي آن داريم راز و نياز ميكنيم، اين كه داريم برايش دعا ميكنيم كه تخيلي بيش نيست، به ضرر من است ولي نميدانم ضرر دارد و اگر پرده عقب برود به جاي اين كه دعا كنم خدايا، به من عنايت كن، دعا ميكنم كه خدايا به من عنايت نكن. از اين جهت است كه دعا مستجاب نميشود.
چرا دعا مستجاب نميشود؟ براي اين كه لطف خدا و عنايت و رأفت خدا با ماست و پروردگار عالم روي تخيلات ما كار نميكند بلكه روي واقعيتها و فطرت ما كار ميكند. اگر راستي دعاي ما به مصلحت ما باشد حتماً مستجاب ميشود و اگر مصلحت نباشد و بر ضرر ما باشد به قول علامة طباطبائي ـ رحمه الله عليه ـ اگر پردهها عقب برود ميبينيم ضرر دارد، الان نميفهميم و مرتباً جزع و فزع ميكنيم كه خدا، چرا دعايم را مستجاب نميكني؟ اين دعا مستجاب نميشود، چرا؟ چون صلاح او نيست و قرآن شريف راجع به همين جمله علامه طباطبائي ـ رحمه الله عليه ـ اشارهها دارد «و عسي ان تكرهوا شيئا و هو خيرلكم و عسي ان تحبوا شيئا و هو شرلكم و الله يعلم و انتم لاتعلمون» .
چه بسيار چيزهايي كه شما كراهت داريد اما براي شما خير است و چه بسيار چيزهايي كه شما دوست داريد اما «وهو شر لكم و الله يعلم و انتم لاتعلمون» شما نميدانيد، او ميداند؛ اگر دعايت را مستجاب نميكند او ميداند اين كه ميخواهي براي تو شر است. «فعسي ان تكرهوا شيئا و يجعل الله فيه خيرا كثيرا» چه بسيار چيزهائي كه ما كراهت داريم اما در آن خيري است و خير بسياري است، ما نميفهميم.
چيزي كه بايد اينجا تذكر بدهم اين است كه اگر صلاح ما نباشد دعا مستجاب نميشود اما دعا بينتيجه نميماند. مثلاً اگر الان كسي زن خوب، شوهر خوب ميخواهد و الان براي او صلاح نيست يكي دو سال ديگر آنچه بخواهد خدا به او ميدهد يا مثلاً مال ميخواهد و صلاحش اين نيست كه پولدار بشود به جاي آن خدا به او عزت ميدهد، حكومت بر دلها ميدهد و اگر در دنيا صلاح او نباشد در عالم آخرت به او ميدهد.
در روايات ميخوانيم كه افرادي كه دعايشان مستجاب نشده در روز قيامت خيلي خوشحالند براي اين كه پروردگار عالم به آنها پاداش ميدهد ميگويند اي كاش هيچ كدام از دعاهاي ما مستجاب نميشد.
دربارة فقرا و مستضعفين داريم كه در روز قيامت پروردگار عالم به قدري به اينها پاداش عنايت ميكند كه ميگويند: اي كاش همة عمرمان در فقر بوديم.
بنابراين، ممكن است صلاح شخص نباشد كه دعايش مستجاب شود، بايد اين را حتماً بداند كه معنا ندارد دعا و راز و نياز به خدا بدون توجه بماند.
تذكر ديگري كه در اينجا بايد بدهم اين است كه هيچ وقت بحث قبلي را فراموش نكنم كه آقا، خانم، آن فوائدي كه بر دعاست استجابت و عدم استجابت در مقابلش پوچ است، پوچ.
يك بنده، يك عارف اصلاً نبايد اين دعا كند كه دعايش مستجاب شود. در اول دعاي كميل ميبينيد كه تا «يانور يا قدوس» اصلاً مسئول منه ذكر نشده، فقط ميگويد خدا «اللهم اني اسئلك برحمتك التي وسعت كل شيء»، خدايا، به در خانهات آمدم، رحمت واسعهات را هم شفيع آوردهام. حالا، براي چه آمدي؟ نميدانم.
اين دعاي سحر كه ماه مبارك رمضان ميخوانيد، دعا خيلي عالي است. به حدي عالي است كه به آن دعاي مباهله ميگويند.
اگر شما در دعا دقت كنيد امام باقر(ع) از اول تا آخر نميگويد خدا چيزي به من بده، مسئول منه در دعا نيست، فقط ميگويد: خدايا، به در خانهات آمدم، به ذات مقدس تو قسمت ميدهم. خدايا، به در خانهات آمدم و تو را به اسماء و صفاتت قسم ميدهم. خدايا، به در خانهات آمدم و تو را به پيغمبر(ص) و اهل بيت پيغمبر(ص) قسمت ميدهم و ... تا آخر دعا اين است.
شما در دعاي سحر نميتوانيد موردي را پيدا كنيد كه بگويد خدايا، به من چيزي بده، حتي ندارد كه خدايا، بر پيغمبر(ص) صلوات بفرست. اين را هم ندارد.
عارف نبايد از خدا چيزي بخواهد. يك بنده بزرگترين افتخارش اين است كه مولا او را پذيرفته، به او توفيق داده كه ميتواند خدا خدا بگويد. يك عاشق بزرگترين لذتش اين است كه معشوق او را دعوت كند، به حرفهايش توجه كند؛ او بگويد يا الله، جواب بشنود لبيك لبيك. قرآن ميفرمايد نه فقط دعوتت كردم، اگر نيايي به تو بياعتنايي ميكنم، از تو قهر ميكنم «قل يعبوا بكم ربي لولا دعاءكم».
دعا براي اين نيست كه مستجاب شود. مگر رهبر عظيمالشأن انقلاب بارها به شما نگفته كه شما براي شكم، انقلاب نكرديد؟
استاد بزرگوار ما رهبر عظيم الشأن ـ قدس سره الشريف ـ در يكي از بحثهاي دعا ميفرمود: مرگ باد بر آن بندهاي كه به در خانه خدا برود و خدا را به خاطر شكم به پيغمبر بخواند براي رياست و پول، براي اينكه بر شهري تسلط پيدا كند، براي اينكه بر دنيائي تسلط يابد، بالاتر بگويم به قول ايشان يعني اين عارف كامل، مرگ بر آن بندهاي كه به در خانة خدا برود و از خدا بهشت بخواهد. بنده آن است كه از هر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است. حافظ شيراز گفته است:
غلام همت آنم كه زير چرخ كبود ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است
دعا براي اين وضع شده كه انسان را به اينجا برساند كه به در خانة خدا برود، پشت پا به عالم هستي بزند و ديگر در دلش هيچ كسي و هيچ چيزي حتي بهشت هم نباشد جز خدا.
بنابراين، اگر ما از اين مأيوس ميشويم كه دعايمان مستجاب نميشود اولاً معني دعا را نميفهميم؛ ثانياً ـ بدون تعارف ـ آدمهاي شكمپرستي هستيم، آدمهاي هوي و هوسداري هستيم، هوي و هوس بر ما تسلط شده و چون هوي و هوس بر ما تسلط دارد يك روز پول ميخواهيم، يك روز عزت ميخواهيم، يك روز رياست ميخواهيم، روز ديگر تشكيل خانواده ميخواهيم، فلان فلان ميخواهيم هر چه خدا خدا ميگوييم براي شكم است. گويي اين فرد حيوان است، اين كه انسان نيست.
امسال در اين بحث بوديم كه اين بعد مادي را مغلوب كنيم؛ حالا بياييم بگوييم خدايا، اين بعد مادي را قوي كن، اين كه دعا نيست.
بنابراين، دعا مستجاب است حتي همين دعاي شكم هم مستجاب است، اگر صلاح باشد عنايت ميكند و اگر صلاح نباشد و به قول استاد بزرگوار ما علامه طباطبائي ـ رحمه الله عليه ـ دعاي ما اگر با فطرت نخواند پاداش ميدهد، پول ميدهد و اگر در دنيا صلاحش نباشد حتماً در آخرت پاداش ميدهد. اما اين را فراموش نكنيد كه اصلاً دعا در اسلام براي اين وضع نشده كه براي تمايلات و غرايزمان چيزي بخواهيم و اگر اين چنين دعايي را به دست رهبر عظيم الشأن انقلاب بدهند ميگويد مرگ بر تو باد با دعايت.
(اين را توجه داشته باشيد، بلي اين حرف مال من و شما نيست اما براي اين مجلس همين اندازه خوب است تا اين اندازه بالا برود كه از دعا مأيوس نشويم).
اگر دعا مستجاب نشد حال يأس پيدا نشود كه اگر حال يأس پيدا شد قرآن ميفرمايد كه در سر حد كفر است: «و لا تايئسوا من روح الله انه لايائيس من روح الله الا القوم الكافرون» اين يك علت عدم استجابت دعا بود.
علت ديگر عدم استجابت دعا گناه است. گناه انسان را به سقوط ميكشاند. گناه ولو خيلي كوچك اما از اين كه انسان را به سقوط ميكشاند فوقالعاده بزرگ است.
گناه مخالفت با خداست؛ طغيانگري در مقابل خداست و اين گناه انسان را به سقوط ميكشاند؛ بين عبد و مولا پرده ميشود؛ بين گفتار عبد و مولا پرده ميشود. لذا ميبينيم در مناجات شعبانيه كه مناجات خيلي عالي است. خيلي عالي است و از افرادي كه خيلي عاشق اين مناجاتند استاد بزرگوار ما رهبر عظيم الشأن انقلاب است و حتي در درسهاي اخلاقشان دو سه جمله از اين مناجات شعبانيه را به نام خطبه ميخواندند، بارها به دعا استشهاد ميكردند.
در اول مناجات شعبانيه مرتباً ميگويد: خدايا، «اسمع دعائي، و اسمع ندائي، و اسمع مناجاتي ...» و مرتباً ميگويد: خدايا، حرفم را بشنو، بشنو حرفم را يعني چه؟ دعايم را، مناجاتم را بشنو يعني خدايا، به من توفيق بده كه بين حرفهاي من و بين تو پردهاي نباشد و اين از باب تشبيه معقول به محسوس است.
اگر شما اينجا باشيد و همة روزنهها بسته باشد، اگر مرتباً داد بزنيد كسي حرف شما را نميشنود چون پرده است؛ اين است كه در دعاي كميل اميرالمؤمنين(ع) به اين امر تذكر ميدهد «اللهم اغفرلي الذنوب التي تحبس الدعاء» خدايا، بيامرز گناهاني را كه موجب حبس دعا ميشود؛ بين من و گفتة من پرده ميشود.
شيخ بزرگوار ما ثقه الاسلام كليني ـ عليه الرحمه ـ در كتاب كافي ـ كتاب دعاء ـ رواياتي نقل ميكند. در باب ذنوب هم روايات را نقل ميكند. در روايات ميخوانيم بنده دعا ميكند و بناست كه دعايش مستجاب شود اما گناه ميكند. خطاب ميشود اي ملك مامور استجاب دعا، دعايش را مستجاب نكن. چرا؟ خطاب ميشود براي اين كه او گناه كرد، خود را در معرض سخط من در آورد و كسي كه خود را در معرض سخط من درآورد لياقت ندارد به اين كه به او لبيك بگويم. روي اين اصل در شيعه رسم شده در شبهاي قدر وقتي كه ميخواهند قرآن به سر بگذارند، قبل از آن منبري ميگويد توبه كنيد صيغة توبه ميخواند بعد قرآن به سر ميگذارند.
در روايات زياد سفارش شده كه از شرايط مهم دعا اين است كه قبل از آن انسان توبه كند. از اين جهت است كه ميبيند معمولاً دعاها با توبه، با انابه و با استغفار از گناه شروع ميشود. اولش توبه است، وسطش توبه است و آخرش توبه است.
معمولاً دعاي كميل، دعاي عرفة امام حسين، مناجات شعبانيه و دعاي مكارم الاخلاق، اين دعاهايي كه در ميان دعاها امتياز دارند اين طور هستند.
بنابراين، اگر دعاي ما مستجاب نميشود تقصير خودماست، تقصير گناه ماست، گناه نميگذارد، گناه موجب سقوط انسان ميشود، گناه موجب ميشود كه خدا به حرف ما گوش ندهد؛ چنانچه بچه شما مطلوب شماست خيلي بدي كرده ـ مخصوصاً شما آقايان و خانمهاي معلم اين را خوب درك ميكنيد ـ بچه خيلي بد از كار درآمده و در سر حد رفوزگي است، هم از نظر اخلاق و هم از نظر درسي، حالا هر چه او به شما التماس كند كه شما حرف او را نميپذيريد، مطرود است، حتي پسر شما وقتي مطرود شما شد ديگر گوش به حرفهايش نميدهيد، توجه نميكنيد كه او چه گفت، چرا؟ چون مطرود است، گناه موجب طرد انسان است.
تكرار ميكنم گناه هر چه كوچك اما براي اين كه انسان را طرد كند، انسان را به سقوط بكشاند، دل انسان را خراب كند، آن دلي را كه جاي خدا است آلوده كند، اين دلي را كه جاي رأفت و رحمت ملائكه است جاي شيطان بكند خيلي بزرگ است.
تقاضا دارم در زندگي شما گناه نباشد ولو كوچك، مخصوصاً حقالناس. زبان شما نيش نداشته باشد. مواظب باشيد پشت سر مردم عيبجو نباشيد، تعريف ديگران را بكنيد. اين را مواظب باشيد دروغ در زندگي شما نباشد، نگاه شهوتآميز در زندگي شما نباشد، اين گناهان كه در ميان مردم مشهور است نباشد. يقين داشته باشيد بسياري از دعاهايي كه مستجاب نميشود از اينجا سرچشمه ميگيرد. بنابراين اگر گدا كاهل بود تقصير صاحبخانه نيست.
از طرف ذات مقدس ربوبي كه فياض علي الاخلاق است كرم سرتا پاست؛ ذات او كرامت است، ذات او رأفت است، ذات او عطوفت است.
در روايات ميخوانيم خداوند از هفتاد پدر و مادر مهربان مهربانتر است. اين از باب مثال است هفتصد، هفت هزار، هفت ميليون، هفت ميليارد بيشتر از آن. براي اين كه ما معلول او هستيم و او علت است، ما مخلوق خدا هستيم؛ وقتي مخلوق او هستيم پروردگار عالم عاشق صددرصد واله و حيران ماست اما به شرط اين كه ما خود را به دست خود مطرود نكنيم.
مواظب باشيد گناه در زندگي شما نباشد.
سومين چيزي كه نميگذارد دعاي ما مستجاب شود دل ناپاك است كه استاد بزرگوار ما رهبر عظيم الشأن انقلاب ـ قدس سره الشريف ـ روي همين يكي پافشاري دارد.
استاد بزرگوار ما علامه طباطبائي ـ رحمه الله عليه ـ روي اولي پافشاري دارد، لذا در الميزان علت عدم استجابت دعا در چند جا تكرار ميشود و مطلب اول را كه گفتيم تكرار ميكند.
در روايات ما روي امر دوم پافشاري هست كه عرض كردم. اما رهبر عظيم الشأن انقلاب ـ قدس سره الشريف ـ روي امر سوم پافشاري دارد؛ ايشان ميفرمايند: دعا حتماً مستجاب است. معني ندارد كه كسي دعا كند اما مستجاب نشود ولي شرطش اين است كه دعا با استعداد ما بخواند اما اگر در استعداد ما نقصي باشد، دعا با استعداد نميخواند از اين جهت دعا مستجاب نميشود. بعد ميفرمايند كه اگر صفت رذيلهاي بر دل حكمفرما باشد حسد دارد، سوء ظن به ديگران دارد، بخيل است، خودپسند است، لجوج است و بالاخره صفت رذيلهاي بر دل حكمفرما شده ديگر اين دل استعداد اين را ندارد كه خدا به او لبيك بگويد؛ ديو بايد بيرون برود تا فرشته درآيد. دل جاي خداست، دل جاي اين است كه بشنود لبيك خدا را اما شرط دارد، دل باشد نه به قول آن آقا كفة گل؛ اي كاش كفة گل باشد نه لانة شيطانها، نه لانه درندهها.
«لو لا ان الشياطين يحومون علي قلوب بني آدم لنظروا الي ملكوت السموات و الارض».
اگر دل چراگاه شيطان نباشد، اگر لانة شيطانها نباشد، اين دل جاي خداست؛ اين دلي است كه لبيك خدا را ميشنود؛ اين دل دلي است كه وقتي ميگويد خدا، كارش به اينجا ميرسد كه لبيك خدا را درك ميكند، ميشنود اما با گوش دل؛ اين دعا مستجاب است و اما اگر در استعداد قصور باشد، دل ما جاي شيطانها باشد معلوم است كه ديگر نور پروردگار عالم در اين دل تابيده نميشود.
مثالي بزنم تا شايد اين جملة رهبر عظيم الشأن انقلاب ـ قدس سره الشريف ـ خيلي واضح شود؛ شما يك شيشة در باز را به اقيانوس بيندازيد فوراً پر از آب ميشود اما در اين شيشه را ببنديد و به اقيانوس بيندازيد، اگر يك سال هم اين شيشه در اقيانوس باشد يك ذره آب در آن نخواهد بود. آيا فيض دريا جايي رفته؟ آيا ممانعت از دريا بود؟ نه، شيشه در بسته لياقت ندارد كه فيض دريا به آن برسد و آب در آن جاي بگيرد.
به اطاقي كه روزنهاي ندارد تشريف ببريد و در آن اطاق هم روزنهاي نداشته باشد، در را به روي خود ببنديد؛ حالا آفتاب به شما نميرسد، سايه هم به شما نميرسد، اطاق تاريك است تاريك. آيا اطاق كه تاريك تاريك است تقصير از خورشيد است؟ نه، در را باز كن نه فقط سايه خورشيد به تو ميرسد، آفتاب به تو ميرسد، اگر آفتاب به اطاق نميآيد تقصير او نيست اين ديوارهاست، تقصير خود ماست كه به اين اطاق رفتهايم و در را به روي خود بستهايم. دل ناپاك به منزلة در بسته است.
حسد دل را ناپاك ميكند مخصوصاً كه اين صفت رذيله در ميان بسياري از ما هست و به شما بگويم كه در ميان اهل علم يعني شما معلمها بيشتر است.
بدانيد، حسد رذيلهاي است كه موجب ميشود برادري برادرش را بكشد. آن كه اول گناهي كه در روي زمين واقع شد زير سر اوست؛ آن كه مظلوم را له ميكند و ميداند مظلوم است، با اين جهت له ميكند؛ حسد است كه نميگذارد انسان فيض بگيرد. بعضي اوقات حرفهايي در ميان شما ميبينيم كه خيلي پوچ است و سرمنشاء آن حسادت است.
در روايات ميخوانيم اگر اهل علم به جهنم بروند براي حسد است. يكي از مراجع ميگفت همان كه شترش در خانة ما خوابيده است.
اگر حسد بر دلي حكمفرما باشد دل درش بسته ميشود. مثل شيشة دربسته است، ديگر نميشود افاضه از طرف خدا به اين دل بتابد. ديگر حرفهاي او حرفي نيست كه خدا بشنود؛ دل ناپاك است. دل بايد پاك باشد تا اين كه حرف او به عالم ملكوت برود. اگر دل ناپاك بود، اگر هم حرف بالا برود به غير از لعن براي او چيز ديگري نيست.
در روايات ميخوانيم آدم دروغگو وقتي دروغ بگويد بوي گندي از دهان او به آسمانها ميرود. ملائكه آزرده خاطر ميشوند او را لعن ميكنند. چنانچه در روايات ميخوانيم بوي دهان روزهدار گرچه ممكن است براي من و شما متعفن باشد اما براي عالم ملكوت عطر است، ملائكه بوي دهان روزهدار را ميشنوند و براي او مغفرت ميطلبند و برايش طلب رحمت ميكنند.
بنابراين دعا حتماً مستجاب است. اگر ديديم كه دعاي ما استجابت نيست يا از اين نظر است كه صلاح ما نيست؛ اگر اين باشد خوب است براي اين كه اگر چه مستجاب نيست اما پاداش دارد. يا به خاطر اين است كه گناه مانع است. پاداش اين همه به جايي نميرود، دعا مستجاب نميشود اما پاداش آن هم جايي نميرود (البته مورد اول نيست ولي بالاخره به او پاداش ميدهند).
معنا ندارد كه كسي بگويد «يا الله» و به او پاداش ندهند. مثل اين است كه پسر مطرود شما يك كار عالي انجام بدهد ولو اين كه به او بارك الله نگويي (لياقت ندارد كه به او بارك الله بگويي) ولي بالاخره خشنودي ميشوي.
ممكن است مستجاب نشدن دعاي ما به قول رهبر عظيم الشأن انقلاب در اثر قصور استعداد باشد يعني دل ناپاك باشد. از اين جهت اگر ميخواهيم دعاي ما مستجاب شود بايد دلمان پاك بشود، بايد گناه در زندگي ما نباشد، بايد اقلاً از نظر سير و سلوك به مرحلهاي برسيم كه دعا براي ما الذ لذات باشد.
خدايا، به عزت و جلالت قسمت ميدهيم، صفات انسانيت، حالت تنبه، نورانيت دل، توفيق دعا و انابه و راز و نياز با خودت را به همة ما عنايت فرما.
خدايا، به عزت و جلالت قسمت ميدهيم، اين آتش جنگ داخلي و خارجي را هر چه زودتر به نفع اسلام و انقلاب خاموش بفرما.
خدايا، به عزت و جلالت اين انقلاب و رهبر عظيم الشأن انقلاب، افراد در جبهة جنگ، سرحدات ايران ما را در پناه آقا امام زمان(عج) از همة آفات و بليات حفظ فرما.
و صلي الله علي محمد و آل محمد
خدايا خدايا تا انقلاب مهدي (عج) از نهضت خميني محافظت بفرما
گفتار بيست و دوم
توسل به اهلبيت (عليهمالسلام)
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم. رب اشرح لي صدري و يسرلي امري واحلل عقده من لساني، يفقهوا قولي.
پيرو عرايض هفته گذشته يكي از شرايط مهم در باب دعا، «توسل» است. چنانچه از بحثهاي گذشته استفاده كرديم راز و نياز با خدا، دعا در زندگي انسان مخصوصاً براي تسلط انسان بر نفس اماره يعني پيروز شدن در جنگ درون فوقالعاده تأثير دارد. درباره دعا فيالجمله صحبت كرديم و هفته گذشته درباره اين كه دعا حتماً مستجاب است بحث كرديم و فهميديم كه نميشود كه دعا مستجاب نشود و اگر ديديم كه دعايي مستجاب نشد عللي دارد كه هفته قبل درباره علل عدم استجابت دعا فيالجمله صحبت شد.
بحث امشب كه خيال ميكنم براي همه مخصوصاً براي روشنفكرها يعني براي شما زن و مرد بحث خيلي مفيدي باشد) اين است كه توسل به اهل بيت ـ عليهمالسلام ـ از شرايط اساسي دعا است و شما در مفاتيح محدث قمي نمي¬توانيد دعايي را پيدا كنيد كه در آن توسل به اهل بيت(ع) نباشد.
مرحوم صا حب كتاب وسائل الشيعه ـ عليهالرحمه ـ در «وسائل» قريب هفتاد روايت در باب توسل ذكر ميكند و آن هفتاد روايت تقريباً ميگويد كه شرط اساسي براي دعا و استجابت دعا توسل به اهل بيت(ع) است.
قرآن شريف هم دربارة دعا ميفرمايد كه بايد وسيله قرار بدهي، بايد توسل به اهل بيت(ع) داشته باشي «يا ايها الذين آمنوا اتقوالله وابتغوا اليه الوسيله» اي افرادي كه باتقوا هستيد، اگر به در خانه خدا ميرويد با وسيله برويد؛ اگر سعادت دنيا و آخرت از خدا ميخواهيد با وسيله بخواهيد.
در روايات فراواني از اهل بيت(ع) ميخوانيم كه ميفرمايند: «نحن الوسيله» يعني آن وسيله كه در قرآن به آن امر شده ما هستيم، اگر ميخواهي به در خانه بروي بايد با ما به در خانه خدا بروي.
قرآن شريف ميفرمايد: «ولله الاسماء الحسني فادعوه بها» براي پروردگار عالم اسمهاي زيبا و نيكويي است، وقتي دعا ميكنيد با آن اسماء دعا كنيد.
امام صادق(ع) ميفرمايد: «نحن والله الاسماء الحسني» يعني اسماء حسني كه در قرآن امر شده تا هنگام دعا با آن دعا كنيد ما هستيم.
وقتي دعا ميكنيد به وسيله ما، با واسطة ما خدا را بخوانيد؛ خدا را به ما قسم بدهيد تا دعاي شما مستجاب شود.
لذا از نظر روايات و از نظر قرآن شريف توسل به اهل بيت(ع) چيز مسلمي است. سيرة پيغمبر اكرم(ص) و ائمه طاهرين(ع) هم چنين بوده است.
دربارة پيغمبر اكرم(ص) داريم كه از اول شب تا به صبح دعا ميكرد و خدا را به حق علي(ع) قسم ميداد و دربارة ائمه طاهرين(ع) داريم كه دعا ميكردند و خدا به پنج تن آل عبا(ع) قسم ميدادند، لذا ميتوانيم بگوييم سيرة اهل بيت هم اين است كه در وقت دعا توسل داشتند.
از نظر علماء بزرگ توسل به اهل بيت توسل به روح علماي بزرگ چيز مسلمي است.
وحيد بهبهاني ـ عليه الرحمه ـ يكي از علماي بزرگ اسلام است؛ اين آقا به قدري بزرگ و براي شيعه ماية افتخار است كه در عالم رجال به نام «آقا» ناميده شده است.
ايشان در فوائد حائريه به طلبهها اصرار زيادي دارد كه از روح بزرگان، از روح آن كساني كه در پيش خدا جاه و مقامي دارند استمداد كنند. پس از اصرار روي اين حرف ميفرمايد: مواظب باش مبادا يك مرتبه به علما جسارت كني كه اگر حال تنفري از عالم پيدا كردي، پروردگار عالم ديگر عنايتي به تو ندارد. و ميفرمايد: به تجربه براي ما اثبات شده آن افرادي كه با عالم سروكاري ندارند. آن افرادي كه دلشان از عالم متنفر است يا لااقل سروكاري با عالم ندارند و محبت علماء و فقهاء در دلشان نيست يك حالت جهلي در دلشان حكمفرماست ميفرمايد:
به تجربه براي ما اثبات شده كه اين افراد، سرگرداني دارند و به همين سرگرداني هم مثل كرم ابريشم در خود ميتنند تا خفه شوند.
دربارة مرحوم ملاصدرا دارد كه مرحوم ملاصدرا اسفار آنچناني را در كهك قم نوشت. ايشان از شيراز به كهك آمد و مدتي در همين كهك بوده است. مرحوم ملاصدرا ميفرمود: وقتي شبههاي براي من جلو ميآمد به قم ميآمدم و سر قبر حضرت معصومه(ع) ميرفتم و از روح حضرت معصومه(ع) استمداد ميگرفتم و شبهة فلسفي برايم حل ميشد.
مرحوم ملاصدرا براي عالم تشيع افتخار است؛ نه فقط در فلسفه متخصص بوده، در تفسير و روايات اهل بيت(ع) نيز متخصص داشته به علاوه در حكمت متعاليه هم تخصص داشته و مختص به ايشان است يعني ميتوانيم بگوئيم سير فلسفه را ملاصدرا عوض كرد. فلسفة مشاء، به بشريت عرضه داشت. اين آقايي كه ميتواند فلسفة مشوب و عرفان به جامعه عرضه بدارد خود ميفرمايد:
وقتي شبههاي براي من پيش ميآمد سر قبر معصومه(ع) ميآمدم و از حضرت معصومه(س) استمداد ميكردم و شبهه براي من حل ميشد.
استاد بزرگوار ما رهبر عظيم الشأن انقلاب ـ قدس سره الشريف ـ درباره ابنسينا، اين مرد خارقالعاده مطلبي را ميفرمودند و موضوعي را كه رهبر عظيم الشأن انقلاب ميفرمودند در خود شفاء هم هست. شفا يك كتاب فلسفي است خيلي كتاب مشكلي است. بوعلي در كتاب شفا ميفرمايد: من استعداد ذاتي خدا داديم به حدي بود كه دو سه روز در يك علم شاگردي ميكردم بعد استاد شاگرد ميشد و سپس استاد ميشدم.
در كتاب شفا ميفرمايد: از جمله در علم هندسه بيش از دو سه روز شاگردي نكردم و پس از دو سه روز نقشههاي ميكشيدم كه استاد از من استفاده ميكرد و استاد شاگرد، ميشد و بعد شاگرد، استاد. اما در علم الهي يعني فلسفه بعضي اوقات چهل مرتبه مطالعه ميكردم و شبهه براي من حل نميشد لذا به عالم ملكوت متوسل ميشدم تا اين كه از اين طريق شبهه برايم حل بشود.
شاگرد شيخ الرئيس به نام ملا سليمان حاشيهاي بر شفا دارد. ايشان در آنجا ميگويد: وقتي برايش شبههاي پيش ميآمد و نميتوانست از نظر علمي شبهه را حل كند، به مسجدي كه در خانه بود ميرفت، نماز ميخواند، به عالم ملكوت توسل پيدا ميكرد، شبهه در مسجد براي او حل ميشد.
هر چه علم انسان بيشتر بشود بايد مواظب باشد كه روح تعبدش نيز بيشتر شود. اگر كسي به واسطة گرفتن يك ديپلم، يك ليسانس، يك دكتري يا به واسطة تخصص در اجتهاد يا ادبيات يا فلسفه روح تعبد خودش را از دست بدهد معلوم است كه او آدم سبكسري است يعني علم برايش غرور آورده، والا اگر علم براي او غرور نياورد هر چه علمش بيشتر شود بايد روح تعبد او نيز زيادتر شود.
مرحوم حاج آقا مصطفي، آقازادة رهبر عظيم الشأن انقلاب ـ قدسسره الشريف ـ را خدا رحمت كند، ايشان ميفرمودند: رسم پدرم اين بود كه ساعت 9 شب بايد به حرم مشرف شوند و براي همه مسلم بود كه رهبر عظيم الشأن انقلاب تا زماني كه در نجف بودند حرم رفتن ايشان ترك نشد. ساعت 9 كه به حرم مشرف ميشدند در آنجا زيارت جامعه را ميخواندند و برميگشتند.
ميفرمودند: در يك شب طوفاني كه هوا سرد بود برف هم ميآمد در اين هواي طوفاني ديديم كه آقا ساعت 9 براي رفتن به حرم مهيا شد. ميگويد من با تبسم به پدرم گفتم: بابا، آقا اميرالمؤمنين(ع) كه دور و نزديك ندارد شما زيارت جامعه را همين جا در خانه بخوانيد. ميگويد پدرم تبسم كرد؛ يك جمله گفت اما يك دنيا ارزش داشت، يعني جملهاي است كه به استاد بزرگوار ما رهبر عظيمالشأن انقلاب ميخورد. ميفرمود: مصطفي، تقاضا دارم روح عوامانة ما را از ما نگير.
اين كه اين عمل دور و نزديك ندارد يك دقت عقلي است ما بايد روح تعبدمان اين باشد كه سر قبر حضرت معصومه(ع) برويم، به حرم برويم، ضريح را ببوسيم، ضريح را بغل بگيريم، در مرقد را، در حرم را، در رواق را ببوسيم، در مقابل حضرت معصومه(ع) مودب بايستيم، از خدا حاجت بخواهيم و خدا را به حضرت معصومه(ع) قسم بدهيم، بعد هم مودب عقب عقب از حرم بيرون بياييم؛ به اين روح عوامانه و روح تعبد ميگويند.
خوشا به حال آن زن و مردي كه عالم باشند اما روح تعبد داشته باشند يعني در مقابل اهلبيت (ع)، در مقابل فقهاي متخصص، در مقابل روايت صددرصد تسليم باشند، در مقابل قرآن چون و چرا نداشته باشند، در مقابل روايت، در مقابل توسل، در مقابل بوسيدن ضريح، بغل گرفتن ضريح چون و چرا نداشته باشند.
اينها همه به خاطر اين است كه روح تعبد از انسان گرفته ميشود و بسياري از مصيبتها كه براي ما جلو آمده به خاطر اين است كه روح تعبد از ما گرفته ميشود و وقتي روح تعبد از انسان گرفته شد، چون و چرا در مقابل همه چيز بلند ميشود. اتفاقاً اين مهار بسيار بزرگي براي شيطان است كه جايي ببرد كه خاطر خواه اوست.
كسروي و كسروي منشها چيزي ندارند فقط روح تعبد از آنها گرفته شده، وقتي كه روح تعبد از آنها گرفته شد انگشتر در دست را شرك ميداند، بوسيدن ضريح را شرك ميداند.
رهبر عظيمالشأن انقلاب در «كشف اسرار» جملهاي را از يكي از همين افرادي كه روح تعبد نداشتند نقل ميكنند و ميفرمايند وقتي اين جمله را خواندم به ريش او خنديدم. از او نقل ميكند كه به مكه رفتم، در راه فكر ميكردم اين انگشتر كه در دست من است چه فايدهاي دارد؟ يك سنگ است، سنگ براي انسان چه ميتواند بكند. ميگويد سنگ را درآوردم و در بيابان انداختم و به هم جنس خودش ملحق كردم (يعني عقيق يا فلز بود فلز و عقيق از جنس سنگ است انداختم و به هم جنس خودش ملحق كردم).
ايشان ميفرمودند: وقتي اين جمله را خواندم به ريش او خنديدم كه آقا كجا داري ميروي؟ داري ميروي به مكه كه به دور يك سنگ طواف كني، طواف به دور سنگ چه فايدهاي دارد؟ بوسيدن حجر چه فايدهاي دارد؟ لمس حجرالاسود يعني چه؟ حجرالاسود چه فايدهاي دارد؟ اگر فايده ندارد همه فايده ندارد و اگر فايده دارد بين قبر پيغمبر(ص) و خانة خدا چه تفاوت؟ هر علتي كه خانة خدا دارد قبر پيغمبر اكرم(ص) هم دارد؛ هر علتي كه قبر پيغمبراكرم(ص) دارد قبر حضرت معصمومه(ع) دارد، هر علتي كه قبر حضرت معصومه(ع) دارد قبر آيهالله بروجردي و موسس حوزه علميه قم مرحوم حاج شيخ دارد و همة اينها اين است كه ما بايد مواظب باشيم توسل به اهل بيت و توسل به دوستان اهل بيت داشته باشيم. آن كساني كه پيش اهلبيت آبرويي دارند مثل حضرت معصومه(ع) كه در زيارتش ميخوانيم تو «وجيه عندالله» هستي، تو پيش خدا آبرو داري از اين جهت من بيآبرو تو را بين خدا و خودم واسطه قرار ميدهم.
از نظر تجربه، توسل اثر بسيار دارد و چيزي نيست كه كسي بتواند منكر آن شود. يكي از بزرگان ميفرمودند: كه وقتي در نجف بودم تب مزمني داشتم؛ تبي داشتم كه قطع نميشد. خيلي دكتر رفتم ولي خوب نشد. رفقا ميخواستند به سر قبر حضرت حر(ع) بروند من هم رفتم. ميگويد: اينها مرا در حرم مطهر حضرت حر گذاشتند و خودشان به دنبال تفريحشان رفتند. ديدم يك زن عربي آمد، اين زن دست به شبكه قبر حضرت حر گرفت و گفت: «يا كاشف الكرب عن وجه الحسين(ع) اكشف كربي بحق مولاك الحسين(ع)» يعني اي كسي كه هم و غم را از چهره حسين(ع) بردي، به حق مولايت حسين(ع) حاجت مرا بده، غم مرا رفع كن.
دفعه اول و دوم و سوم مرتباً شبكهها را ميگرفت، چند شبكه گرفت تا اين كه حاجتش را گرفت و رفت. ميگويد من خيلي حالم بد بود، در كناري افتاده بودم، وقتي كه اين صحنه را ديدم خودم را كشان كشان سرقبر حضرت حر رساندم. دستم را روي شبكه اول گذاشتم و همان جمله را گفتم: «يا كاشف الكرب عن وجه الحسين (ع) اكشف كربي بحق مولاك الحسين(ع)» اي كسي كه غم را از چهره حسين(ع) بردي، اي كسي كه توبه و بازگشت تو غم را از دل حسين(ع) برد، تو را به حق حسين(ع) قسم ميدهم اين تب مرا از بين ببر.
ميگويد دفعه اول گفتم، شبكه دوم را گرفتم و گفتم، شبكه سوم را گرفتم و گفتم: «يا كاشف الكرب عن وجه الحسين(ع) اكشف كربي بحق مولاك الحسين(ع)»، تب يك ساله و بيشتر از يك سال به من كلي قطع شد. بلند شدم و ايستادم، آدم سالمي شدم، مثل اين كه اصلاً تب نداشتم. وقتي رفقايم آمدند من (آدم خسته و مريضي كه اصلاً نميتوانستم از جايم حركت كنم) را آدم سالمي ديدند. گفتم حر من را نجات داد.
همسر يكي از طلبهها سرطان داشت و خيلي زجر ميكشيد ـ اين خانم الان هست و سالم است بدون اين كه عمل كرده باشد ـ اين خانم ميگفت:
شبي شوهرم نبود، اول شب بود و درد مرا خيلي اذيت ميكرد، بنا بود عمل كنم، از عمل هم ميترسيدم. ميگويد كاري داشتم، به پشت بام رفته بودم، چشمم به قبر حضرت معصومه ـ سلام الله عليها ـ افتاد. به قبر حضرت رو كردم و گفتم: بيبي جان، من زن طلبهاي هستم كه زير پرچم توست، تقاضا دارم يك لطفي به من بكنيد.
ميگويد همان جا درد تمام شد. فردا صبح كه از خواب بلند شدم اصلاً اثري از سرطان و آن غدههاي سرطاني نبود.
اگر بخواهيم نظير اين قضايا را براي شما نقل كنم، شايد بتوانم پنجاه قضيه نظير اين قضايا را براي شما بگويم.
اتفاقاً افرادي كه به خدا معتقد نيستند ـ چه رسد معصومه(ع) را ـ در اين قضايا ماندهاند كه چگونه بايد اينها را توجيه كرد و چارهاي جز پذيرفتن ندارند.
پروردگار عالم، عالم است، حكيم است، قادر است و هر كسي كه رابطهاش با خدا محكم باشد همه كار ميتواند بكند. رابطه هر چه محكمتر، بهتر ميتواند كار بكند. اينها ريشه قرآني هم دارد.
شما قضية حضرت سليمان را در سورة نمل ميدانيد؛ براي حضرت سليمان خبر آوردند كه در يمن زني به نام بلقيس هست و در آنجا ادعاي خدايي دارد و ادعاي سلطنت دارد. حضرت سليمان گفت: كيست كه اين تخت را براي من بياورد؟ يكي از اطرافيانش گفت: من در مدت نصف روز ميتوانم بياورم.
قرآن ميفرمايد: «قال الذي عنده علم من الكتاب انا آتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك» گفت: اجازه بده من در يك چشم بر هم زدن ميآورم. حضرت سليمان اجازه داد و در يك چشم به هم زدن تخت از يمن به فلسطين آمد. اين چه علمي است؟
امام صادق(ع) ميفرمايد: علمش در مقابل علم ما قطرهاي در مقابل دريا بود.
وقتي «عاصف بن برخيا» به واسطة رابطهاي كه با خدا داشت ميتواند تخت بلقيس را از يمن به فلسطين بياورد، مثل امام حسين(ع) كه رابطهاش با خدا دريا بود و آن يكي قطره، رابطهاي با خدا اين اندازه است، آيا نميتواند حاجت بدهد؟ آيا نميتواند درد بيدرمان را از بين ببرد؟ آيا نميتواند گرفتاري را اصلاح كند؟ مگر اين كه قرآن را قبول نداشته باشيم و الا توسل ريشة قرآني دارد.
شيعه افتخارها دارد؛ شيعه امام حسين(ع) دارد، شيعه زينب(ع) دارد. حيف است شيعهاي كه امام حسين(ع) دارد، اما حسين را فراموش كند. حيف است شيعهاي كه حضرت بقيهالله(ع) دارد امام زمانش را فراموش كند.
يكي از بزرگان كه در زمان طاغوت دو پسر خود را از دست داده بود همسرش خيلي جزع و فزغ ميكرد و بالاخره به واسطة جزع و فزغ و اين مصيبت فلج شد، چشمهايش را هم تقريباً از دست داد، جواني خود را هم تقريباً از دست داد يعني براي اين زن پيري زودرس پيدا شد. اين زن و مرد الان هم هستند. بنا شد كه اين زن را به تهران ببرند و در بيمارستان بخوابانند تا فلج او درمان شود. اين آقا ميگفت: ديدم فردا اول اذان صبح مهيا هستند اين زن را ببرند، چند تا بچه هم دارد كه بيسر پرستند، قدري نگران شدم رفتم به آقا امام زمان(ع) توسل پيدا كنم اما لياقت نديدم كه خودم متوسل شوم، خجالت ميكشيدم و به خدا عرضه داشتم خدايا، يك نظري، لطفي كه آقا زمان به ما عنايت بكنند، ميبيني وضع ما ناراحت كننده است؛ فلج بودن اين زن و بيسرپرستي اين بچهها، من هم كه نميتوانم اين بچهها را سرپرستي كنم. ميگويد: چيزي نگفتم فقط با خدا حرف زدم، توسل به امام زمانم همين بود. نصف شب يك وقت ديدم چراغها روشن شد و سروصدا بلند شد. گفتم چه خبر است؟ آمدم پايين، يك دختر كوچك داشتم جلو آمد و گفت: بابا، مامانم خوب شد. جلو رفتم ديدم كه سالم است؛ علاوه بر اين كه سالم است، پيري زودرس او هم برگشته و جوان شده، به علاوه چشمهايش هم خوب و سالم شد. بعداً خود زن قضيه را چنين تعريف كرد و گفت:
تنها در اطاق خوابيده بودم، يك دفعه اطاق روشن شد، نور مقدس حضرت بقيهالله(عج) رو به من كرد و فرمود: برخيز به شرطي كه ديگر جزع و فزع نكني. بلند شدم، آقا از اطاق بيرون آمدند به همراه آقا آمدم، تا در خانه تشريف بردند. يك وقت متوجه شدم كه من سالم هستم.
زني كه فلج بود به تمام معني سالم شد؛ چشمها برگشت، جواني او هم برگشت. وقتي ما چنين آقايي را داشته باشيم حيف است كه به آقا امام زمان(ع) بيتوجه باشيم و اتفاقاً همه ما هم بيتوجه هستيم.
يك كسي خدمت آقا امام زمان(عج) رسيده بود. آقا فرموده بودند كه من از شيعيانم گله دارم، براي اين كه مرا فراموش كردند.
ما نبايد آقا امام زمان(ع) را فراموش كنيم مخصوصاً شبها و روزهاي جمعه. ما نبايد كارمان به اينجا برسد كه اصلاً ندانيم زيارت جامعه يعني چه؟
سپاه صبحگاهي دارد، ارتش صبحگاهي دارد، زمان طاغوت هم داشت؛ ارتش ممالك صبحگاه دارد، سرود دارد؛ حيف است شيعه صبح به صبح سرود نداشته باشد.
زيارت جامعه كبيره سرود است؛ از اول تا آخر تعريف ائمة طاهرين است، سلام به ائمه طاهرين و سرود ائمة طاهرين است و ما بايد هر صبح، وقتي كه نماز صبحمان را خوانديم صبحگاهي داشته باشيم و اين كار يك ربع يا بيست دقيقه طول نميكشد. از همة شما زن و مرد تقاضا داريم اين سرود را داشته باشيد.
روشنايي دل ميدهد، روح را تقويت ميكند، تسلط ما بر نفس اماره به واسطه زيارت جامعه مسلم است. از همه اينها بهتر توسل به اهل بيت(ع) رابطه با امام زمان(ع) است؛ همانطور كه رابطه با خدا هر چه محكمتر باشد سعة وجودي انسان بيشتر ميشود. رابطة ما با امام زمان(ع) هم هر چه بيشتر باشد سعه وجودي انسان بيشتر ميشود.
علامة مجلسي و پسرش، اين دو بزرگوار يعني پدر و پسر دو عالمي هستند كه خيلي خدمت به اسلام كردند، مخصوصاً علامة مجلسي دوم. علامة مجلسي دوم در زماني واقع شد و خدمتي به عالم تشيع كرد كه اگر علامه مجلسي نبود، الان يا شيعه نبود يا صوفيگري بود يعني الان ما نبوديم، الان مرام ما وجود نداشت. بايد گفت افرادي مثل «شيخ بهائي، محقق كركي، و از جمله مثل «علامه مجلسي» اينها خودشان را فداي شيعه كردند يعني شيخ بهائي ـ عليه الرحمه ـ از جبل عامل به ايران آمد و به دربار رفت. نشست و برخاست با شاه و امثال شاه براي او خيلي سخت بود. علامه مجلسي ـ عليه الرحمه ـ از شاه تعريف ميكرد اما مثل تيري بود كه به سينة مباركش ميآمد. در دربار بود اما اين بودن برايش خيلي مشكل بود.
هم چنين علامه مجلسي اول اما چارهاي نبود ميديدند كه سنيگري رفته و شيعه آمده است ميخواهند شيعهگري را به صوفيگري مبدل كنند لذا به ناچار به دربار آمدند و اين شيعهگري را تعديل كردند يعني سني گريش را بردند، صوفيگريش را بردند و اين شيعهگري را كه الان در ايران است تحويل ايران دادند. اين كار «علامه مجلسي» است؛ خدمت او خيلي عالي بود.
اگر كتابهاي علامه مجلسي ـ غير از كارهايش ـ را الان روي زمين بگذارند تا سقف ميرود. اگر اينها هم نبود خدمت علامه مجلسي و شيخ بهائي و امثال اينها براي اسلام، براي شيعه خيلي عالي بود.
علامه مجلسي اول ميفرمايد: زيارت جامعه از نظر سند و دلالت بهترين زيارتهاست به راستي زيارتي از نظر مضمون به خوبي زيارت جامعه نداريم.
كساني كه حالي داشته باشند و در زيارت تدبر كنند خيلي لذت ميبرند مخصوصاً اگر عشقي به امام زمان(ع) و اهل بيت داشته باشند. ميفرمايد: من به نجف رفتم، ميخواستم به حرم بروم خجالت ميكشيدم. گفتم من هنوز خود را نشناختم چطور سر قبر اميرالمؤمنين ـ عليهالسلام ـ بروم. تصميم گرفتم مدتي را عبادت كنم تا يك رابطه و قابليتي برايم پيدا شود بعد به حرم بروم. روزها به وادي السلام ميرفتم ـ خدا قسمت همة ما بكند كه به آنجا برويم ـ در آنجا محلي مربوط به آقا امام زمان(ع) است كه به آن «مقام صاحب» ميگويند. به آنجا ميرفتم و عبادت ميكردم و چون نميشد شبها را در قبرستان بمانم به رواق مطهر حضرت ميآمدم و در آنجا عبادت ميكردم. چند روزي اين قضيه طول نكشيد، هنوز به حرم نرفتم عالم مكاشفه برايم پيدا شد. عالم مكاشفه براي خود عالمي است؛ اگر كسي علم داشته باشد، با خدا رابطه داشته باشد اين دو موجب ميشود كه چشم بصيرتي پيدا كند، كمكم به اينجا ميرسد كه هويت انسانها را ميبيند يعني ميبيند كه فلاني آدم است يا الاغ، آدم است يا سگ و كمكم بدانجا ميرسد كه با ملائكه سروكار دارد، به آنجا ميرسد كه از نظر كشف خدمت آقا امام زمان(عج) ميرسد.
ميگويد: در رواق مطهر حضرت اميرالمؤمنين(ع) برايم حالت كشف پيدا شد. ديدم در (سرمن راي) و در عسكريين هستم. آنجا آقا امام زمان(عج) را ديدم مثل يك مداح زيارت جامعه را از اول تا آخر براي آقا خواندم. بعد آقا فرمودند: بيا جلو، ميترسيدم به جلو بروم بالاخره جلو رفتم. آقا لطفي به من كردند و فرمودند: «نعم الزياره هذه» خوب زيارتي است اين زيارت.
ميگويد: عالم كشف من تمام شد. ديدم بايد به سرمن راي بروم، بدون اين كه قبر آقا اميرالمؤمنين ـ سلام الله عليه ـ را زيارت كنم به سر من راي آمدم. غسل كردم وارد حرم عسكريين شدم. ـ خدا قسمت همه كند ـ تا دم در چشمم به مرقد مطهر امام علي النقي و امام حسن عسكري ـ عليهما السلام ـ افتاد، ديدم پاره ماه ـ حضرت بقيهالله (عج) آنجا ايستاده است. ايستادم و با انگشت به آقا اشاره كردم و زيارت جامعه را مثل يك مداح خواندم:
السلام عليكم يا اهل بيت النبوه و موضع الرساله و مختلف الملائكه و مهبط الوحي و معدن الرحمه و خزان العلم و منتهي الحلم و اصول الكرم و قاده الامم و اولياء النعم و عناصر الابرار و دعائم الاخيار و ساسه العباد و اركان البلاد و ابواب الايمان و ابناء الرحمن و سلاله النبيين و صفوه المرسلين و عتره خيره رب العالمين و رحمه الله و بركاته».
تا آخر خواندم، آقا هم گوش ميدادند، زيارت تمام شد. فرمودند: جلو بيا، ابهت آقا امام زمان(عج) مرا گرفته بود، نميتوانستم جلو بروم، يك قدم ميرفتم و ميايستادم. گفتم آقا ميترسم جسارت بشود كافر شوم. بيا جلو. به محضر آقا امام زمان(عج) رفتم. فرمودند: بنشين. خدمت آقا نشستم دست تلطف روي شانهام گذاشتند و فرمودند: «نعم الزياره هذه» خوب زيارتي است اين زيارت. گفتم آقا مال جدتان است و به قبر اشاره كردم ـ زيارت جامعه از امام علي النقي(ع) صادر شده است ـ فرمودند بله. به من تلطف كردند و من از خدمت آقا مرخص شدم. اين زيارت و اين هم فرموده آقا امام زمان(عج) كه «نعم الزياره هذه».
لذا وقتي علامه مجلسي دوم ـ عليه الرحمه ـ وارد اين زيارت ميشود ميفرمايد: «اصح سندا و مضمونا» يعني زيارتي نداريم كه از نظر سند تا اين اندازه درست باشد. از همة زيارتها «اصح» است و اصح بودنش براي همين است كه آقا امام زمان(عج) آن را امضاء كردند. لذا علامة مجلسي اول ميفرمايد: من تا زماني كه در عتبات بودم غير از زيارت جامعه زيارت ديگري نخواندم. چنانچه استاد بزرگوار ما رهبر عظيم الشأن انقلاب ـ قدس سره الشريف ـ خيلي به اين زيارت علاقه دارند و هميشه آن را ميخوانند، از جواني تا به الان هر روز ميخوانند، مخصوصاً وقتي كه در نجف بودند غير از اين زيارت، زيارتي نخواندند.
حيف است كه ما در مفاتيح اين چنين زيارتي داشته باشيم اما تا به حال نخوانده باشيم. حيف است كه از طرف آقا امام زمان(عج) لطف باشد اما ما لطف را نگيريم.
روايتي از قول پيغمبر اكرم(ص) نقل شده، چه روايت خوبي است. پيغمبر اكرم(ص) بارها ميفرمودند: «الا ان في ايام دهركم نفحات الا فتعرضوا بها» يعني در زندگي شما فرصتهايي است، نفخههاي رحماني است مواظب باشيد خود را معرض اين الطاف و نفخههاي رحماني درآوريد، چقدر عالي است؛ جوانها فرصت دارند، بايد مواظب باشند، اين طور جلسات كم پيدا ميشود، فرصتهاي خوبي است. از جمله چيزهايي كه در قبر و برزخ و قيامت خيلي حسرت دارد اين است كه كسي شيعه باشد اما توسل نداشته باشد.
مرحوم محدث قمي، مردي كه به اسلام خيلي خدمت كرده است و از جمله كتابهاي او «مفاتيح» است كه به قول رهبر عظيم الشأن انقلاب كارخانة آدم سازي است؛ در اين مفاتيح قضيهاي را نقل ميكند و ميگويد: «زن آهنگري مرد. عالمي شب، ظالمي را در قبر در قبرستان به خواب ديد كه وضعش خوب بود. گفت كار تو كه خيلي بد بود چگونه اين شدي؟ ديشب زني مرد و اين زن را در قبرستان دفن كردند، امام حسين(ع) سه مرتبه به ديدنش آمد. به خاطر قدم آقا اباعبدالله الحسين(ع) پروردگار عالم موقتاً عذاب را از قبرستان برداشت.
عالم بيدار شد و پيش آهنگر رفت. گفت آيا زنت مرده؟ جواب داد آري.
ـ چه موقع؟
ـ پريشب.
ـ كار اين زن چه بود كه امام حسين(ع) سه مرتبه به ديدنش آمد؟
ـ كار زن من اين بود كه زيارت عاشورايش ترك نميشد.
زيارت عاشورا يك ربع طول ميكشد مواظب باشيد اگر شب اول قبر امام حسين(ع) را ميخواهيد، آقا امام زمان(عج) را ميخواهيد ـ در قيامت همه كس، حتي انبياء حسين(ع) ميخواهند، زينب(ع) ميخواهند ـ مواظب باشيد كاري كنيد كه در قيامت بتوانيد به حضرت زهرا(س) دسترسي داشته باشيد.
اگر كسي ميخواهد شب اول قبر به امام حسين(ع) دسترسي داشته باشد، توسل ميخواهد، رابطه ميخواهد. در دعا هم اين طور است اگر ميخواهيد دعايتان به جايي برسد، توسل ميخواهد. اگر سعادت دنيا ميخواهيد توسل، اگر سعادت آخرت ميخواهيد توسل، اگر ميخواهيد آدم باشيد و روح تعبد را از دست ندهيد توسل. ما كه زير پرچم حضرت معصومه ـ سلام الله عليه ـ هستيم بايد هر روز لااقل هر دو سه روز يك بار به حرم برويم.
اميدوارم كه اين جلسه براي من و شما مفيد بوده باشد. تقاضا دارم روي آن كمي فكر كنيد بعد هم به كار بنديد؛ اميد است هميشه مورد عنايت اهل بيت(ع) باشيم.
خدايا، به عزت و جلالت قسمت ميدهيم، صفات انسانيت، حالت تنبه، نورانيت دل، رابطه با اهلبيت (ع)، توفيق عبادت و بندگي و ترك معصيت و روح تعبد به همة ما عنايت فرما.
خدايا، به عزت و جلالت اين انقلاب و رهبر عظيمالشأن انقلاب، افراد در جبهة جنگ، سرحدات ايران ما را در پناه آقا امام زمان(عج) از همة آفات و بليات حفظ فرما.
خدايا، به عزت و جلالت اين جوانهاي عزيز و نمونه در جبهه را در پناه آقا امام زمان(عج) از همه آفات و بليات حفظشان كن.
خدايا، به حق حضرت زهرا(س) اميدشان را نااميد مفرما. فتح و پيروزي و رسيدن به كربلا را نصيب ايشان بفرما.
خدايا، به عزت و جلالت دست ما را در دنيا و آخرت از دامان اهل بيت(ع) كوتاه مفرما.
و عجل اللهم في فرج مولانا صاحب الزمان
خدايا خدايا تا انقلاب مهدي (عج) از نهضت خميني محافظت بفرما.
گفتار بيست و سه
ياد خدا
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم. رب اشرح لي صدري و يسرلي امري واحلل عقده من لساني، يفقهوا قولي.
بحث ما درباره اين بود كه ما جنگي در درون خود به نام «جهاد اكبر» داريم و پيروزي در اين جنگ كاري بسيار مشكل است و اگر كسي از اين جنگ بتواند پيروز بيرون بيايد سعادت دنيا و آخرت دارد و سعادت انسان مرهون پيروزي او در اين جنگ است و برعكس اگر مغلوب شد انسانيت خود را از دست داده است.
مردن فقط مربوط به جسم نيست، مردم انسانيت است و از نظر قرآن اگر كسي انسانيت خود را از دست بدهد حيواني بيش نيست بلكه از حيوان پستتر است لذا چون موضوع بحث خيلي عالي است خود بحث نيز به واسطه موضوعش عالي ميشود.
به شما گفته بودم كه ما در اين جنگ به تنهايي به خودي خود نميتوانيم پيروز شويم بلكه بايد از خارج كمك بگيريم. تا هفته گذشته هشت نيرو از نظر قرآن شريف و روايات اهل بيت(ع) را به شما نشان دادم كه اگر يكي از اين هشت نيرو كمك براي انسان باشد حتماً در اين جنگ پيروز است. بحث امشب ما دربارة نهمين نيرو است كه ميتوانيم از خارج كمك بگيريم و آن «ياد خدا از نظر زبان و از نظر دل است» كه در قرآن شريف و روايات اهل بيت(ع) «ذكر» ناميده ميشود و قرآن شريف با كمال صراحت ميفرمايد كه نيرويي بسيار عالي است. ميفرمايد: «ان الصلوه تنهي عن الفحشاء و المنكر و لذكر الله اكبر» .
نماز از چيزهايي است كه انسان را در جنگ درون پيروز ميكند و بر نفس اماره مسلط ميسازد به طوري كه ديگر در زندگي او گناه نباشد، طغيانگري و تجاوز نباشد؛ اما بالاتر از نماز ذكر و ياد خداست. «ولذكر الله اكبر»، بلكه از قرآن شريف به خوبي فهميده ميشود كه همة عبادتها به خاطر ذكر است. اگر به ما گفتند كه نماز بخوان، روزه بگير، حج برو، به ديگران انفاق كن، همه و همه به خاطر همين «ذكر» است.
در سورة طه ميخوانيم: «انني انا الله لا اله الا انا فاعبدني و اقم الصلوه لذكري» يعني به تحقيق در اين عالم وجودي جز من (خدا) مؤثري نيست؛ پس مرا عبادت كن، براي من نماز بخوان. براي چه؟ «اقم الصلوه لذكري» اگر به تو گفتم عبادت كن به خاطر ذكرش است، اگر به تو گفتم نماز بخوان براي خاطر ذكرش است.
اين آيه ميفرمايد: علت غايي براي همة عبادتها ياد خداست، از نظر زبان يا از نظر دل. در سوره مزمل خطاب به پيامبر(ص) است كه: اي پيغمبر، بار سنگيني به گردهات آمده است و اگر بخواهي اين بار سنگين را به منزل برساني بايد نيرو از خارج بگيري و يكي از نيروها كه در سورة المزمل بيان شده همين ذكر است: «واذكر اسم ربك و تبتل اليه تبتيلا» .
اي پيغمبر، اي كسي كه بار نبوت به دوشت آمده، يا ايها المزمل، اي كسي كه خطاب «انا سنلقي عليك قولا ثقيلا» .
به تو شده، بار سنگين به دوش تو آمده «واذكر اسم ربك» اگر ميخواهي اين بار سنگين را به منزل برساني بايد در زندگيت ذكر باشد، بايد ياد خدا در زبانت باشد، بايد ياد خدا در دلت باشد.
امام صادق(ع) ميفرمايد: پروردگار عالم در همه واجبات و مستحبات به حد معيني اكتفاء فرموده است. فرمود: نماز را در پنج وقت بخوان، نوافل آنها را هم بخوان كه 51 ركعت ميشود؛ واجب و مستحب 51 ركعت ميشود. فرموده است كه يك ماه مبارك رمضان را روزه بگير، يك مرتبه در عمرت به حج برو، خمس و زكات بده كه هر كدام حدي دارد، اما در قرآن كريم يك چيز حد ندارد و امام صادق(ع) به اين آيه تمسك ميكردند: «يا ايها الذين آمنوا اذكرو الله ذكرا كثيراً و سبحوه بكره و اصيلا» يعني اي كساني كه ايمان آوردهايد، اگر بخواهيد اين ايمان به منزل برسد و با ايمان از دنيا برويد، اگر ميخواهيد در آن جنگ درون پيروز شويد بايد هميشه به ياد خدا باشيد، بايد هميشه در زبان شما ذكر باشد «يا ايها الذين آمنوا اذكرو الله ذكرا كثيرا و سبحوه بكره و اصيلا» هميشه صبح و شام تسبيح خدا بگوييد، ذكر بگوييد هم از زبان و هم از دل.
لذا از نظر قرآن و روايات اهل بيت(ع) وظيفه بزرگي برعهده همه است مخصوصاً افرادي مثل شما كه يك كار اجتماعي دارند كه در زندگي آنها ذكري باشد و به واسطة آن كمك بگيرند، هم براي توفيق كارهاي دنيايشان و هم براي كارهاي آخرتشان مدد بگيرند.
اين آيات بما ميفهماند كه اين نيرو از هشت نيرويي كه تاكنون درباره آنها صحبت كردم مهمتر است، بهتر ميتواند به انسان كمك بدهد. و شايد بيش از هزار روايت از اهل بيت(ع) دربارة ذكر و تأكيد در آن وارد شده است.
صاحب وسائل الشيعه ـ عليه الرحمه ـ در جملة «صلاه» بيشتر از دويست روايت از ائمه طاهرين(ع) در تاكيد ذكر نقل فرموده است. امر، امر مهمي است؛ سيرة پيغمبر اكرم(ص) و ائمه طاهرين سلام الله عليهم اجمعين هم اين چنين بود.
پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله ـ دائم الذكر بود. اميرالمؤمنين ـ سلام الله عليه ـ در ميدان مثل شير بود اما زبانش هم مرتب به نام خدا گويا بود. امام حسين(ع) حتي در روز عاشورا به ياد خدا بود و ذكر داشت. گرفتار بودن يا نبودن هم براي آنها اهميت نداشت لذا حضرت زينب ـ سلام الله عليها ـ با فرض اين كه دائم الذكر بود، نماز شب ايشان تعطيل نشد، حتي شام عاشورا، حتي شب سيزدهم محرم در پشت دروازة كوفه نماز خواند، نماز شب نشسته خواند.
امام صادق ـ سلام الله عليه ـ ميفرمايد: پدر من هميشه زبانشان به ذكر خدا گويا بود؛ ميديدم در راه ذكر ميگويند، لبهايشان ميجنيد، زبانشان گويا به ذكر خداست، سر غذا ميديدم كه زبانشان گوياست، وقت خواب زبانشان گويا بود بالاخره ميديدم كه پدرم هميشه زبانشان گويا به ذكر خداست.
راجع به ساير طاهرين ـ سلام الله عليهم ـ از جمله خود امام صادق(ع) هم دارد و از تاريخ به خوبي استفاده ميشود كه ائمه طاهرين(ع) و پيغمبر اكرم(ص) دائم الذكر بودند، ذكري انتخاب كرده بودند لذا مرحوم محدث قمي ـ عليه الرحمه ـ در مفاتيح (اين كتاب كارخانه آدمسازي) اذكار ائمه طاهرين(ع) را ذكر ميكند.
ذكر پيغمبر(ص) اين بود، ذكر اميرالمؤمنين(ع) اين بود، ذكر امام حسن (ع) و امام حسين(ع) اين بود، تا آخر كه هر كدام از آنها ذكري داشتند كه نقش خاتمشان هم بوده، روي انگشترشان هم ذكر خدا، ياد خدا مينوشتند.
شيعه هم بايد دائم الذكر باشد و اين مطلب تا يان جا مسلم است؛ از نظر قرآن خيلي به آن سفارش شده است.
از نظر روايت، بيشتر از هزار روايت و از نظر سيرة اهل بيت(ع) و علت غايي همة عبادات اين است كه زبان گويا بوده، دل متوجه خدا بوده باشد.
ما اگر شيعه هستيم بايد به آنها شباهتي داشته باشيم؛ زبان ما نيز بايد گويا به ذكر خدا باشد، دلمان متوجه به خدا باشد، لااقل اگر دائم الذكر نيستيم طوري عمل كنيم كه در عالم ملكوت ذاكر قلمداد شويم «و سبحوه بكره واصيلا».
صبح و شام در اينجا كنايه است يعني هميشه اما معمولاً وقتي كه از خانه بيرون ميآييد تا به مدرسه برويد اگر پياده راه برويد، ميتوانيد هزار مرتبه «لا اله الا الله» بگوييد، و هزار بار لا اله الا الله گفتن خيلي مقام دارد، خيلي ثواب دارد، بدون اين كه كسي متوجه باشد مخصوصاً لا اله الا الله مخرج ندارد، همه مخارجش در دهان است لذا ممكن است كه شما هزار مرتبه لا اله الا الله پيش مردم و در جمعيت بگوييد هيچ كس هم نفهمد. اين كار را بكنيد كه وظيفه است.
اگر ميخواهيد در اين جنگي كه در درون داريد پيروز شويد تقاضا دارم يك ذكري انتخاب كنيد و اين ذكر خيلي به درد ميخورد، اما حرفي كه در اين جاست اين است كه چه ذكري خيلي خوب است؟ جواب اين سؤال اين است كه تا ببينيم ذكر را براي چه ميخواهيد و چه كسي ذكر را انتخاب ميكند؛ ذوقها تفاوت دارند، افراد تفاوت دارند، حالات تفاوت دارد، چنانچه كارها هم متفاوت است. اگر براي استمداد در مورد بحثمان بخواهيد، براي اين كه بر نفس اماره پيروز شويم كلمة «لا اله الا الله» بسيار عالي است، كلمة «لا حول و لاقوه الا بالله العلي العظيم» بسيار عالي است، «بسم الله الرحمن الرحيم» بسيار عالي است. اين اذكار نيرو ميدهد، قوه ميدهد. آنجا كه در بنبستهاي معنوي، شيطان «انسي و جني» ميخواهد بر انسان غلبه كند اين اذكار به انسان نيرو ميدهد؛ براي وسوسهها، تخيلها، دلهرهها، اضطراب خاطرها خيلي مؤثر است.
روايت شده است كه كسي پيش پيغمبر اكرم(ص) آمد و عرض كرد يا رسول الله «هلكت»، هلاك شدم، نابود شدم. پيغمبر(ص) فرمودند: ميخواهي به تو بگويم كه چرا هلاك شدي؟ خيال ميكني هلاك شدي. بعد پيغمبر قضيهاي را كه براي آن مرد واقع شده بود چنين بيان فرمودند: شيطان آمد، وسوسه بازي درآورد؛ به تو گفت چه كسي تو را خلق كرده؟ گفتي خدا، گفت خدا را چه كسي آفريده؟ ماندي و نتوانستي جوابش را بگويي. همين است؟ گفت بله يا رسول الله، شك كردم، براي من وسوسه جلو آمد. حضرت فرمودند: نه، اينها وسوسه است «هذا محض الايمان» ايمانت از بين نرفته است، وقتي چنين وسوسهها برايت پيش ميآيد بيتفاوت باش و بگو «لا اله الا الله».
از اين روايت به خوبي استفاده ميكنيم كه كلمه لا اله الا الله براي رفع وسوسهها، براي دفع اضطراب خاطرها، براي رفع دلهرهها و نگرانيها و بالاخره براي تسلط بر شيطان درون و شيطان بيرون، شيطان نفس، شيطان جني و شيطان انسي خيلي مؤثر است چه خوب است مثلاً روزي هزار مرتبه لااله الا الله بگويد، همين طور كه راه ميرود حرف ميزند گاهي هم لا اله الا الله بگويد.
اساتيد ما ذكر داشتند و از بزرگان هم معمولاً نقل ميكنند كه ذكر دارند. عرفا براي تقويت نفس روي ذكر خيلي پافشاري دارند و براي افراد ذكر مخصوص دارند، براي حالات ذكر مخصوص دارند، براي زمانها و مكانها اذكار خاصي دارند و بالاخره كلمه لا اله الا الله براي بحث ما خيلي زياد مفيد است چنانچه «لا حول و لاقوه الا بالله العلي العظيم» هم براي تقويت اراده، تقويت قلب، رفع ضعف اعصاب ـ اين درد بيدرمان عمومي ـ خيلي مفيد است؛ براي رفع نگرانيها، دلهرهها، اضطراب خاطرها، رفع شيطان جني و انسي و تسلط بر نفس اماره خيلي مفيد است.
حتي گاهي اوقات ثوابهاي خيلي عجيبي هم برايش نقل كردند مثلاً اگر كسي بعد از نماز صبح يا نماز مغرب هفت مرتبه بگويد «بسم الله الرحمن الرحيم لاحول و لاقوه الا بالله العليم العظيم»، مرحوم محدث قمي در مفاتيح ثواب بزرگي را براي آن نقل كرده عقل حيران ميشود و اگر روح تعبد نباشد منكر ميشود.
كلمة «لا حول و لاقوه الا بالله العلي العظيم» را كسي كه از مدرسه به خانه برگردد بين راه ميتواند صدمرتبه بگويد و اينها در زندگي و نيز براي بحث ما مفيد است. «بسم الله الرحمن الرحيم» براي همه چيز مهم است حتي به اينجا ميرسد كه اگر به راستي عقيده به بسم الله باشد يعني در دلش هم رسوخ كرده باشد ميتواند روي آب راه برود چنانچه گفتند و رفتند، ميتواند در هوا راه برود چنانچه گفتند و كردند.
«بسم الله الرحمن الرحيم» براي حفظ خيلي عالي است؛ وقتي از خانه بيرون ميايي نه مرتبه بگو؛ عرفا ميگويند نوزده مرتبه براي اين كه «بسم الله الرحمن الرحيم» نوزده حرف است، ميگويند به عدد حروفش نوزده مرتبه آن را بگو، بسم الله تو را حفظ ميكند تا به خانهات برگردي.
حفظ كردن هم بر دو نوع است يكي حفظ آفات و بليات كه خيلي مؤثر است و بالاتر از حفظ از گناهان است كه مخصوصاً دوره آخرالزمان بخصوص براي شما باسوادها و روشنفكرها خيلي مفيد است.
در روايت ميخوانيم كه بعضي اوقات جوان صبح كه از خانه بيرون ميآيد متدين است اما وقتي كه به خانه برميگردد كافر است؛ يك شبه، يك نق زدن، يك حرف حق بجانب زدن باعث ميشود كه صبح كه از خانه بيرون ميرود خيلي با انقلاب خوب است عصر كه به خانه برميگردد نگران است، روز دوم و سوم يك وقت به طور ناخودآگاه به انقلاب بدبين ميشود، كمكم به خدا بدبين ميشود، به خدا و اسلام سوء ظن پيدا ميكند. اين جوانهاي بيچارة ما كه به اين بدبختيها كشيده شدند اينها بچه مسلمانند، چرا به اين بدبختي كشانده شدند؟ رفيق بد، وسوسه عامل اين بدبختيهاست. قبلاً به شما ميگفتم كه از وسوسه بود كه توانست نجاشي شاعر مخصوص آقا اميرالمؤمنين(ع) را در ماه رمضان به خانه بكشاند و شرابش دهد، روزهاش را بخورد، آن هم با شراب.
اين دو سورة آخر قرآن مخصوصاً براي جوانها زنگ خطر است كه ميگويد به خدا پناه ببر، به خدا پناه ببر، پناه بر خدا از وسوسه رفيق بد، از وسوسة شيطان انسي و جني كه زهر را در كپسول زيباي نقشدار ميريزد، زهر را در الفاظ شيرين حق به جانبي ميريزد به نام مستضعف و اين كه مثلاً انقلاب براي مستضعفين چه كرد. مخصوصاً اگر توجيهگر باشد و بتواند آن سم را در الفاظي عالي بريزد، با اين وسوسهها چه بايد كرد؟
هزار مرتبه «بسم الله الرحمن الرحيم» مؤثر است؛ اگر نوزده مرتبهاش براي حفظ آفات و بليات و اين وسوسهها مؤثر باشد معلوم است كه صد مرتبهاش چه ميكند، به علاوه ذوق انسان متفاوت است.
استاد بزرگوار ما رهبر عظيمالشأن انقلاب ـ قدس سره الشريف ـ ميفرمودند: «بسم الله الرحمن الرحيم» نه تنها در همة سورهها متفاوت است يعني «بسم الله الرحمن الرحيم» سورة حمد غير از «بسم الله الرحمن الرحيم» سورة بقره است، بسم الله بقره غير از بسم الله سورة آل عمران است، همچنين تا آخر ... بسم الله افراد هم غير يكديگرند، آن بسم الله كه من ميگويم با بسم الله شخص واحد با حالاتش تفاوت دارد؛ ممكن است يك وقت حالي باشد يك «لا اله الا الله» بتواند عالم را زير و رو بكند، يك «يا الله» بتواند كوه را از جا بركند، يك «بسم الله الرحمن الرحيم» در يك حالت با «بسم الله الرحمن الرحيم» در حال ديگر با هم تفاوت دارند لذا ذوقها، فكرها، دلها، عقلها و ايمانها اذكارشان تفاوت دارد. از اين جهت ممكن است شما با ذوقتان يك ذكري انتخاب كنيد، به طور ناخودآگاه به فطرت عرضه بداريد ببينيد چه ميپسنديد يك دفعه يك «يا الله» را ميپسندد فرق نميكند، يا علي(ع) ـ يا حسين(ع) ـ يا رسول الله(ص) ـ يا فاطمه(س) ـ اينها همه اسماء الله هستند.
در قرآن شريف ميخوانيم «ولله الاسماء الحسني فادعوه بها»، يعني وقتي ميخواهيد دعا كنيد خدا را به «اسماء الحسني» قسم بدهيد. امام صادق(ع) ميفرمايد: «نحن والله السماء الحسني»، به خدا قسم اسماء حسناي الهي ما هستيم. لذا بگو يا علي، نتيجه ميگيري؛ بگو يا زهرا، نتيجه ميگيري؛ چنانچه شما با يا علي به اين دنيا آمدي، مواظب باشيد اينها را از دست شما نگيرند.
اين كه استاد بزرگوار ما رهبر عظيم الشأن انقلاب ـ قدس سره الشريف ـ اين اواخر مرتب روي اين حرفها پافشاري دارند، براي اين است كه ميترسند يك وقت اين انقلاب، اين نعمت به اين بزرگي دست بعضي نااهلها بيفتد و اسم يا علي را از شيعه بگيرند. مواظب باشيد فقه سنتي را از حوزه نگيرند. اين است كه رهبر عظيم الشأن انقلاب مرتب روي اينها پافشاري دارد، روي گريهها اصرار دارد. (در تلويزيون ميبينيم) مينشيند روضه خوان روضه ميخواند، او هم گريه ميكند. عملاً ميخواهد نشان بدهد كه شيعه يعني گريه، انقلاب را اگر تا اينجا آمده گريه براي امام حسين(ع) حسينيهها، زنجير زدنها و شعار دادنها آورده است.
دربارة اين كه «اشهدا ان عليا ولي الله» آيا در اذان و اقامه جزء آنهاست يا نه، بين فقهاء شيعه اختلاف نظر است؛ شيعه ميگويد بگوييد اما جزء اذان و اقامه نيست بلكه از باب تبرك و تيمن بگوييد.
مرحوم حضرت آيه الله حكيم ـ رحمه الله عليه ـ فتوايي داشت كه مرحوم آيه الله بهبهاني هم آن را امضاء ميكردند. عقيده من هم همين است، درست هم هست فتوا بسيار عالي است.
مرحوم آيه الله حكيم ـ رحمه الله عليه ـ ميفرمودند: «اشهد ان عليا ولي الله» نه اين كه در اذان و اقامه جزء آنهاست بلكه گفتن آن واجب است. اقامه مستحب است اما اگر بخواهيد اقامه بگوييد بايد «اشهد ان عليا ولي الله و اشهد ان علياً حجه الله» را هم بگوييد. چرا؟ براي اين كه شعار شيعه است.
اگر كسي اذاني بگويد اما اسم علي(ع) در آن نباشد، اين چه شيعهگري است؟ چون شعار شيعه است به عنوان ثانوي واجب ميشود، چقدر فتوا عالي است. مادرها وقتي كه ما را به دنيا آوردند با اسم «ياعلي» بدنيا آوردند، كام بچههايشان را ـ كام شما را ـ به تربت حسين(ع) برداشتند. اين شعار بايد بماند. آنها اين را به دست ما دادند و ما هم بايد آن را به دست ديگران بدهيم و ديگران هم به نسلهاي بعد بدهند تا زماني كه حضرت صاحب(عج) بيايد، آقا بيايد، واسطة فيض ـ انشاء الله ـ بيايد.
لذا ذكر «يا الله» ـ «يا علي» براي شيعه تفاوت ندارد، هر دو اسم خداست؛ يا الله اسم خداست و يا علي ولي خداست، اسم آن كسي است كه مظهر صفات خداست، اسم آن كسي است كه پروردگار عالم او را واسطة فيض اين عالم قرار داده لذا روايات زيادي داريم كه وقتي جنگ مغلوبه ميشد پيغمبر اكرم(ص) گاهي ميفرمود: «اصحابي، اصحابي، اصحابي، الصلوه، الصلوه»، بعضي اوقات هم وقتي جنگ مغلوب ميشد به علي(ع) متوسل ميشد: يا علي يا علي يا علي. راجع به شيعه دارد كه در زمان غيبت امام زمان(عج) به صاحبتان و به واسطه فيضتان امام زمان حضرت بقيه الله(عج) متوسل شويد.
در روايات ميخوانيم كه پيغمبر اكرم(ص) فرمود به كلمة غوث (يعني فرياد رس) متوسل شويد و اين لقبي است كه پيغمبر(ص) به امام زمان(ع) دادهاند؛ به اين جمله متوسل بشويد «يا ابا صالح المهدي ادركني» كه بسياري گفتند و آقا هم آمدند. لذا تا ببينيم ذوقها چه ميپسندد، گاهي بسم الله ميپسندد، خوب است كه ذكرش بسم الله باشد، اگر يا الله را ميپسندد ذكر يا الله باشد، يا ارحم الراحيمن باشد، به ذوقش عرضه كند هر چه ذوق را قبول كرد آن را به عنوان ذكر انتخاب كند.
بحث سوم ما امشب اين است كه ذكر بر دو قسم است:
اول اذكر رباني كه خيلي مؤثر است؛ روانشناسها ميگويند كه مؤثر است، قرآن و روايات ميگويند مؤثر است، علماي اخلاق ميگويند اثر دارد، عرفا حرفها دارند، ذكرها دارند و ميگويند خيلي مؤثر است.
تلقين يكي از چيزهايي است كه روانشناسها و روانكاوها از آن خيلي نتيجه ميگيرند و ذكر لساني تقريباً يك نوع تلقين است يعني اگر مثلاً هزار مرتبه لا اله الا الله بگوييد ممكن است خودت متوجه نشوي كه چه ميكني اما به طور ناخودآگاه در دل اثر ميگذارد؛ مثل آتش و ذغال است، ذغال در وسط آتش كمكم اثر ميگذارد و ناگهان ذغال تبديل به آتش ميشود.
اگر به تو گفته شود همين طور قرآن بخوان و جلو برو خيلي اثر دارد طوري كه كمكم ناخودآگاه آية قرآن روي دل اثر ميگذارد، در دل رسوخ ميكند و اگر قرآن در دل رسوخ كرد، معلوم است كه آدم به كجا ميرسد، ذكر اين طور است. تقاضا دارم تسبيحات حضرت زهرا(س) را فراموش نكنيد، خيلي عالي است.
امام صادق(ع) ميفرمود: تسبيح جدهام زهرا(س) پيش من از هزار ركعت نماز افضل است. ذكر تسبيح يك دقيقه طول ميكشد؛ بعد از نماز 34 مرتبه «الله اكبر» 33 مرتبه «الحمدلله» و 33 مرتبه «سبحان الله» ميگوييد. بعد هم اگر لا اله الا الله بگوييد، استغفاري هم بكنيد ديگر عالي ميشود، يعني خيلي عالي ميشود. ممكن است گفتن 34 مرتبه «الله اكبر» از نظر شما بياهميت باشد در حالي كه خيلي اهميت دارد و روي دل اثر ميگذارد.
علماي علم نحو در ادبيات ميگويند: «كلمه» از جرح است يعني همانطور كه چاقور ا اگر روي دست بكشيد، دست را ميبرد، جريحهدار ميكند، اگر هم برنده باشد و آن را آهسته روي دست بكشيد يك خطي پيدا ميشود. ميگويند: «كلمه از «جرح» است، روي دل اثر ميگذارد».
يك فحش، يك شوخي حلال روي دل اثر ميگذارد، قساوت ميآورد؛ ذكر اثر دارد، نورانيت ميآورد، 34 مرتبه الله اكبر گفتن، آنهم به نام زهرا(س) اثر دارد، 33 مرتبه الحمدلله گفتن اثر دارد، 33 مرتبه سبحان الله اثر ميكند و تأثيرش اثر ميكند و تأثيرش هم زياد است.
لذا اين كه اسلام تا اين اندازه به ذكر لفظي اهميت داده شايد براي چيز ديگري باشد، براي اين است كه دل هميشه به ياد خدا باشد.
اين هم مرتبه دوم ذكر بود كه خيال ميكنم همه اين سروصداها براي اين حالت است، براي اين است كه دل هميشه توجهش به خدا باشد. «رجال لاتلهيهم تجاره و لابيع عن ذكر الله» .
يك وقت به اينجا برسد كه سركلاس است اما متوجه خداست، در خانه است و متوجه خداست، دارد راه ميرود تمام توجهش به خداست، مشغول خوردن غذاست اما تمام توجهش به خداست، حتي به جايي ميرسد كه در خواب هم توجهش به خدا قطع نميشود. خوشا به حال اينها.
افرادي را سراغ داريم كه در خوابند اما دلشان متوجه خداست و اگر اين حالت پيدا شد، ديگر انسان گمشدهاش را پيدا كرده است.
قرآن ميگويد: هيچ چيزي نميتواند روح انسان را پر كند جز ياد خدا: «الا بذكر الله تطمئن القلوب» .
ميدانيد كه در ادبيات «الا» براي تأكيد است، تقدم جار و مجرور هم براي تأكيد است و در اين آيه هم الا دارد و هم جار و مجرور (بذكر الله) مقدم شده، معنايش اين ميشود:
يقين داشته باشي، بلا شك اين است، هيچ چيز نميتواند انسان را سير كند، آن كه ميتواند گمشدهاش را به او برساند فقط ياد خداست، توجه به خداست، ديگر نگرانيها ميرود، دلهره ميرود، اضطراب خاطرها ميرود ديگر اصلاً در اين عالم نميبيند جز خدا.
به راستي انسان يك وقت به اينجا ميرسد كه ميگويد:
به صحرا بنگرم صحرا تو بينم به دريا بنگرم دريا تو بينم
به هر جا بنگرم كوه و در و دشت نشان از روي زيباي تو بينم
«سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين انه الحق». در اين آيه هم تأكيد روي تأكيد دارد يعني اين همه سروصداها براي چيست؟ براي اين است كه انسان درك كند كه در عالم هستي به غير از خدا چيز ديگري نيست، ديگر همة اينها باطل است، همه پوچ است، همه «وجود نما» است، ربط است. چه چيز آدم را به اينجا ميرساند؟ همين اذكار لفظي.
استاد بزرگوار ما رهبر عظيم الشأن انقلاب ـ قدس سره الشريف ـ دائماً به ما نصيحت ميكند و حالا هم ميفرمايد اين كه:
هميشه خود را در محضر خدا ببينيد، همه جا محضر خداست.
چه كنيم كه بتوانيم به اين سفارش رهبر عظيم الشأن انقلاب عمل كنيم؟ فقط و فقط با اذكار لفظي ميتوان به اين حال رسيد.
اذكار در دل اثر ميگذارد، دل به خدا توجه پيدا ميكند، وقتي دل متوجه خدا شد، هميشه همه جا را محضر خدا ميبيند.
خدايا، به عزت و جلالت قسمت ميدهيم، صفات انسانيت، حالت تنبه، نورانيت دل، صفات انسانيت، توفيق ذكر زباني و توفيق ذكر قلبي به همة ما عنايت فرما.
خدايا، به عزت و جلالت اين جوانهاي عزيز در جبهه را در پناه آقا امام زمان(عج) از همة آفات و بليات حفظ فرما.
خدايا، به عزت و جلالت اميد اين جوانهاي عزيز نمونه را نااميد مفرما. آنها را به زودي به كربلا برسان.
خدايا، به عزت و جلالت اين آتش جنگ داخلي و خارجي را هر چه زودتر به نفع اسلام، بر نفع ما خاموش فرما.
خدايا، به عزت و جلالت اين انقلاب و رهبر عظيم الشأن انقلاب، افراد در جبهة جنگ، سرحدهاي ما اين ايران را در پناه آقا امام زمان(عج) از همة آفات و بليات حفظ فرما.
و صلي الله علي محمد و آل محمد
خدايا خدايا تا انقلاب مهدي (عج) از نهضت خميني محافظت بفرما
گفتار بيست و چهارم
توكل بر خدا
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم. رب اشرح لي صدري و يسرلي امري واحلل عقده من لساني، يفقهوا قولي.
بحث امسال ما دربارة موضوع مهمي بود كه نزد علماي سير و سلوك و علماي اخلاق موضوعي مهمتر از اين در بحث سير و سلوك و اخلاق نداريم و اگر بحث امسال ما از نظر عمل به جايي برسد تقريباً ميتوان گفت كه همة دردهاي معنوي درمان ميشود.
موضوع بحث ما از نظر اسلام «جهاد اكبر» بود يعني جنگ درون، مبارزه بعد معنوي با بعد مادي و از بحث امسال فهميديم كه اگر در اين جنگ انسان پيروز شود سرافراز است، هم در دنيا سرافزار است و هم در آخرت. برعكس اگر در اين جنگ شكست بخورد، خيلي سرافكندگي دارد هم در دنيا و هم در آخرت.
دربارة اين جنگ از بحثهاي گذشته فهميديم كه خود ما بخودي خود نميتوانيم پيروز شويم يعني آن جنبه معنوي ما خود بخود نميتواند غلبه كند و چرايش را هم فهميديم و بحث به اينجا رسيد كه بايد نيرو از خارج به كمك جنبة معنوي ما بيايد تا بر بعد حيواني و ناسوتي غالب شود.
لذا بحث در مسير پيدا كردن نيرو جريان يافت و تاكنون از هشت نيرو از نظر قرآن شريف و اهل بيت(ع) بحث شد كه هر كدام از آن نيروها ميتواند ما را پيروز كند و اگر همة آن هشت نيرو بيايد معلوم است كه خيلي پيروزمنديم. و انسان با داشتن اين نيروها ميتواند نفس اماره را براق كند و نه فقط از عالم ماده بگذرد. نه فقط تسخير عالك ملكوت كند، عالم جبروت را ميتواند تسخير كند.
نيروي دهم كه موضوع بحث امشب ماست و از قرآن شريف اين نيرو فهميده ميشود و انصافاً بايد گفت بحث شيرين و مفيدي است و اگر بتوانيم به بحث امشب بپردازيم و همة ما بتوانيم بكار بنديم خيلي از نگرانيها، دلهرهها و اضطراب خاطرها حل ميشود اين نيرو از نيروهاي خيلي مهم براي پيروزي است، نيروي «اعتماد به خداست» كه در اصطلاح علم اخلاق به آن «توكل» ميگويند و قرآن شريف هم به آن «توكل» ميگويد و اين نيرو در آيات بسياري آمده است، از جمله در سوره المزمل كه خطاب به پيغمبر(ص) است آمده: اي پيغمبر، بار سنگيني بر دوشت آمده و اگر بخواهي اين بار سنگين را به منزل برساني، نيرو ميخواهد كه يكي از نيروهايش را «توكل» قرار داده ميفرمايد: «رب المشرق و المغرب لا اله الا هو فاتخذه وكيلا» .
يعني اي پيغمبر، اگر بخواهي اين بار سنگين نبوت را ـ قرآن ميفرمايد: سنگين است، و بدوشت آمده «انا سنلقي عليك قولا ثقيلا» ـ به منزل برساني، در اين راه پيروز بشوي «فاتخذه وكيلا» خداي را وكيل خود بگير يعني در كارها اعتمادت به خدا باشد.
ببينيم توكل يعني چه؟ اعتماد به خدا يعني چه؟ و بعد معلوم شود كه اعتماد به خدا چه كار براي ما ميتواند بكند؟ بحث سوم اين است كه اعتماد به خدا و اين حال توكل از كجا پيدا ميشود.
«توكل» از مادة وكالت است و به حسب عرف اگر شما كسي را براي انجام دادن كاري وكيل كرديد معمولاً كارهايي را كه مربوط به خودتان است شما انجام ميدهيد و آن كارهايي را كه مربوط به وكيل شماست ديگر شما به او اطمينان داريد، به او اعتماد داريد و او اگر آدم موثق خيرخواهي باش كارها را به خوبي انجام ميدهد.
در اين دنيا پروردگار عالم كارهايي را به ما واگذار كرده و چيزهايي هم هست كه مربوط به پروردگار عالم است مثلاً در باب تعليم و تعلم معمولاً اين طور است كه ما بايد درس بخوانيم و اگر اينجا امشب بخواهيم جلسهاي باشد شما بايد تشريف بياوريد، من بايد بيايم، من بگويم و شما گوش بدهيد اما تفهيم و تفهمش به دست من و شما نيست، اين كه جلسه مؤثر واقع شود، حالي در جلسه پيدا شود، حواس شما به جايي نرود و منهم آنچه سزاوار است بگويم اينها يك چيزهايي است كه دست ما نيست، اينها به دست خداست.
معناي توكل اين است كه ما بايد آن چيزهايي را كه مربوط به خودمان است انجام بدهيم؛ من بيايم و بگويم، شما گوش بدهيد، اينها مقدماتي است كه بايد فراهم شود اما اين كه اين جلسه به من و شما تأثير كند اين ديگر دست ما نيست، خدا بايد تأثير بدهد؛ اين كه شما آنچه را كه ميگويم بفهميد يا من بتوانم آنچه را كه ميخواهم بفهمانم اين به دست ما نيست، به دست خداست، خدا بايد عنايت بفرمايد. اگر شما به اينجا تشريف نياوريد و بگوييد «و من يتوكل علي الله فهو حسبه» هر كه بر خدا توكل كند خدا او را بس است و ما بر خدا توكل ميكنيم و انشاء الله بحث جلسه شب پنجشنبه ما ميفهميم، اين نميشود. اين كه من اينجا نيايم و بگويم «و من يتوكل علي الله فهو حسبه» انشاء الله جلسه شب پنجشنبه اداره ميشود، حال هم پيدا ميشود، به اين حرف ميخنديد.
بايد شما و من به اينجا بياييم وقتي كه ميخواهم به منبر بروم بگويم: «خدايا، مرا بدار به گفتن آنچه كه رضاي تو در آن است و بازدار از گفتن آنچه كه سخط و غضب تو در آن است. خدايا، به اين جلسه تأثيري بده، حالي بده، اگر مثلاً عمر هزار نفر را من ميگيرم، هزار ساعت عمر جامعه را گرفتم، خدايا به اندازه اين وقتي را كه از جامعه ميگيرم، گفتارم براي آنها مفيد باشد، اين سخن عقلاني است، عقل ما آن را ميپسندد، عقلا ميپسندند و حرف عالي است اما اگر هنگام رفتن به منبر به خود اعتماد داشته باشم و بگويم ميروم و جلسه را اداره ميكنم، آنچه بخواهم ميگويم به جلسه تأثير ميدهم، حالي از جلسه ميگيرم، اميدوارم مردم بفهمند و امثال اينها، عقل نميپسندد، به من ميخندد، خدا هم همين طور است.
اگر شما هم همين طور كه روي صندلي نشستهايد بفرماييد كه من آنم كه ميخواهم اينجا بنشينم، حواسم به جايي برود، هر چه گفت بفهمم و تأثير هم بگيرم، در دلم اثر بگذارد، اين حرفها نميشود اما اگر بگويي خدايا، من ميروم يكي دو ساعت از عمرم را ميدهم و با وجود اين كه كار دارم اما به اين جا ميآيم تو تأثير بده، تو جهت بده، تو جلسه را براي من مفيد كن. اين درست است و معناي توكل هم همين است؛ آن چيزهايي را كه مربوط به خود ماست ما بايد انجام بدهيم، اگر در اينجا اعتماد به نفس نداشته باشيم روانشناسها ميگويند ضرر دارد. اعتماد به نفس اينجا لازم است، اين كه من يا شما به جلسه نياييم و بگوييم ديگري به جاي ما ميآيد اين اعتماد به غير است. اعتماد به نفس يعني خودم بيايم، خودم مهيا شوم، فعاليت و استقامت و توجه داشته باشم. اينجا مربوط به ماست.
اما يك چيزهايي هم هست كه به دست ما نيست و اعتماد به خدا لازم است. خدايا، وقتي به جلسه آمدم تو تأثير بده، و اتكاء من از اين كه جلسه خوب و مفيد باشد و اعتمادم به خدا باشد، چيزهايي كه به دست من نيست و به دست خداست، به اين توكل ميگويند.
اگر انسان در دنيا اتكا به خدا داشته باشد ـ اتكا اين طور كه معنا كردم ـ اعتمادش به خدا باشد و بداند كه در اين عالم غير از خدا مؤثري نيست، خداست كه سبب ميسازد، خداست كه اسباب را فراهم ميكند، خداست كه چيزهايي را كه به دست ما نيست ميتواند رو به راه كند، قرآن ميگويد: «من يتوكل علي الله فهو حسبه»، هر كه بر خدا توكل كند، به او اعتماد داشته باشد، خدا او را بس است، معلوم است كه خدا او را بس است.
اگر دست عنايت خدا روي سر كسي باشد، اگر دنيا پشت به پشت هم كنند و بخواهند او را ذليل كنند نميشود و اگر دنيا پشت به پشت يكديگر كنند و بخواهند يكي را نگاهدارند اما دست عنايت خدا روي سرش نباشد، پرت است، مطرود است، موفق نميشود.
«قل اللهم مالك الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء بيدك الخير انك علي كل شيء قدير» .
اين آيه شريفه با معناي توكل كه معني كردم يكي است. زمينة عزت را ما بايد فراهم كنيم؛ اگر يك كسي خوب درس بخواند، از نظر اخلاق و انسانيت خوب باشد، بتواند علمش را پياده كند، بتواند با جامعه تماس بگيرد، خواه و ناخواه عزت پيدا ميشود، اما عزت را كه ميدهد؟ عزت دست كسي نيست، به دست مردم هم نيست، عزت را بايد خدا بدهد.
برعكس اگر در انسان صفت رذيله باشد، اين صفت خواه و ناخواه طردش ميكند، معنا ندارد كه خدا به او عزت بدهد، عزت بدهند زيرا عزت به دست خداست؛ وقتي خدا به كسي عزت نداد، مردم هم كه نميتوانند به او عزت بدهند، خودش هم نميتواند آن را به دست آورد در نتيجه ذليل و مطرود است.
ما بايد كم كم ـ البته به آساني نميشود ـ حالي پيدا كنيم و خدا را وكيل خودمان قرار بدهيم. ما بايد در همة كارها به خدا اعتماد داشته باشيم.
مثلاً شما ميخواهيد يك كاري را انجام بدهيد، از دست خودتان بر نميآيد، يك وكيل خيرخواه متدين پيدا ميكنيد؛ وقتي او را پيدا كرديد آرامش دل پيدا ميكنيد، ديگر شب ميتوانيد به راحتي بخوابيد، به فكرش هم نيستيد و هر وقت هم كه آن كار مهم به فكرتان ميآيد ميگوييد وكيل داريم، ميدانيم وكيل خيرخواه است، متدين است، كارش را به درستي انجام ميدهد، كار درست ميشود. اطمينان دل پيدا ميكنيم، اما اگر وكيل نداشته باشيم و اين كار هم مهم باشد در كار دچار دلهره، اضطراب خاطر و ضعف اعصاب ميشويم، شب مرتب از اين پهلو به آن پهلو ميشويم، خوابمان ميآيد ولي به خواب نميرويم كه آيا اين كار چطور ميشود؟ ما كه خودمان نميتوانيم انجام بدهيم پس اين كار چه ميشود؟
بيوكيل دلهره دارد، اضطراب خاطر دارد، بياعتمادي به خدا دلهره دارد، پيري زودرس دارد، ضعف اعصاب دارد، سرگرداني دارد.
اما اگر به راستي خدا را بشناسيم و بدانيم كه خدا رئوف است و بدانيم آنچه را كه در روايات ميخوانيم، خدا را در همة كارها وكيل خودمان قرار خواهيم داد.
استاد بزرگوار ما رهبر عظيم الشأن انقلاب ـ قدس سره الشريف ـ بعضي اوقات اين روايات را نقل ميكردند: پروردگار عالم صد گونه رحمت دارد؛ يكي از آن رحمتهاي را به اين دنيا فرستاده است، تمام عشقها، همه محبتهاي مادران به فرزندانشان، تمام محبتهاي زن به شوهر و شوهر به زن، همه محبتهاي پدر به پسر و پسر به پدر، تمام اين محبتها از آن يك محبت است و 99 محبت ديگر مال خودش است كه در روز قيامت به كار ميرود. اگر اين را بدانيم و بگوييم كه خدا ارحم الراحمين است، از هر پدر و مادر مهرباني مهربانتر است ـ اصلاً معنا ندارد كه بگوييم پدر و مادر مهربان، روايت ميگويد خدا از هفتاد پدر و مادر مهربانتر است. اين هم از باب مثال است، خدا از هفتصد، هفت ميليون، هفت ميليارد پدر و مادر مهربان هم مهربانتر است ـ درك كنيم كه خدا ظالم نيست، درك كنيم كه او حكيم است، آنچه براي من است روي مصلحت انديشي است، درك كنيم كه خدا بخيل نيست، درك كنيم كه خدا توجه دارد «انه بكل شيء محيط» درك كنيم كه «ان الله يحول بين المرء و قلبه» كه خدا از من به من نزديكتر است و اين كه اگر چيزي را من درك ميكنم اول خدا درك ميكند بعد من.
يار نزديكتر از من به من است وين عجبتر كه من از او دورم
اگر به راستي قدرت خدا را درك كنيم كه ميتواند به من عزت بدهد، او ميتواند مرا ذليل كند اما چرا اين كار را بكند، مگر بخيل است؟ مگر قسي است؟ مگر حال مرا نميداند؟ چون اگر كسي بخواهد به ديگري ظلم كند بايد يكي از اين چيزها در ميان باشد.
وقتي انسان اين حقايق را درك كند خواه ناخواه به خدا اعتماد پيدا ميكند، وقتي به او اعتماد پيدا كرد (مثل اين كه شما يك كار خيلي مهمي را كه از دستتان بر نميآيد به يك آدم خيلي دلسوز و مؤثق و خيرخواهي بدهيد) ديگر دلهره، اضطراب خاطر، نگراني، خوف و غصه نداريد.
«الا ان اولياء الله لاخوف عليهم و لا هم يحزنون» آنهايي كه به خدا اعتماد دارند ترس ندارند، غم و غصه هم ندارند.
يكي از بزرگان نقل ميكرد كه در هواپيما نشسته بوديم، هواپيما از تهران حركت كرد كه در بغداد بنشيند. يك وقت خلبان زنگ خطر زد. مهماندار آمد و گفت وضع خيلي خطرناك است، چرخهاي هواپيما باز نميشود. رنگ از روي همة آنها پريد. يك مقدار صبر كرد، دو مرتبه آمد و گفت به تهران بيسيم زديم، گفت ميخواهي به تهران برگرد، ميخواهي به عراق برو، بايد بگردي و دور بزني تا بنزين هواپيما تمام شود، وقتي كه بنزين تمام شد روي زمين بيفتي، تا چه پيش آيد و ما چارهاي غير از اين نداريم.
ميگفت: يك وقت ديدم رنگ از روي همه پريده و ديگر حال حركت ندارند اما من صاف نشسته بودم بدون اين كه رنگم تغيير كند، بدون كه دچار لكنت زبان شوم. كسي كه پهلوي من نشسته بود به من رو كرد و با صداي بلند به من گفت آقا مگر كري؟ گفتم نه. گفت مگر نشيندي چه گفت؟ گفتم چرا. گفت پس چرا رنگت نپريده؟ چرا نميترسي؟ نيم ساعت ديگر اين طياره به روي زمين ميافتد و همة ما ميميريم. گفتم هنگامي كه سوار طياره ميشدم گفتم: «و من يتوكل علي الله فهو حسبه» و يك آيهالكرسي هم خواندم و روايت دارد اگر كسي آيهالكرسي بخواند خدا حفظش ميكند؛ اگر بناست كه من بميرم و مرگم حتمي باشد ميميرم، اگر بترسم هم ميميرم، اگر رنگم تغيير كند ميميرم و تغيير هم نكند ميميرم؛ ياراي حركت داشته باشم ميميرم، نداشته باشم هم ميميرم اما اگر مقدر نباشد من اعتمادم به خداست، ميدانم كه خدا مرا حفظ ميكند، همة ما را حفظ ميكند.
وقتي اين شهامت را از من ديدند يك وقت كار به اينجا رسيد كه پيش من ميآمدند و وصيتهايشان را ميكردند. من به آنها گفتم اگر مرديم همه ميميريم، اگر هم زنده مانديم همه زنده ميمانيم چرا نزد من وصيت ميكنيد؟ اين اعتماد به نفس من بود اما آنها خود را باخته بودند چه باختني. اصلاً توجه نداشتند كه من درون طياره هستم، خيال ميكردند كه من يك آدم زنده هستم و آنها يك مرده و آنها بايد وصيتهايشان را به من بكنند. ميگفت: خانم حتي نميتوانست از جايش بلند شود، از آنجا آه و ناله سر ميداد و ميگفت به تهران برو، در فلان كوچه و به دخترم بگو اگر من مردم مثلاً طلايم را چه بكن.
يك وقت به بغداد رسيديم، طياره پايين آمده بود، نگاه كرديم ديديم آمبولانسها همه آماده است، مردهكشها، مريضبرها، دكترها و پرستارها همه آمده بودند، خيلي شلوغ بود، همه چيز مهيا بود.
معلوم است كه وقتي چشم مسافران هواپيما به اين پرستارها، به اين مردهكشها و مريضبرها كه افتاده ديگر چه حالي پيدا كردند.
خلبان زنگ خطر زد كه نزديك است بنزين تمام شود، خودتان را با تسمه ببنديد، اما حتي يك نفر هم نتوانست خودش را ببندد. من بلند شدم و همه را بستم، بعد هم نشستم و خودم را بستم. يك دفعه زنگ خطر زده شد، هواپيما به پايين رفت تا آنجا كه ميتوانست كنترل كرد و آنجا كه نميتوانست بروي زمين خزيد. طياره تقريباً له شده بود اما حتي يك نفر از ما هم صدمه نديده بود.
من اولين كسي بودم كه با پاي خودم بلند شدم و پايين آمدم. دكترها و پرستارها تعجب ميكردند، چقدر من شهامت دارم. من كر بودم؟ من نميدانستم؟ چه بودم؟ آنها نميدانستند كه من گوش داشتم، ديگران كر بودند. ديگران طوري نشده بودند اما از بس ترس سر تا پايشان را گرفته بود، افراد ديگري به داخل هواپيما ميرفتند. دست و پاهايشان را ميگرفتند و آنها را پايين ميآوردند، به درون آمبولانس ميگذاشتند و به بيمارستان ميبردند تا كمكم با سرم و سوزن به حال بيايند.
چرا بشر اين طور است؟ اگر من بخواهم شبيه اين قضيه را براي شما بيان كنم شايد الان بيشتر از پنجاه قضيه را ميتوانم نقل كنم.
وقتي اعتماد به خدا باشد انسان پشتوانه دارد. اگر مثلاً شما يك آدم ترسويي باشي و نتواني پاي به قبرستان بگذاري البته كه تنها نميتواني به قبرستان بروي؛ اگر هم رفتي يك مرتبه ميبيني مرده از قبر بيرون آمده، به راستي ميبيني كه مرده بيرون آمده؛ بالاتر از اين يك وقت ميبيني مرده حركت كرده، شما ميرويد، مرده شما را تعقيب ميكند؛ بالاتر از اين يك وقت ميبيني مرده تو را گرفته، غش ميكني. نه مرده شما را گرفته و نه شما را تعقيب كرده، نه مردهاي از قبر بيرون آمده. پس چه شده؟ چرا چشم شما مرده ميبيند؟ تخيل است. چرا چشم شما ميبيند كه مرده ميرود؟ تخيل است. اين تخيل است كه روي چشم اثر ميكند و اين طور ميبيند. اما همين شما كه اين طور ميترسيد اگر يكي دو نفر همراهتان باشند، اگر يك نفر آدم شجاع همراهتان باشد، پاي به قبرستان ميگذاريد نه ترس داريد، نه تخيل داريد، نه دلهره داريد و نه اضطراب خاطر داريد.
تمام دلهرهها در اين دنيا، تمام اضطراب خاطرها، غصهها و ترسها در اين دنيا براي اين است كه بشر به خدا اعتماد ندارد. اگر اعتماد به خدا باشد ديگر معمولاً نه فقط انسان ترس ندارد، دلهره ندارد، نگراني و اضطراب خاطر ندارد، به تمام معنا شجاع است، نشاط دارد، ميتواند فعاليت كند، براي دنيا و آخرتش فعاليت كند، بلكه در بنبستها نجاتش ميدهند، نميگذارند كه در بنبستها زمين بخورد؛ همين كه نفس اماره طوفاني بشود؛ غريزه جنسي طوفاني بشود، او را ميگيرند.
شما خيال نكنيد كه حضرت يوسف براي اين كه يك انسان بود توانست از زليخا فرار كند. استاد بزرگوار ما علامه طباطبائي(ره) ـ كسي كه به من خيلي حق دارد ـ ميفرمودند:
بيست و چهار زمينه براي گناه يوسف بود: زليخا زني بسيار با جمال بود، به علاوه ملكه مصر بود، جايي را كه تهيه كرده بود علاوه بر اين كه در آن جا كسي نبود اصلاً خود محيط شهوتانگيز بود، حرفهاي زليخا سر تا پا شهوتانگيز بود. اقتضاء از زن است نه از مرد، او التماس ميكند اگر يوسف «نه» بگويد تازيانههاست، زندانهاست، طردهاست.
بيست و چهار زمينه گناه براي گناه يوسف بود اما نه تنها به زليخا پشت پا ميزند، به بيست و چهار زمينه پا ميزند و فرار ميكند، چرا؟ قرآن چرايش را ميگويد: «و لقد همت به وهم بها لولا ان راني برهان ربه» .
به خدا اگر اعتماد باشد، خدا در بنبستها دستش را ميگيرد.
به مقدس اردبيلي(ره) ـ مرجع هفتاد ساله، كسي كه به خدمت آقا امام زمان(ع) رسيده ـ گفتند آقا اگر در يك خانهاي يك زن باشد و تو و كسي نباشد آيا مرتكب زنا ميشوي يا نه؟ گفت نه، به خدا پناه ميبرم كه چنين صحنهاي براي من جلو بيايد.
به راستي كه چنين صحنهاي مشكل است اما براي چه كسي مشكل است؟ براي كسي كه خدا را نداشته باشد. همة تمايلات اين چنين است.
از جمله تمايلات ـ كه تمايل روزمره همه ماست ـ ميل به غذاست تمايل به آب است. خيال ميكنيد كه اگر تمايل به غذا طوفاني بشود به كجا ميرسد؟ تا طوفاني نشده آدم نميفهمد يعني چه؟ اما اگر شخصي گرسنه بشود ميدانيد به كجا ميرسد؟ حاضر است بچهاش را بخورد و خوردند.
در تاريخ ميخوانيم كه سربچه در دست او بود و گريه ميكرد. به او گفتند چرا گريه ميكني؟ گفت با دوستم بنا گذاشتيم بچههايمان را بكشيم و بخوريم، بچهام را كشتم، ريختند و گوشت او را خوردند و سرش را به من دادند، حالا گريه در اين نيست كه چرا بچه كشته شد، گريه براي اين است كه نگذاشتند گوشت بچه را بخورم.
ميدانيد فرويد «اصاله الشهوي» بود «غريزه جنسي» را سرچشمه همه غرايز ميدانست و اين همه يك جنايتي از فرويد بود. البته فرضيهاش توسط شاگردانش باطل شد اما نتيجه فرضيهاش هنوز در غرب است يعني غرب در لجنزار شهوت غوطهور است و اين به خاطر فرضيه فرويد است. فرويد ميگويد: تمام غرايز به غرايز جنسي برميگردد حتي اگر يك بچة كوچك پستان مادرش را ميمكد اين هم از غريزه جنسي است.
يكي از شاگردان فرويد اين نظريه فرويد را رد ميكند، ميگويد آقاي فرويد، گرسنه نشدي تا ببيني چه خبر است اگر گرسنه بشوي يك زن خوشگل چاق را براي خوردن بهتر ميخواهي تا براي اطفاء غريزه جنسي.
اين شاگرد فرويد راست ميگويد. بسيار سراغ داريم كه سگ و گربه خوردند حتي در اين اواخر در انقلاب شوروي ـ همان دو سه سال بعد خودشان مينويسند كه گراني شد ـ شما خيال نكنيد اين انقلاب كه براي شما آمده، حالا گراني شد، كمبودهايي داريم، با اين دشمنيهايي كه غرب و شرق به ما وارد كردند چيزي است، نه، در تمام انقلابها بوده، انقلاب ما اصلاً بدبختي ندارد، ضايعات ندارد ـ در شوروي همان سالهاي اول گراني شد و اينها مينويسند كه مردم شوروي گربه خوردند، مردم شوروي سگ خوردند، علاوه بر اين كه الاغ خوردند، اسب خوردند. مابقي غرايز هم اين طور است.
غريزه حب به رياست نيز اگر گل كند خيال ميكنيد كه چه ميشود؟ نادر شاه چشمهاي پسرش را درآورد براي اين كه شنيده بود پسرش ميخواهد عليه پدر قد علم كند. در مقابل چشمان خود چشمهاي پسر جوان رشيدش را درآورد، بعد هم گفت فردا يك من چشم ميخواهم كه الحمد الله به درون خيمه ريختند و او را كشتند. اگر نادر زنده بود و فردايش سه كيلو چشم ميخواست سه كيلو چشم چند نفر ميشود؟ براي چه، اين نادر قلدر؟ براي رياست؟ رياست چيست؟ اين يك امر تخيلي است، در خارج كه ما بازاء ندارد، تخيل ميكند كه من شاه هستم، باش. حال تو شاه يا گدا باش چه ميشود؟
شنيدهام كه محمود غزنوي
گداي گوشه نشيني لب تنور گرفت
علي الصباح بزد بانك كهاي محمود
شراب خوردوشبش جمله در سمور گذشت
لب تنور بر آن بينواي عور گذشت
شب سمور گذشت و لب تنور گذشت
اگر شاه است، باشد، چه شده؟ اما اگر همين تخيل طوفاني شود پدر در ميآورد.
مأمون ميگويد شيعهگري را از پدرم ياد گرفتم. ادعاي شيعهگري ميكرد اما دروغ ميگفت، او يك شيعة امام كش بود. ميگفت يك روز نشسته بودم يك وقتي ديدم كه موسي بن جعفر(ع) آمد، هارون مضطرب شد، بلند شد و از تختش پايين پريد، به طرف در اطاق رفت، آقا را در بغل گرفت و بوسيد. آقا را برد و پهلوي خودش نشانيد و خود دو زانو در مقابلش نشست. مرتب بله، بله ميگفت. مأمون ميگويد صحبت آقا كه تمام شد هارون به من و برادرم و نوكرها دستور داد كه آقا را با احترام به منزل برسانيم. ميگويد آقا موسي بن جعفر(ع) را با احترام به منزل برديم و برگشتيم، همه رفتند و من و پدرم مانديم. به پدرم گفتم بگو اين آقا چه كسي بود؟
هارون گفت: اين آقا اعلم، لايقتر به خلافت است و ما غاصبيم. اوست كه بايد خليفه باشد، همه چيزش خوب است. موسي بن جعفر(ع) است از اولاد پيغمبر(ص) است. گفتم پدر، اگر اين طور است چرا خلافت را به او نميدهي؟ مأمون گفت از اين جملة من رنگ هارون تغيير كرد، شمشيرش را كشيد و گفت:
اگر بهفمم تو هم با حكومت و سلطنت من مبارزه داري قطعه قطعهات ميكنم «الملك عقيم».
هارون كه آقا موسي بن جعفر(ع) را ميشناسد حاضر است مدت 14 سال آقا را تبعيد و شكنجه و زنداني كند و بالاخره در آخر كار او را بكشد، اين را هم ميداند كه به جهنم ميرود. ميگويد حاضرم رياست بكنم و به جهنم بروم.
بشر اين است، تمام تمايلات اين طور است. چه بايد بكند؟ چارهاي جز اين نيست كه «من يتوكل علي الله فهو حسبه» پروردگار عالم در بنبستها به فريادش برسد.
آن زماني كه غريزه طوفاني ميشود، در آن وقت با اعتماد به خدا ميتواند در آن جنگ درون پيروز شود و غريزه را له كند و بگويد مبارزه ميكنم اما با توكل به خدا. مسلم است ديگر هر چه غريزه طوفاني شود زير پاست، ديگر هر چه گرسنگي شديد باشد اما از همان گرسنگي خودسازي ميكند، ديگر غريزه جنسي هر چه شعلهور باشد زير پا ميگذارد.
بنابراين، اگر ميتوانيد اين جمله «من يتوكل علي الله فهو حسبه» يعني هر كه بر خدا توكل كند خدا او را بس است را هضم كنيد، آن را به كار بيندازيد، دلتان بگويد «من يتوكل علي الله فهو حسبه» ديگر معلوم است، قرآن ميفرمايد «فهو حسبه» ديگر بس است، خدا داريم، وقتي كه خدا داريم همه چيز داريم و اما اگر خدا با ما نباشد هيچ نداريم.
خوشا به حال كسي كه در زندگي خدا با او باشد؛ بدا به حال آن كسي كه در زندگي خدا ندارد. تمام مصيبتها هم در زندگي از اينجا سرچشمه ميگيرد.
خدايا، به عزت و جلالت قسمت ميدهيم، صفات انسانيت، نورانيت دل حالت تنبه، صفت توكل و اعتماد بر تو، به همة ما عنايت فرما.
خدايا، به عزت و جلالت اين انقلاب و رهبر عظيم الشأن انقلاب، افراد در جبهه جنگ سرحدهاي ما اين ايران، در پناه آقا امام زمان (عج) از همة آفات و بليات حفظ فرما.
خدايا، به عزت و جلالت اين آتش جنگ داخلي و خارجي را هر چه زودتر به نفع اسلام و انقلاب خاموش فرما.
خدايا، به عزت و جلالت اميد اين جوانهاي عزيز را در جبهه را كه ميداني اعتماد به تو دارند نااميد مفرما. اينها را هر چه زودتر به كربلا برسان.
و صلي الله علي محمد و آل محمد
خدايا خدايا تا انقلاب مهدي(ع) از نهضت خميني محافظت بفرما.
گفتار بيست و پنجم
مراحل توحيد و توكل
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم. رب اشرح لي صدري و يسرلي امري واحلل عقده من لساني، يفقهوا قولي.
بحث گذشته ما دربارة اعتماد به خدا و توكل بود. گفتم كه از نظر قرآن شريف اگر ما بخواهيم در زندگي پيروز باشيم، در سعادت و استكمال باشيم، در جنگ درون و برون پيروز باشيم بايد اعتماد به خدا و توكل به او داشته باشيم.
قرآن شريف به پيغمبرش خطاب ميكند:
بار سنگيني به دوشت آمده ـ يعني بار نبوت ـ و اگر بخواهي به منزل برسي بايد اعتماد به خدا داشته باشي «رب المشرق و المغرب لا اله الا هو فاتخذوه وكيلا» .
بحث توكل ناقص ماند، بخواست پروردگار عالم و لطف حضرت بقيهالله (عج) بحث را امشب تمام ميكنيم.
بحث امشب قدري مشكل است و بحث زيربنائي و عقيدتي هم هست؛ از اين جهت از حضار محترم تقاضامندم توجه بيشتري به اين بحث داشته باشند. درباره اصل اثبات وجود خدا دلايل فراواني آورده شده است.
فلاسفه بحث دارند به نام الهيات به معني الاخص كه تقريباً نصف فلسفه مربوط به آن ميشود و در آنجا راجع به اصل اثبات وجود و صفات پروردگار عالم صحبت ميكنند.
قرآن شريف نيز ادله فراواني براي اثبات وجود خدا ميآورد اما از نظر اسلام و از نظر قرآن اصل اثبات وجود خدا يك امر ضروري است؛ از اين جهت در ميان ما مسلمانها مشهور است كه اصول پنج چيز است اول توحيد و نميگوييم اصول دين شش چيز است اول اثبات وجود خدا و دوم توحيد. لذا شما عزيزان هم وقتي آن را براي بچه بيان ميكنيد ميفرماييد اول توحيد يعني خدا يكي است و دو نيست و به قول طلبهها مثل اين كه مفروض شده خدايي هست، و بعد گفته ميشود آن خدا يك است و دو نيست.
اعتراض ميشود كه چرا اصول دين شش چيز نيست و پنج چيز است؛ جواب دادهاند «أفي الله شك فاطر السموات و الارض» دربارة وجود خدا شكي نيست. چه كسي ميتواند دربارة اصل وجود خدا شك كند؟
اگر كمونيست و امثال آن پيدا شدند و اصل وجود خدا را منكر شدند خطا در مصداق است.
از اين جهت وقتي دهريه با امام صادق(ع) مباحثه ميكردند امام صادق(ع) ميفرمود: شما اسم آن خدا را ماده ميگذاريد و ما به او «الله» ميگوييم. لذا ميفرمود: «لا تسب الدهر فان الله هو الله» يعني به «دهر» كه دهريه ميگويند فحش نگوييد براي اين كه آن «دهر» كه آنها ميگويند همان خداست.
اما براي اصل وجود خدا ـ با فرضي كه ضروري است ـ دلايل فراواني آورده شده است. از جملة آن دلايل كه ميشود آن را در سطح جامعه پياده كرد دو دليل است كه هم مختصر است و هم هر فكر ميتواند اين دو دليل را بپذيرد.
اول دليل فطرت است و ديگري دليل نظم. هر دوي اين دلايل مفيدند، سطحي هم هستند و خيلي احتياج به مقدمات ندارند، محتاج فكر كردن و صغري و كبري هم نيست و از نظر اثبات هم فوقالعاده عالي هستند.
مراد از دليل فطرت اين است كه انسان اگر از موهومات، تخيلها و وسوسهها به دور شود فطرت او خدا را درك ميكند، فطرتش درك ميكند كه يك مدير حكيم عالمي بر جهان حكمفرماست و چون مردم معمولاً ذهن و عقل و فكرشان مشوش است و دل پاك كم است لذا قرآن شريف به بنبستها حواله ميدهد و ميفرمايد: اگر ميخواهي ببيني كه در اين عالم خدا هست يا نه، در بنبستها خدا را مييابي و به زبان قال و حال ميگويي يا الله.
«اذا ركبوا في الفلك دعو الله مخلصين له الدين فلما نجاهم الي البر اذا هم يشركون» .
انسان وقتي كه در دريا دستش از هر كسي و هر چيزي قطع ميشود، در آن بنبست كه ملجائي ميخواهد، پناهي ميخواهد خدا را مييابد و يا الله، يا الله او از آنجا شروع ميشود و ما بسيار ديديم افرادي را كه با زبان ميگفتند خدا نيست ولي در بنبستها متوسل به خدا ميشدند.
يكي از رفقاي من ميگفت يك نفر آدم باسواد منكر خدا بود. من تصميم گرفتم يك وقتي او را در بنبستي قرار دهم و از همان راه وجود خدا را براي او اثبات كنم.
اين شخص در غربت بسر ميبرد، مدتي بود زن و بچهاش را نديده بود و دلش هواي زن و بچهاش را كرده بود، از غربت خسته شده بود او را دعوت كردم و به خانهام آوردم و از راه احساسات با او حرف ميزدم؛ راستي كه دلم برايت ميسوزد، مدتي است زنت را نديدهاي مدتي است كه بچههايت را نديدهاي، الان بچههايت كجا هستند؟ آيا دور هم نشستهاند، حرف ميزنند يا خوابيدهاند؟ آيا او بابا بابا كرده و خوابيده يا خوشحال خوابيده. كمي كه با او اين طور حرف زدم، احساساتش گل كرد يك وقت اشكهايش جاري شد، دستمال را درآورد و مرتباً ميگفت: خدا، خدا.
به او گفتم اين خدا كيست؟ اين خدا چيست؟ حالا كه احساسات گل كرده خدا خدا ميگويي، چرا ديشب كه فكر و عقل بود برايم استدلال ميكردي كه خدا نيست؟
يكي از بزرگان نقل ميكرد دكتري منكر خدا بود؛ يك پسر داشت و اين پسر احتياج به جراحي پيدا كرد، پسر را زير چاقوي جراحي بردند، دستش از همه جا قطع شد. ميگويد من پيش اين دكتري كه بارها استدلال ميكرد كه خدا نيست و من هر چه براي او ميگفتم خدا هست، قبول نميكرد رفتم، ديدم پشت اطاق جراحي دستمال به دست گرفته ميگريد، با خدا مناجات ميكند: اي خدا، پسرم را از تو ميخواهم. اي خدا، تو بايد به پسرم عنايت كني. جلو رفتم، گفتم آقاي دكتر، تو كه خدا را قبول نداشتي؟ گفت تقاضا دارم برو كنار، حالي دارم تا بتوانم بچهام را از خدا بگيرم.
معمولاً اگر انسان به فطرتش مراجعه كند، خدا را مييابد. اين علم نيست. شهود است نظير آدم تشنه كه مييابد تشنگي را. انسان اگر با فطرت باشد ـ به قول طلبهها ـ مشوب نباشد، فكرها خرافي جلو نيامده باشد، لجاجتها و عصبيتها نباشد، واسطهها كنار رفته باشد در آن لحظه خدا را مييابد نظير آدم تشنه كه مييابد تشنگي را؛ به اين «دليل فطرت» ميگويند.
دليل ديگري كه براي اثبات وجود خداست و در مقابل كسي كه خدا را قبول ندارد از دليل اول بهت راست «برهان نظم» است.
قرآن شريف روي «برهان نظم» خيلي پافشاري دارد: «ان في خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار لايات لاولي الالباب» .
دقت در خلقت آسمان و زمين، دقت در نظم آسمان و زمين، در حركت منظومهها و كهكشانها، دقت در اين كه روز شب ميشود و شب روز ميشود، دقت در اين كه روز كوتاه ميشود و شب بلند ميشود؛ شب كوتاه ميشود روز بلند، همه اينها نشان دهنده اين است كه يك مدبر حكيم قادر عالمي در اين جهان حكمفرماست.
دربارة برهان نظم، هم بزرگان و هم فلاسفه حرفها زدهاند. حتي كتابي به نام «اثبات وجود خدا» از چهل دانشمند تأليف شده كه هر چهل مقاله به يك دليل بر ميگردد و آن «برهان نظم» است و همة استدلالهاي اين كتاب به آيهاي كه الان تلاوت كردم برميگردد.
چون بحث ما (بقول امروزيها) بحث ايدئولوژي نيست يك مثال ميزنم و برهان نظم را در زير اين مثال واضح ميكنم و ميگذرم.
آقاي نيوتن ـ كه ميدانيد منجم بود ـ علاقه خاصي به منظومة شمسي داشت لذا در كارگاهش در همان سطح كارگاه يك منظومه شمسي از برق درست كرده بود، وقتي كليد برق را ميزد مثل منظومه شمسي ما حركت ميكرد و از جمله كره زمين هم به دنبال آن در حركت بوده در حالي كه مثل كره زمين حركت انتقالي و وضعي داشت يعني مثل چرخ اتومبيل به دور هم ميچرخيد ـ كه براي زمين ما تاكنون شانزده حركت اثبات كردهاند منظره خيلي جالب بود.
نيوتن رفيقي داشت كه منكر خدا بود. وي بارها با رفيقش راجع به اثبات وجود خدا صحبت كرده بود و نتوانسته بود او را قانع كند لذا ديد كه بهترين راه براي اين كه او را قانع كند يك مثال است.
روزي او را در كارگاهش خواست، وقتي به كارگاه آمد پهلوي نيوتن نشست، نيوتن همين طور كه مشغول نوشتن بود، آهسته بدون اين كه او بفهمد كليد برق را زد، روشن شد. منظومه شمسي به حركت درآمد. معلوم است كه منظره خيلي جالب است. جلب نظر رفيقش را كرد. آن آقا نگاه ميكرد و لذت ميبرد. به آقا نيوتن رو كرد و گفت:
آقاي نيوتن اين منظومه را چه كسي براي شما درست كرد؟
نيوتن همين طور كه سرش زير بود و چيز مينوشت با بياعتنائي گفت: تصادف، خود به خود پيدا شده، آن شخص دو دفعه نگاه كرد و گفت: آقاي نيوتن به شما گفتم اين منظومه را كي براي شما درست كرده؟ گفت: تصادف ساخته، خود به خود درست شده؛ اين حركت منظمي كه هست خودش آمده. رفيقش بار سوم تكرار كرده همين جواب را شنيد. عصباني شد و گفت: آقاي نيوتن من كه احمق نيستم، چرا مرا مسخره ميكني؟ من از شما سؤال ميكنم اين منظومه را كي درست كرده شما ميگوييد تصادف، تصادف يعني چه؟ معلوم است كه يك عاقلي، مدبري، حكيمي قادري كه علم فيزيك و شيمي ميدانسته مدتي كار كرده، در برق متخصص بوده، در نجوم تخصص داشته تا توانسته اين را درست كند. تصادف يعني چه؟ نيوتن سر را بلند كرد و گفت: نه، احمق نيستي اما ميخواهم به تو بگويم آقا وقتي كه عقل تو نپذيرد كه منظومه كوچك برقي را به تصادف نسبت دهيم و اين حرف احمقانه است چطور ميشود گفت اين منظومهها، اين كهكشانها، حركت زمين با اين نظم دقيقش، حركات وضعي و انتقاليش، از حركت انتقالي آن كه سال پيدا ميشود و از حركت وضعي شب و روز به وجود ميآيد خود به خود به وجود آمده است. حركتي كه اگر يك مقدار كم و زياد شود نه فقط در منظومه شمسي اصطكاك پيدا ميشود، در فضا پرتاب ميشود، آب ميشود، بلكه دنيا به هم ميريزد.
«مترلينگ» يك جمله عالي دارد، ميگويد: اگر پشهاي در اين عالم يك بال زيادتر بزند يا يك بال از ماشين خلقت كم كند عالم مضمحل خواهد شد.
به قدري نظم بر اين جهان حكمفرماست، به قدري حركات منظومة شمسي و منظومهها و كهكشانها دقيق است كه اگر يك كيلومتر از ماشين خلقت كم بشود عالم به اين عظمت مضمحل ميشود، اصطكاك پيدا ميكند. مثل دو اتومبيل كه با سرعت صد كيلومتر در حركتند، اگر يك مرتبه يكي سرعتش پنجاه بشود، فوراً با هم اصطكاك پيدا ميكنند، زياد رفتنش اصطكاك است، پرتاب شدن در فضاست؛ كم رفتنش اصطكاك است، پرتاب شدن در فضاست.
آقاي نيوتن گفت آقا اين عالم به اين عظمت با اين نظمش كه توي منجم ميداني چطور منكر خدا هستي و ميگويي تصادف اين حركت را به وجود آورد؟ چگونه ماده بدون شعور، ماده بدون علم، ماده بدون قدرت، اين حركات به اين منظمي را، اين نظم عجيب را در اين عالم به وجود آورد؟ به قول رفيق نيوتن گفتن اين حرف احمقانه است، لذا اگر پدران ما به ما گفتند كه اصل وجود خدا يك امر ضروري است، درست گفتند.
اگر خداوند متعال ميفرمايد: «أفي الله شك فاطر السموات و الارض»، درست فرموده است. اگر استاد بزرگوار ما علامه طباطبائي ـ رحمه الله عليه ـ در الميزان مدعي هستند و ميفرمايند كه در قرآن براي اثبات وجود خدا اصلاً دليل آورده نشده بلكه دليل ضمني است، دليل مربوط به چيز ديگر است كه در ضمن برهان نظم از آن فهميده ميشود؛ ضمناً هم «برهان حدوث» فهميده ميشود و هم «برهان صديقين» درست ميفرمايند.
معنا ندارد قرآن كه آمده عقل را بالا ببرد در يك امر ضروري حرف بزند، بگويد در اين عالم خدا هست، در اين عالم خدا نيست. اين فكر به قول رفيق آقاي نيوتن، احمقانه است. لذا رفيق آقاي نيوتن همانجا متنبه شد، همان كه نيوتن يك سال نتوانست او را مجاب كند حالا در عمل او را قانع كرد. به اين «برهان نظم» ميگويند.
براي اين كه برهان نظم جا بيفتد تقريباً بايد يك سال با شما عزيزان صحبت كنم؛ اين بحث در مورد اثبات وجود خدا بود و اما بحث در مورد صفات خدا.
راجع به اين پروردگار عالم يكي است، يعني توحيد؛ اين توحيد مراتبي دارد.
رتبة اول خداوند متعال، احديت الذات است و اين همان است كه در اصول دين براي بچهها گفته ميشود كه اول از اصول دين توحيد است يعني خدا يكي است و دو نيست «قل هو الله احد» احد همين معني را دارد يعني ذات پروردگار عالم يكي است و دو نميشود و اثبات اين امر كار مشكلي نيست و فلاسفه براي اثبات احديت الذات بودن خدا بيشتر از ده دليل آوردهاند يعني كه خدا يكي است و دو واجب الوجود نميتواند در اين عالم باشد.
دلايل در اينباره فراوان است و همان برهان فطرت و برهان نظم چنانچه دلالت بر اثبات اصل وجود خدا ميكند دلالت بر احديت الذات بودن خداوند هم دارد.
توجه كنيد وقتي كه يك گرفتاري و مصيبتي براي شما پيش ميآيد و دستتان از همه جا قطع ميشود و ديگر هيچ وسيلهاي را نميبينيد، خود به خود به خدا متوجه ميشويد. اين دليل فطرت است كه از آن اصل خدا اثبات ميشود. هم چنين خود به خود به يك ذات متوجه ميشويد.
تا به حال نشده كه انسان در بنبستها به دو خدا توسل پيدا كند، به دو خدا متوجه شود، گاهي به يزدان و گاهي به اهريمن پناه ببرد، گاهي بگويد اي خداي اهريمن به فريادم برس، گاهي بگويد اي خداي يزدان به فريادم برس. در اين بنبستها همان طور كه خدا را درك ميكند، احديت الذات بودن او را هم درك ميكند و درك ميكند كه او عالم است لذا حرف ميزند، درك ميكند كه سميع و بصير است، حرفهايش را ميشنود لذا با او حرف ميزند، درك ميكند كه قادر است لذا ميگويد خدايا حاجتم را بده، خدايا مرا از اين گرفتاري نجات بده.
انسان در بنبست تمام صفات خدا را درك ميكند، لذا دليل فطرت نه فقط اصل وجود خدا را اثبات ميكند بلكه اثبات ميكند كه خدا عالم است، مدبر است، سميع، بصير و رؤف است، با عطوفت است؛ اثبات ميكند كه خداوند احديت الذات است، يك خدا بيشتر در اين عالم وجود ندارد. برهان نظم هم همين طور است.
قرآن شريف در مورد برهان نظم براي احديت الذات بودن خدا پافشاري ميكند لذا هشام بن حكم از امام صادق(ع) سؤال ميكند. «ما الدليل علي التوحيد؟» براي اثبات يكتا بودن خدا چه دليلي داريم؟
امام صادق(ع) جواب ميدهد «اتصال التدبير و تمام الصنع» اين فرمايش يعني چه؟ مثالي بزنم:
شما يك وقت كتابي را ميبينيد با يك نسق، يك خط، يك گفته، يك قلم و از اين وضع پي ميبريد كه اين كتاب «يك» نويسنده دارد اما يك وقت كتابي را ـ مثل همين كتاب اثبات وجود خدا ـ باز ميكنيد وقتي مقاله اول را با دوم مقايسه ميكنيد ميبينيد دو فكر است، دو نوع قلم است. نوشته دو نوشته است، داراي دو نوع انشاء است؛ از اينجا پي ميبريد كه اين كتاب مال دو نفر است ولو روي كتاب هم ننوشته باشد كه نويسندگانش متعدد است اما يك نگاه سطحي شما را متوجه ميكند كه اين كتاب «اثبات وجود خدا» مال چهل نفر است.
با دقت مختصري در اين عالم ميبينيم كه داراي يك نظم است يك نسق است، يك صنع است و به قول امام صادق(ع) اتصال التدبير است اين نظم اتصال دارد، ميبينيم كه تمامش صنع است، ميبينيم در اين جهان منظومه اول و دوم تا سيصد و ده منظومه كه كشف كردهاند همه با هم ارتباط دارد، ميبينيم كه همه كهكشانها با هم ارتباط دارند، ميبينيم كه در اين عالم قطع ارتباط هستي نيست، عالم ملكوتش به عالم ناسوت مرتبط است، عالم ناسوتش به عالم ملكوت ارتباط دارد، ميبينيم كه «معني» با «ماده» ارتباط دارد.
ميبينيم كه در عالم هستي انسان، حيوان و نبات، جماد تا برسد به كهكشانها بلكه از اتم تا كهكشانها همه و همه بر يك نسق است.
ميدانيد كه يك اتم با يك عالم هستي با هم هيچ تفاوتي ندارد، لذا همين طور كه در اين منظومه شمسي، اين ستارهها از راست به چپ با يك نظم دقيق سرسامآوري به دور محور در حركت است، در يك اتم هم ميبينيم كه الكترونها از راست به چپ به دور محور يعني پروتون گردش ميكند، لذا يك اتم با يك منظومه هيچ تفاوت ندارد، يك اتم مثل يك منظومه است، يك منظومه با يك كهكشان مثل هم است.
وقتي كه به عالم هستي نظر كنيد ميبينيد كه يك اتم يك عالم هستي است و يك عالم هستي يك اتم است. اين چيست؟ اين هم جمله امام صادق(ع) است كه ميفرمايد: دليل بر توحيد اين است كه اتصال التدبير دارد، عالم هستي به دست يكي است نه به دست دو تا.
قرآن ميفرمايد: اگر به دست دو تا بود؛ عالم هستي نبود، عالم فاسد ميشد: «لوكان فيهما آلهه الا الله لفسدتا» درك اين حقيقت خيلي مشكل نيست.
مرتبة دوم توحيد كه اختصاص به شيعه دارد و در اول نهجالبلاغه مولي اميرالمؤمنين(ع) آمده اين است و شيعه ميگويد تمام صفات الهي عين ذات اوست كه به اين توحيد و احديت الذات بودن خداوند متعال ميگوييم.
در قرآن شريف گاهي به پروردگار عالم «احد» اطلاق شده مثل «قل هو الله احد» گاهي «واحد» اطلاق شده «هو الله الواحد القهار» فرقش در اين است كه احد بودن مربوط به توحيد ذاتي است يعني در اين جهان غير از يك خدا خدايي نيست و واحد بودن مربوط به توحيد صفاتي است كه عرفا به آن واحديت الذات گويند كه تمام صفات پروردگار عالم عين ذات اوست.
اما من و شما اين طور نيستيم؛ شما علم داريد اما علم شما عين ذاتتان نيست، شما احتياج به علمتان داريد، يك روز عالم نبوديد، حالا عالميد بعد هم پير ميشويد و علمتان از بين ميرود. معمولاً كساني كه ديپلم گرفتند، ليسانس يا دكتري گرفتند اگر چند سال كار نكنند ديگر هيچ ندارند؛ به اين «علم حصولي» ميگويند.
علم حصولي، عين ذات شخصي نيست، هم ما به آن احتياج داريم و هم جزء ذات ما نيست، قدرت ما اين است بچه بوديم قدرت نداشتيم الان كه بزرگ هستيم قدرت داريم، بعداً پير ميشويم و قدرت از بين ميرود. اما آب و تري آب معنا ندارد كه از هم جدا باشند، معنا ندارد كه شوري نمك از نمك جدا شود، به اين ميگويند «عين ذات» كه البته اين مثال قدري بعيد است ولي مفيد تقريب ذهن خوب است.
معني مرتبه دوم از توحيد كه به آن توحيد صفاتي ميگوييم اين است كه مولي اميرالمؤمنين(ع) در اول نهجالبلاغه ميفرمايد: «و كمال التوحيد نفي الصفات عنه» ، اما سني خدا را مثل ما حساب ميكند؛ روشنفكرشان «ابن تيميه» است و او كسي است كه مذهب وهابيگري را آورد و الان حجاز به اين درد سرطاني مبتلا است؛ او يك روشنفكر است، آمد در چشمش سرمه كند كورش كرد، آمد شرك را از بين ببرد يك مشرك حسابي شد.
ابن تيميه در كتابش مينويسد: همانطور كه من از منبرم به زير ميآيم خدا هم روز دوشنبه از عرش به زير ميآيد و با بندههايش حرف ميزند. آنها ميگويند ذات خدا مثل صفات ماست يعني زايد بر ذات است، اما شيعه ميگويد نه، صفات خدا عين صفات اوست؛ دليلش هم خيلي واضح است براي اين كه اگر صفات خدا عين ذات او نباشد ـ مثل تري آب و آب نباشد ـ احتياج به صفت پيدا ميكند اما خدا كه محتاج نيست، ما خدايي را خدا ميدانيم كه غني علي الاطلاق باشد، به هيچ چيز و به هيچ كس محتاج نباشد ولي همه به او احتياج داشته باشند. ما به اين خدا ميگوييم اما اگر علمش مثل علم ما باشد، احتياج به علم خودش دارد، اگر قدرتش مثل قدرت ما باشد احتياج به قدرتش دارد اگر عطوفتش مثل عطوفت ما باشد احتياج به عطوفتش دارد، اگر غنايش مثل غناي ما باشد احتياج به غناي خود دارد، اگر اين طور است چرا او خدا بشود و من نشوم؟ چرا من به چنين خدايي سجده كنم، او به من سجده نكند؟ از اين جهت اثبات اين مطلب خيلي زحمت ندارد، پذيرفتن آن هم خيلي زحمت ندارد. آنچه كه موضوع بحث امشب ماست و همة اينها مقدمه آن بود اين است كه دو توحيد ديگر هم داريم كه هر مسلماني، هر كس كه بخواهد به جايي برسد بايد قائل به اين دو توحيد باشد.
اول ـ كه مرتبه سوم توحيد است ـ توحيد عبادي است. توحيد عبادي يعني چه؟ يعني عبادت و ... انسان براي خدا باشد و حكومتي جز خدا در دلش نباشد.
هوي و هوس را نپرستد، شيطان را نپرستد، ديگران برايش بت نباشند، در مقابل هر كس و ناكس كرنش نكند بلكه كرنش او فقط براي خدا باشد، متابعت صددرصد براي خدا كند، عبادتش براي خدا باشد؛ به چنين شخصي «موحد» گويند؛ به اين «توحيد عبادي» ميگويند و الا اگر غير خدا بر دلش حكومت كند قرآن ميگويد خانم، آقا، بتپرست هستي.
انسان گاهي به اينجا ميرسد كه نه فقط يك بت را ميپرستد، بتها ميپرستد «والذين كفروا اولياؤهم الطاغوت» آن كساني كه زندگي منهاي خدا دارند يعني توحيد عبادي ندارند اينها يك بت ندارند، طاغوتها بر دلشان حكمفرماست. دل ما خداست «قلب المؤمن عرش الرحمن» اگر كسي بخواهد به جايي برسد بايد غاصبها را از دل بيرون كند، بايد صاحبخانه به درون خانه بيايد تا انسان به جايي برسد و الا اگر غاصبها دلش را غصب كرده باشند يك گوشة دلش هوي و هوس باشد، يك گوشة دلش حب به اولاد، يك گوشه دلش حب به دنيا، يك گوشة دلش حب به رياست، يك گوشة دلش غم و غصه، يك گوشة دلش اضطراب خاطر و نگراني، يك گوشه دلش چه كنم چه كنمها از گذشته و آينده باشد، اين كه موحد نيست، اين دل بتها دارد. لذا قرآن ميگويد تو بتپرستي: «أفرأيت من اتخذ الهه هوي واضله الله علي علم» اي بشر كه هوي و هوس بر دلت حكمفرماست نگو موحدم، دروغ ميگويي، تو بتپرستي «الم اعهد اليكم يا بني آدم الا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين» .
آي بدبخت، مگر در عالم ازل ما با فطرتت عهد نبستيم كه تو بتپرست نباشي، شيطان پرست نباشي؟ پس چرا بدنيا آمدي و فراموش كردي؟ چرا شيطان پرست شدي «الا تعبدوا الشيطان».
چه كسي شيطان پرست است؟ آن كه متابعت از شيطان بكند، آن كه متابعت از شيطان بكند، آن كه شيطان افساري برگردنش افكنده است و هر كجا كه بخواهد او را ميبرد، معلوم است كه او بتپرست است، مشرك است. او مشرك است يعني چه؟ چون در عمل توحيد عبادي را قبول ندارد. پذيرفتن اين امر يعني عمل كردن به آن مشكل است؛ اصل اثبات وجود خدا چيزي نيست، الان معلوم شده است، فطرت ما ميگويد كه خدا احديت الذات است، خدا يكي است و دو نيست، برهان نظم هم ميگويد كه خدا يكي است و دو نيست، به ادلة ملاصدرا(ره) و آن دقتهايش هم احتياجي نداريم، هر بچهاي آن را ميفهمد ولو سني آنرا نفهميد.
هر كسي ميفهمد كه اگر صفات عين ذات نباشد ديگر از خدايي بيرون ميآيد، تركيب پيدا ميشود، احتياج پيدا ميشود، خداي مركب محتاج كه خدا نيست اينها كه چيزي نيست.
آنچه كه ما بايد روي آن دقت كنيم مرتبه سوم توحيد است يعني در دل ما جز خدا چيزي نباشد، ربوبيت تكويني خدا را بپذيريم، ربوبيت تشريعي خدا را بپذيريم و بگوييم «ان الحكم الا لله» ، در مقابل گفتههاي خدا و پيغمبر سر تعظيم فرود بياوريم و در مقابل مصيبتها مردانه بايستيم و از نواهي خدا و پيغمبر اجتناب كنيم.
اين هم مرتبه سوم از توحيد است كه انصافاً مشكل است، همة پيغمبرها براي همين يك معني آمدند «لا اله الا الله» معني «لا اله الا الله» اين نيست كه خدا در اين عالم هست، معنايش اين هم نيست كه خدا يكي است و دو تا نيست، نه اينها نيست، معنايش همين است كه گفتم و آنچه را كه بعد ميخواهم بگويم و الا بتپرستان كه منكر خدا نبودند. بتپرستها نميگفتند كه بتهاي ما در اين عالم مؤثر است. قرآن ميفرمايد آنها بتها را ميپرستيدند و ميگفتند: «يقولون هولاء شفعائنا عندالله» اين بت را ميپرستم براي اين كه پيش خدا شفيعم شود، به بهشت بروم. پيغمبر گفت: بت كه نميتواند شفيع بشود، آن را به دور بيندازيد، صدو بيست و چهار هزار پيغمبر آمده كه آدم بسازد، عبد بسازد آمده بگويد اي بشر، شيطان بايد به تو سجده كند و چون سجده نكرد مطرود شد، تو آني كه ملائكه به تو سجده كردند، حيف است كه تو شيطان پرست بشوي. حيف است كه تو هوي و هوس را بپرستي، تو بايد به آنجا برسي.
تو خليفه الهي و مقصود ملائكه هستي، ملائكه افتخار ميكنند كه به آدمي مثل تو سجده كنند.
همين مقدار كه شيطان به تو سجده نكرد؛ به شيطان گفته شد برو، گمشو «فانك رجيم»، حالا كارت به اينجا رسيده همين شيطاني كه به علت سجده نكردن به تو رجيم شده، خداي تو شد، اين شيطان بت تو شد؟ چقدر پستي است!
مرتبة چهارم كه از مرتبة سوم مشكلتر است و همة سروصداهاي انبياء براي همين است موضوع بحث ماست كه به آن توحيد افعالي ميگويند. توحيد افعالي يعني چه؟ يعني «لا اله الا الله». «لا اله الا الله» يعني چه؟ يعني «لا موثر في الوجود الا الله»، يعني انسان بايد عقيده داشته باشد و عامل باشد (چون ممكن است عقيده باشد ولي عمل نباشد) كه هيچ كسي جز خدا نميتواند كار كند و اگر در اين عالم اسبابي هست اينها همه وسيله است، خدا اين سبب را قرار ميدهد، خدا مقلب القلوب است، خدا مسبب الاسباب است، هيچ چيزي در اين عالم جز به وسيله خدا و به اذن او نميتواند تأثير كند، تمام وسيلهها پوچند.
ديدهاي خواهم سبب سوراخ كن تا سبب را بركند از بيخ و بن
ببيند يك مدبر حكيم عالمي براي جهان حكمفرماست و رل تمام چيزها به دست اوست.
در آخر سوره ياسين ميخوانيم: «فسبحان الذي بيده الملكوت كل شيء» اي خدايي كه عالم هستي به دست توست؛ اي خدايي كه رل تمام اشياء به دست توست؛ اي خدايي كه عزت را تو ميدهي و اگر ذلت باشد به جهت با تو نبودن است؛ اي خدايي كه ملك تو ميدهي و اگر بيملكي باشد براي بياعتنايي من است كه به تو ربطي ندارم: «قل اللهم مالك الملك توتي الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء بيدك الخير انك علي كل شيء قدير» در اينجا پاي همه ـ الا كمي ـ لنگ است.
قرآن شريف در سوره يوسف ميفرمايد: «و ما يومن اكثرهم بالله الا و هم مشركون» يعني بسياري از مردم ايمان نياوردند جز اين كه در ايمانشان شرك هم هست. اين چه شركي است؟ او كه بتپرست نيست، در خانهاش بتي ندارد كه به بت سجده كند. اين چه شركي است؟ او كه مقدس است، از شيطان متابعت نميكند. پس اين چه شركي است؟ شرك در اين است كه گوشة دلش به فلاني است كه او برايش كار را انجام بدهد، گوشة دلش به مالش است كه براي او تأمين آتيه ميكند، گوشة دلش به كارش است، به بيمهاش است، به زندگي آيندهاش است، به حقوق بازنشستگي اوست، گوشة دلش به بابايش است، گوشة دلش به شوهرش است، گوشة دلش به زنش است و اين را معمولاً همه دارند مگر آن افرادي كه به راستي از اين صحنه بيرون رفته باشند و تا اين مرحلة چهارم از توحيد براي ما درست نشود، توكل درست نخواهد شد لذا قرآن كريم در اين آيه، كه خطاب به پيغمبر(ص) است ميفرمايد:
«رب المشرق و المغرب لا اله الا هو فاتخذه وكيلا» يعني اول بدان كه ربوبيت مال خداست، جز خدا كسي نميتواند حاجت بدهد، چيزي نميتواند در اين عالم غير از خدا تدبير كند، اگر هم اسباب و وسايلي هست خدا سبب آن را درست كرده، سبب را خدا خلق كرده است «رب المشرق و المغرب لا اله الا هو» هيچ چيزي در اين عالم جز خدا مؤثر نيست حالا كه چنين است «فاتخذه وكيلا».
ميدانيد كه «فا» در اينجا «فا» تفريع است يعني حالا كه چنين است پس بايد اعتماد تو در اين جهان فقط و فقط خدا باشد اگر اين حالت براي كسي پيدا شود قرآن ميگويد ديگر بس است «و من يتوكل علي الله فهو حسبه» ديگر همة كارها درست ميشود؛ در جنگ برون پيروز ميشود، در جنگ درون پيروز است، براي استكمال به مقام لقاء ميرسد، به مقام جوار الله ميرسد، از نظر سعادت پيروز است، غمها ميرود، غصهها ميرود، نگرانيها و اضطراب خاطرها ميرود، ديگر به اينجا ميرسد كه «الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون» .
چه ميخواهم؟ از كجا پيدا كنم؟ قرآن راهش را ميگويد كه از كجا پيدا كنم «و من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب و من يتوكل علي الله فهو حسبه» يعني اگر ميخواهي توحيد افعالي ـ توحيد مرتبه چهارم ـ برايت پيدا شود بايد توحيد عبادي پيدا كني ـ يعني توحيد مرتبه سوم ـ با تقوي باطني وقتي كه گناه در زندگي نباشد وقتي كه هوس و هوس از دل برود، وقتي كه تقوي از نظر ظاهر و از نظر دل براي انسان پيدا شود آن وقت است كه نور خدا ميتابد، وقتي نور خدا تابيد ديگر معلوم است درك ميكند كه «لا اله الا الله» اين همان است كه وقتي مؤذن گفت «اشهد ان لا اله الا الله» امام روي منبر ميفرمايد: گوشت من، پوست من، استخوان من شهادت ميدهد كه «اشهد ان لا اله الا الله».
در توحيد عبادي و توحيد افعالي ديگر برهان نميتواند كار بكند پاي استدلاليان چوبين بود. استدلال ديگر اينجا پايش لنگ است. پس چه چيزي ميتواند كار بكند؟ عمل، رابطه با خدا، قطع رابطه با شيطان، اجتناب از گناه، غاصبها را از دل بيرون كردن، اين دلي كه باغ وحش است صاحب دل را به دل وارد كردن.
دل من و شما الان همه يك باغ وحش است يك گوشهاش را او گرفته گوشة ديگر را آن چيز گرفته، گوشة ديگر را چيز ديگري غصب كرده، غصبها فراوان است، مسبب او است، مباشر منم، من كار ميكنم لذا من غاصبم. چه چيزي را غاصبم؟ دلي را كه مال خداست «قلب المؤمن عرش الرحمن. لايسعني ارضي و لاسمائي و لكن يسعني قلب عبدي المؤمن»، من جا ندارم، اگر بخواهي برايم جا درست كني، دل توست، دل مؤمن است، غاصبها توي اين دلند. اگر انسان بخواهد مرتبه سوم و چهارم از توحيد را پيدا كند قرآن ميگويد بايد غاصبها بروند «ومن يتق الله يجعل له مخرجا»، بعد چه ميشود؟ «و من يتوكل علي الله فهو حسبه».
توكل بر خدا توحيد افعالي ميخواهد، توحيد افعالي توحيد عبادي ميخواهد، معلوم است كه توحيد عبادي توحيد صفاتي ميخواهد، توحيد ذاتي ميخواهد. توحيد صفاتي و توحيد ذاتي نياز به اصل ثبات وجود خدا دارد كه اگر اينها درست شود توكل درست ميشود، وقتي توكل درست شد، صددرصد براي ما پيروزي ميآورد.
خدايا، به عزت و جلالت قسمت ميدهيم، حال توكل، توحيد به مراتب آن، توفيق عبادت و بندگي و ترك معصيت به همه ما عنايت فرما.
خدايا، به عزت و جلالت قسمت ميدهيم، عشق به اين مباحث و عمل كردن به آنچه كه فهميديم را به همه ما عنايت فرما.
خدايا، به عزت و جلالت اين جوانهاي عزيز در جبهه را در پناه امام زمان(عج) از همة آفات و بليات حفظ فرما.
خدايا، به حق امام سجاد(ع) اينها را نااميد مفرما.
خدايا، به عزت و جلالت قسمت ميدهيم، اين انقلاب و رهبر عظيم الشأن انقلاب، افراد در جبهة جنگ، سرحدهاي ايران ما را در پناه آقا امام زمان(عج) از همه آفات و بليات حفظ فرما.
خدايا، به عزت و جلالت و به حق امام سجاد(ع) قسمت ميدهيم، دردهاي جامعة ما، دردهاي بيدرمان ما، مريضهاي اسلام، دردهاي ظاهر و باطن ما و معلولين و مجروحين ما را شفاي عاجل عنايت فرما.
و عجل اللهم في فرج مولانا صاحب الزمان
خدايا خدايا تا انقلاب مهدي(عج) از نهضت خميني محافظت بفرما.
- بازدید: 1880 مرتبه
دیدگاه ها
عالی بود
ارسال ديدگاه جديد
(لطفا از درج سوال در ديدگاه ها خودداري فرماييد براي طرح سوالات خود به اين آدرس مراجعه فرماييد)